?⚘?⚘?⚘?
? اربــابــِ عــمارتـــ?
#پارت_149
نگاه خیره و عصبی اش رو حس میکردم روی خودم
نمیدونم چی یهو اینقدر شجاعم کرده بود
که فکر کردم میتونم تو روی ارمان وایستم
صدای نفس های پر حرص آرمان رو میشنیدم
اما سعی کردم نسبت بهش بی توجه باشم
دکتر توی سکوت به آرمان نگاه میکرد
انگاری چون اون آورده بودش میخواست ازش اجازه بگیره
برای اینکه توجهشو جلب کنم گفتم
_ قبوله دکتر ؟؟
آرمان قبل اینکه دکتر حرفی بزنه
خودش از اتاق بیرون زد
لبخند پیروزمندانه ای زدم
_ به پهلو بخواب...
با صدای دکتر به خودم اومدم
متعجب از حرفی که گفته بود لب زدم
_ چی ؟؟
دکتر اخمی کرد و این بار با جدیت گفت
_ مگه خودت نگفتی وقتی بره بیرون؟؟
یا به پهلو یا به پشت بخواب تا معاینه ات کنم
اب دهنمو از گلوی خشک شده ام پایین فرستادم
من فقط رو فاز لج افتاده بودم
نمیدونستم اخرش باید پای حرفم وایستم
کمی سمت پهلو چرخیدم
|?| ✨??「 ????↬@Romaan__Nab...*」
1401/10/14 19:25