The chronograph is started when the event is seen and stopped when it is heard. The chronograph seconds hand indicates the distance from the event on the telemetric scale. Telemeter: on account of most replica watches using a telemeter scale, best rolex replica Three different views from three different continents on the finalists in the Chronograph category at this years Grand Prix d . Audemars Piguet Replica Uk omegasphereco uk.

رمان عاشقانه، طنز

527 عضو

پوست لبمو با حرص جوییدم
بچه ها همه شروع کردن به امید دادن و روحیه دادن به منِ پر از حرص
صدای دی حی و که شنیدم و اهنگ که قطع شد به خودم اومدم
_خب خب، استراحتمون تموم شد، همگی دورِ رینگو خالی کنن
دختر و پسرا از وسط پراکنده شدن و من با دیدن رینگ وسط سالن با حرص گفتم:
_ مگه کشتی کَجه
دی جی بلند اعالم کرد:
_ سیاوش شما دو دور جلویید، حق انتخاب با توعه، با کی مبارزه میکنی؟
سیاوش و کنار دی جی دیدم
با بی حسی بهش زل زدم و اون نگاه پر شور و حرارتشو بهم دوخت و رو به دی جی چیزی گفت که دی جی بلند در
حالیکه لبخند مسخره ای داشت داد زد:
_و حاال سیاوش و نیاز دوباره در مقابل هم
همه با هیجان تشویق کردن و من بی تفاوت گفتم:
_ اینبار میبازی سیاوش
بدون توجه به روحیه هایی که بچه ها بهم میدادن دوییدم سمت رینگ
رو به روش که ایستادم بوی عطرشو که حس کردم انگار به عقب سفر کردم
حرفای سال ها پیشش تو گوشم زنگ میزد:

1401/06/23 23:39

( _ نیاز، من با تو نمیتونم، چطوری با دختری باشم که مادرش باعث مرگ پدرش شده! دستتو بگیرم به دوستام بگم
کی هستی؟ عشقم!؟ یا دختر عموم!؟ یا دختر زن بابام!؟ برم چی بگم؟ بگم مامانت همخوابه برادر شوهرش بوده؟ (
صدای زنگ مسابقه باعث شد قطره اشکم از چشمام به ارومی پایین بریزه و از گونه هام سر بخوره و نگاه سیاوش
خشک شه
آهنگ پخش شد
دستامو به ارومی روی صورتم گذاشتم و صورتمو پنهون کردم
با ضرب اول اهنگ یکی از دستامو برداشتم و با ضرب دوم دست بعدیمو
دستا و پاهامو گذاشتم رو قفسه سینمو خرچوندم
با اهنگ اونقدر نرم و حرفه ای و پروانه وار میرقصم که صدای همه رفته و جاشو سکوت گرفته بود
به ارومی و پل وارانه به عقب با ریتم اهنگ که کمی سریع شده به عقب خم شدم و وقتی سرم مماس با زمینشد و
همه جیغ زدن
درد وحشتناکی رو تو زانوم حس میکردم و با سرعت بلند شدم و چرخیدم
موهام تو یکی از حرکتام به صورتش خورد و چشمای تب دارشو بست و نگاه خشک شدش رو ازم جدا نمیکرد
اهنگ که با خم شدن من تموم شد همه شروع به جیغ و تشویق کردن
پشت سر اون، آهنگ سیاوش پخش شد و اون گیج به خودش میاد و شروع میکنه به رقصیدن
سریع اما تکنیکی نه!
حرکاتش گاهی کند میشدن
از اهنگ جا میموند و کال گیج شده بود
انگار حواسش نیست

1401/06/23 23:40

پوزخند زدم
اهنگش که تموم شد همه تشویقش کردن
دقایق پر استرسیه
اون هنوز میخِ من بود و من بی تفاوت به دختر و پسرایی نگاه میکردم که گاهی کارت صورتی رو تو ظرف من و گاهی
کارت قرمز رو تو ظرف سیاوش مینداختن
بچه ها دوره ام کردن و از رقص عالیم تعریف میکردن
ولی من استرس داشتم
بعد از یک ساعت استرس و تحمل سنگینی نگاه غم زده ی سیاوش دی جی میکروفنو برداشت
با هیجان گفت:
_ حدس میزنید کی بَرندَست؟
عده ای اسم منو جیغ میزدن و عده ای اسم سیاوشو
دی جی بعد از کمی مکث که باعث شده بود جد و ابادشو به فحش بکشم گفت:
_ برنده این مسابقه...
یاسمن دست راستمو گرفت باال
پرهام دستاشو دور شونه هام حلقه کرد
دی جی با فریاد ادامه داد:
_کسی نیست جز...نیاز

