The chronograph is started when the event is seen and stopped when it is heard. The chronograph seconds hand indicates the distance from the event on the telemetric scale. Telemeter: on account of most replica watches using a telemeter scale, best rolex replica Three different views from three different continents on the finalists in the Chronograph category at this years Grand Prix d . Audemars Piguet Replica Uk omegasphereco uk.

💓ارباب عمارت💓

24 عضو

?⚘?⚘?⚘?

? اربــابــِ عــمارتـــ?
#پارت_237

قدمی جلو گذاشتم

اما ضربه بعدی توی صورت گلنسا فرود اومد

_ کجا رو نگاه میکردی؟؟

داشتی به ارمان نگاه میکردی که چایی برگشت روم

ترو چه به نگاه کردن دختره ***

تو وقتی بهش نگاهم میکنی باید خداروشکر کنی همچین جایی هستی

اگر خاله زیر پر و بالتو نمیگرفت که الان....

الان توی دهاتت داشتی کشاورزی میکردی

والا هر *ری از راه میرسه

فکر میکنه عددیه و میتونه....

حرفشو نصفه گذاشت

ولی سر دو جمله اخر نگاهم کرد

انگار درست منظور از *ر من بودم

خوبه سابقه اصلیمو نمیدونست

که اگر میدونست بدتر از ایناش رو میگفت

اخمامو توی هم کشیدم

هرچقدرم پولدار بود

بازم حق نداشت اینطور صحبت کنه

مگه شرف و اندازه ادما به پولشون بود

نمیتونست به اون دختر مظلوم اینطوری بگه

گلنسا با گریه گفت

_ ببخشید خانوم

حق با شماست ببخشید

من دیدم هرز رفت ببخشید

رکسانا نگاه چپی بهش انداخت

با قدمهای بلند ازمون دور شد

سمتش رفتم

دستمو سمتش دراز کردم

متعجب نگاه خیسشو بالا اورد

یه جوری همشون خودشونو زده بودن به کری
که انگار نشنیده بودن اون دختر پر افاده چیا به این بدبخت گفته

عادت داشتن به این کر بودن انگار

|?| ✨??「 ????↬@FiLM_SRIALO...*」

1401/11/07 13:31

?⚘?⚘?⚘?

? اربــابــِ عــمارتـــ?
#پارت_238

دختره بیچاره دستشو گذاشت روی زمین

بدون اینکه بزاره کمکش کنم

خودش بلند شد

نیم نگاه کوتاهی بهم انداخت

سریع رفت توی اشپزخونه

با نگاهم رد رفتنشو دنبال کردم

با نشستن دستی روی شونه ام متعجب چرخیدم

با دیدن دست ارمان سریع ازش فاصله گرفتم

انگار قرارمون یادش رفته بود

لمس بی لمس...

چی شده بود که فکر میکرد میتونه لمسم کنه اینقدر راحت

قبل اینکه بهش فرصت بدم چیزی بگه

سریع سمت پله رفتم

از پله ها بالا رفتم

داخل اتاق شدم و روی تخت ولو شدم

سرم داشت میترکید

اون از اونطوری بیدار کردنم

اونم از این اتفاقی که افتاد...

حالم اینجا خوب نبود

حتی بدتر از اون موقعی بود که افتاده بودم توی این اتاق تک و تنها

اون موقع اینطور حس خفگی نداشتم

وقتی داشت اون دخترو میزد

انگار ضرب سیلی هاش میشست توی صورت من

انگار حرفاش تیر میشد تو قلب من

این بچه مایه چی میدونست از حال ما

چی میدونست از اینکه ما چقدر زحمت میکشیدیم

چرا مجبوریم کار کنیم....

از اول لای پر قو بود

معلوم بود نمیفهمه که ما چی میکشیم

معلوم بود نمیدونه چرا این دختر معذرت خواهی میکنه

به پاش میفته که ببخشتش

فقط جهت اینکه بمونه توی این خونه

یه لقمه نون بخور و نمیر در بیاره

مجبوره این همه غرورشو زیر پاش بزاره

اجازه بده اون دختر روش دست بلند کنه

با باز شدن در رشته افکارم پاره شد

|?| ✨??「 ????↬@FiLM_SRIALO...*」

1401/11/07 13:31

?⚘?⚘?⚘?

