The chronograph is started when the event is seen and stopped when it is heard. The chronograph seconds hand indicates the distance from the event on the telemetric scale. Telemeter: on account of most replica watches using a telemeter scale, best rolex replica Three different views from three different continents on the finalists in the Chronograph category at this years Grand Prix d . Audemars Piguet Replica Uk omegasphereco uk.

رمان عاشقانه، طنز

527 عضو

چهارتا اجرا توی مسابقه داریم ک ما شیش تا کار کردیم چون ممکنه یه تیم اضافه شده باشه ک اجراها باید متفاوت
باشن و این کارو سخت میکرد.
نزدیک یک سال و نیمه دارم روی اجراهای مختلف کار میکنم.و من باید به عنوان مهره اصلی با استاداشون مسابقه
می زاشتم
سروش آهنگ اجرای اولو پلی کرد و سریع به سمت جایی که باید می ایستاد رفت
_ یک دو سه شروع
---------------
درو باز کردم و داخل شدم.
از خستگی نای تکون خوردن نداشتم اما باید سریع یه دوش میگرفتم و میرفتم رستوران
به سمت حموم راه افتادم و لباسام و در اوردم و توی سبد انداختم و زیر دوش ایستادم و بعد یک دوش پنج دقیقه
ای از حموم بیرون اومدم و حوله کوتاهم و دور خودم پیچیدم و جلوی کمد ایستادم و لباسارو یکی یکی رد میکردم
تا بتونم چیزی که باب میلمه رو پیدا کنم و باالخره بعد دو سه دقیقه فکر کردن شلوار آبی آسمونیم و با یک پیرهن
که چند درجه از اون تیره تر بود و کفش های ست پیرهنو به همراه کت جینم از کمد بیرون کشیدم
به لطف دوست پسرای پولدار و ولخرجم زیادی لباس و کفش و این چیزا داشتم
بعد از پوشیدن لباسام موهام و خشک کردم و از یک طرف بافتم و بعد کاله هم رنگ شلوارم و روی سرم گذاشتم.
چون شب کارم اکثرا شال سرم نمیکنم
تازه کاله کاسکت هم هست کسی گیر نمیده
بعد از بررسی نهایی خودم توی آیینه سوئیچ موتورو برداشتم و از خونه بیرون اومدم

1401/06/22 12:56

- نیاز دیگه تذکر نمیدما، این مشتری یکی از بهترین مشتریامونه و خیلیم رضایتش برامون مهمه پس هرچی گفت
گوش بده و بعد چند ثانیه مکث ادامه داد:
_ لطفا
_ باشه روهام باشه فهمیدم بده برم دیگه
غذا هارو به دستم داد
_ نیاز سرک...
_ روهام داری دیگه عصبیم میکنی ها
لبخندی زد و رفت سمت آشپزخونه و گفت:
_ باشه باشه برو
از رستوران خارج شدم و به طرف موتورم رفتم و بعد گذاشتن غذاها پشت موتور نشستم و استارت زدم و به سمت
ادرسی که روهام گفته بود راه افتادم
بعد از یک رُبع جلوی یک خونه ک نمیشه گفت جلوی یک عمارت ایستادم
به عمارت روبه روم خیره شدم و پوزخندی زدم
شکل عمارتیه که توش بزرگ شدم
همون عمارتی که تا قبل از مرگ بابا توش مثل پرنسس ها خوش بخت بودم

1401/06/22 12:57

دستامو مشت کردم و ناخنای نسبتا بلند زرشکی رنگم تو کف دستم فرو رفت اما من بی اهمیت به سوزش کف دستم
نایلون هارو تو دست دیگم محکم فشار دادم و به سمت در رفتم
دستمو روی زنگ گذاشتم و بعد چند لحظه قسمت باالی دوربین ایفن روشن شد و در با صدای تیک ارومی باز شد
کالفه از تنبلی کسی که سفارش غذا داده با بی حوصلگی وارد عمارت شدم و در خودش بسته شد
هوا کمی بارونی بود و البته که این برای من خیلی بی اهمیته !
اروم اروم جاده ی سنگ فرش شده رو تا خونه قدم قدم طی کردم و سعی کردم زیاد به درختای سر به فلک کشیده
نگاه نکنم
اخه خیلی مسخرس که با بیست و اندی سن هنوزم از سایه ها می ترسم.
به در ورودی که رسیدم دستم و دوباره بردم سمت در که در باز شد و پسری از خونه بیرون اومد
به من محکم تنه ای زد که باعث شد نایلن ها از دستم بیافتن زمین و خودمم که کال رو زمین چسییدم.زانوم به
شدت درد گرفت
این همون زانویی یود که اون روز به خاطر افتادن از رو موتور اسیب دید و حاال هم که به خاطر یه وحشی زخمی
شدم دوباره !
سر بلند کردم که دیدم یه پسر دیگه با سرعت رفت بازوی اون پسری که منو انداخته بود و گرفت و برش گردوند و
داد زد:
_ بس کن فریاد تو نمیتونی بهارو برگردونی!
با دیدن چهره ی پسره با بهت موهامو از جلوی چشمام کنار زدم و زیر لب گفتم:
_ فریاد !
سر دوتاشون برگشت سمتم
فریاد موهای خیس و آشفته ی مشکی رنگش و کنار زد و پسر کنارشو هول داد کناری و گفت:

1401/06/22 12:57

برو اون طرف صالح !
اومد سمتم و با خشومت بازوم و گرفت و بلندم کرد با نگاه ماتی گفت:
_ من تو رو یه روز نبینم نمیشه نه!
با چشمای گرد شده نگاهش میکردم
صالح اومد سمتمون و دست گذاشت رو شونه ی فریاد و گفت:
_ بابا به این بدبخت چیکار داری؟
سرمو چرخوندم سمت همون پسری که اسمش صالح بود و گفتم:
_ هوش ... بدبخت این دوست وحشیته !
چشمای پسری که اسمش صالح بود گرد شد و منم با زور خودم و از دستای فریاد خالص کردم و با نگاه تمسخر
امیزی گفتم:
_ من غذا آوردم ، نیومدم ریختِ بی ریختِ تو رو ببینم !
دستاشو برد تو جیب شلوار جین سورمه ایش و گفت:
_ اِ پیک موتوری ام که هستی !
آتیش گرفتم!
با جیغ خواستم برم سمتش که صالح از پشت منو گرفت و فریادم با پوزخند من و نگاه میکرد
داد زدم:
_ نه تو بهتره بری پیش بهار خانوم ... اخ یادم رفت که ولت کرده !
درسته کال ادم بدی هستم و از حرفم حتی نمی دونستم جریانش چیه. پشیمون نیستم ولی نگاه مبهوت صالح و نگاه
سوخته ی فریاد بهم نشون داد که تا چند لحظه ی دیگه از حرفم که هیچ از به دنیا اومدنمم پشیمون میشم

1401/06/22 12:58

بدون اینکه ترسمو نشون بدم به چشمای تیره اش خیره شدم
صالح با ترس اومد جلوم ایستاد و رو به فریاد که با نگاه خونسرد و ترسناکی نگاهم میکرد گفت:
_ فریاد ولش کن دختره !
فریاد مثل دیوونه ها در حالی که به چشمام زل زده بود سرشو کج کرد و اروم گفت:
_ دختره !
اروم اروم اومد سمتم و دست برد تو جیبش و منم همون طور با سماجت نگاهش میکردم
سه تا تراول پنجاهی در اورد و با دو قدم بلند رو به روم قرار گرفت و صالح هنوزم با تردید جلوم ایستاده بود
فریاد پوالرو گرفت سمتم و با همون نگاه اروم دیوونه وارش بهم خیره شد و در حالیکه دست دیگشو تو جیبش
میزاشت گفت:
_ پول غذاتو بگیر و گم شو بیرون !
با لحن حرص دراور و خونسردی در حالیکه سریع پول هارو ازش میگرفتم گفتم:
_ چیه فکر کردی اینجا میمونم و با توی دیوونه کلکل میکنم؟
اومد سمتم که صالح زود دوباره جلوم سنگر گرفت.
فریاد با پوزخند در حالی که دوباره گردنش و کج کرده بود گفت:
_ بهت قول میدم که تو هنوز دیوونه ی واقعی و ندیدی !
با تردید به زور چشم ازش گرفتم و خم شدم و کوله ی سیاهم و برداشتم و رو کولم انداختم. با زانوی دردناکم به زور
قدم بر میداشتم با حرص گفتم:
_ منم بهت قول میدم هنوز اون روی منو ندیدی

1401/06/22 12:58

اروم اروم ازشون دور شدم و سعی میکردم زیاد لنگ بودنمو نشون ندم و مثل همیشه مقاوم و ایستاده و محکم دیده
بشم
دوست نداشتم جلوی اون روانی کوچیک بشم
با لورفتن شغل اصلیم و اینکه اه در بساط ندارم و اینکه وضع مالیم برخالف ظاهرم داغونه تقریبا کل برنامه هام برای
خورد کردن فریاد از بین رفت
باید یه نقشه تازه میکشیدم
از در زدم بیرون وبه سمت موتورم رفتم تنها نگرانیم مسابقه بود و زانوم که حاال حاالها معلوم بود قرار نیست خوب
بشه
سوار موتور که شدم گازشو گرفتم و با سرعت از اون عمارت لعنتی دور شدم
سر راه رفتم رستوران و پولو تحویل دادم و صندوق پشت موتورو تو رستوران گذاشتم
روهام نبود و و خبری هم از بقیه نبود
فقط چند تا خدمه بودن که داشتن ظرفارو میشستن و میزا روتمیز میکردن
به ساعت نگاه کردم و نفسمو آه مانند از ریَم خارج کردم
پاک فراموش کرده بودم که روزای پنج شنبه رستوران زود تعطیل میشه
از رستوران خارج شدم و قبل از خروج مثل همیشه برگشتم و به نمای بلوطی شکل رستوران زل زدم و پوزخندی
رولبام جا خوش کرد
به سمت موتورم که رفتم به زنی برخورد کردم و کیفش افتاد زمین
خم شدم و کیفشو سریع بهش دادم و ازم تشکر کرد و من با پوزخند خواهش می کنمی گفتم و به سمت موتورم
رفتم و نشستم
وقتی زن سوار ماشینش شد و رفت

