The chronograph is started when the event is seen and stopped when it is heard. The chronograph seconds hand indicates the distance from the event on the telemetric scale. Telemeter: on account of most replica watches using a telemeter scale, best rolex replica Three different views from three different continents on the finalists in the Chronograph category at this years Grand Prix d . Audemars Piguet Replica Uk omegasphereco uk.

💓ارباب عمارت💓

24 عضو

?⚘?⚘?⚘?

? اربــابــِ عــمارتـــ?
#پارت_288
یهویی دلش خواست رکسانا رو پیاده کنه

بی هدف بیاد چرخ بزنه

اونم توی ناکجا آباد...

حتی مقصدم مشخص نبود

بعد یهو چشممو باز کردم

دیدم سر از بیابون در اوردیم

اونم بالای یه تپه که پرنده پر نمیزنه

اتفاقات توی دستشویی تو ذهنم مرور شد

نکنه بعد اون خیالات زده به سرش

نقشه ای واسم کشیده...

دستمو روی لبم گذاشتم

خیره بهش نگاه کردم

ولی اخه چرا باید همچین کاری کنه

اون اراده کنه کلی دختر دورش جمعن

یکیش همین رکسانا...

با تموم تحقیرایی که میشنوه بازم منتظر یه اشاره از ارمانه

ارمان لب تر کنه میپره بغلش

دختره به این غدی و مغروری واسه ارمان همه چیو کنار میزاره

پس چرا باید برای من خودشو توی دردسر بندازه

به هرحال خانواده اش از وجودم خبر داشتن

پس نمیتونست بلایی سرم بیاره

چه بهونه ای واسه یهویی غیب شدنم میخواست بیاره...

خواستم پیاده بشم

که دوباره سرجام متوقف شدم

خب اگه بهم ت*اوز میکرد

نمیتونستم به خانواده اش چیزی بگم

چی میگفتم...

اونا فکر میکردن من زنش هستم

برای کسی که زنشه این ت*اوز حساب نمیشه

|?| ✨??「 ????↬@FiLM_SRIALO...*」

1401/11/25 02:38

?⚘?⚘?⚘?

? اربــابــِ عــمارتـــ?
#پارت_289
پس قابل اثبات نیست

با چرخیدنش سمتم نگاهمو غافلگیر کرد

روی کاپوت ضربه زد

_ نمیای پایین؟؟

چرا دستت روی لبته؟؟

سریع دستمو پایین انداختم

پوزخندی زد

دوباره سمت جلو برگشت و گفت

_ پیاده شو

حیف این منظره رو نبینی..

به صدا و حالتش نمیخورد که بالا زده باشه

نفس عمیقی کشیدم

معلوم نیست چی تو ذهنش گذشته که خندید

نفس عمیقی گرفتم

از ماشین پیاده شدم

با احتیاط سمتش رفتم
متعجب نگاهم کرد

ابرویی بالا داد و پرسید

_ معلومه چته امشب...

خودمو زدم به کوچه علی چپ

شونه ای بالا انداختم

با بی تفاوتی کامل که توی صدام بود گفتم

_ وااا چمه مگه ؟؟

گفتی بیا اومدم دیگه

خواست چیزی که بگه بیخیال شد

با دست بهم اشاره کرد

_ بیا جلو...

از این لبه ببین پایین رو...

سمتش رفتم


|?| ✨??「 ????↬@FiLM_SRIALO...*」

1401/11/25 02:39

?⚘?⚘?⚘?

? اربــابــِ عــمارتـــ?
#پارت_290
با فاصله ای ازش ایستادم

نگاهی به پایین انداختم

نتونستم هیجانمو از دیدن اون منظره نگه دارم

_ چقدر بالاییم ما...

تک خنده ای کرد و گفت

_ نه اونقدرا...

ولی خب چون ته شهره به همه جا دید داره

در واقع سطح کلی این منطقه بالاست

و خب بالا بودن این تپه هم کمی کمکش کرده

انگار رنگ ها رفته بود توی هم

ساختمان و چراغ ها و اتوبان...

همه چیز خیلی خوشگل بود

اونقدر که دلم میخواست با چشمم ازش عکس بگیرم

_ خیلی قشنگه...

_ اهوم قشنگه..

با صداش سمتش چرخیدم

با غافلگیر شدن نگاهش سرشو چرخوند

نگاهی به پایین تپه انداخت

نفس عمیقی گرفت و گفت

_ هواش همون تهران دودی خودمونه

ولی نمیدونم به خاطر قشنگی اش که اینطور به نظر میرسه

یا واقعا هواش یکم بهتره

انگار اینجا نفس کشیدنت با کیفیت تره
تک خنده ای کردم

مثل خودش نفس عمیقی گرفتم

زیر لب تکرار کردم

_ با کیفیت تر...

به کاپوت تکیه داد

هوا سوز خوبی داشت


|?| ✨??「 ????↬@FiLM_SRIALO...*」

1401/11/25 02:39

?⚘?⚘?⚘?

? اربــابــِ عــمارتـــ?
#پارت_291

قابل تحمل بود

اما در عین حال باید چیز گرمی تنت میبود که بتونی بیرون بمونی

دستهامو توی هم قلاب کردم

تا سرمای کمتری احاطه اشون کنه

_ برنامه ات چیه‌‌....

