The chronograph is started when the event is seen and stopped when it is heard. The chronograph seconds hand indicates the distance from the event on the telemetric scale. Telemeter: on account of most replica watches using a telemeter scale, best rolex replica Three different views from three different continents on the finalists in the Chronograph category at this years Grand Prix d . Audemars Piguet Replica Uk omegasphereco uk.

رمان رعیت خان🔥♥

40 عضو

بله??? منم تازه به جمعتون پیوستم

1401/09/21 14:34

پاسخ به

بله??? منم تازه به جمعتون پیوستم

خوش اومدی??

1401/09/21 14:34

عروس برادرم✨♥️

#Part10?

حکیمه با اخم‌ فریاد زد:

_داری چی زر میزنی تو؟ گمشو کمک کن ببریدشش تو اتاق..
یکیم‌ بفرس درِ خونه‌ی بی‌بی سکینه‌ بیاد یه دوا درمون بیاره برا این دختر..

اصلا نمیتونستم‌ از جام بلند شم

با تنی لرزون و پاهایی که به زور از زمین فاصله گرفتن تونستم
با کمک یکی از بچه ها و مریم رو پاهام به‌ایستم.

رو به مریم‌ با اخم‌ توهمش غرید:

_قوانین‌ این‌ جارو‌ بهش گوشزد کن.. تو چه غلطی می کردی این‌همه مدت بهش نگفتی؟؟

مریم لبش رو گزید و به دروغ گفت
_ببخشید یادم رفته بود.

سرش رو با تاسف تکون داد
_حقته توهم‌ تنبیه بشی هاا!


عصبی رو به من ادامه داد

_ببرینش دیگه.. نمی تونه رو پاهاش بِه ایسته!
چقدر خیره سری آخه تو بچه ؟؟... مامانت چی بزرگ کرده؟؟
میدونی دفعه بعد از این کارا کنی پدر و مادرت رو به عزات میشونن!!خبر نداری؟؟ حتی خانوادتم‌ به جرم تو گردن زده میشن!

با حرفش از ترس و بهت به خودم لرزیدم‌

1401/09/21 14:35

عروس برادرم✨♥️

#Part11?


مریم و کوثر منو به سمت اتاق خدمه ها بردن

مریم فقد گریه می کرد و طلب ببخشش از زبونش کنار نمی رفت..

خودش رو مقصر میدونست..
آره مقصر بود!
ولی همش گردن اون نبود! طلا خانم‌ هم بود..

یه زن‌چقدر می تونست کثیف باشه؟؟

بعد رابطه با خان زاده..
ممکن بود کسی بویی ببره چیکار کردن..
چون خان زاده برای بار سوم داشت میرفت حموم!

و طلا خانم‌ هم‌ همینطور!

برای همین داد مریم حوله ببره که کسی شک نکنه خان زاده حمامه ..

خانم بزرگ‌ مریم‌‌رو برای کاری صدا کرد و
از شانس خوبم‌ حوله‌‌ نصیب من شد که ببرم..

و من بردم
برای خان زاده..

پشت در منتظر بودم تا حوله رو بدم

که خانم‌ بزرگ‌ منو اونجا دید..و فکرای افتضاحی به ذهنش خطور کرده بود..
که نکنه من‌ با پسرش رابطه دارم؟؟ یا میخوام‌ داشته باشم که تورش کنم و بتونم‌ یه خانم‌ بشم تو این عمارت!

1401/09/21 14:35

دو پارت گزاشتم براتون ?

1401/09/21 14:36

عضو بیارین پارت بعدیو بزارم??

1401/09/21 14:36

سلام منم عضو شدم✌

1401/09/21 15:15

پاسخ به

سلام منم عضو شدم✌

خوش اومدی ?

1401/09/21 15:49

پارت بزارم یا نه؟

1401/09/21 16:24

پاسخ به

پارت بزارم یا نه؟

اره پارتای زیادی بزار

1401/09/21 16:40

بشیم 20نفر امشب 5تا پارت میازم براتون?

1401/09/21 16:40

پاسخ به

اره پارتای زیادی بزار

چشم

1401/09/21 16:40

پاسخ به

بشیم 20نفر امشب 5تا پارت میازم براتون?

ایشالا

1401/09/21 16:40

خب الان بریم با یه پارت جدید

1401/09/21 16:40

??

1401/09/21 16:41

عروس برادرم✨♥️

#Part12?


به سمت آشپزخونه راه افتادم.. تو راه رفتن لنگ میزدم.

با دیدن خان‌زاده سعی کردم‌ به سرعت از دیدیش خارج شم.

وارد اشپزخونه که شدم‌ نفس حبس شده امو‌ بیرون دادم

نباید جلوش ظاهر بشم‌ فردا خانم بزرگ یه فکر دیگه بکنه ..و یه بلای دیگ سرم بیاره..

همین مردم هم هزارتا حرف پشتم‌ در بیارن.

