The chronograph is started when the event is seen and stopped when it is heard. The chronograph seconds hand indicates the distance from the event on the telemetric scale. Telemeter: on account of most replica watches using a telemeter scale, best rolex replica Three different views from three different continents on the finalists in the Chronograph category at this years Grand Prix d . Audemars Piguet Replica Uk omegasphereco uk.

💓ارباب عمارت💓

24 عضو

?⚘?⚘?⚘?

? اربــابــِ عــمارتـــ?
#پارت_268

سعی کردم طبیعی جلوه کنه

مثلا از خارج کشور اومده بودم

پس نباید همچین چیزایی واسم عجیب میبود

ولی خب نمیشد جلوی نَفسم رو بگیرم

به روی خودم نیارم کجام...

خواستم صندلی بیرون بکشم و بشینم

با نشستن دستهای داغ ارمان روی دستم متوقف شدم

نگاهم ناخوداگاه سمتش چرخید

اروم صندلیو بیرون کشید

با لبخند اشاره کرد

_ بشین خانومم

امشب داشتم زیادی چیزای عجیب میدیدم

میترسیدم واسه قلبم خوب نباشه

از تعجب و شک زیاد سکته بزنم

نشه همچین شبی به عنوان خاطره ثبت بشه

|?| ✨??「 ????↬@FiLM_SRIALO...*」

1401/11/20 22:32

?⚘?⚘?⚘?

? اربــابــِ عــمارتـــ?
#پارت_269
چرا امشب دهنش بسته نمیشد
هی زرت و زرت لبخند میزم

اینقدر چشمم به دیدن این لبخندها عادت نداشت
که حتی از دیدن رستوران هم جذاب تر بود
خندیدن اون چهره عبوس....

مگه میشه همچین چیزی...
گوشامم از کار افتاده بود

انگاری جملات رو چیز دیگه ای میشنیدم
شاید دچار توهم شده بودم

خانومم....عزیزم....
داشت دیوونه ام میکرد امشب

همه اینها فقط به خاطر حضور رکسانا
شاید باید ازش تشکر هم میکردم

اگر اون نبود باید یه عبوس گند اخلاق تحمل میکردم
از چیزی که پشت تلفن شنیدم و قطع کردنش روی من....
همه چیز مشخص بود

میدونستم امشب مکالمه خوبی باهاش ندارم
قطعا قراره داد بشنومم

اما به لطف حضور رکسانا داشتم روی جدیدی ازش میدیدم
جوری که حتی توی خونه ام نقش بازی نمیکرد

اونجا میتونست فرار کنه و بره تو اتاق
این جوری از نقش بازی کردن بی نیاز بود

اکثر روزهام که خونه نبود
اما اینجا جای در رو نداشت

خودشم تنش میخارید واسه اذیت کردن رکسانا
هرچند اسمش اذیت نبود

هنوز خودمم نمیدونستم دقیقا نقشش چیه...

خودشم که جواب درست و درمون نمیداد
اینقدر از خود متشکر بود که اینو وظیفه ام میدونست پیشش بمونم
اونم بدون پرسیدن هیچ چیزی ازش...

با دست به گارسون اشاره کرد

گارسون جلو اومد و مودب و با لبخند روی لبش گفت
_ خیلی خوش اومدید...

چطور میتونم کمکتون کنم
ارمان دستاشو روی میز توی هم قلاب کرد

_ منو رو بهمون بگید لطفا
بعدم برای گرفتن سفارش بیاید
گارسون سری به نشونه تایید تکون داد

_ حتما قربان

|?| ✨??「 ????↬@FiLM_SRIALO...*」

1401/11/22 15:15

?⚘?⚘?⚘?

? اربــابــِ عــمارتـــ?
#پارت_270
به محض گفتن این حرف تبلت رو روشن کرد

شروع کرد خوندن از روش

پس ارمان درست گفته بود

واقعا باید منو رو میخوند

اسمهایی داشتم میشنیدم که اصلا باورم نمیشد غذا باشه

چطور اینها رو تلفظ میکردن...

واقعا خوردنی بودن ؟؟

چه جور غذایی بودن که تا حالا اسمشون رو نشنیده بودم

چیز معمولی مثل جوجه و کباب و قیمه و قرمه نداشتن!!