1401/06/22 12:59

با خیال راحت در حالیکه کاله کاسکتو با یه دست گرفته بودم از تو آستین بولیزم کیف پول طالیی رنگ و بیرون
کشیدم و زیپشو باز کردم و با لبخند گفتم:
_ خوبه چهارصد کاسب شدیم !
کارت شناسایی و کلیدا و عکس بچه ی زنه رو انداختم تو جوب کنارم و کیف پولم شوت کردم تو سطل اشغال و
اسکناس هارو تو جیبم گذاشتم وبه سمت خونه راه افتادم.
دکتر عینک مکعبی با دسته های سورمه ای رنگشو رو ی چشمای قهوه ای رنگش جابه جا کرد و در حالی که پشت
میزش مینشست گفت:
_ گفتی قبال زانوت آسیب دیده؟
در حالیکه از رو تخت اروم پایین میومدم و رو به روش روی مبل چرمی قهوه ای رنگ مینشستم گفتم:
_ اره چند سال پیش یه اتفاقی افتاد که...
سرمو پایین انداختم و درحالیکه با ناخنای زرشکی رنگم بازی میکردم ادامه دادم:
_ که... از پله هه افتادم و زانوم آسیب جدی ای دید اما بعد از چند وقت خوب شد
دکتر دستای کشیدش و به هم قالب کرد و بهم زل زد و اروم لب زد:
_ زانوت االن آسیب چندان جدی ای ندیده اما اگه همین طوری از خودت کار بکشی و کارایی انجام بدی که از پاهات
استفاده بشه اونم زیاد، بهت قول نمیدم که زانوهات همین طوری خوب بمونه اوضاعش!
عصبی به دکتر خیره شدم و کمی به جلو متمایل شدم و با جدیت و لحن سردی گفتم:
_ برو سر اصل مطلب دُکی!
دکتر کمی با تعلل بهم خیره شد و خودکار روی میز وبرداشت و در حالیکه باهاش بازی میکرد گفت:
_این طوری بگم که تا یه مدت نباید ورزش کنی... حاال رقص یا هرچیزی!

1401/06/22 12:59

زبونمو روی دندونای جلوم کشیدم و با انگشت سبابم پیشونیم و خاروندم و گفتم:
_ تا چقدر؟
بهم زل زد و خودکار و کناری گذاشت و عینکش و از چشم برداشت و اروم گفت:
_ شاید دو ماه... این کمترین مدتیه که دارم بهت میگم باید بیشتر از اینا استراحت داشته باشی!
کولم و از کنارم چنگ زدم و بدون توجه به درد پاهام و صدا زدنای دکتر از اتاق رفتم بیرون و با تمام توانم در و به
هم کوبیدم
زیر لب تنها یه جمله میگفتم:
_ بازم تقصیر توعه فریاد ... باز گند زدی به زندگیم!
موتورو کنار عمارت پارک کردم و به در بزرگ و مجلل شیری رنگ زل زدم
دستام عرق کرده بود و دندونامو روی هم می سابیدم
دست بردم تو کولم و کلید قدیمی و پیدا کردم
بعد چند سال دوباره به این خونه اومده بودم
جایی که توش بزرگ شده بودم
وارد که شدم اروم اروم به سمت در اصلی قدم برداشتم
جای جای باغش پر از خاطره بود برام
اگه بابا بود االن احتماال تو کارگاهش داشت طرح میزد و منم مثل قدیما در حالیکه کوله پشتی مدرسه رو دوشم بود
اول میرفتم پیش بابا
االن بابا نیست و منم دیگه یه دختر دبستانی نیستم!
در اصلی خونه رو باز کردم و اولین چیزی که دیدم مامان بود که داشت با جدیت دستور میداد که شوکت وسایل
خونه رو جابه جا کنه.با نفرت نگاهش کردم

1401/06/22 13:00

اون باعث مرگ بابام شده بود!
با شنیدن صدای در همه افراد حاضر توی خونه سراشون به طرفم برگشت
نگاهم رو کارگرا چرخ خورد که انگار از چهره ی ترسناک و عصبی ام یه چیزایی فهمیدن و وسایل و زمین گذاشتن و
به سمت آشپزخونه و اتاق خدمه رفتن.
هنوزم همه جای خونه رو حفظ بودم و حتی قانوناشم میدونستم
همه چیز از حالت صمیمی و خودمونیش خارج شده بود
حاال جلوه اشرافی و کالس داشت
انگار مادر عزیزم میخواست داد بزنه من پولدارم !
نگاه خیره اش و که حس کردم نگاه پر از تمسخرم و از اشرافیت کاخ جدید مادرم جدا کردم و بهش خیره شدم.
به اون چهره ای که از قبلم زیباتر بود ولی مادرانگی قبلو نداشت.
به طرف زنی ک تمام زندگیم و سیاه کرده بود رفتم و تمام نفرتم و که تو چشام جمع شده بود به سمتش پرت کردم
و در حالی که دستامو با تمسخر جلوش تکون میدادم گفتم:
_ چه کاخی ساختی برای خودت !
با غم بهم نگاه کرد و چشماش پر از اشک شد و گفت:
_ مادر چرا لنگ میزن...
نزاشتم مادرانه خرجم کنه چون مادر نبود
دیدن حلقه ازدواجش توی انگشتش. اتیشم زد
با همه تواتم جیغ زدم:

1401/06/22 13:00

- راحت شدی اره؟ راحت شدی؟ زندگیمو نابود کردی! دنیامو تیره و تار کردی! میفهمی؟ ها؟ میفهمی تباه شدن
زندگی یعنی چی ها؟ نه، نه تو نمیدونی، تو نمیدونی، از کجا میخوای بدونی! تو داری زندگیتو میکنی، خوشحال و
راحت و میگی گور بابای نیاز، گور بابای پدر مرده اش که کشتمش! که ازش دریغ کردمش
نفس کم اوردم.
انگار دست گذاشته بودن رو گلوم.
دوست داشتم کل اون عمارت و آتیش بزنم و یادم نیاد اینجا چه جوری بیچاره شدم
بغضم با قدرت بیشتری به گلوم چنگ زد اما من نباید گریه میکردم.نباید... نباید
نفسم گرفته بود و تند تند نفس عمیق میکشیدم
خس خس نفس هام باعث شد ک سریع به طرفم بیاد.
اون تیله های گریون و به چشمام دوخت و نالید:
_ دخترم، نیاز بخدا اینطور که میگی نیست، بیا بشین برای یبارم که شده به حرفام گوش بده خواهش میکنم
دستامو که موقع صحبت توی دستاش گرفته بودو مدام میبوسیدشون از دستش بیرون کشیدم و با صدایی که از ته
چاه درمیومد گفتم:
_ گوش بدم؟ به حرفات؟ هه! به همون چرت و پرتات؟ میفهمی بخاطر تو تمام زحمتای زندگیم داره دود میشه میره
هوا؟ اگه تو اون روز با اون مرتیکه نبودی اگه جلوی چشم دختر 16 سالت با یه مرد نبودی االن من اینجوری
نمیشدم، حالم ازت بهم میخوره
به پله های سراسری اشاره کردم و با بغضی که انگار داشت حنجره امو پاره میکرد گفتم:
_ پنجاه و سه تا پله رو سقوط کردم
رو به روی اون که شونه هاش از گریه میلرزید ایستادم و ادامه دادم:
_ ترجیح دادم سقوط ازاد کنم تا مادرمو با عموم ببینم!

1401/06/22 13:01

سیگارم و در اوردم و با فندکم اتیشش زدم و اون با گریه هق هق میکرد و نالید:
_ دخترم سیگاری شدی؟
با دوبار کام گرفتن کل سیگارو تموم کردم و دودش و تو صورت گریونش فوت کردم و فیلتر سیگارو روی پارکت
چوبی کف سالن انداختم و با کفشام لهش کردم و با تمسخر گفتم:
_ به خوش گذرونیات ادامه بده ملکه
اون با زانو به زمین افتاد و من به سمت در رفتم
بزار اقم کنه.بزار نفرین کنه.بزار شیرشو حرومم کنه.اون برای من مرده بود
--------------
قهوه رو روی میز گذاشتم و گیتارو از روی پایه برداشتم و به اهنگ روی صفحه نگاه کردم و شروع کردم به زدن.
یه جاهاییش بود ک آکوردا رو اشتباه جایگذاری کرده بود.همیشه همینه
هر وقت بهش میدم آکوردارو برام درست کنه اشتباه میزارهگ
بعد از درست کردن اکوردا گیتارو سرجاش گذاشتم و به ساعت نگاه کردم
دو ساعتی میشد که درگیرش بودم
از سر جام بلند شدم و کِش و قوسی ب بدنم دادم و خمیازه ای کشیدم
بعد به طرف گوشیم رفتم و نگاهی بهش انداختم
هُـــــــــف هیچکیم نیست ازم خبر بگیره
این بود زندگی؟ دوست پسر نداشتنم دردسر داره.

1401/06/22 13:01

ما یه مدت حوصلش و نداشتم
لیوان قهوه رو از روی میزم برداشتم و درحالیکه بند تاپمو روی شونم درست میکردم به سمت آشپزخونه رفتم
لیوانو توی سینک پر از ظرف گذاشتم
باید سر فرصت ظرفارو بچینم تو ظرفشویی چون حس شستنشونو ندارم و جدا ازون وقتش رو
کالفه دستمو الی موهام کشیدم و در یخچالو باز کردم و پاکت آب پرتغال رو برداشتم و بدون لیوان سر کشیدم
بعد از گذاشتن پاکت از اشپزخونه بیرون اومدم و مسافت کوتاهی که تا اتاقم داشتو طی کردم وارد دستشویی شدم
و صورتمو اب زدم و بعد مسواکم و جا مسواکی برداشتم روی دندونام کشیدم
بعد از تموم شدن کارم تاپ و شلوارکمو با لباسی گشاد عوض کردم تا راحت تر بخوابم اما خب طبق عادتی ک البته
چند وقتی بود بیخیالش شده بودم روی صندلی میز آرایشم نشستم و بُرِسو روی موهام کشیدم
قبال همیشه بابا اینکارو برام انجام میداد
میگفت ادم در هر زمان و مکانی باید مرتب باشه
حتی نصفه شب موقع خواب
لبخندی از به یاد آوردن اون موقع ها روی لب هام نقش بست
لبخندی تلخ و درد آور
تلخ تر از همه قهوه هایی ک این روزا باهاشون شب و روزامو سر میکنم
ای کاش میتونستم همون دختری باشم که خودمو نشون میدم
یه دختری سخت اما شیطون مغرور اما حساس
اما من اون ادم نبودم