1401/06/23 23:41

حیرت زده به دی جی نگاه کردم و صدای جیغ و هیاهوی همه که بلند شد، بر خالف میلم تو بغل پرهام که چِلونده
شدم فهمیدم که یه دور بردم!
لبخند محوی زدم و همه خوشحال بودن و منم خوشحال بودم ولی نه به اندازه بقیه
چون اونا نمیدونستن که من با این زانوی پر درد و بدن کوفته و نفسی که میرفت و برنمیگشت توانایی دوبار دیگه
رقصیدنو نداشتم
گیج و بهت هنوز در گیر بردن از سیاوشی بودم که هنوزم گیج و خیره نگاهم میکرد که صدای دی جی هممونو به
خودمون اورد
_ استراحت ها تمومه، نوبته ستاره و نیازه!
با حرص چشمامو بستم و یاسمن به سمتم پا تند کرد و دستاشو دور صورتم قاب گرفت و من چرا انقدر عرق کردم؟
صدای فریاد مانندش و بین هیاهوی دورم شنیدم:
_ نیاز رنگت خیلی پریده!
بچه ها بی حواس جیغ کشون ازم میخواستن برم تو رینگ و حریفمو بترکونم
گیج از یاسمن فاصله گرفتم و در حالیکه اروم اروم به سمت رینگ میرفتم گفتم:
_ باید ببرم، به پولش نیاز دارم
از همشون دور شدم و همه تشویقم میکردن و من اما زیر لب تنها میگفتم:
_ باید ببرم تا از ایران برم، باید ببرم تا دور شم از این همه خاطرات پوچ، باید ببرم!
وسط رینگ درست رو به رو ستاره ایستادم
چشمای قهوه ای و گردشو بهم دوخت و کاله کپشو رو سرش جا به جا کرد
دستشو به سمتم اورد تا دست بده و من خیره به دستش پوزخند پر تمسخری زدم و یه قدم عقب رفتم.
عصبی شد و دستشو پایین انداخت و همه با جیغ و خنده منو تشویق کردن

1401/06/23 23:41

زنگ به صدا در اومد و اهنگ اون پخش شد
هیپ هاپ میرقصید و با سرعت اینور و اونور میرفت و حرکات جالب و عجیب و جذابی داشت
گاهی رباتیک میشد و گاهی هم ساده!
رقصش قوی بود و این برای منِ داغون سخت میشد.
دست به جیب و با پوزخند نگاهش میکردم تا اعتماد به نفسشو از دست بده
در اخر با یه چرخش کوتاه و برداشتن کالهش رقصشو تموم کرد و قبل از پلک به هم زدن و انجام کاری اهنگ من
پخش شد
باید بتونی نیاز
همه بهت نیاز دارن
اهنگ جنیفر لوپز پخش میشد و من با ریتم اهنگ بی توجه به زانوی دردناکم نشستم و با ریتم اهنگ کامال تکنیکی
به چپ و راست بلند شدم و دستامو از زانو تا باالی کمرم کشیدم و مشتای گره خوردم و به حالت بُکس جلو عقب
بردم و با کمر خم شدم و یه جهش بلند با پرش زدم که همه با حیرت شروع به تشویق کردنم کردن
دختره ام با پوز خند نگاهم میکرد و ولی من با اعتماد به نفس در حالیکه شافل میرفتم و به بدنم موج میدادم به
سمتش رفتم و تو یه حرکت سریع کالهشو از سرش برداشتم و کالهو با حرکات تاک تیکی و رقص تو دستم جا به جا
میکردم و مینداختم باال
در اخر کالهو خیلی تیز پرت کردم سمتش که خورد به شکمش و طوفانی نگاهم کرد و همه تشویقم کردن.
رقصو با یه حرکت شافل و یه ایست یهویی تموم کردم و کسی که نفهمید دارم از خیتگی و درد زانو می میرم؟
فهمید!؟
همه منتظر جواب بودیم و دی جی و همکاراش تو اتاق مشغول جمع رای ها
یاسمن مدام بهم میگفت بیخیال رقص بعدی شم و من اونقدر زانو و پاهام درد میکرد که تو اتاق پرو دراز کشیده
بودم و بچه ها رو سرم بودن.و یسنا و سنا پاهامو اروم ماساژ میدادن و من از درد چشمامو محکم بسته بودم!

1401/06/23 23:42

سروش وارد اتاق شد و در حالیکه سرشو میخاروند با استرس گفت:
_ می خوان نتایجو اعالم کنن
سرمو از رو زانوهای یاسمن برداشتم و با خستگی گفتم:
_ یه دور دیگه مونده
با کمک بچه ها از اتاق خارج شدم و تا وارد سالن شدیم دستمو از رو شونه های یاسمن برداشتم
نباید کسی ضعفمو میدید.
همه ساکت دور رینگ جمع شده بودن و لباسلی گرون قیمت و اسپرت داشتن و تعداد دختر و پسرا مساوی بود.
دی جی میکرفنو برداشت و عینک دیجیتالی رنگیشو باال و پایین کرد و با لبخند به کاغذ توی دستش خیره شد و
گفت:
_ خب خب، ما یه برنده داریم
نگاهشو بین من و ستاره چرخوند و من نگاهم چرخید سمت سیاوشی که مبارزه رو باخته و حذف شده بود و هنوز
نگاهشو از من بر نمیداشت و جالب اینجا بود که من دلم نمیلرزید
اصال مگه من دل دارم!
_ برنده این مسابقه .... بازم نیازه
همه شروع کردن به جیغ و تشویق و من به خودم اومدم و خندیدم و بچه ها دوره ام کردن و یکی یکی به اغوشم
کشیدن
هنوز به خودم نیومده بودم که دی جی اعالم کرد:
_نوبت مسابقه اخرمونه و نیاز باید دوباره با ستاره مسابقه بده
با حرص چشمامو بستم و ذوق بُردنم کور شده بود حاال چجوری مسابقه بدم!