? اربــابــِ عــمارتـــ?
#پارت_239

سرمو کمی بالا اوردم

تا بیینم کی باز مزاحمم شده توی این حال
هر چند فعلا توی این خونه مزاحم زیاد بود

آرمان با دیدنم اخمی کرد

در رو بست و به در تکیه زد

با لحن طلبکارانه ای پرسید

_ چرا اونطوری اومدی بالا ؟؟

هنوز نمیدونی جلوی مامان اینا چطور باید رفتار کنی ؟؟

بعد دست منو پس میزنی میای بالا...؟!

فکر کردی خبریه کلاس میزاری و ناز میکنی واسم ؟؟

باورت شده عددی هستی اره ؟!!

حوصله این یکی رو نداشتم

همش تحقیر و تمسخر توی حرفاش بود

این همه ادم ، اگر اینقدر از من بدش میومد....

چرا اصلا منو انتحاب کرده بود واسه نامزدش

اون دختره توی ارایشگاه که واسش جون میداد

تازه خیلی هم دلبر بود و این کاره

از منم باکلاس تر بود و خوشگل تر...

به جای من اونو ورمیداشت تا اینقدر نکوبه توی سر من

هی بهم نیش بزنه و خردم کنه

خواستم جوابش رو بدم اما پشیمون شدم

زبون به دهن گرفتم

با این ادم کلکل کردن فایده نداشت

اخرش خودش برنده بود

اینجا همه چی برای اون بود

معلوم بود برنده میشه توی بحث باهام

این من *** بودم که هر بار باهاش بحث میکردم

وقتی تهش رو میدونستم...

از جام بلند شدم

قدمای محکم و بلندمو سمتش برداشتم

سینه به سینه اش ایستادم

اخمامو توی هم کشیدم و نگاهمو دوختم توی چشماش

انتظار همچین واکنشی رو نداشت

فکر میکرد یا باید باهاش کلکل کنم یا در مقابلش تسلیم بشم

|?| ✨??「 ????↬@FiLM_SRIALO...*」

1401/11/08 04:27

‌سلام من تازه عضو شدم روزی چند پارت میزارین

1401/11/08 19:16

پاسخ به

‌سلام من تازه عضو شدم روزی چند پارت میزارین

سلام جانم مونده چنتا بزارن روزی میشه یدونه روزی میشه 4 تا هر چی بزارن من میزارم براتون

1401/11/08 19:33

پاسخ به

سلام جانم مونده چنتا بزارن روزی میشه یدونه روزی میشه 4 تا هر چی بزارن من میزارم براتون

مرسی گلم

1401/11/08 21:35

?⚘?⚘?⚘?

? اربــابــِ عــمارتـــ?
#پارت_242

ادمی که از یه ابجوش نگذشت
از منم نمیگذشت و بلایی بدتر به سرم میورد

من ادم این بازی نبودم

شاید اگر خودم اعتراف میکردم مامانش کمکم میکرد

دلش به رحم میومد که پسرش تهدیدم کرده

قبل اینکه بتونم درو باز کنم

دستشو تخت سینه ام گذاشت

با ضرب هلم داد عقب

به زور تعادلمو روی پاهام نگه داشتم

عصبی از حرفی که زده بودم اخم کرده بود
صورت سفیدش از خشم به سرخی میزد

_ تو *ه میخوری...

زبون ادمیزاد حالیت نیست نه؟؟

باز دوتا بهت رو دادم هوا برت داشت

خوشی زده زیر دلت دختر خیابونی

یادت رفته مال کجایی ؟؟

از کجا اومدی خونه ی من ....

یادت رفته کی پناهت داد که توی خیابون **ره ات نکنن

یادت رفته کی بهت غذا داد

که از گشنگی تلف نشی گدا و گشنه

|?| ✨??「 ????↬@FiLM_SRIALO...*」

1401/11/11 08:15

?⚘?⚘?⚘?

? اربــابــِ عــمارتـــ?
#پارت_243

حرفاش خیلی ظالمانه بود

اونقدر که بغض توی گلوم داشت خفه ام میکرد

اما بهش احازه ترکیدن نمیدادم

غرورم اجازه نمیداد

نمیزاشت جلوی همچین مردی بشکنم و خرد بشم

دوباره سینه به سینه ام ایستاد

با دو دستش هلم داد عقب

بدنم شل بود و بی حس

عین یه تیکه گوشت پخش زمین شدم

جلوی پاش ولو شدم و نشستم

از بالا نگاهم کرد

جلوی پام زانو زد

_ اهاااان یادت نره جات کجاست

زیر پای من...توله *گ

فهمیدی دختر *** ؟؟

واسه من زبون در اوردی...