الان بهترین فرصت برای حرف زدن بود

بدون شر خر و مزاحم..

متعجب پرسید

_ واسه چی ؟؟

سمتش چرخیدم و حق به جانب گفتم

_ عروسی...میشه برنامه رو به منم بگی؟؟

پوف کلافه ای کشید

_ گفتم که...چرا گیری تو...

اقا اون بخش با من..

تو نگران این نباش

مامان هرچی گفت بگو با ارمان هماهنگه خب؟؟

کلافه از این طفره رفتنش گفتم

_ نه ارمان نمیشه...

متعجب ابروشو بالا انداخت

توی این مدت اولین بار بود اسمشو صدا زدم

قبلا اقا بود

الان راحت ارمان صداش میکردم

سعی کردم به روی خودم نیارم

|?| ✨??「 ????↬@FiLM_SRIALO...*」

1401/11/25 02:39

?⚘?⚘?⚘?

? اربــابــِ عــمارتـــ?
#پارت_292
مگه خودش نمیگفت زن و شوهریم

خب انتظار داشت چی صداش بزنم؟؟

یا اصلا صداش نزنم؟؟

_ چرا فکر میکنی من باید مطیع باشم؟؟

حق ندارم بدونم برنامه چیه

این بازی که منم توشم

نیمشه تو تصمیم بگیری

بعد به من امر و نهی کنی

منم یه سره بگم چشم قربان چشم قربان

مکثی کردم

به روبرو خیره شدم

با توپ پر ادامه دادم

_ به خدا کل وجودم عذاب وجدانه

حاضر بودم الان توی خونه کار کنم

جلوی پاشونو تمیز کنم

اما دروغ نگم بهشون

خجالت میکشیدم....

هرروز صبح توی چشماشون نگاه میکنم

بعد عین اب خوردن بهشون دروغ میگم

بابا انصافتو شکر..

کل بارش روی دوش منه

تو که از صبح سرکاری

منم که باید باهاشون سر و کله بزنم

بعد اخرش که میپرسم قضیه چیه

حتی بهم توصیح خشک و خالی ندی

اینقدر حالم خراب بود

از همه چی شکایت داشتم و ناراحت بودم

که پشت هم فقط گفتم گفتم

بدون مکث و نفس گرفتن

|?| ✨??「 ????↬@FiLM_SRIALO...*」

1401/11/25 02:39

?⚘?⚘?⚘?

? اربــابــِ عــمارتـــ?
#پارت_293
خیلی روم فشار بود

از اینکه هیچ کی نبود این حرفا رو بهش بزنم

هی باید میریختم توی خودم...

اما الان احساس میکردم خالی شدم

یه بار بزرگی از روی دوشم گذاشتم زمین

_ تموم شد؟؟
جالب تر از همه اش این بود که ارمان یه حرفم نزد

هیچی نگفت و فقط گوش کرد

تیکه ننداخت...وسط حرفم نپرید

هیچی نگفت و شد گوش

گوش کرد تا خالی بشم

این مخالف ارمان همیشه بود

شاید الان تیکه اش رو می انداخت

شایدم تهش نسبت به همش بی اهمیت بود

اما همین که گوش کرده بود کافی بود

کمکم کرد حالم خیلی بهتر بشه

سمتش چرخیدم

سری به نشونه تایید تکون دادم

_ خودم امشب با مامان حرف میزنم

خواستم چیزی بگم که ادامه داد

_ قرار نیست کش پیدا کنه نترس

من یه تاریخ مشخص میکنم

میخوای اصلا تو مشخص کن

بعد به مامان میگیم

میگیم با خانواده توام هماهنگه ولی ارتباط گیری باهاشون سخته

خلاصه اینا جمع میکنن میرن

ماهم یه مدت بعد میگیم جدا شدیم

به همین راحتی و تموم...

باورم نمیشد برنامه رو بهم توضیح داده


|?| ✨??「 ????↬@FiLM_SRIALO...*」

1401/11/25 02:40

?⚘?⚘?⚘?

? اربــابــِ عــمارتـــ?
#پارت_294
یعنی با حرفم قانع شد

رضایت داد که منم توی جریان کارها باشم

حالا که گفته بود به خودم رو دادم

بیشتر از این پیش رفتم و گفتم

_ اگه نشد چی ؟؟

کلافه از بحثم گفت

_ چی نشه؟؟ چرا نشه؟؟

با نگرانی گفتم

_ اگر خانواده ات اصلا نخوان برگردن بگن همینجا تا عروسی میمونن
ساکت شد و خیره نگاهم کرد

با تعجب از خیره شدنش گفتم

_ نگو که اصلا به این فکر نکردی...

تک خنده ای کرد و گفت

_ فکر ؟؟ چرا به چیزی که اتفاق نمیفته فکر کنم

بهت قول میدم اینطور نمیشه..

بیشتر از قولی که داده بود

حرفی که داشت میزد تا خیالم راحت بشه

درگیر خنده اش بودم

شده بود پوزخند بزنه و حرصمو در بیاره

اما اینکه اینطور بخنده نه...

