عروس برادرم✨♥️
#Part121?
چشم هامو روی همفشردم
خدایا کارم ساخته است.
با صدای باز شدن چیزی چشم هام رو باز کردم
با دیدن کمر*بند تو دست هاش چشم هام گرد شدن
از وحشت خودم رو عقب کشیدم که جلوتر اومد و پوزخندی زد
_نشونت میدم دنیا دستِ کیه..
جلوتر اومد و بیشتر خودمو عقب کشیدم
زبونم بند اومده بود
کمربند بالا رفت و محکم ....
آخخم از درد به هوا رفت
با تقلا سعی کردم از دستش در برم
با گریه فریاد زدم
_خان زاده..خان زاده... خو..خواهش.. می .. می کنم ولم کن.
⊰᯽⊱┈── ✨ ⃟♥️──┈⊰᯽⊱
1401/09/23 21:20