میخوای تمومش کنی..تو *ه خوردی با خواستنت

کی گفته تو باید بخوای..؟

کی گفته حق تصمیم داری

کاری نکن روزت رو سیاه کنم

|?| ✨??「 ????↬@FiLM_SRIALO...*」

1401/11/11 08:15

پاسخ به

?⚘?⚘?⚘? ? اربــابــِ عــمارتـــ? #پارت_243 حرفاش خیلی ظالمانه بود اونقدر که بغض توی گلوم داشت ...

..

1401/11/11 14:59

?⚘?⚘?⚘?

? اربــابــِ عــمارتـــ?
#پارت_247

باورم نمیشد توی چند لحظه چه اتفاقاتی افتاد

حالا میفهمیدم ترس بقیه از چیه

من این وجهه رو ندیده بودم

ندیده بودم که احساس ترس نمیکردم
که جلوی زبون درازم نگرفت

اوضاع رو اینطور بهم ریختم

ابن ارمان واقعا ترسناک بود

به سقف اتاق خیره شدم

حتی نمیدونستم این عذاب تا کی ادامه داره
تا کی میتونستم دووم بیارم
نمیدونم چقدر توی اون حالت مونده بودم

حتی لحظه ای هم چشمام رو نبسته بودم

همش حرفاش توی سرم تکرار میشد

نمیتونستم اون ادمو به خاطر بیارم
انگار فرد غریبه بود

ارمانی که میشناختم نبود

درسته کلکل و عصبانیتشو دیده بودم
گ
اما هیچ وقت اینطور ندیده بودمش

با تقه ای که به خورد عین جن زده ها از روی تخت بلند شدم
ترسیده سرجام صاف نشستم

نگاهمو به در دوختم
با بلند شدن صدای مادرش نفس حبس شده امو ازاد کردم

_ آوا جان بیداری عزیزم؟؟
انگار داشتم خفه میشدم

دستمو روی قلبم که تند میزد گذاشتم
چند نفس پشت هم گرفتم

_ آوا جان....
با بلند شدن دوباره صدا به خودم اومدم

سریع با صدای بلند جواب دادم
_ بیاین مادر جون

مادرش با کمی تاخیر داخل شد

سریع درو پشت سرش بست

_ خوبی عزیزم ؟؟
آرمان گفت سرت درد میکنه

|?| ✨??「 ????↬@FiLM_SRIALO...*」

1401/11/13 10:55

پاسخ به

?⚘?⚘?⚘? ? اربــابــِ عــمارتـــ? #پارت_247 باورم نمیشد توی چند لحظه چه اتفاقاتی افتاد حالا میف...

..

1401/11/13 22:22

?⚘?⚘?⚘?

? اربــابــِ عــمارتـــ?
#پارت_248
با لبخند مصنوعی سری به نشونه تایید تکون دادم

دستمو روی شقیقه ام گذاشتم

فشار ارومی بهش اوردم

_ اره یکم بهترم جانم ؟؟

_ میگم دعواتون شده مادر جون...

متعجب ابروهام بالا پرید

از کجا فهمید اوضاع بینمون بد شده

چطور اینقدر راحت همه چی رو میفهمید

وقتی تعجبمو دید

تک خنده ای کرد و گفت

_ اخه از اولش همش پیش تو بود

اما بعد اینکه اومدید توی اتاق رفته بیرون

تا الانم برنگشته خونه

گفتم شاید واست اتفاقی افتاده

لبمو زیر دندونم کشیدم

_ یکم بحثمون شد همین

خدا رو خوش میومد اینقدر دروغ گفتن

چطور میتونستم توی روش نگاه کنم

بهش نگم پسره وحشی اش چیکار کرده

دعوا و بحث ؟؟ اون اصلا منو در حدی میدید که باهام بحث کنه

بعید میدونستم در این حدم قبولم داشته باشه

با اینکه حال اصلا خوبی نداشتم

اما نمیتونستم مامان رو بیرون کنم

از طرفی حرف زدن باهاش ارومم میکرد

انگار به صداش احتیاج دارم
نمیدونم چی توی وجود این زن بود

با اینکه تازه شناخته بودمش

اما بدجوری برام اشنا بود

انگار کل وجودش بهم ارامش میداد
منو یاد مادر خدا بیامرزم می انداخت

|?| ✨??「 ????↬@FiLM_SRIALO...*」

1401/11/14 06:39

?⚘?⚘?⚘?

