بهم خیره شده بود پس دستم رو تکون دادم و گفتم:
_ اینجوری نگاه نکن
_ ی...یلدا
دهنم رو کج کردم و با بداخلاقی گفتم:
_ من یلدا نیستم!
وقتی اشک تو چشماش جمع شد و شروع به ریختن کرد، چشمای من اندازه دوتا نعلبکی شد!
نمیتونستم باور کنم کسی که جلوم ایستاده و داره مثل ابربهار گریه میکنه همون بهرادِه سردیه که هیچی براش مهم نیست!
_ خیلی شبیه یلدا شدی، من نمیتونم تحمل کنم!
من هنوز مبهوت اشکهای روی صورتش بودم و نمیفهمیدم چی میگه و با تعجب گفتم:
_ تو داری گریه میکنی؟
به حرفم توجهی نکرد و سریع به سمتم اومد و محکم بغلم کرد!
انقدر من رو به خودش فشار داد که دردم گرفت و گفتم:
_ ولم کن وحشی، چرا اینطوری میکنی؟
ازم جدا شد اما همونجا ایستاد، دستاش رو دور صورتم گذاشت و گفت:
_ خیلی دوستت دارم یلدا
|?| ✨??「 ????↬@Romaan__Nab...」
♥️✨♥️✨♥️✨♥️✨♥️✨
#برزخ_ارباب
#پارت_177
به زور خودم رو عقب کشیدم و در حالی که از کمبود هوا نفس نفس میزدم، گفتم:
_ *** من یلدا نیستم، من سپیده ام
_ ولی الان خودِ یلدا شدی
_ چرت نگو
_ از این به بعد اسمت یلداست، هیچکس حق نداره تو رو به غیر از این اسم صدا کنه!
با تعجب نگاهش کردم و گفتم:
_ داری شوخی میکنی دیگه؟
_ نه
_ اول رنگ موهام و حالا اسمم؟
_ همین که گفتم
با عصبانیت صدام رو بلند کردم و گفتم:
_ تو داری من رو از خودم دور میکنی!
_ من میخوام تو رو به یلدا تبدیل کنم
_ اما نمیتونی!
_ میتونم
_ *** چرا نمیخوای بفهمی؟
_ تو خودت رو به نفهم بودن زدی نه من!
دستم رو محکم روی صورتم کشیدم و سعی کردم آروم باشم و شمرده گفتم:
_ من نمیخوام تغییر کنم، من سپیده ام!
_ باید تغییر کنی
_ گفتم نه
یه قدم بهم نزدیک شد و یقه ام رو گرفت و مثل دیوونه ها گفت:
|?| ✨??「 ????↬@Romaan__Nab...」
♥️✨♥️✨♥️✨♥️✨♥️✨
#برزخ_ارباب
#پارت_178
_ اگه اونطوری که من میخوام نشی، اول خودت رو میکُشم و بعد خونواده ات رو!
با ترس و بغض به آدم دیوونه ای که جلوم ایستاده بود نگاه کردم و به اشکام اجازه ی فرو ریختن دادم.
منِ بدبخت چرا باید گیر یه همچین دیوونه ای بیفتم و این اتفاقات رو تحمل کنم؟
من نمیخوام از خودم دور بشم، نمیخوام!
_ فهمیدی یا نه؟
_ نه نفهمیدم
_ من رو دیوونه نکن
برای اولین بار ترجیح دادم لجبازی نکنم و با لحن آروم و ملتمسانه گفتم:
_ بهراد، توروخدا بذار من برم، من خودم زندگی دارم، خونواده دارم...
حرفم رو قطع کرد و با فریاد گفت:
_ یلدا هم زندگیِ من بود، خونواده ی من بود اما ازم گرفتنش!
_ خب تقصیر من چیه؟ من چه گناهی دارم؟
_ تو باید جاش رو بگیری!
گریه ام به هق هق تبدیل شد و با عجز گفتم:
_ خب تو هم که داری
1401/10/09 09:55