همه میگفتن نباید بهش نزدیک بشیم اون به هیچ دختری رحم نمیکنه

یه شب همین فاطمه که دختر بود رو یه بلا سرش آورد که نمیتونست تکون بخوره

از عمارت با کمی پول انداختش بیرون.

و الان که 20 سالشه تو خونه‌اس.. عروسی کرده بود ولی وقتی فهمیدن دختر نیس پسش فرستادن و مردِ طلاقش داد..
تا الانم‌ هنوز از دست داداشاش کتک میخوره و از حرف مردم آسایش نداره!

با صدای خانزاده پشت سرم نفس تو سینه ام‌ حبس شد.

1401/09/21 16:41

این شما اینم پارت جدید☺?

1401/09/21 16:42

پارت جدیدروکی میزاری

1401/09/21 17:03

بریم برایه پارت جدید?

1401/09/21 23:14

عروس برادرم♥️

#Part13?

_سریع یه لیوان آب به من بدید ببینم!

مریم تند رفت و یه لیوان آب آورد براش
و بهش داد خداروشکر از من نخواست‌.


"مریم‌و اون روز طلا خانم برده بودش تو اتاق و گفت چرا اون حوله‌ی بی صاحاب شده که گفتم برو بده به اردلان‌ دادی ب این دختره دست و پا چلفتی ببره؟؟

مریم‌ گفته بود که خانم بزرگ گفته این کارو براش انجام بدم
اگه میگفتم‌ میخوام حوله ببرم برا آقا
شک میکرد که چرا از تو خواسته مگه خدمتکار مرد نداریم؟ خدمتکار طلا چرا ببره؟
منم
مجبور شدم بدم به دلیار ببره کسی نفهمه که این شد"

خان‌زاده رفت و مریم به سمت من اومد
و زیر بازومو گرفت

_دلیار خوبی؟چرا اومدی، تو که هنوز کامل خوب نشدی!

_نه خوبم کاری هست انجام بدم‌؟

_آره چند تا لباس‌ طلا خانمه‌ برو پشت عمارت بشور

سرمو تکون دادم تشتی رو به دستم داد
به سمت بیرون عمارت حرکت کردم

‌‌که بین راه نگاهم به خان افتاد

سرم‌و پایین انداختم و خواستم از کنارش بگذرم‌
که
با حرفش متوقف شدم

1401/09/21 23:17

عروس برادرم✨♥️

#Part14?


_وایسا ببینم‌.. تو همون دختری که مامانم‌ تنبیهت‌ کرده؟

آب دهنمو قورت دادم و به چهره اش نگاه کردم
با نگاه سردش خیره ام بود

_..ب ..ب .بله

سرشو تکون داد و اخم ریزی کرد

_ میخوام‌ از زبون خودت بشنوم بگو پشت حمام‌‌ برادرم چیکار میکردی؟؟

سرم پایین‌ افتاد نمیتونستم بگم که زنت با بردار‌ِ جنابالیت‌ رابطه داشته
رفته حموم میخاستم حوله ببرم!

با سر پایین افتاده گفتم:

_گفتن‌ حوله ببرم برای ارباب زاده منم حوله بردم و پشت در حمام منتظر بودم که مادرتون‌ دیده و فکر بد کرده.


سرشو تکون داد
_اونوقت خدمتکار مرد نداریم اینجا؟؟ که گفتن تو ببری!؟

مونده بودم چی بگم..

_ن...نه..اون..ساعت..رفته.. رفته..بودن..ناهار... م..من..منم..جد...جدیدا...اومده..بودم..از..از قوا..قوانین..خبر ..خبر نداشتم
بدون حرف دیگه‌ای
با اخم نگاهشو ازم گرفت و رفت

1401/09/21 23:17

بزارم باز??

1401/09/21 23:17

خب خب رسیدیم به 20نفر همگی خوش اومدین

1401/09/21 23:39

عروس برادرم✨♥️

#Part15?

منم به سمت بیرون رفتم تا لباس های زنشو بشورم.

چرا میخواست از زبون خودم بشنونه که‌ من‌ چیکار کردم؟
براش مهم بود؟؟

شونه بالا انداختم
خان بزرگ روستاست باید از همه چی روستا خبر داشته باشه.


نگاهم‌ به استخر پشت عمارت افتاد‌ چقدر بزرگ و قشنگه.

کناری نشستم و شروع کردم به لباس شستن
هیچ حواسم به اطراف نبود

کمی درد داشتم ولی قابل تحمل بود و میتونستم کار کنم

لباس ها تمیز بودن
ولی نمیدونم چرا انقدر طلا خانم وسواس داشت

که هر روز باید لباس هاش شسته میشد!

کارم که تموم شد دستمو‌ به پیشونیمو‌ گرفتم
و از جام بلند شدم.

با صدای سوتی چشم هام گرد شد و به سرعت سرم به اون سمت برگشت
که
نگاهم تو یه جفت چشم آبی وحشی قفل شد

1401/09/21 23:42

روزی چندتا پارت بزارم خوبه
نظر بدید لطفا؟ ?
سه تا
چهارتا
پنج تا

1401/09/21 23:43