? اربــابــِ عــمارتـــ?
#پارت_249
(یک هفته بعد)

حالا میفهمیدم هرچی میره جلوتر بیشتر به غلط کردن میفتم

فشار ارمان از یه طرف و خانواده اش یه طرف دیگه

خاله و دختر خاله اش برام یه روز اروم نمیزاشتن

وقتی ارمان بود شده بود حتی فیک ازم دفاع میکرد جلوشون

نیمزاشت بهم حرفی بزنن

اما وقتی نبود من کلفتشون بودم

خوبه نمیدونستن واقعا کیم

و اگرنه چه بلایی هایی که سرم نیموردن

_ برای شام چی میخورید ؟؟

فکر کنم ارمان امشب شب کاره اره اوا جون؟؟

با مخاطب قرار دادنم توسط مامان سرمو از توی گوشی بیرون اوردم

درسته این نقش بازی کردن هیچ مزیتی نداشت

اما چیزایی رو بدست اورده بودم که به خوابم نمیدیدم

گوشی اپل اخرین مدل...

لباس های شیک و لوازم های ارایش های برند...

لااقل اینطوری حتی به دروغ سطحم بالا رفته بود

_ آره مامان جون...

_ خواهر جون چرا شما درست کنی

آوا جون زحمتشو میکشه

نگاهم سمت خاله اش برگشت

نگاه دریده اش رو دوخت توی چشمم

_ مگه نه عزیزم؟؟

عزیزمش از صد تا فحش بدتر بود

|?| ✨??「 ????↬@FiLM_SRIALO...*」

1401/11/14 06:40

?⚘?⚘?⚘?

? اربــابــِ عــمارتـــ?
#پارت_250
درسته محترمانه بود

اما اخرش من خدمتکارشون بودم

با احترام خواهشون میگفتن

بعد با زور وادارم میکردن به اون کاری که میخواستن

مخصوصا حالا که میدونستن ارمان نیست

اوضاع این یه هفته خیلی بهتر شده بود

دیگه دلم نمیخواست اون روی ارمانو ببینم

برای همین ترجیح میدادم باهاش کنار بیام

اینطوری اونم یه جاهایی به حرفم گوش میداد

برای همین واقعا یه جورایی شده بود پناهگاهم

وقتی نبود احساس تنهایی میکردم

با لبخندی گفتم

_ حتما چرا که نه

مامان اخمی کرد و گفت

_ این هفته همش این بچه کار کرده

نه عزیزم شما بگید چی من خودم درست میکنم

خاله اش با عصبانیت روی میز کوبید

_ ما قراره برگردیم خواهر

بزار تا وقتی اینجاییم دست پخت اوا جان رو بخوریم هوممم؟؟؟

دلم میخواست با همون شال دور گردنش خفه اش کنم

مثلا فکر میکرد اینجا فشن شوئه

هر روز یه تیپ میزد جوری که انگار تالار عروسی دعوته

چطور با اون لباسا معذب نبود

کل روز باهاشون میگشت

ناخن ها بلندش و پوست صافش نشون میداد دست به سیاه و سفید نزده تا حالا

|?| ✨??「 ????↬@FiLM_SRIALO...*」

1401/11/14 06:40

?⚘?⚘?⚘?

? اربــابــِ عــمارتـــ?
#پارت_251
معذب همونطور که میون راه اشپزخونه و هال ایستاده بودم

برای خاتمه به این بحث لبخند مصنوعی زدم و گفتم

_ اره مامان جون من انجامش میدم

خواستم داخل آشپزخونه بشم

اما مامان همزمان بیرون اومد

کمرمو گرفت و به سمت عقب کشید

رو به خواهرش با جدیت لب زد

_ به اندازه کافی دست پختش رو خوردی شما

سمتم چرخید و گفت

_ اینجا خدمتکار داره عزیزم

نیاز نیست تو اینقدر کار کنی

منم اگر گفتم درست میکنم واسه تنوع بود

نه من درست میکنم نه شما

خود گلنسا حلش میکنه

بیا بریم بشینیم عزیزم

بدون اینکه موافقتم رو بگیره

منو سمت مبل هدایت کرد

خودش هم کنارم نشست

بین همه اعضای این خانواده یه نفر از همه منطقی تر و درست و حسابی تر بود

اونم مامان آرمان بود

بقیه اشون همه یا دنبال فراری دادنم بودن
یا دنبال اذیت کردنم

حالا میفهمیدم ارمان به کی رفته

قطعا به مادرش نرفته

لیاقتش هم همون دختر خاله عفریته اشه

اونجوری تا یه حرف میزنه

دختره بلده چطور جوابشو بده

از خجالتش قشنگ در میاد
نه مثل من لال بشه
اونم هرکار خواست بکنه...