شاید خندیده بود و من دقت نکرده بودم

ولی هرچی که بود کم دیده بودم اصلا بخنده
اینقدر صورتش یکنواخت و جدی بود

که همیشه همون قیافه عبوس جدی توی ذهنم بود

هر چند با همون قیافه ام جذاب تر بود

اما انگار این لبخندش دلنشین تر بود

_ کجا رو نگاه میکنی؟؟

نگاهم مدتی روی صورتش ثابت شده بود

من اصلا متوجه نشده بودم


|?| ✨??「 ????↬@FiLM_SRIALO...*」

1401/11/25 02:40

?⚘?⚘?⚘?

? اربــابــِ عــمارتـــ?
#پارت_295
توی فاصله کمی ازش ایستاده بودم

خیره توی چشمای مشکی و پر جذبه اش نگاه میکردم

بی اختیار لب زدم

_ چرا همیشه نمیخندی ؟؟

متعجب لب زد

_ چی ؟؟

با سوالش به خودم اومدم

سر گردوندم و گفتم

_ هیچی...

نگاهمو به خیابون دادم

نفس عمیقی کشیدم

سعی کردم موضوع رو از چرتی که گفتم پرت کنم

_ اوکی پس همونکاری رو میکنیم که گفتی
متعجب و گیج پرسید

_ چی کار میکنیم؟؟

سمتش برگشتم و نگاهی بهش انداختم

انگار من تنها کسی نبودم که توی فضا بودم

ارمانم دست کمی ازم نداشت

لبمو با زبون تر کردم

اروم لب زدم

_ مگه نگفتی تاریخ تعیین کنیم

اوکی پس همینکارو....

هنوز حرفم تموم نشده بود که صورتش رو جلو تر کشید

با کمتر شدن فاصله ام حرفم رو خوردم

به چشمای خمارش که روی لبای خیسم قفل شده بود نگاه کردم

ناخوداگاه نگاهم روی لباش نشست

چشمای لرزونمو روی لبهای قلوه ایش قفل کردم

چه مرگم شده بود...

شاید از سرمای هوا بود که اینطور به مغزم زده بود


|?| ✨??「 ????↬@FiLM_SRIALO...*」

1401/11/25 02:40

?⚘?⚘?⚘?

? اربــابــِ عــمارتـــ?
#پارت_296
دلم میخواست عقب بکشم

اما انگار نیروی قوی منو سمتش میکشید

نمیتونستم مانع کششی بشم که بهش داشتم

مغزم دستور میداد این کار غلطه

مخصوصا با شخصی مثل آرمان...

دلم میخواست حرفشو گوش کنم

اما انگار تموم بدنم سست شده بود

با جلو تر اومدن سرش ناخوداگاه کمی عقب کشیدم

با عقب کشیدنم دست نگه داشت

چشمای خمارشو بالا اورد

نگاهشو توی نگاه تب دارم دوخت

انگار توی اون چشمای مشکی کلی حرف داشت که بهم بزنه

این بار ناگهانی لباش روی لبام نشست

حتی فرصت تفکر بهم نداد

نمیتونستم بدنم رو حرکت بدم

مغزم قفل کرده بود همراهیم نمیکرد

انگار اختیار بدنم دستم نبود

دستشو بالا اورد و یه طرف صورتم نشوند

بدنشو جلو تر کشید

بدن ظریفم بین کاپوت و هیکل عضلانیش قفل کرد

آروم لب پایینمو داخل دهنش کشید

مشغول بوسیدنم شد

مغزم بهم تشر میزد و دلم میخواست تموم اون آلارم ها رو نادیده بگیرم

حتی اگر میخواستم هم قادر به فرار کردن نبودم

چشمامو بستم و با تموم حواسم لرزش لباش روی لبامو حس کردم
دستشو از روی گونه ام روی گردنم سر داد

اولین بار بود که همچین حسی رو تجربه میکردم

حالا که دومین بوسه یا شاید میشه گفت اولین بوسه خاصم رو هم دزدیده بود

همونطور که توی دستشویی این کار رو کرد


|?| ✨??「 ????↬@FiLM_SRIALO...*」

1401/11/25 02:41

?⚘?⚘?⚘?

? اربــابــِ عــمارتـــ?
#پارت_297
همون حس خاص رو داشتم

با اینکه ناگهانی و بدون برنامه ریزی بود

اما انگار چیزی ته دلم تکون خورد

شاید یه حس غریزیه

برای منی که اولین بارمه حتی دست یه مرد رو میگیرم

اما فکر میکردم از اون اتفاق خوشش نمیده

چون به خال یه اتفاق تصادفی بود

اما این چی ؟؟

میشد گفت اینم تصادفیه؟؟
یا اونم از روی حس غریزه اش این کارو میکرد

تموم این فکرا قبل از اینکه لبش روی لبم بشینه توی ذهنم بود

باعث میشد هرچند کم یکم خودمو مهار کنم

اما الان کاملا در اختیارش بودم
انگار هیچ عکس العملی نمیتونستم نشون بدم

توانایی تکون خوردن نداشتم

دستشو اروم پیش برد و هر لحظه که پایین تر میرفت
به ممنوعه های بدنم نزدیک تر میشد

نفسم بیشتر توی سینه حبس میشد

با صدای رعد و برق بلندی که زد
تکون ریزی خورد

پشت بندش بارون تندی شروع به باریدن کرد

آروم ازم فاصله گرفت
دستشو زیر بارون گرفت

تک خنده ای کرد و لب زد
_ معطل چی؟؟ بیا تو ماشین تا خیس نشدی

با گفتن این حرف سمت ماشین حرکت کرد

خیلی راحت داخلش نشست
اما من همونجا عین مجسمه خشک شده زیر بارون ایستاده بودم
کل جونم خیس شده بود

