The chronograph is started when the event is seen and stopped when it is heard. The chronograph seconds hand indicates the distance from the event on the telemetric scale. Telemeter: on account of most replica watches using a telemeter scale, best rolex replica Three different views from three different continents on the finalists in the Chronograph category at this years Grand Prix d . Audemars Piguet Replica Uk omegasphereco uk.

رمان رعیت خان🔥♥

40 عضو

عروس برادرم✨♥️
#part_384?


_باید شکر کنی

نزدم دم و دستگاهتو بیارم پایین

داداش عزیرم

فعلا برو با زن جندت خدش باش

من نمیزارم دلیارو ببری.

یهو

نگاهم افتاد به پشت سرش که دیدم

طلا با

بغض و چشای

اشکی نظاره گرمونه..

پوزخندی زدم

⊰᯽⊱┈── ✨ ⃟♥️──┈⊰᯽⊱
عروس برادرم✨♥️
#part_385?


سرد

از کنارشون گذشتم

مثل ابر بهار

اشکاش فقد میریخت

بزار ابرو ریزی شه

من دلیار با خودم میبرم


کنارش سر سفره عقد نشستم

نگاه گریونش برگشت سمتم و دلمو

اب کرد

_عاقد بخون ..


⊰᯽⊱┈── ✨ ⃟♥️──┈⊰᯽⊱
عروس برادرم✨♥️
#part_386?


عقد رسمی میخوام!

باید اسمش بره

تو شناسنامه منـ

نگاه بهت زده مامان و

خدمتکارارو

روی خودم حس میکردم

ب درک

من دلیارو میخام

مامان خشمگین گفت

_چی میگی پسر؟؟!

⊰᯽⊱┈── ✨ ⃟♥️──┈⊰᯽⊱
عروس برادرم✨♥️
#part_387?

_واۻح نیست؟

گفتم

این دخترو میخوامش!

اونم منو میخواد!

_عاقد میخونی

یا همینطور

ورش دارم ببرمش!

شناسناممو سمتش گرفتم

دلیارم شناسنامه اش بود

به درک که اصن راضی نبود

⊰᯽⊱┈── ✨ ⃟♥️──┈⊰᯽⊱
عروس برادرم✨♥️
#part_388?


ولی من نمیتونستم تحمل کنم مال

یکی دیگع شع

کنازش نشستم و دستشو گرفتم

چقدر سرد بود

این عقد

در شان عشقم نبود

ن حلقه ای بود ن چیزی

ولی واسش

جبران میکردم

⊰᯽⊱┈── ✨ ⃟♥️──┈⊰᯽⊱
عروس برادرم✨♥️
#part_389?


_امیدوارم راۻی باشب

زیر

لب گفتم ولی شاید

نگاه بعض دارشو ب سمتم برگردوند

عاقد بالاجبار خطبه رو خوند

که دلیار برای بار سوم

بازم سکوت کرد

یعنی نمیخواست قبول کنه؟!

نگاهم به گوشه سالن افتاد


⊰᯽⊱┈── ✨ ⃟♥️──┈⊰᯽⊱
عروس برادرم✨♥️
#part_390?



که

دیدم البرز با

چشم های خونین و

دستای مشت شده

داره نگاهم میکنه

.نگاهش میکنم

متاسفم

برادر

ولی من این دخترو میخوام

نمیتونمم

شریکش کنم بااات

⊰᯽⊱┈── ✨ ⃟♥️──┈⊰᯽⊱

1402/01/30 19:09

پاسخ به

عروس برادرم✨♥️ #part_352? _چی میخوای بپرسی خوووب! _بگو راستشو میگی! _قول قول قول...راستشو میگم‌ میخ...

سلام پس پارتای قبلیش چیشده
من بعد مدتها اومدم ادامش بخونم میبینم ک نیست

1402/02/01 15:01

بچه ها کی لینک برادر عروسم داره تو روبیکا میشه برام بفرستین

1402/02/02 15:38

منم دنبالش میگشتم پیدا نشد

1402/02/04 00:18

منم

1402/02/05 17:59

سلام ،پس چرا ادامه ی داستان رو نمیذارید؟

1402/02/15 15:02

خیلی وقته منتظرم

1402/02/15 15:02

عروس برادرم✨♥️
#part_391?