با تموم شدن فهرست غذاها همونطور مات و مبهوت به گارسون موندم

دلم میخواست تبلتو ازش بگیرم

ببینم واقعا همچین چیزایی نوشته

یا یه مشت اسم من دراوردی ساخته...

انگار تموم مدت که داشت اسم غدا ها رو میخوند برای من داشت به یه زبون دیگه صحبت میکرد

که حتی یه کلمه از حرفاشم نفهمیدم

با خوردن بشکنی جلوی چشمم نگاه گیجم سمت ارمان چرخید

_ چی میخو...

ناگهان حرفش رو خورد

انگار با دیدن چهره ام همه چی رو فهمید

یادش اومد من واقعا کی و چیم؟

چطور وقتی حتی نمیتونستم اسم یکی اش رو هم تلفظ کنم باید میگفتم چی میخورم

_ برای همسرم.....و برای خودم....

برام شده بود جای خالی

انگار اسم غذا ها رو نمیشنیدم

این دیگه چه کوفتی بود؟!

دچار ناشنوایی موضعی شده بودم

حالا اینهایی که گفته بود چی بودن

ای کاش این مزاحم اینجا نبود
میتونستم خود واقعیم باشم
اونوقت حس کنجکاویم ارضا میشد

|?| ✨??「 ????↬@FiLM_SRIALO...*」

1401/11/22 15:16

?⚘?⚘?⚘?

? اربــابــِ عــمارتـــ?
#پارت_271
پوف کلافه ای کشیدم

نگاهی به اطراف انداختم

_ پسرخاله...

با صدای تو دماغی رکسانا بدون سر چرخوندن گوشام رو تیز کردم تا ببینم چی میخواد بگه

اما قبل اینکه اون حرف بزنه

ارمان بدون رودروایسی رک گفت

_ خاله فرستادتت بیای؟؟

رکسانا که جا خورده بود

دست پاچه من من کرد

نمیتونستم جلوی خنده ام بگیرم

همونطور که سرم به طرف مخالفشون کج بود
دستمو جلوی دهنم گرفتم

تا بتونم خنده ام رو بپوشونم

_ چی؟!...نه یعنی مامان....

سکوت کرد و نفس عمیقی گرفت

اونقدر بلند که منی که حتی نمیدیدمش هم صدای نفسش رو شنیدم

_ اومدم بیرون چون کار داشتم

حقا که از یه خون بودن

اینقدر راحت خالی میبستن

ازخود متشکر بودن همیشه ی خدا

مشخص بود پسر خاله و دخترخاله هستن
که هیچ جا و هیچ جوره کم نمیارن

_ چیزی باید میخریدم...
ارمان بدنش رو جلو تر کشید

_ جدا ؟؟ ایتقدر مهم بوده که باید حتما امشب خریده میشده

سکوتی کرد و با تمسخر پرسید

_ کنجکاو شدم ببینم چیه...

رکسانا صداشو صاف کرد

با اعتماد به نفس گفت

_ چیز دخترونه ای ؛ نمیتونم بهت بگم

خداروشکر همیشه توی استینشون جواب داشتن
|?| ✨??「 ????↬@FiLM_SRIALO...*」

1401/11/22 15:16

?⚘?⚘?⚘?

? اربــابــِ عــمارتـــ?
#پارت_273
واقعا پول واسه ادم شخصیت میورد

مهم نبود کی و چی هستی

تا وقتی پول داشتی همه بهت احترام میزاشتن

چه دنیای مسخره ای بود که یه تیکه کاغذ میشد همه ابرو و احترام ادما

نگاهم روی غذا نشست

یه تیکه گوشت با تزئینات دورش

مطمئنا برای همیچین چیزی قیمت خون باباشون میگرفتن

حتی پلو هم نداشتن ادم سیر بشه

چطور این غذا حساب میشد

اصلا روی چه حسابی همچین غذایی اون اسمای عجیب غریب رو داشت

نگاهی به دست ارمان انداختم

با چاقو تیکه تیکه اش کرد

بعد با چنگال مشغول خوردن شد

رکسانا هم سرگرم غذای خودش شد

نمیدونم چرا استرس گرفته بودم

میترسیدم حرکت اشتباهی انجام بدم

اگر رکسانا نبود مهم نبود

اما الان که یه حاسوس پیشمون بود....