1401/06/22 13:02

اون یه نیاز ساختگی بود
ی ماسکی که هر روز وقتی پامو از در میزارم بیرون روی چهرم قرارش میدم
سرمو تکون دادم تا این افکار از توی مغزم بیرون برن
از سرما بلندشدم و خودمو بی حوصله روی تخت انداختم و چشم هامو روی هم گذاشتم و ب دنیای بیخبری فرو
رفتم
----------
با صدای آالرم گوشیم چشامو باز کردم که بالفاصله بخاطر نور چشمامو روی هم فشردمشون اما مجبور بودم که
باهاش کنار بیام
برای همین چندبار پشت سر هم پلک زدم تا به نور عادت کنن و بعد از اینکه برام طبیعی شد از سرجام بلند شدم و
درحالیکه لباسمو از تنم در میاوردم ب سمت حموم رفتم
بعد از یک دوش نیم ساعته درحالیکه حوله رو دور خودم پیچیده بودم از حموم بیرون اومدم و همونجور ب سمت
اشپزخونه رفتم
قهوه جوشو روشن کردم و بعد به سمت یخچال رفتم و پنیر و کره و مربا رو برداشتم و بعد از اون ظرف گردویی ک
قبال شکسته بودم رو از کابینت در اوردم و کنار بقیه روی میز گرد کوچیک وسط آشپزخونه گذاشتم و روی صندلی
نشستم اما یادم اومد که نون بر نداشتم برای همین دوباره از سرجام بلند شدم و از تو جا نونی دو تیکه نون برداشتم
و شروع به خوردن صبحونه نه چندان شاهانم کردم
بعد از خوردن صبحونه قهوه ای برای خودم ریختم
بدون جمع کردن میز به طرف اتاقم رفتم تا لباس تنم کنم

1401/06/22 13:02

رو به روی کمد ایستادم و بعد از پوشیدن یه تاپ نارنجی و سرهمی مشکی که شرتک بود سشوارو از توی کِشو
برداشتم و روی موهام گرفتم و بعد از خشک کردنشون از اتاق بیرون اومدم و ب سمت اتاق کارم رفتم و گیتارمو
برداشتم
دیشب آکوردارو درست کردم االنم باید روی ریتمو ایناش کار کنم
مِلودیشو قبال براشون فَکس کرده بودم اما گفتن که میخوان با ریتم ترکیب داشته باشه
یعنی سه مدل باشه
یه مدل ملودی تنها
یکی ریتم و یکی دیگه ترکیب این دوتا که من هنوز داشتم روی ریتم کار میکردم
میخاستم 4/3 روش پیاده کنم
چون بنظرم 4/4 مناسب این اهنگ و لحن نبود البته اون مرتیکه بی سواد میگفت 6/8 و من واقعا مونده بودم
چطوری میخواست با اون اهنگ این ریتمو بزاره
واقعا که بعضیا فقط با پول کاراشونو پیش میبرن بعد من باید گیر دو هزار بمونم
هـــُــــــــف
گردنمو به دو طرف چرخوندم
تازگیا سرم زیادی پایینه که اصال برای رقصم خوب نیست
چون حرکات گردن زیاد داریم
مخصوصا تو پارت اخرمون که باید سرمو چندبار بچرخونم و بعد یه باالنسو صد و هشتاد درجه ای که براش کلی
زحمت کشیدم اگه اینم اضافه بشه با زانوم واقعا نابود میشم

1401/06/22 13:03

دستمو روی شلوار جین سفیدم کشیدم و عینک دودی مارکمو که یادگار اخرین دوست پسرم بود و از چشمام
برداشتم و روی موهای لخت شدم سُر دادم و از پله های ورودی اموزشگاه باال رفتم
وارد که شدم دوباره همون فضا برام تداعی شد
مثل دانشکده های موسیقی کشور های اروپایی بود
زانوهام بهتر شده بود
طبق گفته دکتر روش فشار نمیاوردم و بیشتر سعی میکردم نشسته تمرین کنم
از کنار دختری با موهای صورتی گذشتم و ناخداگاه اسم کله رنگی تو ذهنم نقش بست
این پسره فریاد واقعا همه چی تموم بود
نه اینکه خیلی جذاب یا خوشگل و هلو باشه نه به خاطر صدای جذاب و تیپ اسپرت و شیکش و پول داریش
از راهرو گذشتم و از پله ها سرازیر شدم و پول پیش جلسه اول که یه تومن بود االنم کل جمع آچری ماه ها تیغ زدن
و کار کردنم و دادم برای یک ماه کالس پیانویی که از استادشم بیشتر یاد داشتم
وارد کالس شدم و بدون توجه به نگاه خیره پسری که با موهای بلندش خیلی فکر میکرد بامزه است نشستم پشت
پیانو
با دقت صندلی ام رو تنظیم کردم و گوشیمو رو ویبره گذاشتم و گذاشتمش تو جیبم
کم کم بقیه هم رسیدن و سر جاشون نشستن
نگاه همون پسر مو بلند دیگه رفته بود رو اعصابم
سرمو یهو بلند کردم و نگاه سرد و وحشیمو بهش دوختم که هول شد و لبخند احمقانه ای زد و من پوزخندی زدم و
چشم ازش گرفتم
استاد که خودشو سارین معرفی کرده بود وارد شد و من نگاهم به کت تک و مخمل سفیدش خیره موند
خوش تیپ بود و خوش قیافه