و بلهههه

دلیارو بله رو گفت

و حس کردم

قلبم تو دهنمه

حسمو درک نمیکردم

وای خدا

خوشحالیم بی وصف بود

نمیتونستم‌ توصیفش ‌کنم

بالاخره منم بله گفتم

و هیچکس نتونست چیزی بگه

مامان بااخم نگاهم کرد

_تو دیگه پسر من نیستی


⊰᯽⊱┈── ✨ ⃟♥️──┈⊰᯽⊱
عروس برادرم✨♥️
#part_392?


صیغه برادرتو‌ عقد میکنی!

صیغه ای که طرق مقابل راضی نباشه

باطله مادر من

این دختر دیگه زن منه

اسمشم

تو شناسناممه‌ با خودم میبرمش‌ شهر

با حرص نگاهم کرد

ازش حلالیت خواستم و با دلیار همراه

شناسنامه هایی که اسما‌مون ثبت شده بود به

سمت

بیرون عمارت رفتم

⊰᯽⊱┈── ✨ ⃟♥️──┈⊰᯽⊱
عروس برادرم✨♥️
#part_393?

سوار ماشینم شدم و اونو کنار خودم

نشوندم

_چیز داری اینجا

با بغض سرش رو نفی تکون داد

سوار ماشین شدم

زیر لب گفت

کاش میتونستم از مامان بابام خداحفظ کنم

که شنیدم

ولی کاری ازم برنمی‌آمد

این موقع شب از کجا پیداشون

میکردم

بعدا میارم دیدنشون



⊰᯽⊱┈── ✨ ⃟♥️──┈⊰᯽⊱
عروس برادرم♥️✨
#part_394?

تو مسیر تاریک روستا در حال حرکت بودم

تا برسیم به تهران

خدایا

چه غیره منتظره یود این اتفاق

عاشق شدنم‌

و عقد کردنش

با ترس گفت

_میشه ازت ی سوال بپرم

هنوزم ازم ترس داشت لعنتی من دیگه شوهرش

بودم‌..

_ازم نترس اره بپرس
#عروس_برادرم♥️✨
#part_395?

_چرا چرا یهو اومدب‌‌‌..چرا عقدم کردی

پوزخندی زدم

_عاشقت شدم

چشم هاش گرد شد

نگاهم خیره چشم های گرد شده

خوش رنگش شد

آخ خدا

میشد تو سبزی‌ اینا غرق شد

_واقعا؟-

_اره ‌‌‌..ار اون شب که رفتم راستشو‌ بگم

نمیتونستم‌ با هیچ دختری بمونم‌ یا باشم
#عروس_برادرم♥️✨
#part_396?

همش تو جلو روم بودی

سر کار مشغول کار هم همینطور بود

حالا تو بگو حت به من چیه؟

خجالت زده گفت

^من من ازت میتدسم‌‌‌...ولی وواقعا دوستم داری؟

ب قیافه بچگونش‌ نگاه کردم


اره روزی هزاربار بگم

کم گفتم

عاشقتم دلیارم‌ ! دلیار منی!
#عروس_برادرم♥️✨
#part_397?
لبخندی زد

که منم متقابلا لبخندی زدم

این خنده اتو چی تعبیر کتم دختر

منو میخای؟



_راستش منم دوست دارم اردلان‌‌‌ولی زندگی و


خونوادت چی میشه؟؟

دستشو تو دستم گرفتم

و نگاه اختلاف شدید دستامون‌ شدم

1402/02/15 16:24

ارسال شده از
نصب اپلیکیشن نی نی پلاس

تیشرت شلوارک fashion boy
40: قد تیشرت 40 پهنا 30 قد شلوارک 30
45: قد تیشرت 45 پهنا 32 قد شلوارک 37
50: قد تیشرت 50 پهنا 33 قد شلوارک 44
55: قد تیشرت 55 پهنا 35 قد شلوارک 50
در دو رنگ
قیمت 170?
عرضه کننده لباس های بچگانه از 0 تا 13 ساله به قیمت تولیدی?

با حذف واسطه ها ارزان خرید کنید?️?

ارسال به هرجایی ک تو باشی??


کیفیت،زیبایی و ارزانی را یکجا از ما بخواهید✅

سود کمتر=فروش بیشتر✅
اینم لینک کانال ??
"لینک قابل نمایش نیست"

1402/02/16 17:39

#عروس_برادرم♥️✨
#part_398?

