رمان عاشقانه، طنز

525 عضو

نصب اپلیکیشن نی نی پلاس

1401/07/18 17:35

نصب اپلیکیشن نی نی پلاس

1401/07/18 17:35

نصب اپلیکیشن نی نی پلاس

1401/07/18 17:34

نصب اپلیکیشن نی نی پلاس

1401/07/18 17:35

نصب اپلیکیشن نی نی پلاس

1401/07/18 17:35

نصب اپلیکیشن نی نی پلاس

1401/07/18 17:44

نصب اپلیکیشن نی نی پلاس

1401/07/18 17:44

نصب اپلیکیشن نی نی پلاس

1401/07/18 17:44

چون بابام می کشتتون!
آروم ادامه داد:
-میدونی که االن دیگه نمی تونه ریسک کنه...
نمی تونه با تیمارستانی شدن من همه چی رو خراب کنه!
خشکش زد و لغزش و خیسی و خنکی عرق را در کناره های شقیقه
اش حس می کرد
نگاهی به جواب آزمایشات انداخت
و بعد نمرات درسی و دانشگاهی اش
این پسر اگر دیوونه نبود صد در صد نابغه
می شد!
با همون نگاه برنده و سرد خیره به دکتر از روی صندلی بلند شد
سیب به دست به سمت مرد روبه روش رفت و چاقو میوه خوری را
از روی ظرف برداشت و در حالی که نوک چاقو رو روی میز شیشه
ای می کشید در همون حالت به سمت مرد رفت...
صدای قیژ کشیده شدن نوک تیز چاقو روی شیشه باعث شد دکتر
ترسیده به پشتی صندلیش تکیه بده
هول زده دستای لرزونش رو دور برگه ها پیچوند و به پسر دیوانه
روبه روش زل زد
پسر کمی روی پیر مرد خم شد و چشم هاش رو گرد کرد و چاقو
رو،روی گونه ی مرد کشید و گفت:
لبش کش اومد و با هیجان سرش رو کج کرد￾ترسیدی!؟
-بگو ترسیدم!
دکتر ترسیده خیره به چاقو آروم گفت:
-م...می ترسم
لبش رو به گوش دکتر نزدیک کرد و آروم و ترسناک گفت:
پیر مرد در خفا می لرزید و کاش هیچ وقت روانپزشکی رو به عنوان￾هیش!مگه من ترسناکم!
رشته دانشگاهی انتخاب نکرده بود!
ازش فاصله گرفت و چاقو رو تو بدنه سیب فرو کرد و سیب رو به
سمت دکتر گرفت و گفت:
دکتر با ترس به مرد ترسناک و دیوونه روبه روش زل زد￾بخور برای قلب خیلی مفیده!
این بار نعره زد:
-گفتم بخور!

1401/07/18 17:44

نصب اپلیکیشن نی نی پلاس

1401/07/18 17:44

چون بابام می کشتتون!
آروم ادامه داد:
-میدونی که االن دیگه نمی تونه ریسک کنه...
نمی تونه با تیمارستانی شدن من همه چی رو خراب کنه!
خشکش زد و لغزش و خیسی و خنکی عرق را در کناره های شقیقه
اش حس می کرد
نگاهی به جواب آزمایشات انداخت
و بعد نمرات درسی و دانشگاهی اش
این پسر اگر دیوونه نبود صد در صد نابغه
می شد!
با همون نگاه برنده و سرد خیره به دکتر از روی صندلی بلند شد
سیب به دست به سمت مرد روبه روش رفت و چاقو میوه خوری را
از روی ظرف برداشت و در حالی که نوک چاقو رو روی میز شیشه
ای می کشید در همون حالت به سمت مرد رفت...
صدای قیژ کشیده شدن نوک تیز چاقو روی شیشه باعث شد دکتر
ترسیده به پشتی صندلیش تکیه بده
هول زده دستای لرزونش رو دور برگه ها پیچوند و به پسر دیوانه
روبه روش زل زد
پسر کمی روی پیر مرد خم شد و چشم هاش رو گرد کرد و چاقو
رو،روی گونه ی مرد کشید و گفت:
لبش کش اومد و با هیجان سرش رو کج کرد￾ترسیدی!؟
-بگو ترسیدم!
دکتر ترسیده خیره به چاقو آروم گفت:
-م...می ترسم
لبش رو به گوش دکتر نزدیک کرد و آروم و ترسناک گفت:
پیر مرد در خفا می لرزید و کاش هیچ وقت روانپزشکی رو به عنوان￾هیش!مگه من ترسناکم!
رشته دانشگاهی انتخاب نکرده بود!
ازش فاصله گرفت و چاقو رو تو بدنه سیب فرو کرد و سیب رو به
سمت دکتر گرفت و گفت:
دکتر با ترس به مرد ترسناک و دیوونه روبه روش زل زد￾بخور برای قلب خیلی مفیده!
این بار نعره زد:
-گفتم بخور!