با این حال نمیتونستم قدم از قدم بردارم

بدنم به قدری داغ بود

که سرمای بارون روم هیچ اثری نداشت

اصلا حسش نمیکردم

|?| ✨??「 ????↬@FiLM_SRIALO...*」

1401/11/25 02:41

?⚘?⚘?⚘?

? اربــابــِ عــمارتـــ?
#پارت_298
مغزم هنوزم قفل بود

انگار تموم اون اتفاقات داشت توش مرور میشد

در ماشینو باز کرد و فریاد کشید

_ بیا تو ماشین

سرما میخوری زیر بارون...

حرفشو میشنیدم

اما نمیتونستم هیچ عکس العملی نشون بدم

پوف کلافه ای کشید و از ماشین پیاده شد

با ژاکتی سمتم اومد

دو طرف ژاکتو روی دستم انداخت

ژاکتو دورم پیچید

_ چت شده آوا..

میگم بیا بشین داخل خیس میشی

نگاهم روی صورتش افتاد

اب از موهای خوش حالتش که حالا روی صورتش پخش شده بودن میچکید

عین پسر بچه ها شده بود

قیافه اش حتی خواستنی تر از قبل...

با تپش گرفتن دوباره قلبم نفس عمیقی کشیدم

چه مرگم شده...

این واکنش های مزخرف چیه؟؟

سرمو پایین انداختم

تا نگاهم به نگاهش نیفته

بتونم تمرکز کنم روی چیز دیگه ای

دستشو زیر چونم گذاشت

سرمو بالا اورد و لب زد

_ میشنوی صدامو...؟؟

با این حرف خم شد

دستشو زیر زانوهام انداخت

منو توی آغوشش کشید

|?| ✨??「 ????↬@FiLM_SRIALO...*」

1401/11/25 02:41

?⚘?⚘?⚘?

? اربــابــِ عــمارتـــ?
#پارت_299
بدون هیچ مقاومتی توی آغوشش موندم

سمت ماشین حرکت کرد

اروم درو باز کرد و منو داخل ماشین نشوند

درو بست و عقب رفت

دستشو روی سرش گرفت

سمت در راننده ماشین دوید

سریع داخل نشست

نیم نگاهی بهم انداخت و گفت

_ معلومه چت شده ؟؟

حالت خوبه؟؟
این سوالی بود که برای خودمم پیش اومده بود

چم شده بود دقیقا...

انگار یه نوع سحر و جادو بود

شاید اینم کار خودش بود

تا نتونم وسط این بازی قالش بزارم

اما هرچقدرم بد و غیر قابل اعتماد بود

میشد با اطمینان گفت آرزو جادو و جنبل نداره

توی سکوت بهش خیره شدم

دستشو سمت بخاری برد

گرم کن صندلی و بخاری جلوی ماشینو روشن کرد

_ دستتو بگیر جلوش بدنت گرم بشه

هیچی نمیگفتم

فقط خیره شده بودم بهش

انگار کم کم داشتم میفهمیدم چه غلطی کردم

چه اجازه ای بهش دادم

گذاشتم راحت ازم سو استفاده کنه

به هرحال من برای اون حتی به چشم زنم نبودم

شاید فقط تحت عنوان یه اسباب بازی نگاهم میکرد

همونطور که دستاشو داغ میکرد


|?| ✨??「 ????↬@FiLM_SRIALO...*」

1401/11/25 02:41

?⚘?⚘?⚘?

? اربــابــِ عــمارتـــ?
#پارت_300

با حس نگاه خیره ام سمتم چرخید
متعجب از خشک شدنم‌گفت

_ جدا یه چیزیت شده هاا..
دستشو پیش برد و سمتم اورد

که کمی بدنم رو عقب کشیدم

متعجب با اخم نگاهم کرد
دستمو توی دستش گرفت
جلوی بخاری ماشین برد

با گرفتن دستای ظریفم بین پنجه های مردونه اش سعی داشت سریعتر گرمشون کنه
به دستامون خیره شدم
واقعا مهربون شده بود؟؟

اجر خورده بود تو ملاجش

یا واقعا مهربون شده بود
شایدم همه اینا هدفمند برای پیش بردن خواسته اش بود
دستاشو دور دستام حلقه کرده بود
جلوی بخاری گرفته بود
_ یخ کردی دختر

مگه نمیگم بیا بشین توی ماشین
من هیچی نمیگفتم

این قدر مات و مبهوت بودم که توان هیچ حرکتی نداشتم
تنها کاری که ازم برمیومد نگاه کردن بهش بود
دستمو بالا برد و جلوی دهنش گرفت

