عروس برادرم✨♥️
#part_384?
_باید شکر کنی
نزدم دم و دستگاهتو بیارم پایین
داداش عزیرم
فعلا برو با زن جندت خدش باش
من نمیزارم دلیارو ببری.
یهو
نگاهم افتاد به پشت سرش که دیدم
طلا با
بغض و چشای
اشکی نظاره گرمونه..
پوزخندی زدم
⊰᯽⊱┈── ✨ ⃟♥️──┈⊰᯽⊱
عروس برادرم✨♥️
#part_385?
سرد
از کنارشون گذشتم
مثل ابر بهار
اشکاش فقد میریخت
بزار ابرو ریزی شه
من دلیار با خودم میبرم
کنارش سر سفره عقد نشستم
نگاه گریونش برگشت سمتم و دلمو
اب کرد
_عاقد بخون ..
⊰᯽⊱┈── ✨ ⃟♥️──┈⊰᯽⊱
عروس برادرم✨♥️
#part_386?
عقد رسمی میخوام!
باید اسمش بره
تو شناسنامه منـ
نگاه بهت زده مامان و
خدمتکارارو
روی خودم حس میکردم
ب درک
من دلیارو میخام
مامان خشمگین گفت
_چی میگی پسر؟؟!
⊰᯽⊱┈── ✨ ⃟♥️──┈⊰᯽⊱
عروس برادرم✨♥️
#part_387?
_واۻح نیست؟
گفتم
این دخترو میخوامش!
اونم منو میخواد!
_عاقد میخونی
یا همینطور
ورش دارم ببرمش!
شناسناممو سمتش گرفتم
دلیارم شناسنامه اش بود
به درک که اصن راضی نبود
⊰᯽⊱┈── ✨ ⃟♥️──┈⊰᯽⊱
عروس برادرم✨♥️
#part_388?
ولی من نمیتونستم تحمل کنم مال
یکی دیگع شع
کنازش نشستم و دستشو گرفتم
چقدر سرد بود
این عقد
در شان عشقم نبود
ن حلقه ای بود ن چیزی
ولی واسش
جبران میکردم
⊰᯽⊱┈── ✨ ⃟♥️──┈⊰᯽⊱
عروس برادرم✨♥️
#part_389?
_امیدوارم راۻی باشب
زیر
لب گفتم ولی شاید
نگاه بعض دارشو ب سمتم برگردوند
عاقد بالاجبار خطبه رو خوند
که دلیار برای بار سوم
بازم سکوت کرد
یعنی نمیخواست قبول کنه؟!
نگاهم به گوشه سالن افتاد
⊰᯽⊱┈── ✨ ⃟♥️──┈⊰᯽⊱
عروس برادرم✨♥️
#part_390?
که
دیدم البرز با
چشم های خونین و
دستای مشت شده
داره نگاهم میکنه
.نگاهش میکنم
متاسفم
برادر
ولی من این دخترو میخوام
نمیتونمم
شریکش کنم بااات
⊰᯽⊱┈── ✨ ⃟♥️──┈⊰᯽⊱
1402/01/30 19:09