1401/06/23 23:43

دی جی نگاهمو که دید خنده ای کرد و گفت:
_ نیم ساعت فرصت استراحت دارید
نفس راحتی کشیدم و بی توجه به همه به سمت حیاط پشتی که استخر بزرگی داشت رفتم
فضارو مثل باغ درست کرده بودن و درخت و گل و گیاه و استخر.ولی سر پوشیده بود
هر قدمی که برمیداشتم پلکام برای چند ثانیه بسته میشد.نکنه دارم قش میکنم!
_ قیافت شبیه اوناییه که دارن میمیرن!
با بهت برگشتم و با دیدنش که به دیوار تکیه داده بود و دست به جیب با موهای خاکستری و تی شرت و کت سفید
جذاب تر شده بود و تو همون حالت نگاهم میکرد خشکم زد!
_ ت...تـــــو!
به سمتم پا تند کرد که با توجه به تجربه ی نزدیکی باهاش با وحشت دو قدم بلند به عقب برداشتم که پام به شلنگ
کنار استخر گیر کرد و قبل از اینکه حتی جیغ بزنم تو حجم عظیمی از آب فرود اومدم و مستقیم به ته استخر
کشیده شدم.
اون قدر بهت زده بودم که تو آب نفس کشیدم و دهنم پر از آب شد و اونقدر ترسیدم که با سرعت پاهامو تکون دادم
که یهو پاهام انگار رگ به رگ شد و گرفت.
نمیتونستم شنا کنم و همونطوری ته استخر مونده بودم و کم کم نفسم گرفت و از ته استخر فریادُ دیدم که دست به
سینه و با ابروهای باال رفته بهم خیره شده بود
چرا کمکم نمیکرد!
یه ادم چقدر میتونه بد باشه!
اونقدر تو همون حالت نگاهش کردم که کم کم تصویرش محو شد و اکسیژنم رفت و ...
تنها لحظه اخر دستی دور کمرم پیچید و من چشمام بسته شد و تو بی خبری فرو رفتم

1401/06/23 23:43

با سرعت چشمام و باز کردم وهم زمان با نفس کشیدنم مایعی رو که تا گلوم باال اومده بود و با سرعت باال اوردم.
با خارج شدن حجم اب با سرعت شروع به صرفه کردم و تند تند با دستای خیسم چشمام و تمیز کردم!
نگاه تارم واضح شد و با بهت به فریادی زل زدم که کنارم نشسته بود و از موهاش آب می چکید و رنگ موهاش انگار
داشت می رفت.
نگاه بی تفاوت و سردش و بهم دوخت و گفت؛
_دست و پا چلفتی!
با بهت نفس نفس زنون از جام بلند شدم و با حرص گفتم؛
_احمق روانی، کم مونده بود من و بکشی!
دستاش و تو جیب شلوار جین خیسش فروکرد و گفت؛
_تا جایی که من می دونم، خودت افتادی ، من اومدم سمتت این و بهت بدم سیندرال!
نگاه گیجم و به چشماش دوختم. بدنم سنگین شده بود و از موهام اب می چکید!
خم شد و کت تکش و که رو زمین افتاده بود و برداشت و از داخل جیبش یه چیز پشمالوی صورتی در اورد.
با تعجب به پاپوشم نگاه کردم. همون لنگ پاپوشی بود که اون شب زیر زمینش جا گذاشتم.
با حرص از دستاش گرفتم و پاپوش و پرت کردم تو استخر و داد زدم:
_روانی ، کم تو زیر زمین زهر ترکم کردی ، توقع داشتی وقتی مثل هرکول میای سمتم، نگات کنم!
نیشخند ترسناکی زد و گفت:
_پس از من می ترسی؟

1401/06/23 23:44

با حرص نگاهش کردم و گفتم:
_اره، مثل هیوال می مونی، ولی تو ام از من بترس!
رفتم و تو یه قدمیش ایستادم و تو چشمای روشن و براقش زل زدم و گفتم:
_درسته فرشته ام! ولی یه نمه پلیدم. حواست و جمع کن!
دستش و یهو انداخت دور کمرم و من محکم خوردم به تخت سینش و مبهوت گفتم:
_چی کار می کنی؟
سرش و تو صورتم خم کرد و اروم خشن گفت:
_منم عاشق پر پر کردن باالی فرشته هام!
خواستم جوابش و بدم که صدایی باعثشد خشکم بزنه!
_این جا چه خبره؟
با بهت تو همون حالت که تقریبا بغل فریاد بودم برگشتم و نگاه سردم و به نگاه خون زده ی سیاوش دوختم.
فوری از فریاد فاصله گرفتم که موچ دستم و محکم گرفت.
صدای خش دار و اروم. اما ترسناک فریاد باعث شد چشمام گرد شه!
_خبرای خوب خوب!
سیاوش با فک منقبض در حالی که رگ گردنش متورم شده بود اومد سمت فریاد و من چشمام گرد شده بود!
در این لحظه بر عکس هر دختری نه نگرانم. نه ترسیدم و نه استرس گرفتم!
از خدامه بزنن هم دیگه رو تیکه تیکه کنن و منم با لذت نگاهشون کنم!
فریاد با خونسردی و غرور سرش و کج کرد.
سیاوش با حرص به دستام که اسیر دستای فریاد بود خیره شد و گفت:

1401/06/23 23:44

_دستاش و وِل کن!
فریاد با خونسردی ادای فکر کردن دراورد و بعد از چند لحظه بهم خیره شد و بعد با نیشخند به سیاوش نگاه کرد و
گفت:
_فعال عروسک منه. بزار یکم باهاش بازی کنم. کارم تموم شد مال تو!
با بهت به فریاد نگاه کردم و با حرص اومدم دستام و از دستش خالص کنم ولی محکم تر موچ دستم و گرفت.
سیاوش یهو با حرص یقه فریاد و گرفت و غرید:
_دستش و ول کن آشغال.
فریاد با خونسردی پوزخند زد و گفت:
_اگه نکنم؟
سیاوش دادی زد و یهو فریاد و هول داد که فریاد تعادلش و از دست داد و چون منم زور می زدم دستم و ول کنه و
اون یهو دستم و ول کرد دو تامون تعادلمون و از دست دادیم و دو تامون افتادیم تو استخر!
عمق آب چهار پنج متری می شد.
دوباره رفتم زیر آب و خودم و به خاطر یاد نداشتن شنا لعنت کردم.
زیر آب چشمام و بسته بودم و دست و پا می زدم که دستایی دور کمرم حلقه شد و با وحشت پاهام ودور کمر کسی
که من و گرفته بود حلقه کردم و همون لحظه از آب بیرون اومدیم و من با وحشت با صدای بلند شروع کردم به نفس
کشیدن چشمام و ناباور باز کردم و با دیدن نگاه گیج فریاد با حرص به اطرافم نگاه کردم و سیاوش و دیدم که با
حرص به موهاش چنگ زد و چیزی زیر لب گفت و از اون جا خارج شد.
با بهت برگشتم و با دیدن فریاد گیج و گنگ از اون همه نزدیکی و تپش قلب دستام وکوبیدم به سینش و جیغ زدم:
_ولم کن!
دوباره نگاهش خونسرد ورو اعصاب شد و یهو لبخندی زد و گفت:

1401/06/23 23:46

- باشه هر چی توبگی!
تا این و گفت دستاش و از دور کمرم باز کرد که لیز خوردم و دوباره افتادم تو آب و رفتم ته استخر.
با بهت شروع کردم به دست و پا زدن و سعی کردم شنا کنم ولی همون یه ذره چیزیم که یاد داشتمم فراموش کردم!
..
با وحشت دست و پا زدم چشمام بسته بود.
رنگموهای فریاد و رنگ فانتزی موهای من تو آب استخر پخش شده بود و باعث شده بود نتونم چشمام و باز کنم و
جایی رو ببینم.
دوباره دستای فریاد دور کمرم حلقه شد ومن واورد روی سطح آب.
دورمون کل آب خاکستری و قرمز شده بود.
رنگموهای فریاد و رنگ فانتزی ته موهای من.
دوباره به چشمای خونسرد ورو اعصابش با حرص چشم دوختم و با حرص گفتم:
_روانی!
صدای موزیک تند از بیرون میومد و من یاد مسابقه افتادم و با عجله و استرس گفتم:
_ وای مسابقه!
تا این و گفتم صدای جیغ دخترا رو از داخل سالن شنیدم و اهنگ قطع شد و با بهت گفتم:
_چه خبره!
فریاد همون طور که تو بغلش بودم من و برد سمت لبه استخر و من سریع خودم و بالا کشیدم و اون قدر سنگین
بودم که به زور راه می رفتم!

1401/06/23 23:46

خواستم برم سمت در سالن که فریاد فوری بازوم و گرفت و گفت:
_کجا می ری احمق!
فوری رفت سمت در سالن و با قفلی که روش بود در و بست.
صدای جیغ جیغ هنوزم میومد.
ترسیده و بی اعتماد به فریاد نگاه کردم و گفتم:
_چرا در و قفل کردی! اون بیرون چه خبره!
صدای ضربه هایی که به در خورد من و از جا پروند و فریاد در حالی که چهره اش هنوزم خونسرد بود به سمت کتش
رفت و کت و برداشت و بازوی من هنگ کرده رو گرفت و کشون کشون من و برد سمت در کوچیکو انباری شکل ته
حیاط!
به خودم اومدم و با ترس جیغ زدم:
_ولم کن!
اما اون من و کشوند سمت در.
دست کرد تو جیب خیسش و بعد کمی مکس کلید طالیی وکوچیکی رو در اورد و در و باز کرد.
_ولم کن.
اما اون بازو هام و گرفت و من وحشت زده ومبهوت و انداخت داخل!
کم مونده بود بی افتم روپله های اهنی و عجیبی که جلوم بود.
ولی فریاد از پشت دست انداخت دور کمرم و زیر لب گفت:
_دست و پا چلفتی!
حرص خوردم و اومدم جیغ بزنم که دستاش و رو دهنم گذاشت و من خیس و منگ و کشون کشون از پله ها باال برد.

1401/06/23 23:47

در رو به رومون و که کوچیکو اهنی بود و باز کرد و موهای خیسش جذاب ترش کرده بودن و اون نزدیکی ام بدجور
من و بی جنبه کرده بود بهش زل زده بودم.
برگشت سمتم و گفت:
_برو بیرون!
گیج نگاهش کردم کردم که شونه هام و گرفت و من و خم کرد و هولم داد بیرون و از در که بیرون رفتم درست
روپشت بوم بودم!
فریادم پشت سرم اومد و در وپشت سرش بست ومن گیج و گنگ گفتم:
_رسما داری من و می دزدی!
با حرص اومد سمتم و من از شدت شوک و ترس جیغ زدم که چنگ زد به کمرم و دستاش و رودهنم گذاشت و از
فاصله پنج سانتی صورتم غرید:
_خفه شو!
با چشمای گرد نگاهش می کردم که منوتو همون حالت کشون کشون برد پشت حصار های دیوار چین. نصفه و کمی
خمم کرد ومن با وحشت به پلیس هایی نگاه کردم که داشتن بچه ها رو دستبند زده می بردن وسوار وَن ها می
کردن.
با دیدن یاسمن نگاهم پر افسوس شد و دلم کمی فقط کمی برای عسلی غرق اشکش سوخت.
من و از دیوار جدا کرد و بر گردوند سمت خودش و با پوزخند اروم گفت:
_مگه من جیمز باندم که تو رو بدزدم!
یکم تو صورتم خم شد وبا تمسخر گفت:
_یا نکنه تو دختر شاه پریونی!
با حرص نگاهش می کردم که دستم و گرفت. و کشون کشون برد اون سمت پشت بوم.