1401/06/22 13:04

نیشخندی زدم و اونم سالمی داد و با خوشرویی با بعضی از بچه ها حال و احوال کرد و بعد نگاهشو به من دوخت و
چند لحظه خیره نگاهم کرد
منم با غرور اما کمی اروم لبخندی زدم و سرمو زیر انداختم
مثال دختر آروم و مهربونیم !
دَرسو شروع کرد و با اینکه همشو بلد بودم ولی با هیجان گوش دادم و تمرینامو به بهترین نحو انجام دادم و من که
پول کالسو دادم و حاال که پیانو دارم چرا نباید استفاده کنم؟
خودمم پیانو داشتم ولی خونه اون زن بود
به عالوه اون پیانو بزرگ و سفید که بابا برام خریده بود دیگه مال من نبود
مال اون زن و شوهرش و بچه هاش بود !
مال سیاوش بود
نه من !
بعد از کالس کوله کوچیک و سفیدمو رو کولم انداختم و بلند شدم که پگاهُ دیدم
لبخندی بهم زد و برام دست تکون داد و منم نیمچه لبخندی زدم و از کالس خارج شدم
برام روز کسل کننده ای بود
فریادُ ندیده بودم و این بد بود!
_ خانوم ارام؟
ایستادم و با ابرو های باال رفته نگاهش کردم
روبه روم با فاصله کمی ایستاد و دستی به ته ریش بورش کشید و با صدای ارومش گفت:
_ شرمنده مزاحم شدم!

1401/06/22 13:04

به نشانه ادب سری تکون دادم و لبخند محوی زدم و گفتم:
_ استاد مزاحمت چیه! بفرمایید؟
لبخند بزرگی زد و تو دلم گفتم:
_ نیشتو ببند
سارین دستی الی موهاش برد و خیره به چشمام گفت:
_ شما که اینقدر تو پیانو مهارت دارید وحرفه ای هستید چرا اومدید کالس؟
دوست داشتم یه لبخند گنده بزنم و بگم به تو چه؟ ولی اروم و کامال مودب و خانومانه گفتم:
_ شرایط مالیم ایجاب میکنه برای تمرین بیام کالس چون پیانو ندارم، بعدشم عالقه دارم!
خب معلومه که بهش نمیگفتم برای سر در اوردن از کار فریاد و لج بازی باهاش اومدم کالس!
سرشو تکون داد و خواست چیزی بگه که...
_ سارین فکر کنم مدریت کارت داشتن
سارین برگشت و من با حرص لپمو باد کردم و کالفه برگشتم سمتش و اروم جوری که سارین نشنوه گفتم:
_ کله رنگی !
کنارم ایستاد و بوی عطرش تو بینیم پیچید و اخمام از گرونی عطر جذب کنندش رفت تو هم
نگاهمو بهش دوختم
به موهای مشکیش که قسمتی از موهای باال رفتش سورمه ای شده بود
به چشمای براق و پوست سفیدش
به تیپ بی نهایت بی نقصش

1401/06/22 13:05

زل زدم از دور داد میزد پولداره و تیپش خیلی رسمی نبود خیلیم اسپرت نبود.مثل مدل ها
واقعا حرصم گرفته بود. از بی نقصیش !
سارین لبخند مهربونش و دوباره تکرار کرد و دستشو روی شونه فریاد گذاشت و با لحن صمیمی و دوستانه ای گفت:
_ داداش با خانوم آرام آشنا شو خیلی با استعدادن شاید برای استاد شدنم اینجا مناسب باشن.
بعد برگشت سمتم و بی خبر از همه جا گفت:
_ اینم اقا فریاد گل ما، صاحب اینجان و یکی از اساتید سطح باالن.
ابرو چپم و باال انداختم و فریاد با نگاه سرد اما لحن وحشتناک شرورانه ای گفت:
_ عـــــه چه سعادت بزرگی! خوشبختم
با حرص نگاهش کردم و لبخند حرصی زدم
از همون لبخندا که از صد تا ازت متنفرم بدتره
_ منم خوشبختم
سارین سری برامون تکون داد و با لحن ارومی رو به من گفت:
_ من شمارو تنها میزارم، تا فردا
از کنارم گذشت و منم براش سر تکون دادم با فریاد دستی داد و رفت.
دست به سینه شدم و نگاه ریز شدم و بهش دوختم و لپ چپم و کمی با زبونم بیرون دادم و کامال ژستم طلب کارانه
بود.
اونم دستاش و تو جیب شلوار جین مشکیش که قسمت جیبش چهار خونه های چرم قرمز مشکی داشت گذاشت و
نگاه مغرورش و بهم دوخت و گفت:
_ سارین خبر داره کسی که ازش به عنوان هنرمند حرف میزنه، شبا تو زیر زمین واسه پسرا میرقصه؟