چاقو رو برداشتم

با استرس نگاهی به چیزی که شبیه گوشت بود انداختم

نفس عمیقی گرفتم

به خودم توی دلم تلنگر زدم

( دیوونه کاری نداره که....
فکر کن داری کباب میبری عین همونه )

دستمو پیش بردم که بشقاب از جلوم کشیده شد

نگاهم رو بالا اوردم
با چشمای گرد شده به دزد بشقابم نگاه کردم

ارمان بشقابو سمت خودش کشید

بی حرف مشغول درست کردن گوشتم شد
چش بود این امروز...؟؟
شاید واقعا خستگی زیاد زده بود به مخش
|?| ✨??「 ????↬@FiLM_SRIALO...*」

1401/11/22 15:16

?⚘?⚘?⚘?

? اربــابــِ عــمارتـــ?
#پارت_274
با تموم شدن کارش بشقابو سرجاش برگردوند

دوباره بی هیچ حرفی مشغول خوردن غذای خودش شد
این همه هیجان برای قلبم خوب نبود

احساس میکردم قلبم روی هزار میزنه

حتی نمیدونستم خودم چه مرگمه؟؟
لابد به خاطر حجم تعجبی بود که بهم وارد شده بود

و اگرنه چرا باید این کوفتی الکی تند میزد
نگاهم سمت سنگینی نگاه رکسانا چرخید

با دیدن نگاهم پوزخندی زد و سرشو پایین انداخت
توی اینکه این خانواده همشون کم داشتن و دیوونه بودن شکی نبود

اما منم کم کم داشتم همرنگشون میشدم
عین خودشون خل میشدم

چنگالمو برداشتم و سعی کردم تمرکزمو روی غذام بزارم
اینجوری راحت تر میتونستم از فکرش بیرون بیام
به هرحال این شاید اولین و اخرین باری بود که همچین رستورانی تجربه میکردم

بهتر بود ازش نهایت استفاده رو ببرم
با گذاشتن اولین تیکه گوشت توی دهنم جوری اب شد و راحت جوییده شد که نتونستم باور کنم دقیقا چی رو قورت دادم و خوردم

چطور یه گوشت همچین مزه ای میداد؟؟
شاید گرونی اش به خاطر همین بود

تیکه ای دیگه برداشتم
با پیچیدن دوباره اون طعم توی دهنم برای لحظه ای چشمامو بستم
نفهمیدم اصلا چطور اون غذا رو تا تهش خوردم
دلم میخواست دوباره سفارش بدم

اما به خاطر وجود رکسانا نمیشد
هم اینکه حاضر نبودم غرورمو بزارم زیر پام

مطمئن بودم بعدا یه منتی سرم میمونه اگه چیزی ازش بخوام
بشقاب اول خواسته خودش بود

اما از بشقاب دوم اینطور نمیشد
از جام بلند شدم و اروم لب زدم
_ من میرم دستمو بشورم

ارمان سری به نشونه تایید تکون داد

_ سریع بیا میخوایم بریم

باشه ای زیر لب زمزمه کردم

اروم سمت دستشویی حرکت کردم

|?| ✨??「 ????↬@FiLM_SRIALO...*」

1401/11/22 15:17

?⚘?⚘?⚘?

? اربــابــِ عــمارتـــ?
#پارت_275
داخل شدم و بعد شستن دستم نگاهی به قیافه ام داخل ایینه انداختم

نسبت به رکسانا هیچ ارایشی نداشتم

انگار دوتا تصویر بدون فیلتر و با فیلتر بزاری کنار هم

اما بازم قیافم نقصی نداشت

که نیاز باشه با اون همه ارایش کاور بشه

ابی به صورتم زدم

سمت در رفتم

اما قبل اینکه بازش کنم با شتاب توی سینه ام باز شد

سریع قدمی عقب کشیدم

واگرنه چنان به عقب پرت میشدم که حتما یه اسیبی میدیدم

با دیدن ارمان با چشمای گرد شده گفتم

_ تو....

