شروع رمان هیجانی عروس برادرم♥️?
#قسمتی_از_رمان
_من پس مونده های دیگرون و عقد نمیکنم!
لباسمو تو مشتم گرفتم و با بغض گفتم:
_من پس موندهام؟؟ من؟؟
نگاه گرمش اینبار روم یخ زده بود
_آره!
قلبم تیر کشید
_پس چرا یه زمانی میگفتی داری بهم حس پیدا میکنی؟؟داری با دیدنم و کنارم باشی له له میزنی؟؟
دستش مشت شد و غرید
_یالا گمشو.
_مگ من چمه عقدم نمیکنی؟؟؟
پوزخند زد و خشدار گفت
_خیلی دوست داری بدونی؟؟من هیچوقت پس مونده داداش عزیزمو عقد نمیکنم..!
شروع رمان??
1401/09/21 00:45