1401/06/23 23:47

نقشِ کش و ایفا می کردم. هی من و می کشید این ور و اون ور!
رفت لبه پشت بوم نشست و یه نگاه به من کرد و نیشخندی زد وتو یه حرکت اون همه ارتفاع وپرید!
درست پشت ساختمون بودیم وپلیس ها اون طرف!
فریاد از پایین سرش و بلند کرد و اروم گفت:
_بشین لبه، بپر. می گیرمت.
با بهت به اون همه فاصله نگاه کردم و نشستم رو لبه و گفتم:
_دیوونه شدی! ترجیه می دم بگیرنم تا ضربه مغزی شم!
با حرص به اطرافش نگاه کرد و به موهای خیسش چنگ زد و گفت:
_می گم، می گیرمت. بپر!
با ترس به اون همه فاصله نگاه کردم ودستام می لرزیدم و حس می کردم پاهام سر شدن و حسی ندارن.
لرزون گفتم:
_ف..فریاد، توپسری، قدتم بلند تره...من اگر بی افتم استخونام خورد می شه.
با حرص اما به ارومی و لحنی وحشت ناک گفت:
_دِ اگه واس خاطر تو، من و بگیرن که خودم استخونات و خورد می کنم!
با ترس نگاهش می کردم که یهو صدای بدی اومد ودر پشت بوم شکست و چند تا مامور اومدن بیرون و داد زدن:
_تکون نخور، ایست!
قبل این که ببیننم یا بگیرنم جیغی زدم و چشم بسته خودم وپرت کردم پایین.
حس کردم قلبم برای لحظه ای ایستاد!

1401/06/23 23:48

با وحشت و بدنی که واضح می لرزید. چشمام و باز کردم.
با دیدن نگاه آبی فریاد و دستای قویش که دور کمرم حلقه شده بود لرزون ومبهوت گفتم:
_د..مت گرم!
_ایست!
دوتامون برگشتیم و با دیدن مامورای روپشتبوم و مامورایی که از ته کوچه به سمتمون می دوییدن به خودمون
اومدیم!
پاهام که به زمین خورد و دستاش که از دور کمر دور موچم حلقه شد فهمیدم باید بدوم!
دو تامون شروع کردیم به دوییدن و من ازش نزدیک سه قدم عقب تر بودم و پاهام درد می کرد و اون.دستام و
گرفته بود و می کشید!
داشتم کش میومدم!
نفسم گرفته بود و صدای پای پلیسا رومی شنیدم!
با نفس نفس در حالی که دوییدنم کند شده بود نالیدم:
_نفسم گرفت، نمی تونم!
از پلیسا خیلی جلو افتاده بودیم.
سر پیچ کوچه یهو بازومو گرفت ومن و کشوند گوشه دیوار و چسبوندم به دیوار سیمانی که کمرم خورد شد!
خودشم در نزدیک ترین حالت ممکن بهمچسبید اون قدر که کامال تو بغلش بودم و هرم نفس هاش و روی گوشم
حس می کردم.
قلبم هم از هیجان و هم از اون همه نزدیکی بی قرار می کوبید!
از اون جایی که تپش قلب فریاد و حس می کردم، می ترسیدم اونم این همه تپش قلبم و حس کنه!
صدای پاهای پلیسا رو که شنیدم با وحشت چشمای گرد شدم و بستم و دستم ورو سینه فریاد گذاشتم.

1401/06/23 23:49

صدای کلفتی رو نزدیکمون شنیدم:
_فکر کنم از اون طرف رفتن!
لبم و به دندون گرفتم و صدای پاها بهمون نزدیک می شد و من به تی شرت نم دار فریاد چنگ زدم و سرم و کوبیدم
به سینش و تا حاال این همه نترسیده بودم!
من که پارتی وپول نداشتم. اگر وضع و لباسا من ومی گرفتن کلی شالق می خوردم و باز داشت می شدم!
کم مونده بود از شدت ضعف و ترس بی افتم که دستای فریاد دور کمرم حلقه شد و همون لحظه صدای مردی و از
دور شنیدم:
_کجا می رید شما ها، یکی دو تا پسر از دست مامورا فرار کردن رفتن سمت جاده. بدویید!
صدای پاها زیاد شد و ازمون دور شد و من نفس عمیق و بلندی کشیدم و با بهت گفتم:
_کم مونده بودا!
ازم دور شد و بدون توجه بهم دست به جیب رفت سمت ته کوچه و من گیج و مبهوت به رفتنش نگاه می کردم!
این واقعا پسر بود! این همه نزدیکی به منی که همیشه همه دنبالم بودن!
این همه چفت تو چفت هم بودیم یه لحظه هم وسوسه یا گیج نشد!
االنم که ولم کرد رفت!
به سر و وضعم نگاه کردم و با ترس به اطرافم خیره شدم و جیغ زدم:
_کجا می ری؟
دنبالش دوییدم و از کوچه که خارج شدیم رفت سمت گاراج پشتی و در اهنی و رنگورو رفته رو باز کرد و رفت
داخل.
من گیج و مبهوت همون جوری کنار گاراج ایستاده بودم که یهو صدای موتور اومد.
با بهت به نور آبی رنگی که از تاریکی گاراج به سمتم می اومد خیره شدم.

