عروس برادرم♥️
#Part30?
مامان اخم هاش کم کم شدت گرفت و فریاد کشید..
_چی چیو زوده؟؟خیلیم دور شده ! ..چند ساله به سازت دارم میرقصم؟؟
من سریع تر میخوام نوهام رو بغل بگیرم..!اونم پسر باشه!
طلا _خ..خا ..خانم جون ولی.. ولی ما هنوز آمادگی بچه دار شدن رو نداریم ..یکم وقت بدین!
رو به مامان کردم
_مامان این کارارو بسپار به خودمون هروقت زمان موعد رسید بچه میاریم!
فریاد کشید و عصاسشو به زمین کوبید
_کِی دیگه؟ زمان زن گرفتن داداش کوچیکتم رسیده!
اردلان اعتراض کرد
_چی میگی مامان؟ من زن میخوام چیکار؟
مامان بی توجه به حرف اردلان رو به من با اخم های توهمش گفت
_هر چه سریع تر به فکر بیوفتن.. سنت داره میره بالا.. به یه وارث نیاز داری پسرم..
اردلان دستش رو زیر چونه اش زد و بی حوصله لب زد
_داداش نکنه مشکل داری؟ بگو خجالت نکش!
⊰᯽⊱┈── ✨ ⃟♥️──┈⊰᯽⊱
1401/09/22 16:47