1401/06/22 13:05

بهم یه قدم نزدیک شد و من با حرص یه قدم عقب رفتم
دوباره نزدیک شد و من دوباره عقب رفتم تا چسبیدم به در یکی از کالسا
اونقدر فاصلمون نزدیک بود که استرس گرفته بودم
یکی از استادا از راهرو اومد که یهو فریاد بهم چسبید و من نفسم قطع شد و در کالس باز شد و پرت شدم تو.
وقتی بهم نزدیک شده بود در کالس و باز کرده بود فوری در کالسو بست.
با چشمای گرد شده نگاهش میکردم که به در سفید رنگ پشتش تکیه داد و ادامه داد:
_ به سارین نگفتی بعضی شبا پیک موتوری میشی؟
از حرص دستام و مشت کرده بودم و ناخن هام کف دستم و زخم کرده بودن.
بهم نزدیک شد و من اینبار عقب نرفتم و نگاه عصبیم و بهش دوختم که سرشو کج کرد و نیشخندی زد و انگشت
سبابش و گذاشت رو پیشونیش و گفت:
_ البته من اون تیپ دختر خراب بودنت و بیشتر دوست دارم وقتی جلو اون همه آدم میرقصی
بهم نزدیک شد و سرشو خم کرد جلوم و با تمسخر گفت:
_ تا اون دختر ساده ای که پیک موتوریه و پاکه و شرافت داره!
نفسم باال نمیومد صدام انگار خفه شده بود
تنها نگاهش میکردم.
ازم فاصله گرفت و نیشخندی زد و به سمت در رفت و در همون حالت برگشت سمتم و در حالیکه عقب عقب میرفت
سمت در گفت:
_ سعی کن اینجا مخ کسی رو نزنی چون قول نمیدم راجب شغل های شرافتمندانت بهشون چیزی نگم!
از کالس رفت بیرون و درُ بست

1401/06/22 13:05

واقعا خشکم زده بود
من قسم خورده بودم که تنبیهش کنم و نهایتش اذیتش کنم ولی حاال بعد از امروز قسم میخورم به روح بابام که بی
چاره اش کنم
اون غرور بی خودشو نابود میکنم
دندونامو رو هم سابیدم و کولمو رو شونم گذاشتم و درو باز کردم و با قدمای محکمم از سالن خارج شدم و از پله ها
پایین اومدم و از اموزشگاه بیرون اومدم
موتور نیاورده بودم پس در بستی گرفتم
ادرس خونه یاسمن و دادم
یکم نیاز داشتم یاسمن بخندونتم.یکم انرژی بده
یکم خودم باشم.
این نقابای رنگی رنگی رو کنار بزارم و کنار یاسمن خودم باشم
ماشین تو نقطه جنوبی تهران سر کوچه تنگ و تاریک خونه یاسمن نگه داشت.
پولو حساب کردم و پیاده شدم و به سمت خونش رفتم
تو کوچه زن ها با چادر و بعضی دامن کنار خونشون دور هم نشسته بودن و بچه ها با لباس های گشاد و بی قواره با
توپ دو الیه پالستیکیشون میخندیدن و با سر و صدای زیادی بازی میکردن. لبخند محوی زدم
درسته متعلق به اینجا نبودم ولی اینجا خود خودم بودم.
قدم هامو تند کردمو به سمت ته کوچه به راه افتادم
سنگینی نگاه بقیه رو رو خودم حس میکردم
اونم بخاطر نوع لباسام بود

1401/06/22 13:06

توجهی نکردم و تره ای از موهام و که جلوی دیدمو گرفته بود کنار زدم و به تیکه سنگی که جلوی پام بود لگد زدم و
به جلو پرتش کردم
جلوی در قهوه ای رنگ زنگ زده ایستادم
دستم و به طرف زنگ در بردم اما یادم افتاد که خرابه.
برای همین خم شدم و تیکه سنگی که تا اینجا همراهیم میکرد رو از روی زمین برداشتم و به در زدم.
بعد چند باز در زدن باالخره صدای زیر یاسمن بلند شد ک داد میزد:
_ کیه؟
_ منم، یاسی. درو باز کن تلف شدم از گرما
بعد از گفتن این حرفم صدای دوییدن به گوشم رسید و لخ لخ کف دمپایی ها.بعد چند ثانیه در باز شد و یاسی با یک
چادر گل گلی تو چارچوب در ظاهر شد.
_ سالم چطوری چه عجب ازینورا
جلو رفتم و درحالی که تنه ای بهش میزدم داخل شدم و گفتم:
_ دلم گرفته بود گفتم بیام یکم قیافه نحست و ببینم.
و در همون حال روی تخت کنار حوض چه کوچیک وسط حیاط نشستم.
به ماهی های قرمز که با جنب و جوش زیاد اینور و اونور میرفتن چشم دوختم.
یاسمنم که دید حالم خوب نیست بدون حرف درو بست و چادرش و روی تخت انداخت و به طرف اشپزخونه رفت.
بعد پنج دقیقه به همراه یک سینی که داخلش دوتا چایی و قند و سوهان بود برگشت
خوب میدونست وقتی عصبانیم یا ناراحتم باید بشینم یک چیزی بخورم و حرف بزنم
کنارم نشست و سینی و ب طرفم هل داد