|?| ✨??「 ????↬@FiLM_SRIALO...*」

1401/11/14 23:48

?⚘?⚘?⚘?

? اربــابــِ عــمارتـــ?
#پارت_252
با زنگ خوردن گوشی ام بدون نگاه کردن به شماره جواب دادم

_ بله؟؟

با شنیدن صدای ارمان از پشت خط به رسم عادت لبخندی زدم

اگر اون در تلاش بود تا باور کنن

بهتر بود من خرابش نکنم

شاید اینطوری زودتر برمیگشتن و میرفتن

ما هم از اینا مسخره بازی راحت میشدیم

_ پیش مامان اینایی..؟؟

_ آره عزیزم.... جانم بگو

با شنیدن کلمات من کله دخترخاله اش برگشت سمتم

بی هیچ سانسوری خیره شد بهم

انگار حتی سعی در انکار اینکه روی ارمان کراش داره هم نداشت

اونم جلوی من که فکر میکرد زنشم

_ شب میام دنبالت بریم بیرون

باید یه سری حرفا بزنیم باهم

تو اون خونه نمیشه صحبتی کرد

من عمرا با این بشر هیچ جا نمیرفتم

_ نه عزیزم باشه برای بعد...

تک خنده ی ملوسی تهش اضافه کردم

_ چی چی نمیشه...

ن*ین به اعصاب من اوا

به اندازه کافی تحت فشار هستم

تو یکی اذیت نکن

همین که گفتم ساعت 11 اماده باش

ساعت 11 شب ؟؟ *گ اون موقع از خونه بیرون میرفت اخه

ای کاش میتونستم راحت بهش فحش بدم

اما چه تو خلوت چه اینجا دست و پام بسته بود

|?| ✨??「 ????↬@FiLM_SRIALO...*」

1401/11/14 23:49

?⚘?⚘?⚘?

? اربــابــِ عــمارتـــ?
#پارت_253
آخرین بار که روی اعصابش رفته بودم

عاقبت خوبی نداشت

خواستم چیزی بگم اما بدون خداخافظی و قبل اینکه بزاره حتی حرفشو تایید کنم روم قطع کرد

خنده ی عصبی کردم

با هر لبخند و خنده من قیافه دختر خاله اش بیشتر توی هم میرفت

اگر میدونست من واقعا کیم

توی زندگی لجنم چه خبره

اینقدر نسبت به چیزی که داشتم حسودی نمیکرد

ارمان همچین اش دهن سوزی هم نبود

که بخواد سرش اینطور بهم بریزه

شاید مثل فیلما از این عشقای بچگی بودن
که اینقدر دوست داشت اونی که باهاش ازدواج میکنه خودش باشه

نفس عمیقی گرفتم

برای اینکه گند ارمانو طبیعی کنم گفتم

_ باشه عزیزم منتظرم خداحافظ

با مکثی گوشی رو پایین اوردم

تماس رو قطع کردم

نگاهمو سمت تلویزیون چرخوندم

خودم مشغول نشون دادم

تا محبور نشم با هیچ کدومشون صحبت کنم

_ راستی آوا جان....

با صدای خاله اش سمتش چرخیدم

هیچ کدوم از حرفاش از ته دل نبود

اینو حتی یه بچه هم تشخیص میداد

جان گفتناش و عزیزم گفتناش از روی حرص بود

خوب میدونستم با چشماش نقشه قتلمو میکشه

ایتقدر که از وجودم توی این موقعیت ناراضیه

_ نامزدی کیه....
چشمام از تعجب گرد شد
نامزدی ؟؟ ارمان که بهشون گفته بود گرفتیم


|?| ✨??「 ????↬@FiLM_SRIALO...*」

1401/11/14 23:52

?⚘?⚘?⚘?