1401/06/23 23:49

فریاد که موتور سوار بیرون اومد با دیدن موتورش خشکم زد.
چشمای گردم و به موتورش دوختم و در حالی که پلک زدن یادم رفته بود نالیدم.
_تف تو روحت!
..
اون قدر تو شوک بودم که حتی مودل موتورم از یاد برده بودم!
مگه این مودل تو ایرانم هست!
هر چند که هوا تاریک بود و خوب دیده نمی شد، ولی واقعا این موتور مال فریاد بود! در این حد پولدار!
موتور و نگه داشت و من تازه سرما رو حس کردم. با دستام خودم و بغل کردم و بهش نگاه کردم و گفتم:
_موتور من روبه روی زیر زمینه.
نمی تونم برش دارم. می تونی من وتا یه جایی برسونی؟
خیره نگاهم کرد و به موهاش چنگی زد و با ابرو های باال رفته نگاهم کرد و یهو لبخند حرص دراری زد و گفت:
_نُچ!
چشمام گرد شد و بیشتر لرز کردم و دستام و دورم محکم تر کردم و با حرص گفتم:
_روانی،می خوای من و این جا وِل کنی!
با بی خیال رو اعصابش بهم زل زد و کال کاسکت آبی رنگش و برداشت و رو سرش گذاشت و گفت:
_تا همین جاشم به زور تحملت کردم جوجه رنگی!
با بهت نگاهش کردم،هنگ کرده بودم!

1401/06/23 23:50

این آدمه، یا واقعا حیوونی چیزیه!
با حرص جیغ زدم:
_حق نداری، ولم کنی!
بدون توجه بهم موتور و روشن کرد و با بهت جیغ زدم:
_فریاد!
بدونتوجه بهم گاز داد و ازم دور شد.
دنبالش دوییدم که پاهام پیچ خورد و با زانو افتادم.
با حرص جیغ زدم:
_کله رنگیه ،عوضی!
تو همون حالت چند لحظه با حرص چشمام و بستم.
حاال باید چی کار کنم؟
یه دختر، با این سر و وضع، خارج شهر!
احتماال موتورم و با خودشون بردن!
وای حاال چی کار کنم!
گیج و گنگ دستم و از سطون گرفتم تا بلند شم.
ولی با صدای تقی که از زانوم شنیدمودرد وحشت ناکی که حس کردم جیغ خفه ای کشیدم.
با وحشت نگاه مبهوتم و به زانوهام دوختم!
به زور از دیوار گرفتم و بلند شدموپاهام ورو زمین گذاشتم.
هر یه قدم که بر می داشتم درد وحشت ناکی رو حس می کردم و دندونام وروهم می سابیدم.

1401/06/23 23:50

از درد زانو هام روبه موت بودم. حس می کردم استخونام روهم سابیده می شن!
خدایا من االن چه غلطی کنم!
تو همون حالت بودم و اروم اروم خودم و از گوشه دیوار می کشیدم و حس می کردم هر لحظه ممکنه قش کنم!
_ ازمامورا فرار کردی کوچولو!
با تعجب و هول زدگی برگشتم و با دیدن دو تا پسر که از تیپاشون معلوم بود تو زیر زمین بودن و یه جوری به هم
عالمت می دادن و نگاهم می کردن با وحشت چسبیدم به دیوار!
تو اون تاریکی، تو این جای پرت!
من و این تیپ و وضع داغون جسمیم!
چه غلطی باید می کردم. اینا حتما همون پسران که مامورا دنبالشون می گشتن.
به خودم اومدموبا حرص گفتم:
_برید پی کارتو...!
اما هنوز جمله ام و کامل نگفته بودم یکی شون که بد جور بور وماست بود اومد سمتم و من حیرت زده عقب رفتم که
پاهام تیر کشید و دردش باعث شد ضعف کنم و بیافتم زمین.
اونم با لبخند کثیفش اومد جلو!
اومد سمتم و دستش و یهو رو گونم کشید که جیغ زدم و تو خودم مچاله شدم و دیتش اومد سمت کمرم که صدای
پاهایی اومد و داد پسری که قصد اذیتم و داشت و ناجی ای که تو تاریکی پسره مزاحم و می زد. توهمون حالت
،لرزون و پر درد نگاهم و بهشون دوختم.
پسر الغر اندام حتی از ماشین پیاده ام نشد!
ناجیم از یقه پسر مزاحمه گرفتش و سرش و محکم کوبوند به کابوت ماشین!