آروم ها کرد و گفت
_ سردت نیست؟؟

دستشو سمت بخاری بود

کمی بالاتر بردش
وقتی دید جوابی نمیدم سمتم چرخید و گفت

_ حالت خوبه آوا؟؟
هیجی نمیگفتم
انگار یه قفل گنده خورده بود روی لبم

مغزم هیچ چیزی رو واسه جواب بهش تجزیه و تحلیل نمیکرد

دستاشو پیش اورد

با نشستن دستای گرمش روی لپ های سرخ از سرمام یه لحظه جوری که انگار برق بهم وصل شده چشمامو باز و بسته کردم

_ صورتت چقدر سرده
دستامو پیش بردم
ناخوداگاه روی دستاش نشوندم
پلکی زدم متعجب گفتم

_ چیکار میکنی؟؟

|?| ✨??「 ????↬@FiLM_SRIALO...*」

1401/11/25 02:42

?⚘?⚘?⚘?

? اربــابــِ عــمارتـــ?
#پارت_301

جوری که انگار هیچی نشده گفت

_ گرمت میکنم مشخص نیست؟؟

لبای خشک شده ام رو از هم فاصله دادم
به خودم جرعت دادم و گفتم

_ گرمم میکنی ؟
حالت خوبه ؟؟

لبش کش اومد
پوزخندی زد و گفت

_ اینو من باید بپرسم...
تو عین مجسمه خشک شدی نه من...
بعد از من میپرسی حالت خوبه..

واقعا نمیفهمید یا ترجیح میداد نفهم باشه؟!

من منظورم اون بوسه بود
منظورم رفتار های عجیبش بود
بعد چرا حرفمو میزد به در و دیوار

اونم وقتی مطمئن بودم با این هوشش کامل متوجه حرفام میشه

_ آرمان...

بدون لحظه ای مکث گفت

_ جانم...؟؟

با جانم گفتنش چشمام گرد شد
چرا جانمش یه جوری بود
جوری که با همیشه فرق میکرد

هرچند هیچ وقت وقتی خودمون دوتا بودیم‌بهم نمی گفت جانم....

موقعی هم که خانواده اش بودن
هیچ وقت اینطوری بهم جانم نگفته بود
انگار لحن صداش تفاوت داشت

اون موقع سرد و خشک بود
یه جوری از روی اجبار

اما حالا....جور متفاوتی بود

شایدم من توهم زده بودم
دلم میخواست همه چی رو جور متفاوتی برداشت کنم

|?| ✨??「 ????↬@FiLM_SRIALO...*」

1401/11/27 21:44

?⚘?⚘?⚘?

? اربــابــِ عــمارتـــ?
#پارت_302

چشمامو بستم و پلکامو روی هم فشردم

نفس عمیقی کشیدم تا اروم بشم

کلافه از این رفتار عجیبش گفتم

_ چرا اینطوری میکنی ؟؟

ابروشو بالا برد و گفت

_ چطوری میکنم؟؟

میحواست به حرفم بیاره

میخواست از زبونم‌بشنوه تا بفهمه

خیلی خب روشنش میکردم

_ این رفتارات چیه دیگه....

چرا گیجم میکنی...؟؟

با باز شدن لبخندش متعجب نگاهش کردم

حرف خنده داری نزده بودم که داشت میخندید

اخمامو توهم کشیدم

_ به چی میخندی؟؟

دستشو عقب کشید

سرجاش ثابت نشست

به شیشه جلوی ماشین خیره شد و لب زد

_ گیجت کردم؟؟

لحنش تغییر کرده بود

متعجب و اروم گفتم

_ اره گیجم کردی

سرش سمتم چرخوند و گفت

_ دقیقا کدوم کارم گیجت کرده؟؟

|?| ✨??「 ????↬@FiLM_SRIALO...*」

1401/11/27 21:44

?⚘?⚘?⚘?

? اربــابــِ عــمارتـــ?
#پارت_303

حس میکردم با یه زبون دیگه باهام حرف میزنه

چرا اینجوری میکرد؟؟

چرا خودشو میزد به اون راه...

خجالتو کنار گذاشتم و گفتم
_ اون بوسه ، این....

عصبی با صدای بلندی تری گفتم

_ گرفتن دستم و گرم گردن صورتم
جانم گفتنت...
به نظرت رفتار مسخره نیست..؟؟

دستشو توی موهای خیسش کشید
تا از روی پیشونیش بالا بدتشون

داشتم دیوونه میشدم
قلبم با مغزم هماهنگ نبود

تا حالا اینقدر به چشمم جذاب نبود
جذاب بود ولی اینجوری قلبم براش نمیزد

به هرحال ارمان پسری بود که هرجا میرفت دخترا پشتش قطار بودن

نمیشد جذابیتشو انکار کرد

ولی من تا حالا همچین حالی نشده بودم
دلم میخواست به خودم بقبولونم که اونقدرام تحفه نیست

لااقل من یکی درگیرش نشدم

مثل بقیه دخترا که اب از لب و لوچه اشون اویزونه

نگاهم ناخوداگاه سمت لبش کشیده شد
سریع لبمو گاز گرفتم
سعی کردم نگاهمو از روش بردارم

_ دقیقا همینطوره...