? اربــابــِ عــمارتـــ?
#پارت_254
دستامو توی هم قلاب کردم

موهامو پشت گوشم دادم

_ خب ما که....نامزدی گرفتیم

خاله اش پوزخندی زد

کمی بدنش رو جلوتر کشید و گفت

_ اون که بله

منتها دوتایی و توی خلوت

اون که دیگه اسمش نامزدی نیست

یه صیغه عقد معمولی برای محرمیته

کی میخواید رسمی اش کنید

چه رسمی کردنی ؟؟ من حتی از این وضعیت فیکم راضی نبودم

مادرش که انگار منتظر همین بود

سمتم چرخید و گفت
_ آره عزیزم
به ارمانم گفتیم

گفت ترتیبش رو میده
به تو نگفته چیزی مگه ؟؟

لبمو زیر دندون کشیدم

خودش میگفت همه چی طبیعی باشه
بعد به من هیچ اطلاعاتی نمی‌داد

چطور باید طبیعی میبود وقتی من هیچی نمیدونستم
خواستم چیزی بگم که با صدای طعنه امیز دخترخاله اش ساکت شدم

_ معلومه نگفته
چهره اش داد میزنه

از حرفش حرصم گرفت
صحبتم رو عوض کردم و گفتم

_ چرا مامان جان گفته
منتها قرار شد بین خودمون تصمیم بگیریم

بعد قطعی اش رو به شما اعلام کنیم
صدای پوزخند دختر خاله اش اعصابم رو بهم میریخت

چی رو میخواست ثابت کنه

به هرحال که ارمان الان واسه یکی دیگه بود

خودش رو *اره هم میکرد هیچ چیز تغییر نمیکرد

|?| ✨??「 ????↬@FiLM_SRIALO...*」

1401/11/14 23:57

?⚘?⚘?⚘?

? اربــابــِ عــمارتـــ?
#پارت_256

بی اراده سمتش چرخیدم

با نگاه متعجب و پرسشی لب زدم

_ جانم ؟؟

رکسانا ، دختر خاله اش همونطور که کفشای پاشنه سه سانتی رو پاش میکرد لب زد

_ نشنیدی چی گفتم آوا جون؟؟

منم میام...

اوا جون درد....درست عین مادرش بود

عین همون میگفت جون...

ای کاش فشم میدادن ولی با این جون گفتن و عزیزم گفتنای بیخود نمیرفتن روی مخ من

این اصلا از کجا فهمید من کی میرم

که اینقدر زود اماده و حاضر جلوی در بود

مطمئنن ارمان عصبی میشد

بهم گفت میخواد راجع به موضوعی صحبت کنه

لابد چیزی بود که اینجا نمیشد

واگرنه با این خستگی من رو نمیبرد بیرون

خواست از در خارج بشه بشه که به ساعد دستش چنگ زدم و مانعش شدم

تک خنده ی عصبی کردم

_ رکسانا حان شما واسه چی ؟؟

دماغ عملی اش رو داد بالا و گفت

_ نمیتونم بیام ؟؟

نا سلامتی دختر خاله ارمانم

تا حالا دلیل به این مزخرفی نشنیده بودم

چه ربطی داشت که دخترخاله اشه

میدونست دوتایی میخوایم بریم بیرون چرا خودش رو انداخته بود وسط

این کفشای پاشنه بلند میپوشید که خون به مغز ناقصش نمیرسید دیگه

با تمسخری که سعی در مخفی کردنش داشتم گفتم

_ عزیزم دلم نسبتت رو که میدونم با ارمان

منظورم اینه ما داریم میریم بیرون باهم...

|?| ✨??「 ????↬@FiLM_SRIALO...*」

1401/11/15 16:36

پاسخ به

?⚘?⚘?⚘? ? اربــابــِ عــمارتـــ? #پارت_256 بی اراده سمتش چرخیدم با نگاه متعجب و پرسشی لب زدم _...

..

1401/11/16 10:51

?⚘?⚘?⚘?