1401/07/18 17:44

دکتر آب دهانش رو به زور قورت داد و دستای لرزونش رو بلند کرد
و سیب رو از چاقو بیرون کشید و به سمت دهانش برد
پسر پشتش رو کرد و چاقو رو انداخت رو میز و کتش رو از رو مبل
چنگ زد و بلند بلند در حالی که به سمت در اتاق می رفت گفت:
به بابام بگو من خوبم این قدر برای من روانشناس نیاره دفعه ی
دیگه که ببینمت
می کشمت!
دست گیره در رو گرفت و برگشت سمت دکتر و با لحن عجیب و
مهربونی آروم گفت:
روز خوبی رو براتون آرزو میکنم با اجازه!
از در که خارج شد و در که پشتش بسته شد فوری دفترچه رو باز!
کرد و با خودکارش نوشت:
)غیر قابل پیش بینی!(

1401/07/18 17:47

سرم رو به پشتی کاناپه تکیه زده بودم
سرم کج شده بود و نیاز رو میدیدم
به قاب پنجره تکیه زده و سیگار
می کشید.
چهار روز بود که با عارف می رفتیم بیرون...
تویه پارک خلوت روی نیم کت میشستیم و ازم میخواست حرف
بزنم...
و تمام دو ساعتی که منتظر شکست سکوتم بود
من تنها در سکوت به تاب و سرسره ها زل
می زدم
نمیخواست مجبورم کنه...معتقد بود تا خودم نخوام نمیشه...
راست میگفت...از طرفی میخواستم!
از طرفی عذابی هر لحظه تحملش میکردم چنگ میزد به گردنم و
نمیذاشت نفس بکشم.
می گفت من مقصر مرگ میالدم...
میگفت من باعث شدم بره...
من خوبش نکردم...
و این باعث میشد بخوام خودم رو شکنجه کنم!
عارف چند ساعتی میشد که به یه کنفرانس رفته بود و من و نیاز
تنها مونده بودیم
ژستش دپ اما دوست داشتنی بود
شلوار جین یخیش و کمی از پایین تا زده و جورایای خاکستریش
به سویشرتش میومد
یک پاش رو به قاب تکیه داده و یه پاش از طاق پنجره آویزون بود
نگاه غم زدش به پشت شیشه خیره مونده بود و
حدس میزدم بغض کرده
تو این چند روز که مدام آهنگای خارجی میذاشت و می رقصید و با
وجود این که عالقه ای نداشتم
اما رقص حرفه ای و خاصش توجهم رو جلب می کرد
اما انگار امروز حالش خوب نبود...
چرا؟ نمی دونستم...
من روان شناس بودم و تو بخیه زدن به روح پاره شده ی خودم
عاجز بودم و حاال دنبال شناسایی زخم یکی دیگه بودم!
پوزخندی میزنم و نگاه خیره ام رو به فیلم ترکی ای که در حال
پخش بود میدوزم

1401/07/18 17:47

نصب اپلیکیشن نی نی پلاس

1401/07/18 17:48

نصب اپلیکیشن نی نی پلاس

1401/07/18 17:49

نصب اپلیکیشن نی نی پلاس

1401/07/18 17:50

دکتر آب دهانش رو به زور قورت داد و دستای لرزونش رو بلند کرد
و سیب رو از چاقو بیرون کشید و به سمت دهانش برد
پسر پشتش رو کرد و چاقو رو انداخت رو میز و کتش رو از رو مبل
چنگ زد و بلند بلند در حالی که به سمت در اتاق می رفت گفت:
به بابام بگو من خوبم این قدر برای من روانشناس نیاره دفعه ی
دیگه که ببینمت
می کشمت!
دست گیره در رو گرفت و برگشت سمت دکتر و با لحن عجیب و
مهربونی آروم گفت:
روز خوبی رو براتون آرزو میکنم با اجازه!
از در که خارج شد و در که پشتش بسته شد فوری دفترچه رو باز!
کرد و با خودکارش نوشت:
)غیر قابل پیش بینی!(

