عروس برادرم✨♥️
#Part10?
حکیمه با اخم فریاد زد:
_داری چی زر میزنی تو؟ گمشو کمک کن ببریدشش تو اتاق..
یکیم بفرس درِ خونهی بیبی سکینه بیاد یه دوا درمون بیاره برا این دختر..
اصلا نمیتونستم از جام بلند شم
با تنی لرزون و پاهایی که به زور از زمین فاصله گرفتن تونستم
با کمک یکی از بچه ها و مریم رو پاهام بهایستم.
رو به مریم با اخم توهمش غرید:
_قوانین این جارو بهش گوشزد کن.. تو چه غلطی می کردی اینهمه مدت بهش نگفتی؟؟
مریم لبش رو گزید و به دروغ گفت
_ببخشید یادم رفته بود.
سرش رو با تاسف تکون داد
_حقته توهم تنبیه بشی هاا!
عصبی رو به من ادامه داد
_ببرینش دیگه.. نمی تونه رو پاهاش بِه ایسته!
چقدر خیره سری آخه تو بچه ؟؟... مامانت چی بزرگ کرده؟؟
میدونی دفعه بعد از این کارا کنی پدر و مادرت رو به عزات میشونن!!خبر نداری؟؟ حتی خانوادتم به جرم تو گردن زده میشن!
با حرفش از ترس و بهت به خودم لرزیدم
1401/09/21 14:35