? اربــابــِ عــمارتـــ?
#پارت_263

ارمان متوحه اتفاقی که افتاد نبود

منم دنبال خودشیرینی اینکه اون ازم دفاع کنه نبودم
خودم زبون داشتم حق رو میگرفتم

واگرنه بلد بودم چطور ارمانو تحریک کنم
تا خاله و دختر خاله اش رو اذیت کنه

الان هرچی مانع این رابطه فیک بود رو خرد میکرد

بی توجه به اینکه خانواده اش یا شخص دیگه ای
اما این کارو نمیکردم

چون اخلاقش رو میدونستم

نمیخواستم بی احترامی کنه به خانوادش...
اروم سوار شدم

دستمو روی پهلوم فشا دادم تا دردش کمتر یشه
اما فایده نداشت به محض جابجایی دوباره تیری کشید

کمی به سمت جلو خم شدم تا دردش کم بشه
_ چته ؟؟ ببند درو..

بی هیچ حرفی سمت در خم شدم
اروم در رو به هم کوبیدم

با نشستن رکسانا سریع حرکت کرد

_ از اونجایی که قرار بود دو نفری بریم
ولی یه مزاحم باهامون هست....

از توی ایینه مخصوصا به رکسانا نگاهی انداخت
چطور اینقدر راحت حرف میزد

بعضی اوقات به این اخلاق غبطه میخوردم
خوب نبود ادم همیشه مراعات کنه

نباید واسه کسایی که نمیفهمیدم خودت رو وقف میکردی
یکی مثل خاله و دختر خاله اش کنه هدفشون اسیب زدن بهم بود
ای کاش منم میتونستم اینطور جواب بدم

اما خب ادم نسبت خونی داشت

همه هم با اخلاق گندش اشنا بودن
پس کسی چیزی نمیگفت بهش

رکسانا خودشو جلو کشید

جوری که انگار اصلا نشنیده ارمان چی گفته

_ خب من یه رستوران میشناسم...

|?| ✨??「 ????↬@FiLM_SRIALO...*」

1401/11/19 12:05

?⚘?⚘?⚘?

? اربــابــِ عــمارتـــ?
#پارت_264

متعجب بهش خیره شدم

چطور حاضر بود ایتقدر خودشو خرد کنه

جوری که انگار نه انگار ارمان اونطور گفته بهش گفت

_ خیلی خوشگله خوراک قراره....

متعحب نگاهش کردم

قرار ؟؟ بعید میدونستم اینو واسه من و ارمان بگه

اون واسه من هیچ کاری نمیکرد

چه برسه به رستوران بردن واسه قرار...

ارمان دستشو بالا اورد

حلقه توی انگشتشو نشون داد

ناگهان دستشو پایین اورد و دست من رو گرفت

با اینکه ارمانم دقیقا متوجه منظورش شده بود

با چشمای گرد شده فقط حرکاتشو دنبالش میکردم

دست های سردمو توی دست های گرمش گرفت

_ منم میخواستم با نامزدم دوتایی بریم جایی
ولی خب....سر خر رو چیکار کنیم ؟؟

رکسانا زیر لب با دلخوری گفت

_ منظورم خودم و خودت بودی..

ارمان بی توجه بهش سمتم چرخید

اروم و با لب خونی پرسید

_ دستت چرا یخه..!!

حق به جانب گفتم

_ اون همه بیرون وایسادم

اونم سر دعوای بیهوده شما..

دستشو سمت بخاری برد و بیشترش کرد

چی شد ؟

ارمان واسه من کاری کرد

شاید باز میخواست منت بزاره سرم

بعدش ازم‌ کاری بخواد

|?| ✨??「 ????↬@FiLM_SRIALO...*」

1401/11/19 12:05

?⚘?⚘?⚘?

? اربــابــِ عــمارتـــ?
#پارت_265
گربه واسه رضای خودش موش نمیگیره

پشت تموم حرکات این ادم یه منظوری هست

دستمو همونطور که توی دستش بود بالا برد

شروع به ها کردن کرد
عین احمقا گیج‌نگاهش میکردم

اصلا نمیفهمیدیم چه خبره...