گیج از یهویی صحبت کردنش نگاهمو روی چشماش ثابت کردم

نباید جای دیگه ای رو نگاه میکردم

گیج لب زدم

_ چی....چی همینطوره؟؟

|?| ✨??「 ????↬@FiLM_SRIALO...*」

1401/11/27 21:44

?⚘?⚘?⚘?

? اربــابــِ عــمارتـــ?
#پارت_304

سرشو کج کرد و گفت

_ رفتارم مسخره است

مگه خودت نگفتی؟؟

بعد کجای این رفتار مسخره اذیتت کرده...

اخمامو توی هم کشیدم
داشت چی میگفت...
میدونستم عوضیه

چرا باعث شده بود لحظه ای شک کنم
اون یه عوضی دختر باز بود
رسما داشت میگفت بازیم داده

دلیلی نداره که گیج بشم
اینجا فقط من احق بودم

من *** بودم که باورش میکردم
اونم وقتی میدونستم توی ذهنش چی میگذره

اون حتی لحظه ایم به احساسات شخصی مثل من اهمیت نمیداد

_ نمیفهمم چی میگی؟!

چطور جرعت میکنی بازیم بدی؟؟

فکر‌ میکنی چون اون قرارداد کوفتی بینمون هست میتونی هر غلطی میخوای بکنی...؟؟

بدنشو کمی جلو کشید
ترسیده ساکت شدم
نگاهش سمت لبم کشیده شد
اروم دستشو بالا اورد
دستشو روی گونم نشوند

با انگشت شصتش لب پایینمو از لب بالام فاصله داد

_ خودتم میخواستی اینطور نیست؟؟

درست مثل همین الان...یا چند ثانیه پیش...

با این حرفش سریع صورتمو عقب کشیدم
_ خفه شو...

تو....تو....

نمیتونستم هیچی بگم

پوزخند صداداری زد و دستشو زیر چونش زد

_ حرص نخور خانوم کوچولو شیرت خشک میشه

|?| ✨??「 ????↬@FiLM_SRIALO...*」

1401/11/27 21:45

?⚘?⚘?⚘?

? اربــابــِ عــمارتـــ?
#پارت_305

خون خونمو میخورد
رکب خورده بودم
چرا یه لحظه فکر کردم چیزی عوض میشه
چرا فکر میکردم یه آدم میتونه عوض بشه

چی خیال کرده بودم؟؟

تموم اون مدت مغزم الارم خطر میداد
من دلم خواست به صدای قلبم گوش کنم
من *** ساده لوح...

معلوم بود با یه بوسه دست و پامو گم میکنم
اونم خوب میدونست مبتدی و خنگم

دقیقا دست گذاشته بود روی همین ویژگی

میدونست وقتی توی همچین موقعیتی باشم
چه ری اکشنی نشون میدادم

مغزم قفل میکنه

نمیتونم تصمیم درست بگیرم

از قصد این کارو کرده بود

ازم سو استفاده کرده بود

چون من مثل خودش با صد نفر رابطه نداشتم

دلم میخواست بلند بزنم زیر گریه

هرچی فش توی دهنم میومد بهش بگم تا خالی بشم

اما غرورم بهم اجازه نمیداد

همین الانم مضحکه دستش شده بودم

از پوزخند روی لبش مشخص بود کی برنده شده

دلم نمیخواست یه آتوی دیگه دستش بدم

یه سوژه خنده دیگه درست کنم واسش

ساکت شدم

سرمو چرخوندم و به بیرون خیره شدم

با این حرکتم تک خنده ی صدا داری کرد

_ اوهوی....چی شد پس؟؟

گقتم الان میخوای خشتکمو بکشی روی سرم

بدون اینکه برگردم از گوشه چشم بهش نگاهی انداختم

|?| ✨??「 ????↬@FiLM_SRIALO...*」

1401/11/28 22:19

?⚘?⚘?⚘?