1401/06/23 23:51

لبخند محوی زدم و پسر مزاحمه یه لحظه با پا زد تو شکم ناجیم و از فرصتش استفاده کرد و خودش و پرت کرد تو
ماشین و در ماشین بسته نشده بود که ماشین با سرعت از جا کنده شد و رفت و تنها خاک و گرد غباراش و برای ما
به جا گذاشت!
_این جا چی کار می کنی؟
سرم و بلند می کنم و به محمد چشم می دوزم!
اروم سرم و پایین می ندازم که میاد سمتم و بازوم و با خشونت می گیره و تو صورتم داد می زنه:
_با تو ام، این جا چی کار می کنی؟
بغض می کنم، در مقابل این پسر من عجیب ضعیفم!
اروم و گرفته بی توجه به درد وحشت ناک کمر و زانوم می گم.
_مسابقه داشتم!
با حرص نگام می کنه و نگاه تیره و براقش تو شب بد جور چشمام و می زنه!
از دستم دلخوره، که بی توجه بهم می ره سمت موتورش.
به کافشن چرمش زل می زنم و به راه رفتنشخیره می شم.
چنگی به موهاش می زنه و سوار موتورش می شه.
اون قدر درگیر فرار بودم و جیغ جیغ می کردم که موقع در گیری صدای موتور محمد و نشنیده بودم.
در شرف افتادن بودم و بد جور گیج می زدم.
با صدای دادش کم مونده بود از شدت شوک و حیرت بی افتم!
_بیا سوار شو!
اروم اروم می رم سمتش و بهش حق می دم ، با این سر و وضعم ، کممونده بود من و بدزدن و واقعا بهش حق می
دادم بخواد سرم و بکنه.

1401/06/23 23:51

به زور خودش و کنترل کرده بود نزنه تو گوشم.
حتما دلش سوخته این وضعیتم و دیده!
می خوام سوار موتور شم که کالفه از البه الی دندونای کلید شدش می گه.
_با این لباسات!
نگاهم و به لباسام می دوزم و با حرص چشمام و می بندم.
از موتور میاد پایین و جلوم می ایسته و به زور تا شونه هاشم!
پوف کالفه و عصبی می کشه. و من با حرص می گم:
_مهدی!
جوری سرم داد می زنه که چشمام وبا ترس می بندم.
_خفه شو!
کافشنش و در میاره و بازوم ومی گیره و کافشن و با خشونت وبه راحتی تنم می کنه و من تو کافشن بزرگ و چرم
مشکی رنگش گم می شم.
زیپش و با حرص تا گلوم باال می کشه و کاله کاسکت و از عقب موتور بر می داره و می ده به دستم و با حرص به
شلوار جین پاره پورم زل می زنه و می گه:
_باال رودرست کنم، پایینت و چی کار کنم!
کاله کاسکت و رو سرم می زارمو موهام و داخل می دم و همین طوری نگاهش می کنم.
اروم صداش می زنم:
_محمد مهدی!
بهم توجهی نمی کنه و سوار موتور می شه.

1401/06/23 23:52

پوف کالفه ای می کشم و اگر نجاتم نداده بود می زدم تو سرش!
به زور با کلی اخ و اوخ و ناله و جیغ جیغ پاهای داغون و لهم و می دم باال و سوار می شم و از شونه هاش می گیرم و
اون با سرعت راه می افته!
دوست دارم بهش بگم صدا خسته از دستم عصبی نباش، ولی با توجه به شناختی که ازش دارم تا این و بگم از موتور
پرتم می کنه پایین!
درسته هیچ وقت داداش نداشتم.
ولی اون خودش برام همه چیز بود.
دادلش، دوست، هم کار!
گاهی تا مرز مرگ باهم دعوا می کردیم.
ولی خب، بهش عادت کردم!
دوست داشتم بپرسم هستی کجاست!
ولی خب احتماال تا این و می گفتم بازم پرتم می کرد از روموتور پایین!
با سرعت و مویی از البه الی ماشین ها رد می شد و حتی پشت چراغ قرمزم نمی ایستاد.
شاید به خاطر تیپ و وضعیت من،
شایدم به خاطر اعصاب له شدش!
تواون وضعیتم و با اون همه خستگی و دردم، تنها یک فکر تو سرم چرخ می خورد.
که چهجوری کار فریاد و تالفی کنم.
اگر محمد مهدی نبود، االن من و ..
چشمام و می بندم و محکم تر از محمد می گیرم و نقشه های زیادی دارم برای تالفی!

1401/06/23 23:52

موتور و رو به روی خونه نگه داشت.
نفس عمیقی کشیدم و اروم پاهام و رو زمین گذاشتم و از موتور اومدم پایین و نفس عمیقی کشیدم و سعی کردم یه
کم دیگه درد پاها و کمرم و تحمل کنم.
دست بردم کاله و از سرم بردارم که صدای خشنش و شنیدم:
_برندار،سرلُختی، می بیننت.
لبخند محوی از زیر کلاه زدم و عجیب شبیه شخصیت اصلی فیلم سه قدم تا بهشت بود.
دوباره به موهاش چنگ زد و با صدای خش دارو خشنش گفت:
_اگه یه بار دیگه تو این جور مهمونی ها وتو این وضعیت ببینمت پاهات و می شکونم!
چشمام گرد میشه و از لحن ترسناک و جدیش خنده ام می گیره!
موتور وروشن می کنه و منم به سمت خونه می رم و از قسمت بالای ایفن سرامیک کوچیک و بر می دارم و کلید و از
زیرش بیرون می کشم.
بعد از اون شب که پشت در موندم، یه کلید اضافی همیشه می زارم این جا!
در و باز می کنم و می رم داخل و بر می گردم تا ازش تشکر و عذر خواهی کنم.
ولی تا بر می گردم، صدای موتورش و لاستیکاش و می شنم و در مقابل بهتم خبری ازش نیست!
پسره ی دیوونه!
در و زود می بندم و وارد خونه می شم.
کلاه و از سرم بر می دارم،هیچ وقت این همه تو یه شب برام اتفاق نیفتاده بود!