1401/07/18 17:47

سرم رو به پشتی کاناپه تکیه زده بودم
سرم کج شده بود و نیاز رو میدیدم
به قاب پنجره تکیه زده و سیگار
می کشید.
چهار روز بود که با عارف می رفتیم بیرون...
تویه پارک خلوت روی نیم کت میشستیم و ازم میخواست حرف
بزنم...
و تمام دو ساعتی که منتظر شکست سکوتم بود
من تنها در سکوت به تاب و سرسره ها زل
می زدم
نمیخواست مجبورم کنه...معتقد بود تا خودم نخوام نمیشه...
راست میگفت...از طرفی میخواستم!
از طرفی عذابی هر لحظه تحملش میکردم چنگ میزد به گردنم و
نمیذاشت نفس بکشم.
می گفت من مقصر مرگ میالدم...
میگفت من باعث شدم بره...
من خوبش نکردم...
و این باعث میشد بخوام خودم رو شکنجه کنم!
عارف چند ساعتی میشد که به یه کنفرانس رفته بود و من و نیاز
تنها مونده بودیم
ژستش دپ اما دوست داشتنی بود
شلوار جین یخیش و کمی از پایین تا زده و جورایای خاکستریش
به سویشرتش میومد
یک پاش رو به قاب تکیه داده و یه پاش از طاق پنجره آویزون بود
نگاه غم زدش به پشت شیشه خیره مونده بود و
حدس میزدم بغض کرده
تو این چند روز که مدام آهنگای خارجی میذاشت و می رقصید و با
وجود این که عالقه ای نداشتم
اما رقص حرفه ای و خاصش توجهم رو جلب می کرد
اما انگار امروز حالش خوب نبود...
چرا؟ نمی دونستم...
من روان شناس بودم و تو بخیه زدن به روح پاره شده ی خودم
عاجز بودم و حاال دنبال شناسایی زخم یکی دیگه بودم!
پوزخندی میزنم و نگاه خیره ام رو به فیلم ترکی ای که در حال
پخش بود میدوزم

1401/07/18 17:47

نصب اپلیکیشن نی نی پلاس

1401/07/18 17:48

نصب اپلیکیشن نی نی پلاس

1401/07/18 17:49

نصب اپلیکیشن نی نی پلاس

1401/07/18 17:50

نصب اپلیکیشن نی نی پلاس

1401/07/18 17:50

نصب اپلیکیشن نی نی پلاس

1401/07/18 17:51

بعدشم عموی آشغالم که از بچگی یه جوری نگام می کرد و دست
میزد بهم شد بابای جدیدم!
ازش متنفر بودم...هیوالی بچگیم حاال شده بود قاتل بابام! از
مامانمم متنفر بودم
از خونه زدم ییرون و خودم رو پای خودم بزرگ شدم
با پا دادن به پسرای پولدار...مخ زنی...خرجم می کردن
کار موزیک و رقصم ادامه دادم...
بعدشم معلوم شد عموم جز این که باعث مرگ بابام بوده...یه آدم
دیگه رو هم کشته
آخرم همین کارش باعث مرگش شد
ابروهام باال پرید
با بغض گفت:
-گاهی خوابش رو می بینم...خواب دستاش که لمسم می
کنه...نگاش که سانتم می کنه...
با حرص گفت:
-بی ناموس یه جور نگاه می کرد انگار داره سونوگرافیم می کنه
نیشخند میزنم و پاهاش رو تو بغلش گرفت:
-دردام کم بود...حاال فریادم بهش اضاف شده!
با حرص گفت:
-میدونی لمس تنت توسط عمویی که قصد تعرض بهت داره یعنی
چی؟ میدونی صدای جیغت الی دست یه مرد خفه شه یعنی چی؟
من سعی کردم تمومش کنم...با خودکشی
فریاد نذاشت...
با حرص و کینه گفت:
از شدت درد صداش و غم چشماش دلم مچاله شد￾نجاتم داد تا بعدش خودش دوباره بکشتم
-دقت کردی؟ دختر و بدبخت انگار هم انگار هم خانواده ان...انگار
هم قافیه ان...
حاال فک کن..نیاز باشی...دخترم باشی...بدبختم باشی...چه شود!
لبخندی میزنم و میگم:
-حق داری این طور فکر کنی
با حرص گفت:
-معلومه که حق دارم...اون همه عذاب کشیدم تا فریاد بیخیال بهار
بشه...عاشقم شه...
بعد باهام اون کارو کرد...
نفس عمیقی کشیدم و گفتم

1401/07/18 17:51

نصب اپلیکیشن نی نی پلاس

1401/07/18 17:52