قبل تکمیل شدن حرفم سمتم هجوم اورد

دستشو جلوی دهنم گذاشت

سمت یکی از دستشویی ها هدایتم کرد

داخل شد و درو بست

جوری توی اتاقک کوچیکی که مال توالت فرنگی بود بهم چسبیده بودیم تا لباس های هیچکدوممون کثیف نشه

عصبی دستشو از جلوی دهنم کنار زدم

_ چته تو ؟؟ چیکار داری میکنی؟؟

_ ساکت شو ببینم

همه اینا تقصیر توعه

با چشمای گرد شده گفتم

_ چی ؟؟

تو اومدی دستشویی زنونه تقصیر منه اره ؟؟

چی میگی تو؟؟

اخمی کرد و به بیرون اشاره کرد

_ اینکه رکسانا اومده اینجا تقصیر توعه

|?| ✨??「 ????↬@FiLM_SRIALO...*」

1401/11/22 15:17

?⚘?⚘?⚘?

? اربــابــِ عــمارتـــ?
#پارت_276
عصبی و کلافه بودم

از این گرمایی که کل بدنم رو احاطه کرد بود کلافه بودم

_ الان میگی چی ؟؟

دختر خاله تو من رو سننه اقا

یارو سیریش شد بیام بگم چی ؟؟

تازه خاله اتم بود

از پس اولین عجوزه برمیومدم رد کردن دومی غیر ممکن بود

یه جوری میگی انگار خودت از پسشون برمیای

بعدم بزرگتره من نمیتونم چیزی بگم بهش

هرچند خودم به جملات اخر زیاد اعتقادی نداشتم

ارمان واقعا از پسشون برمیومد

مطمینا برای اون بزرگتر و کوچکتری مهم نبود

اما من باید نقش عروس خوب رو بازی میکردم

جایی توی این خانواده نداشتم

که بخوام نگران جایگاهم باشم

اما فعلا که باهاشون درگیر بودم

باید میتونستم تا مدتی که اینجان جای خودمو نگه دارم

بی احترامی بهشون باعث میشد خودم طرد بشم

اون موقع صد برابر برام سخت تر میشد

بعد کی میخواست جمعش کنه

_ مامان بهت گفت ؟؟

متعجب از عوض کردن یهویی بحث گفتم

_ چی رو گفت؟؟

فکر میکردم بازم باهام کلکل کنه

از ادمی‌مثل اون بعید بود زود عقب بکشه

عصبی گردنشو پایین تر اورد

بی توجه به اینکه توی دستشویی هستم

ناخوداگاه سرم رو یه عقب چسبوندم
اما به محض فهمیدن موقعیتم با فکر به اینکه شالم کثیف شد
سریع سرمو جلو کشیدم

|?| ✨??「 ????↬@FiLM_SRIALO...*」

1401/11/22 15:17

?⚘?⚘?⚘?

? اربــابــِ عــمارتـــ?
#پارت_277
با نشستن لبام روی لبای ارمان خشک شده سرجام موندم

مغزم لحظه ای قفل کرد

انگار زمان متوقف شد

حتی نفسم نمیکشیدم...

انگار وضعیت اونم دست کمی از من نداشت

انتظار نداشت بعد اون سوال ببوسمش

با ضرب چنان دوباره سرمو عقب کشیدم

که محکم به دیوار دستشویی خورد

اه از نهادم بلند شد

توی چشمام اشک جمع شد

دستمو به خاطر دردی که داشتم پشت سرم بردم

با نشستن دست داغش روی دستم چشمای خیسم که حالا از تعجب اندازه دو تا گردو شده بود رو بالا اوردم

_ خوبی ؟؟

خوبم ؟؟ خوب نبودم

قلبم توی دهنم میزد

گرمای بدنم به حدی بالا بود
که اگر کسی نبود دوست داشتم لباسم رو از تنم بیرون بکشم

از طرفی سرم درد میکرد
به غیر از همه اینها....

رد لبای داغش روی لبام مونده بود
انگار میتونستم اثر حس کنم هنوزم

دستمو از زیر دستش بیرون کشیدم

بی توجه به دردم گفتم

_ خو....بم...خوبم
میشه بری بیرون

خیلی وقته نیستیم رکسانا...
عین گیجا سری تکون داد

_ اره میرم
در دستشویی رو باز کرد
مات و مبهوت سمتم چرخید

_ صبر کن یکم بعد من بیا

منتظر جواب نشد و بیرون رفت
|?| ✨??「 ????↬@FiLM_SRIALO...*」

1401/11/23 11:09

?⚘?⚘?⚘?

? اربــابــِ عــمارتـــ?
#پارت_278
واقعا ارمان به حرفم‌گوش کرده بود...