? اربــابــِ عــمارتـــ?
#پارت_306

دقیقا دلم میخواست همین کارو کنم

دلم میخواست جوری صورت جذابشو نابود کنم
که دیگه احدی بهش نگاه نندازه

یا یه کاری کنم شرف و آبروش بره
یه کاری کنم دیگه جایی ازش به عنوان مرد یاد نشه

اما همه اینها توی تصور خودم بود

تنها کاری که میتونستم بکنم این بود توی تخیلم این بلا ها رو سرش بیارم

دستم توی دنیا واقعی بهش نمیرسید

اگر بهش انگشتم میخورد

باید تاوانشو میدادم

برای ما بدبخت و بیچاره ها دنیا اصلا جای خوبی نبود

حتی برای چیزی که حقمون هم بود

باید سکوت میکردیم و تو سری خور میموندیم

از ترس اینکه از پس هزینه اش برنیام

یه جایی باید روحمون رو هم میفروختیم

کاری که من با قبول کردن اون معامله انجام دادم‌

هیچ ادم احمقی به معامله سر تا سر ضرر وارد نمیشد

من از یه احمقم *** تر بودم

با کسی معامله کردم که احتمالا عوضی ترین شماره یک روی جهان بود

معلوم نبود سر چند تا بدبخت دیگه این بلا رو آورده بود

که دقیق میدونست چی توی فکرم‌میگذره

هرچند ذره ای مهم نبود من چی فکر میکنم

به هرحال میدونست کاری از دستم برنمیاد
فقط میخواست تحریکم کنه

اینحوری بیشتر اعصابمو خرد کنه

بهترین کار محل ندادن بهش بود

_ ما بهم محرمیم
فکر نکنم یه بوسه اونقدر مهم باشه
که بخوای به خاطرش قیافه بگیری

هر لحظه عوضی تر میشد
هر لحظه بیشتر میفهمیدم چه خریتی کردم

|?| ✨??「 ????↬@FiLM_SRIALO...*」

1401/11/28 22:20

?⚘?⚘?⚘?

? اربــابــِ عــمارتـــ?
#پارت_307

نمیتونستم هیچی نگم

داشتم از زور حرف خفه میشدم

انگار چیزی به گلوم‌چنگ‌انداخته بود

سمتش چرخیدم

لبمو بالا دادم و گفتم

_ محرم...؟؟

با قاطعیت سر تکون داد

_ یادت رفته شرط مسخره ات چی بود؟؟

مثل این عقب مونده های دهاتی خواستی اول محرم‌ بشیم

هر چند هنوز نفهمیدم نقشه ات چی بوده

که‌همچین چیزی ازم خواستی

اما امروز فهمیدم

لابد میخواستی برای این چیزا عذاب وجدان نگیری

نکنه بوسه اولتم بود؟!

برای همینم بلد نبودی همراهیم....

قبل تموم شدن حرفش سیلی محکمی توی گوشش نشوندم

طاقتم طاق شد

تحملم یه حدی داشت

ظرفیتم رسیده بود به تهش

امپر سوزونده بودم

یه لحظه اصلا نفهمیدم چیکار کردم

اینقدر حرفاش ناراحتم کرده بود

که ناخودآگاه اشکام شروع به باریدن کرده بود

صورت کج شده اش رو صاف کرد

صورتش حالا به قرمزی میزد

رد دستم روی گونه اش کاملا نمایان بود

با عصبانیت غرید

_ چه غلطی کردی؟؟

|?| ✨??「 ????↬@FiLM_SRIALO...*」

1401/11/29 18:18

?⚘?⚘?⚘?

? اربــابــِ عــمارتـــ?
#پارت_308

انگشت اشاره ام‌ رو جلوی صورتش گرفتم

بی هیچ ترسی گفتم

_ گوشاتو وا کن

از این به بعد از حدت فراتر بری بازم میزنمت

نمیدونم این جرعتو از کجا اورده بودم

داشتم کی رو تهدید میکردم

آرمان رو....کسی که همه ازش حساب میبردن

یه گوشه چشمش قدرت مطیع کردن ادما رو داشت
اون وقت من برای همچین ادمی خط و نشون میکشیدم

_ اره بوسه اولم بود

به خاطر توی عوضی خراب شد
دستمو با حرص روی لبم کشیدم

اینقدر محکم که رد خونش روی انگشتام موند

_ من احمقو بگو...
گذاشتم لبام با لبای نجست برخورد کنه

اولین بوسه که هیچی

کاری کردی که جرعت نداشته باشم این نجسی روی لبای هیچ *** دیگه بزارم
فکر کردی همه مثل تو حیوونن

که فقط واسه لذت با هزار نفر بخوابن

بعدم مثل دستمال بندازیشون کنار
گفتم محرم باشیم

چون برخلاف تو من به خیلی چیزا اعتقاد دارم

اما نمیدونستم کسی که خوی غریزی داره
میتونه از همچین چیزیم سو استفاده کنه

جای حیوون توی باغ وحشه

باید دست و پاشو ببندن تا از حدش ت*اوز نکنه
تا هر وقت هورمون هاش زد بالا

یه دخترو بدبخت نکنه
سری به نشونه تاسف تکون دادم
اصلا نمیدونستم باید چی بگم

چی بگم که حرصم خالی بشه

ارمان اینقدر شوک شده بود

هنوز از چکی که خورده بود متعجب بود

که فقط گوش کرد...

|?| ✨??「 ????↬@FiLM_SRIALO...*」

1401/11/29 18:18

پاسخ به

?⚘?⚘?⚘? ? اربــابــِ عــمارتـــ? #پارت_297 همون حس خاص رو داشتم با اینکه ناگهانی و بدون برنامه...

..

1401/11/30 01:37

?⚘?⚘?⚘?