نگاهم از توی ایینه روی رکسانا نشست

داشت حرص میخورد

اعصابش بدجور داغون شده بود

انگار ببخشید هم بهش بدهکار بودیم

بیخشید نمیزارم‌ عشق بازی کنی با نامزدم

من میدونستم این قرار الکیه

اون دختره که نمیدونست

وقتی فکر میکرد واقعیه بازم این کارو میکرد

یعنی ادم متعادلی نبود

گرمای ها پشت هم ارمان تمرکزمو بهم میریخت

بدنم‌گر گرفته بود

حالا بیشتر هم گرمم شده بود

اروم دستمو از دستش بیرون کشیدم

همونطور که پیرهنم برای باد زدن خودم جلو عقب میکردم گفتم

_ مرسی عزیزم خیلی گرم شدم

ارمان با لبخند سری به نشونه تایید تکون داد

با اینکه میدونستم همه چی فیکه

اما چرا اینطوری شده بودم

نباید ارمان میفهمید نقطه ضعفم رو

خواستم شیشه رو پایین بدم که لب زد

_ مگه سردت نبود بخاری زدم‌ واست

پنجره رو نمیتونی بدی پایین

داشتم از گرما اب میشدم الان


|?| ✨??「 ????↬@FiLM_SRIALO...*」

1401/11/19 12:06

?⚘?⚘?⚘?

? اربــابــِ عــمارتـــ?
#پارت_266
_ مرسی عزیزم اما الان خیلی گرممه

اگر میشه خاموشش کن پنجره رو باز کنم یکم

ارمان لبخندی زد

با لحن مهربونی گفت

_ اره عزیزم چرا نشه

با صدای پوزخندی از عقب نگاهم روی چهره شیطون ارمان نشست

از این فرصت داشت استفاده میکرد

تا قشنگ بهشون بفهمونه همه چی واقعیه

چون اونم خوب میدونست اتفاقات امشب کف دست خالشه

نگاه ارمان سمتم چرخید غافلگیرم کردن
با نشستن نگاهش توی نگاهم سریع نگاه ازش گرفتم

سمت پنجره چرخیدم

دویدن خون به صورتم رو حس میکردم

چرا اونطور بهش خیره شده بودم

جوری که حتی خودمم متوجه نبودم چند دقیقه بهش خیره مونده بودم

حالا چه فکری پیش خودش میکرد؟!

هرچند اون از هر موقعیتی استفاده میکرد تا دستم بندازه

بعدا همون رو سوژه کنه و بهم بخنده

با نگه داشتن جلوی رستوران شیکی سمت ارمان چرخیدم

قبل اینکه حرفی بزنم پیاده شد

از ورودی اش مشخص بود چه جایی اومدیم

به خوابم نمیدیدم همچین جایی بیام

انگار این نامزدی قلابی یه سود هایی ام داشت

با اینکه خوشم نمیاد منت کسی سرم باشه

اما این که منت نبود

ارمان نامزدم بود

هرچند فیک و قلابی بود همه چیز...

اما تموم این کار ها رو به خاطر خودش میکرد نه من

پس منتی سر من نبود


|?| ✨??「 ????↬@FiLM_SRIALO...*」

1401/11/19 12:06

?⚘?⚘?⚘?

? اربــابــِ عــمارتـــ?
#پارت_267
میتونستم راحت از این موقعیت استفاده کنم

جاهایی که هیچ وقت قرار نبود توی زندگی خودم تجربه اشون کنم رو برم

به محض پیاده شدن ارمان پیش خدمتی جلو اومد

_ سوییچ ماشین رو بدید ماشینتون رو ببرم داخل پارکینگ

ارمان جوری که انگار از قبل میدونست سوییچ سمتش گرفت

اروم سمتم اومد و بازوش رو جلوم گرفت

متعجب و سوالی نگاهش کردم

به بازوش اشاره کرد

اروم و کلافه از خنگ بازیم لب زد

_ بگیر بازوم رو...یالا...
دستمو پیش بردم

همونطور که خواسته بود دستمو دور بازوی پر و ورزشکاریش حلقه کردم

سمت پله ها حرکت کرد

همراهش راه افتادم

قدمهام رو با قدماش تنظیم کرد

رکسانام که نادیده گرفته شده بود

پشت سر ما دوتا راه افتاد

ارمان از قصد میخواست حرصشو دربیاره

البته حقش بود اذیت بشه

الکی خودشو انداخت وسط قرار ما...

اگر اون نبود احتمالا همچین تجملاتی هم نبود

نهایت توی ماشین یا یه کافه کارشو میگفت

بعدشم برم میگردوند خونه

خاطره امشب رو مدیون حضور اجباری رکسانا بود

باعث شد ارمان خودی نشون بده

پوزخندی زدم و داخل تالار بزرگ رستوران شدیم

اینجا رستوران بود یا تالار عروسی...

شاید اصلا اسمش رستوران نبود

با کشیده شدنم همراه ارمان به خودم اومدم


|?| ✨??「 ????↬@FiLM_SRIALO...*」

1401/11/19 12:06