اولین بار بود اینطور دست پاچه میدیدمش
شایدم این حس من بود

چون خودم دست پاچه و مضطرب بودم

فکر میکردم همچین مردی هم این واکنش رو داره
با نقش گرفتن اون شب جلوی چشمام پوزخندی زدم
اون شبی که توی اتاق بودم

به وضوح دوستاشو دیدم چطور توی هم دیگه بودن

دیگه این که سر دم دار اونا بود
وقتی کسی از این مهمونی میداد

دختره حاضر بود همه جوره بهش پا بده

مگه میشد با همچین چیزی تعجب کنه
واسش یه چیز عادی بود

شاید به خاطر اینکه اون شخص من بودم حالش بد شده بود

و اگرنه دلیلی نداشت تعجب کنه
از دستشویی بیرون رفتم

سمت شیر اب رفتم

صورتم سرخ شده بود
خاک تو سرت آوا چقدر ضایعی اخه

من بلد نبودم نقش بازی کنم
اولین بارم بود....

با ناله دستمو روی لبم کشیدم

_ اولین بوسه ام...
سرمو سمت در چرخوندم

با اخم مصنوعی و عصبی لب زدم
_ مردک دزد چلغوز...

اولین بوسه ام رو دزدید...

پوف کلافه ای کشیدم سمت شیر اب چرخیدم

اب سردی به صورتم زدم
باید بدن گر گرفته ام رو اروم میکردم

توی ایینه نگاهی به خودم انداختم

دستم ناخوداگاه سمت قلبم رفت

این لعنتی چرا هنوزم تند میزد

اینقدر شک شده بودم که ضربانش اروم نمیگرفت
چند بار نفس عمیق گرفتم
نگاهم سمت دستشویی چرخید
|?| ✨??「 ????↬@FiLM_SRIALO...*」

1401/11/23 11:10

?⚘?⚘?⚘?

? اربــابــِ عــمارتـــ?
#پارت_279
دوباره اون صحنه عین یه فیلم از جلوی چشمام رد شد

ضربه ی محکمی به صورتم زدم

تا از هپروت بیرون بیام

_ داری به چی فکر میکنی احمق...

با جون گرفتن اون صحنه جلوی چشمم ضربانم دوباره بالا رفته بود

درمونده نگاهی به قلبم انداختم

چه مرگته تو؟؟

کیفمو برداشتم و از دستشویی بیرون زدم

نمیخواستم غرغراشو بشنومم

با دیدنش که جلوی در منتظر بودن سمتشون رفتم

رکسانا با دیدنم بی حوصله گفت

_ چیکار میکردی توی دستشویی...؟؟

نمیدونم چرا اینقدر عصبی بودم

از دست کی ؟؟

خود احمقم ؟؟ یا ارمان ؟؟

_ داشتم میزاییدم

میخوای بیارم نطفه رو نشونت بدم

با این حرفم ساکت شد

متعجب خیره موند بهم

انتظار نداشت اینطور جواب بگیره

اعصاب نداشتم

اونم که خدای یورتمه رفتن روی مغز بود

حقش بود چیزی که گفتم

دیگه احترامم حدی داشت

دهنمو باز میکرد هرچی کوتاه میومدم

از قالب خانوم باشخصیت بیرون میومدم

یه بچه پایین شهری نشونش میدادم

که تا عمر داره لال بمونه
|?| ✨??「 ????↬@FiLM_SRIALO...*」

1401/11/23 11:10

?⚘?⚘?⚘?

? اربــابــِ عــمارتـــ?
#پارت_280

به وضوح میتونستم پوزخند ارمانو روی لبش ببینم

مگه اینا خانواده نبودن؟

پس چرا اینقدر از ضایع کردن همدیگه لذت میبردن؟

سمت ماشین حر‌کت کردیم

به محض نشستن ارمان سمت رکسانا چرخید و گفت

_ کارت چیه؟؟

رکسانا متعجب گفت

_ چی؟؟

ارمان بی حوصله از خنگ بازیش گفت

_ مگه نگفتی بیرون کار داری

به خاطر همینم امشب با آوا اومدی؟؟

رکسانا سری به نشونه تایید تکون داد

_ خب کارت چیه ؟؟

قبل اینکه اون جواب بده گفتم

_ خرید داره ، یه خرید خیلی مهم

انگاری اصلا نمیتونست براش صبر کنه انقدر که مهم بود

رکسانا با این حرفم لبخند مصنوعی زد

_ اره خب اوممم...