چقدر کوچولو بودن خدایا

_زندگی و خونوادمو‌ کنار تو میسازم‌..ر اونا نمیگن خونواده‌ هیچوقت به فکرم نبودن..

_ولی خونواده من چی‌‌‌...

_میای بهشون سر میرنی

_ابرو نمونده اینجا واسم که


ولی من هنوز محو حرفش بودم‌.. بهم گفت

دوستم داره؟؟
#عروس_برادرم♥️✨
#part_399?

اونو عاشق خودم میکنم

آنقدر بهش محبت میکنم که وابستم بشه

بچه هامونو باهم و کنارش به دنیا میاریم

سختیا و بلندیای‌ زندگی زو کنار هم تحمل میکنیم

و بالاخره ماشین به شهر

رسید

نگاه متعجیش خیره خونه بود

_قراره اینجا زندگی کنیم عشق من!
#عروس_برادرم♥️✨
#part_400?

لبخندی زد.

_بهترین عروسیو واست میگیرم اونم دو نفره‌.‌.برات حلقه میخرم

باید همه بدونن *** و کار داری

و *** و کارت منم‌‌..

لبخندی به روم‌ زد

آخ خدا همیشه اینطور بخند واسم

دست تو دست هم وارد خونم شدیم

دیگه خونه‌ی ما دوتا بود!
#عروس_برادرم ♥️✨
#part_401?
چند سالی بعد

_اتریسای سگگگ‌ دست برادرتووو‌‌بگیرر نیوفته
ای خداا من چقدر از دست شما دوتا فشار بخورم

صدای خنده اردلان بلند شد

_چیکارشون داری زن‌‌...

دستش رو روی شکمم گنده ام‌گذاشت

_قراره چهارمین‌ بچممون هم به دنیا بیاد!

با حرص گفتم

_تقصیر توعه...نمیزاری جلو گیری کنم چند سالی نشده از اردواجمووون‌
#عروس_برادرم♥️✨
#part_402?

ولی ببین چند تا ت و ل ه ریختیم دور خودمون

من‌فقد 23 سالمههه‌ میخوام درس بخونم..

_خب بخون‌‌..بازم‌ بچه میخواما‌

جیغ زدم

._خفهههه...

مامان و بابا بهمون خندیدن

ما از اون اپارتمان‌ سال بعدش که اتریسارو حامله شدم رفتیم‌ و یه عمارت گرفتیم

حالا بچه هام سرخوش داشتن بازی میکردن

دلم نمیخواست مامان بی سواد داشته باشن

دیگه یه دختر تحصیل کرده شهری بودم

1402/02/20 18:26

????چ زیبا

1402/02/20 19:30

همین؟؟؟؟

1402/02/21 15:04

تموم شد؟؟؟

1402/02/21 15:04

اره آخرش خیلی چرت بود?

1402/02/21 16:35

پاسخ به

اره آخرش خیلی چرت بود?

مگه آخرشه?

1402/02/21 19:24

#عروس_برادرم♥️✨
#part_403?

دخترام‌ و پسرم مثه من بدبختی نداشتن

کنار اردلان خوشبخت بودیم‌

به بچه ها محبت میکرد

خبری از خیانت نبود خبری از دروطع و اازار‌

مامان و بابا هم از روستا به شهر آورد که من اذیت نشم برم تا اونجا

یکی از اتاقای حیاط که تو عمارت بود

رو به‌پدر و مادرم داده بودن

اونجا قهمیدم که پدرو مادر واقعیمم‌ نیستن

1402/02/21 19:25

خنگا آخرش نبود???

1402/02/21 19:25

پاسخ به

خنگا آخرش نبود???

هر چی بین ما بود تمام شد??

1402/02/21 19:34

پاسخ به

هر چی بین ما بود تمام شد??

حخخخخخ

1402/02/21 19:44

??

1402/02/21 19:44

نا امید نشید

1402/02/21 19:44

?

1402/02/21 19:44

عههههه?????

1402/02/22 02:02

پاسخ به

خنگا آخرش نبود???

????

1402/02/22 13:57

سلام مامانای مهربون
چرخ روزگاروفق مراد دلتون
عزیزان کد مادران میخرم
عزیزی که قصد فروش داره روبیکای من پیام بده
"موبایل قابل نمایش نیست"????????????????

1402/02/22 15:51