? اربــابــِ عــمارتـــ?
#پارت_309
قبل اینکه چیز بگه در ماشینو باز کردم

بی توجه به بارون پیاده شدم
خیس شدن زیر بارون شرف داشت به موندن توی ماشین همچنین ادمی

با پیاده شدنم صداش رو پشت سرم شنیدم
_ کجا میری دیوونه؟؟

راست میگه دیوونه بودم

اگه نبودم خودمو توی همچین هچلی نمی انداختم

درشو محکم بهم کوبیدم
بی توجه به بارون شروع کردم قدم زدن سمت پایین تپه

_ با توام اوا ، کجا میری؟؟
صداشو میشنیدم

اما ذره ای واسم اهمیت نداشت

به اون چه ربطی داشت اصن..
داشتم میرفتم خودمو بکشم

از این زندگی راحت کنم

توی هیچ قسمت زندگیم از مردا خوب ندیده بودم
اون از پدرم اون از آرمان....

مردا فقط به یه چیزی فکر میکردن

عیاشی خودشون

فرق نداشت چه مدلش باشه
استفاده از زن بود ؛ کشیدن مواد بود

مهم فقط فقط خودشون بودن

زن و بچه اشون هم که کشک و باد هوا
چه اهمیتی داشت اونا توی چه شرایطی باشن

بابا ذره ای واسه ما اهمیت قائل نبود

فقط فکر خودش بود
سر همینم مامان دق کرد

شدم بی پناه و اواره کوچه و خیابون ها
اگه مامان بود نمیزاشت اب توی دلم تکون بخوره
حتی با همون وضع مالی بدی هم که داشتیم

بازم واسم مادری میکرد

جوری ازم مراقبت میکرد که متوجه هیچی نشم

با رسیدن به پایین تپه سمت خیابون حرکت کردم

هیچ ماشینی رد نمیشد

پرنده هم پر نمیزد
|?| ✨??「 ????↬@FiLM_SRIALO...*」

1401/11/30 06:40

?⚘?⚘?⚘?

? اربــابــِ عــمارتـــ?
#پارت_310
اما از تصمیمم راضی بودم

بازم حاضر نبودم برگردم

با خوردن نور چراغ سفیدی مستقیم توی چشمم دستمو جلوی چشمم گرفتم
با عصبانیت چرخیدم

با دیدن آرمان اخمی کردم

بوقی زد و بهم اشاره کرد
رومو ازش گرفتم و سمت دیگه ای نگاه کردم
ماشینو جلوتر اورد

درست جلوی پام نگهش داشت

قدمی عقب رفتم
به مسیر دیگه ای نگاه کردم

شیشه رو پایین داد

با کلافگی لب زد

_ اینجا تا صبحم ماشین رد نمیشه
بیا بالا لج نکن
جوابی بهش ندادم و خودمو مشغول کردم

_ با توام آوا ؛ لجبازی نکن

میگم هیچ ماشینی رد نمیشه
با عصبانیت نگاهمو بالا اوردم و گفتم

_ تو رو سننه

برو ببینم ؛ شده تا خود صبح اینجا وایسم ولی سوار ماشین تو نمیشم
اخمی کرد و با پوزخند گفت

_ راست میگه به من چه

هر غلطی دلت میخواد بکن

شیشه رو بالا کشید
ناگهان تیک آفی کرد و گازشو گرفت

با پاشیده شدن آب به مانتوم عصبی گفتم

_ وحشی روانی...
نموند چیزی بگه و سریع گازشو گرفت و رفت
_ بی شعور نفهم...

از قصد این کارو کرده بود

دستمو روی مانتوم کشیدم تا اب گلی کمی تمیز بشه

اما هیچ فایده ای نداشت

بی خیال نگاهی به خیابون انداختم

|?| ✨??「 ????↬@FiLM_SRIALO...*」

1401/11/30 06:41

?⚘?⚘?⚘?

? اربــابــِ عــمارتـــ?
#پارت_311
انگاری این یه حرفش راست بود

واقعا هیچ ماشینی نبود
کنار جوب نشستم

پاهامو توی بغلم گرفتم

پوف کلافه ای کشیدم
کیفمو جلو کشیدم و دستمو داخلش بردم

دنبال گوشیم گشتم
لااقل این ازدواج به هیچ دردی نمیخورد

برام گوشی و لباس رو داشت
حالا که اون ازم سو استفاده میکرد

چرا من باید دختر خوبه میموندم!!

منم به دید سو استفاده ازش نگاه میکردم

از این به بعدم بازیو روی همین منوال میچرخوندم
با بوق زدن ماشینی درست کنارم عین جن زده ها از جا پریدم

_ خوشگله کجا میری؟؟
بیا بالا برسونمت

نگاه تیزی بهش انداختم

سرمو دوباره پایین انداختم
اگه چیزی نمیگفتم شاید میرفت

_ خانوم خوشگله...

اینجا تا خود صبحم ماشین نمیاداا
بیا چهار نفری در خدمتت باشیم

اینجوری حالشم برای خودت بیشتره

با اوردن اسم چهار نفرشون قلبم به تپش افتاد
نکنه جدی جدی بلایی سرم میوردن

سرمو زیر انداختم

اروم از جام بلند شدم

سمت پیاده رو حرکت کردم
اگر چهار نفرش که هیچی یه نفر میومد بیرون زورم بهش نمیرسید
ماشینو همزمان باهام حرکت داد

_ نمیای بالا ؟؟

میخوای ما خدمتت برسیم؟؟

|?| ✨??「 ????↬@FiLM_SRIALO...*」

1401/11/30 06:41