_ خریدت چیه؟؟

من که از اولم میدونستم دروغه

ضایع بود فقط میخواد یه جوری خودشو جا کنه

_ خب...نمیتونم بگم

ارمان متعجب ابرویی بالا انداخت

_ یعنی چی؟؟

|?| ✨??「 ????↬@FiLM_SRIALO...*」

1401/11/23 11:10

?⚘?⚘?⚘?

? اربــابــِ عــمارتـــ?
#پارت_281

رکسانا برای فرار از قضیه گفت

_ یه چیز زنونه است

با پوزخندی گفتم

_ عزیزم جلوی فروشگاه پیاده اش کن خودش بخره

شاید معذبه اینطوری بگه

ارمان سری به نشونه تایید تکون داد

ماشینو حرکت داد

با ایستادن جلوی فروشگاهی از توی آینه نگاهی به رکسانا انداخت

_ کارت دعوت میخوای؟؟

بپر پایین خریدتو بکن بیا

زیاد لفتش نده خسته ام میخوام برگردم...

رکسانا باشه ای گفت

با اکراه پیاده شد و برای اخرین تلاش گفت

_ شماها نمیاید...

_ نه خودت برو زود بیا مگه نگفتی خصوصی و دخترونه است

رکسانا اره ای گفت

درو بست و عین تیم شکست خورده سمت فروشگاه حرکت کرد

نمیدونم چرا میترسید یه لحظه ما رو تنها بزاره

به هر حال بین زن و شوهر خیلی اتفاق ها میفتد

چطور فکر میکرد میتونه همه اشون رو کنترل کنه

_ در مورد عروسی....

|?| ✨??「 ????↬@FiLM_SRIALO...*」

1401/11/23 11:10

سلام میشه پارت های بعدی رو بزاری

1401/11/23 14:03

سلام عزیزم تازه واردی؟

1401/11/23 14:39

اینا برایه امروزه چشم بزارن منم میزارم براتون

1401/11/23 14:40

پاسخ به

سلام عزیزم تازه واردی؟

بله

1401/11/23 15:14

پاسخ به

اینا برایه امروزه چشم بزارن منم میزارم براتون

ممنون

1401/11/23 15:14

?⚘?⚘?⚘?

? اربــابــِ عــمارتـــ?
#پارت_282

با این حرفش سمتش چرخیدم و گفتم

_ تا کی میخوای این بازی رو ادامه بدی؟؟

من ننه بابایی که از خارج باشه از کجا بیارم

ظهر که مادرت اصلا کپ کردم شنیدم

ارمان بدون هیج استرسی لب زد

_ نگران نباش

قرار نیست واقعی بشه که...

دوست دارن تاریخ تعیین کنن بزار بکنن

تو دیگه چیکار اوناش داری؟؟

بعد اینکه اینا برگشتن یه مدت بعد میگیم بهم زدیم

از این ارامشش اعصابم خرد میشد

یه جور میگفت انگار به همین راحتی ها بود

_ چرا الان نگیم؟؟

با ابرو به در فروشگاه اشاره کرد

_ نمیبینی مگه...

به محض اینکه از هم جدا بشیم عین کنه بهم میچسبه

اگر قرار به ازدواج با اون باشه

من تا اخر عمر بدبخت میشم

بعید میدونم حتی مامان اینا برگردن دیگه...

پوف کلافه ای کشیدم

_ قراره تاریح عروسی با پدر و مادر من هماهنگ بشه

متیونم بپرسم کدوم پدر و مادر دقیقا...

از کجا بیارم مامان حرف بزنه باهاشون؟!

ارمان دستی توی موهای لختش کشید

کلافه جواب داد

_ اونش با من...

با ناراحتی گفتم

_ بازم یه دروغ دیگه

|?| ✨??「 ????↬@FiLM_SRIALO...*」

1401/11/23 22:30

?⚘?⚘?⚘?

? اربــابــِ عــمارتـــ?
#پارت_283

آرمان سمتم چرخید گفت

_ میگی چیکار کنم

مجبورم‌به خاطر شرایطی که توش هستم

تقاضای زیادم که ندارم ازت

اینکه بخوری و بخوابی و نقش بازی کنی کار سختیه؟؟

بابتش پولم میگیری دیگه چی میخوای؟؟

متنفر بودم از اینکه پولشو توی سرم بزنه

همچین میگفت پول میگیری...

