رمان رعیت خان🔥♥

39 عضو

زودباش

1401/09/23 22:49

پاسخ به

کارو زندگیتو ول کن فقط رمان بزار برا اینا????

اع ببین??????

1401/09/23 22:50

پاسخ به

وای بزار

چیشد دلت خواس??

1401/09/23 22:50

الان ک اينجایی

1401/09/23 22:50

بزار دیگه

1401/09/23 22:50

پاسخ به

الان ک اينجایی

باش

1401/09/23 22:50

پاسخ به

چیشد دلت خواس??

خیلی حیف ??

1401/09/23 22:50

پاسخ به

من تیرم??

منم تیرم شوهرم اردیبهشته

1401/09/23 22:50

پاسخ به

منم تیرم شوهرم اردیبهشته

اها منم تیرم شوهرم بهمن

1401/09/23 22:51

وایییی خدا امشب به شوهرا رحم کن????

1401/09/23 22:51

عروس برادرم✨♥️
#Part141?

**
خواب های عجیبی می دیدم‌ تا صبح... با سردرد شدیدی‌ از خواب پریدم

کل وجودم‌ درد میکرد..

سعی کردم‌ از جام‌ بلند شم
که

دردِ بدیو‌ زیر دلم‌ حس کردم

آخی از دردِ شدیدش از میون لب هام خارج شد .

دستم‌رو محکم‌ رو دلم‌‌ فشردم..

نمی تونستم‌‌رو تخت بشینم‌ چون بدجور زیر دلم تیر می‌کشید.

م....ایعی رو ‌بین پام حس میکردم..

آب دهنمو قورت دادم نکنه پ... شدم؟

یهو چشم هام گرد شد .. چرا این تشک انقدر نرمه؟؟

نگاهم‌ به زیر سرم که افتاد

چشم هام‌گردتر شد..

من من چرا رو تختم؟

اصلا.. اصلا اینجا کجاس؟ این... اینجا اتاق کیه؟

⊰᯽⊱┈── ✨ ⃟♥️──┈⊰᯽⊱

1401/09/23 22:51

عروس برادرم✨♥️
#Part142?

هیچ درکی از اطراف نداشتم..

با گنگی‌ نگاهم‌ رو تو اتاق چرخوندم..

من‌چرا اومدم تو این اتاق؟

نگاهم که قفل عکس روی

تخت
شد یهو سیخ تو جام نشستم‌

آیییییی‌ دلم...

با یهویی نشستنم‌ دردم‌ بیشتر شد..

نگاه مبهوتم‌ خیره‌ قاب عکس سیاه سفید خان زاده روی تخت بود..

یع.. یعنی..‌ من دیش..دیشب.. این...اینجا خوابیدم؟؟

دستام‌ به سمت موهام‌ رفت و سفت موهامو‌گرفتم

ای خدا...

چرا من هیچی یادم‌ نمیاد..

حضورم‌‌ به چه علته‌ تو این اتاق؟ چرا خان زاده نیستش اگه من اینجام؟

⊰᯽⊱┈── ✨ ⃟♥️──┈⊰᯽⊱

1401/09/23 22:51

عروس برادرم✨♥️
#Part143?

آب دهنمو قورت دادم.
و سعی کردم‌‌از جام پاشم..
که نتونستم‌

پتو رو کنار زدم‌ که

با دیدن بدن بدون پو...ششم خشکم‌ زد

نگاهم‌ قفل ت**خت و بدنم بود مبهوت مونده بودم

زیر پام‌ رو کلا خ...ن فرا گرفته بود ..

ولی چرا انقدر شدیده شدت خ...نِ روی تخت؟؟

آه از نهادم‌ خارج شد..

از درد و استرس بدنم‌‌ منقبض شده بود

و دردم‌‌بیشتر و غیرقابل تحمل تر بود!

درد پر.....یم‌ شروع شده بود.. گند زدم‌

من چرا باید اینجا باشم‌و تو این اتاق پر.. شم؟

یهو تو جام خشک‌م‌زد .. و.. ولی من که از زمان پ...دیم مدت زیادی نگذشته..!

دیگه داشت اشکم

در میومد خدایا چرا من هیچی یادم‌ نمیاد؟؟

چرا من‌
اینجوریم‌ تو اتاق خان زاده؟

با فکری که به ذهنم‌ خطور کرد کل‌ بدنم‌ یخ بست!

⊰᯽⊱┈── ✨ ⃟♥️──┈⊰᯽⊱

1401/09/23 22:52

عروس برادرم✨♥️
#Part144?

اشک هام‌ پشت سر هم از چشم هام‌ فرو می ریخت.

سرم‌ رو به چپ و راست تکون دادم‌ .. ای.
این.. این ام...‌امکان.. نداره!

چه..چه اتفاقی افتاده؟
یع..یعنی منو ..خا
..خان زاده ..با ..باهم‌ ..باهم‌‌ر*ا.....بطه داشتیم..؟

بغضم‌ با صدای بلندتری شکست اشک هام مثل‌ سیل رون شدن از چشم هام.

من چی‌کار کردم‌‌با خودم؟!

با باز شدن در

سرم‌ سریع به سمت در برگشت..

نگاهم‌‌به خان زاده افتاد که وارد اتاق شد...

یک لحظه با دیدن وضع خودم

خودم‌ سریع و هول هولکی پتو رو دور خودم پیچوندم

که صدای پوزخندش به گوشم رسید.

صدای پاهاش رو می شنیدم که جلو میومد آب دهنمو زورکی قورت دادم..!

⊰᯽⊱┈── ✨ ⃟♥️──┈⊰᯽⊱

1401/09/23 22:52

عروس برادرم✨♥️
#Part145?

قدم هاش که جلوی پام متوقف شد

سرم آروم‌ آروم بالا اومد.

نگاهش خیره به چشم‌ های اشکیم‌ بود..

نگاه نافذش کل بدنم‌ رو به لرزه مینداخت

_بد...ت رو از یکی مخفی کن که ندیده باشتت‌ بچه جون!

خشکم زد!

با بهت نگاهش کردم که سرش جلو اومد ..

با ترس سرم رو عقب کشیدم

که صورتم‌ از درد دلم جمع شد

_نچ نچ.. باورم نمیشه انقدر ضعیفی . که وسط راب...ه با بیهوش شدنت ب*رینی تو حسمون..!


واقعی‌ت رو مثل پتک‌ تو صورتم‌ کوبوند!

با بغض نگاهش کردم و لب هام مثل گنجشک باز و بسته می شدن ولی دریغ از صدایی.

⊰᯽⊱┈── ✨ ⃟♥️──┈⊰᯽⊱

1401/09/23 22:52

من شروع کردم ب خوندن?

1401/09/23 23:14

تا پارت 200بزار

1401/09/23 23:49

من امشب کاری ندارم لطفا بزار زود زود?

1401/09/23 23:58

میشه بزاری

1401/09/24 00:50

دلت میاد زن حامله رو چشم انتظار بزاری???

1401/09/24 01:01

?????

1401/09/24 01:05

بقیش?

1401/09/24 01:18

?????

1401/09/24 01:19

????

1401/09/24 01:19

???????

1401/09/24 01:20