1401/06/23 23:53

کافشن و در میارم و کفشام و هر کدوم و سمتی پرت میکنم و خودم و رو کاناپه پرت می کنم و لباسام و به زور از
تنم در میارم و با دیدن پاهای ورم کرده و کبودم جیغ خفه ای می کشم و لنگون لنگون به سمت آشپزخونه می رم.
حوله رو شویی رو بر میدارم و می ندازمش رو کانتر و اتو رو میارم و به برق می زنم و حوله رو تا جایی که می تونم با
اتو داغ می کنم و رو تختم دراز می کشم و حوله رو رکب پاهاممی زارم.
چشمام و می بندم و دندونام و رو هم می سابم.
تلفن و از رو عسلی برداشتم و شماره روهام و گرفتم.
بعد سه تا بوق صداش وشنیدم.
_الو.
ساعت یک صبح بود و اون هنوز بیدار بود!
با صدای خسته و گرفته ام گفتم:
_فردا برو یاسمن و از بازداشت گاه بیار بیرون، داداشاش خبر دار نشن،
صداش جدی میشه و با بهت می گه:
_نیاز، تو چرا صدات این طوریه، چی شده؟
گیج و گنگ کش دار و با حرص گفتم:
_تو زیرزمین ،مسابقه داشتیم، گرفتن همه رو، من فرار کردم.
با حرص گفت:
_چند بار بگم، هی نرید تو این مهمو...بی حوصله گوشی رو از گوشم دور کردم و با حرص گفتم:
_وِر، وِر، وِر!
گوشی رو قطع کردم و انداختم کنارم وحتی حال نداشتم بلند شم وبرم مسکن بخورم، بدنم کم کم به گرمای حوله
عادت کرد و منم تو همون حالت خوابم برد!

1401/06/23 23:53

با صدای کر کننده زنگ گوشیم چشمام رو باز میکنم و همزمان دردی و توی شقیقه هام حس میکنم چند بار پشت
سر هم پلک میزنم تا چشم هام ب نور اطرافم عادت کنن نیم خیز میشم و گوشیم رو از روی میزعسلی برمیدارم و
دکمه توقف رو میزنم تا اون صدای مزخرف راک قطع بشه به اطرافم نگاهی میندازم و بعد به خودم کمپرس های اب
شده رو از کنار پاهام برمیدارم و کناری میندازمشون تن کوفتم و تکونی میدم که با این کارم درد بدی توی تک تک
نقاط بدنم می پیچه انگار که یه تریلی هیجده چرخ از روم رد شده چشمام هام رو توی حدقه میچرخونم و باخودم
میگم اتفاقات دیشب چیزی کمتر از رد شدن یه تریلی از روم هم نبوده چه شب افتضاحی بود.
باالخره تصمیم میگیرم تا از تخت بلند بشم با خستگی و دستم رو روی تخت میزارم ب عنوان تکیه گاهی نچندان
مطمئن ازشون استفاده میکنم و به سمت حموم میرم هنوزم توی راه رفتنم لنگ میزدم و این خیلی بد تا مسابقه
چیزی نمونده بود باالخره به در حمام رسیدم تا اون موقع واسه راه رفتنم از دیوار کمک میگرفتم و االن همه وزنم و
روی دستگیره در تنداخته بودم وارد حموم شدم و شیر وان رو باز کردم و بعد تنظیم اب همونجا کنار وان نشستم تا
پر بشه و ذهنم و به سمت اتفاقات دیشب کشوندم مسابقه ای که داشتم میبردم حرص خوردن و نگاه های متفاوت
سیاوش بد شدن حالم و افتادنم با فریاد توی استخر اومدن مأمورا به یکی از امن ترین زیر زمین ها یعنی کی لومون
داده این زیر زمین مال کم کسی نبود یه آدم کله گنده که خیلی ها جلوش خم و راست میشدن اما کسی تاحاال
ندیده بودش اما همه از قدرتی که داشت حرف میزدن اون یکی از بزرگترین افراد شرط بندی ها بود توی مسابقات و
همیشه پول هنگفتی بهش میرسید و االن نفوذ پلیس به یکی از مکانای اون واقعا عجیب بود اما عجیب تر این بود
فریاد چطوری فهمید! چرا من و فراری داد ؟ چرا کمکم کرد ؟ چرا ؟؟ این سواالت مدام توی ذهنم باال و پایین می
شد تا اینکه با احساس چکه های اب به موقعیتم برگشتم وان پر شده بود شیر اب و بستم و لباس های باقی مونده
تنم رو کندم و وارد وان شدم برخورد پوست سرد بدنم با گرمای اب لذتی و توی بدنم به وجود اوورد انگار که
ادرنالین به خونم زده باشن. خون بدنم شروع به جریان افتادن کرد چشمهام و بستم و سعی کردم ذهنم و از همچی
پاک کنم حتی دیدن محمد مهدی و خوشبختانه توی اینکار موفق بودم مثل همیشه که به بی خیالی تکیه میکردم و
همه چی و به اون می سپردم به کلمه ای که قبال ازش متنفر بودم بیخیالی....
بعد یک حمام طوالنی بیرون اومدم و حوله ای کوتاه دور خودم پی چیدم و موهای خیسم رو توی کاله حمومم
چپوندم تا

1401/06/23 23:54