1401/06/22 13:06

.
-مواظبم و عمرا بزارم گذشته تکرار بشه
یاسی درحالی که سینی و توی دستش جابجا میکرد گفت:
_امیدوارم
و بعد به سمت اشپزخونه رفت .
یکی دوساعت دیگه هم جای یاسی موندم اما با اومدن داداشاش موندن و جایز ندونستم درسته من با پسرا خیلی
خوب ارتباط برقرار میکنم و میتونم در عرض ده دقیقه خیلی خوب مخشونو به کار بگیرم اما پسر داریم تا پسر
داداشای یاسی اصال ازوناش نبودن البته غیر یاسرکوچیکترین نشون بود اون یکم بازیگوشتر بود اما بازم داداش
یاسی بود پس یعنی یه خط قرمز بزرگ دورش .
***
در خونه رو باز کردم و تن خستم و داخل کشیدم حوصله هیچ کاری و نداشتم فقط دوست داشتم بخوابم شبم که
شیفت بودم برای همین تنها مانتومو از تنم کندم و گوشه ای انداختم و بعد خودم رو روی تخت نرمم رها کردمو به
خواب رفتم

1401/06/22 13:07

با صدای زنگ گوشیم از خواب پریدم این کیه این وقت شب اخه جواب دادم و با صدای خواب آلودی گفتم:
_ بله
_ نیاز تو هنوز خوابی ؟
_ شما؟
_ نیاز منم روهام
کمی نیم خیز شدم و به تاج تخت تکیه زدم.
_ اها چی میخوای بگو خوابم میاد؟
روهام با صدای آرومی گفت:
_ عع ببخشید سرکارخانم از خواب بیدارتون کردم؟

1401/06/22 13:07

منم اومدم جوابشو بدم که یهو داد زد:
_اما اگه تا نیم ساعت دیه رستوران نباشی دالوری پرتت میکنه بیرون از این خراب شده!
با دادی که روهام زد و حرفاش سریع از جام پریدمو چشمام اندازه ی توپ بسکتبال گشاد شد بدون اینکه گوشی و
قطع کنم و حرفی بزنم به گوشه ای پرتش کردم و سریع به سمت دستشویی رفتم و صورتم و شستم و بیرون اومدم
شلوار خاکستریم و لی لی کنون پام کردم و بعد مانتو کتی سفیدم و پوشیدم و شال خاکستریمم از بین انبوه شالهای
هدیه ام بیرون کشیدم و سرم کردم که یادم اومد موهام بازه و با این وضع نمیشه رفت اونجا برای همین سریع
موهامو جلوی میز ارایش برس کشیدم و بعد بافتمو یک طرفم انداختم و بعد زدن برق لب و برداشتن جسد گوشیم از
کنار دیوار از اتاق بیرون اومدم و از روی جاکلیدی سوییچ موتورم و برداشتم و از خونه بیرون زدم .
با تمام سرعتی ک می تونستم گاز دادم تا سر وقت به رستوران برسم.
بعد نیم ساعت جلوی در رستوران وایستادم و نگاهی به ساعت گوشیم انداختم .تاخیر داشتم.
وارد قسمت سفارشات شدم و سالم بلندی کردم بقیه هم با خوشرویی جوابمو دادن ب طرف یاسی به راه افتادم ک
روهامم کنارش بود
_ سالم من رسیدم
و بعد لبخند دندون نمایی زدم.

1401/06/22 13:08

یاسی خواست سرشو رو باال بیاره رو سالم کنه اما یهو مکثی کردو بعد شروع کرد به خندیدن و همینجور یه بند
میخندید که از اخر منو روهام کالفه شدیم و روهام اخم کرده طاقت نیاورد و گفت:
_چته یاسی ؟
یاسی جواب داد اما انقد بینش خندید که ما فقط ی کفش و عجله و نیاز بینش شنیدیم برای همین کفری شدم و داد
زدم:
_یاسی میگی چته یا نه؟داری میری رو مخم ، اه اصال بیخیال روهام سفارش منو بده ببرم
روهام خواست که بلند بشه و برگه رو بده که یاسی شروع کرد به حرف زدن و بریده بریده گفت:
_ وای نی ... نیاز ت... ت...تو فقط برو سفارش بب... ب...ببر مخصو...صا با..با... اون دمپاییات...
و بعد باز شرو کرد ب خندیدن.
با شنیدن حرفاش متعجب به روهام نگاه کردم و بعد هردو سرمون و پایین انداختیم و به پاهای من نگاه کردیم وایی
اینا چیه من پامه! دمپایی ها ی عروسکی پشمالو!
...
چشمای گرد شدم هنوز میخ پاپوش های عروسکی و پشمالوم بود.

1401/06/22 13:08