شکمم گذاشت
_ چرا لگد نمیزنه پس ؟
✿┄┅┄┅┄┅┄┅┄┅┄┅┄┅✿
〖↝@Naell_2?✨〗
✿┄┅┄┅┄┅┄┅┄┅┄┅┄┅✿
#عروسـهـ_سیزدهـ_سالهـ_ارباب??.
#part_150
خوب من نمیدونم یهویی شد
دوباره دستش رو گذاشت روی شکمم و با حرص گفت :
_ پدر سگ وقتی پدرت اینجاست لگد نمیزنی منم میخوام حست کنم
با شنیدن حرف های پر از حرصش حسابی خندم گرفته بود ببین چجوری داشت صحبت میکرد
_ آهو
_ بله
_ دیگه نبینم از شوق و ذوق همچین کار هایی انجام بدی شنیدی !؟
_ آره
_ راه بیفت داخل هوا سرده بیرون اصلا بگو ببینم واسه ی چی اومدی تو حیاط کله صبح ؟
با دهن باز شده داشتم بهش نگاه میکردم رسما داشت سر من غرغر میکرد
_ کجا کله ی صبح هستش آریان الان ظهر شده وقت نهار هستش کم کم ، بعدش دکتر بهم گفته باید پیاده روی کنم کم کم الان بچه شش ماه هستش زیاد نمونده میره تو هفت نمیشه که یه جا بشینم همش بخورم .
دستی داخل موهاش کشید و گفت :
_ باشه واسه ی امروز کافیه برو داخل
میدونستم بابد برم داخل استراحت کنم پس باهاش مخالفت نکردم فقط سری واسش تکون دادم با قدم های کوتاه به سمت داخل رفتم ...
_ آریان
_ بله
_ من یه سئوال ازت داشتم !
سرجاش وایستاد سئوالی و منتظر داشت بهم نگاه میکرد
_ میشنوم بگو
نمیدونستم پرسیدنش درسته اما باید میفهمیدم همچین نقشه ای تو ذهنش بوده یا نه
_ تو میخوای بچم رو از من بگیری ؟
_ بهش فکر نکردم
با حرص گفتم :
_ پس میخوای بهش فکر کنی ؟
_ من همچین چیزی گفتم ؟
_ قصدت همینه
گوشه ی لبش کج شد ؛
_ ببینم چی میشه پس سعی کن دختر خوبی باشی .
حسابی داشتم حرص و جوش میخورم چجوری میتونست همچین کاری باهام بکنه
_ من اجازه نمیدم از من بگیریش آریان
_ قصدش گرفتن بچه رو فعلا ندارم البته اگه دختر خوبی باشی .
✿┄┅┄┅┄┅┄┅┄┅┄┅┄┅✿
〖↝@Naell_2?✨〗
✿┄┅┄┅┄┅┄┅┄┅┄┅┄┅✿
#عروسـهـ_سیزدهـ_سالهـ_ارباب??.
#part_151
میترسیدم خیلی زیاد از آینده نامعلومی که پیش روم بود
و قرار نبود چ اتفاقی واسم بیفته
_ آهو
به سمت آریان برگشتم
و با صدایی که بشدت گرفته و خش دار شده بود گفتم :
_ بله
_ فعلا به هیچ چیزی جز سلامتی
بچه فکر نکن دوست دارم بچم سالم باشه
بعدش جلوتر از من راه افتاد ، دستی روی شکمم کشیدم و تلخندی زدم :
_ بابات خیلی دوستت داره کوچولو
آریان دوستش داشت
برعکس تصوراتی که من داشتم
فکر میکردم نخوادش اما بعد اون شب حرفای نازیه داشت مخم رو میخورد
میدونستم آریان دوستش داره بهش احترام میزاره
پس اگه اینکارو انجام میداد
بی شک زندگی من جهنم میشد
چجوری میتونستم طاقت بیارم
کاش بشه
داخل خونه شدم
سعی داشتم افکار منفی که تو ذهنم جولون میداد رو پس بزنم
سر میز
1401/09/30 08:03