انگار ادم واسه پول باید قید همه چیزو میزد

_ فشاری که رومه بیشتر از خوردن و خوابیدن پول گرفتنه...

پس اینقدر بهم نگو پول میگیری

اصلا پولت مال خودت نمیخوام

با اخم و توپ پر لب زد

_ چرا قهر میکنی؟؟

بچه بازیها چیه؟؟

فشار روته اوکی ! گیرم قبول...

دارم فشارتو با پول جبران میکنم

لبمو زیر دندونم کشیدم

هیچ جمله مناسبی نداشتم که بهش بگم

_ خوش به حالت جناب پولدار

فکر میکنی همه چی با پول قابل خریداریه

حتی ادمای دورت...

با پوزخندی جواب داد

_ دقیقا همینطوره

تا حالا خلافش ثابت نشده

حتی در مورد تو...

|?| ✨??「 ????↬@FiLM_SRIALO...*」

1401/11/23 22:30

?⚘?⚘?⚘?

? اربــابــِ عــمارتـــ?
#پارت_284
متعجب خواستم‌چیزی بگم که ادامه داد

_ یادته اولش مخالف بودی...

چی بود که راضیت کرد؟؟

با یاداوری اون روز...

اون موقع که با شنیدن قیمت دهنم اب افتاد
شرمنده نگاهمو به پایین دوختم

حق با ارمان بود

منم تونسته بود با پول بخره
من ضعیف النفس که یه قرون دو هزار برام خیلی بود

با اومدن رکسانا ارمان لب زد

_ بالاخره...
نگاهمو بالا اوردم

با دیدن کیسه پر دستش متعجب نگاهش کردم

این یه خرید زنونه کوچولو بود

درو باز کرد و داخل نشست

_ بریم...

ارمان سمتش چرخید
نگاهی به داخل کیسه اش کرد و گفت

_ دقیقا خانوما چه استفاده ی خاصی از چیپس و پفک دارن که محرمانه است

زشته یه اقا بدونه...
متعجب گفتم

_ چی...؟؟

به پشت چرخیدم و با دیدن کیسه که پر خوراکی بود تک خنده ای کردم
چقدر *** بود..

حتی دروغشم نمیتونست عملی کنه

کیسه ای از کیفش بیرون کشید و لب زد

_ نخیر اون اینجاست
اینا رو همینطوری واسه خونه گرفتم

گفتم دیگه اونقدرام *** نیست
با توقف ماشین جلوی در خونه ارمان قفل مرکزی رو باز کرد

_ پیاده شو رکسانا‌..

|?| ✨??「 ????↬@FiLM_SRIALO...*」

1401/11/23 22:31

?⚘?⚘?⚘?

? اربــابــِ عــمارتـــ?
#پارت_285
از قصد اسم صدا زد تا دیگه خودشو نزنه به اون راه

اما چرا اون پیاده بشه

ما نباید میرفتیم داخل مگه

رکسانا متعجب گفت

_ چی؟؟

ارمان بی حوصله گفت

_ گِت اوت... اگه فارسی حالیت نیست

انگیلیسی گفتمت

خوش گلدیم بابا

پیاده شو کار دارم...

رکسانا نیم نگاهی به دوتامون کرد

_ اما اخه....

ارمان با جدیت گفت

_ مگه نگفتی واسه خریدت اومدی

رکسانا سری به نشونه تایید تکون داد

_ خیلی خب خریدتم که کردی

خدانگهدارت باشه...

بی رودروایسی پرسید

_ کجا میرید شما دوتا ؟؟

ارمان از اینه با اخم نگاهش کرد و پرسید

_ باید جواب بدم ؟؟

پیاده شو میخوام زن و شوهری بریم جایی

رکسانا که هیچ چاره ای نداشت

کیسه رو کشید سمت خودش و از ماشین پیاده شد

ارمان جوری کیش و مات میکرد

که طرف میموند چی شد اصلا...

با پیاده شدن رکسانا ماشین عین برق از جاش کنده شد

جلوی چشمای متعجب رکسانا حرکت کرد و رفت
_ لااقل وایمیسادی بره داخل
بلایی سرش نیاد....

|?| ✨??「 ????↬@FiLM_SRIALO...*」

1401/11/23 22:31

?⚘?⚘?⚘?

? اربــابــِ عــمارتـــ?
#پارت_286

ارمان بی خیال شونه ای بالا انداخت
_ مگه من بابا و ننه شم

یا با اصرار من اومده بود که حالا وایستم بره

دو دقیقه اونجا وایسی یهو دید برگشت سوار شد

خودشون خوب از اخلاقیات هم خبر داشتن

میدونستن چه پرو ان خانوادگی

ولی خب اینم نامردی بود که گازش گرفت و راه افتاد

ولی در هر حال به من ربطی نداشت که دخالت کنم

نگاهی به بیرون انداختم

_ حالا کجا میریم؟؟

_ هرجا...

متعجب سمتش چرخیدم

_ یعنی چی ؟؟ هرجا یعنی کجا؟؟

سمتم چرخید و گفت

_ هرجایی باشه مهم نیست کجا‌..

ابرویی بالا انداختم و گفتم

_ خب مگه مریضیم ؟؟

برمیگشتیم خونه دیگه با رکسانا

چرا دیگه.‌...

حرفمو قطع کرد و گفت

_ نمیخواستم با اون بریم...

باید تنها برمیگشت..

من نمیفهمیدم این چی میگفت یا به یه زبون دیگه ای حرف میزد

بیشتر از این باهاش بحث میکردم خل میشد

فرمون ماشین که دست اون بود

پس حرف زدنم بیخود بود

الکی انرژی هدر میدادم فقط...

اون به هرحال کار خودشو انجام میداد

کوچکترین اهمیتی هم به حرف من نمیداد

|?| ✨??「 ????↬@FiLM_SRIALO...*」

1401/11/23 22:31

پاسخ به

?⚘?⚘?⚘? ? اربــابــِ عــمارتـــ? #پارت_286 ارمان بی خیال شونه ای بالا انداخت _ مگه من بابا و ن...

..

1401/11/24 08:45

?⚘?⚘?⚘?

? اربــابــِ عــمارتـــ?
#پارت_287
به هرحال باید صبر میکردم تا به مقصد برسیم

ببینم این هرجایی که میگه یعنی چی
به صندلی تکیه زدم

سرمو به پشتی صندلی تکیه دادم
چشمامو بستم تا یکم بدنم ارامش بگیره
انگار از صبح ازم کار کشیده بودن

بدنم کوفته بود و دلم میخواست فقط استراحت کنم
البته این روال هر روزم بود
این قدر از صبح استرس میکشیدم

کل انرژی بدنم تخیله میشد

برای همینم شبها خیلی بیشتر از وقت هایی که خدمتکار این خونه بودم خسته میشدم
ترجیح میدادم جای گلاره باشم

اما اینطوری توی روی کسی دروغ نگم

مخصوصا مادرش که بنده خدا با هزار امید و ارزو نگاهم میکرد
اگر میفهمید واقعا کی و چیم...
بازم همین برق توی نگاهش بود

از نگاه کردن توی روشون خجالت میکشیدم
حتی رکسانا و مادرش...

به هر حال همه این خانواده به دروغام اعتماد کرده بودن
هرچقدرم ذاتشون خراب و عوضی بودن

بازم من سر دسته بودم
من عوضی تر از اونا بودم

که هر روز صبح بدون هیچ شرمی دروغامو از سر میگرفتم
با توقف چشمامو باز کردم

نگاهی به اطراف کردم

به نظر میرسید توی جای بیابون طوری باشیم

کمی سرجام نیم خیز شدم
چشمامو بسته بودم اصلا متوجه مسیر راه نشده بودم
خواستم حرفی بزنم که از ماشین پیاده شد
_ خدا واقعا یه عقلی به این بده
یه شانس و راه فراری هم به من بدبخت
پسره شبی زده به سرش...

قدماشو سمت جلوی ماشین برداشت
به کاپوت تکیه زد
نگاهی به جلوی ماشین انداختم

به نظر میرسید بالا تپه طوری باشیم
چیه این تپه قشنگ بود که وایساده بود نگاه میکرد
خواستم پیاده بشم
که با فکری که به سرم زد سرجام خشک شدم
نکنه نقشه ای داشت...
مشکوک بهش نگاه کردم
چرا یهویی باید هوس بیرون اومدن میکرد
|?| ✨??「 ????↬@FiLM_SRIALO...*」

1401/11/25 02:38