ارسال شده از
قسمت بیست و هشت
#28
با نگرانی دوییدم سمتش..
افتاده بود زمینو دستشو رو قلبش گزاشته بود
سرشو کشیدم بغلم با وحشت چند بار اروم زدم تو صورتش
_مامان مامان.. توروخدا چشاتو باز کن..
مامانم.. مامان قشنگم.. توروجون من..
انقد نگران بودم ک یادمم نبود قرصاشو بیارم..
اتابک با صدای نعشش داد زد
_ گمشو برو قرصاشو بیار..
کیان با پوزخند دست به سینه به دیوار تکیه داده بود..
قرصا کنار دست بودو اون بیخیال داشت جون
دادن مامانمو نگاه میکرد..
لنگ زنون سرعتمو زیاد کردم تا به قرصا برسم ..
وقتی اومدم از کنارش رد شم پاشو گزاشت
جلو پامو من رو همون پای علیلم پخش زمین شدم..
از درد لبامو گاز گرفتم تا صدام در نیاد..
بی وجدان عمدی اینکارو کرده بود...
تلخ رومو برگردوندم سمتش...
پوزخند همیشگی رو لبش بود..
زیر لب فقط گفت:
_ دختره علیل دست و پا چلفتی..
1401/10/13 18:05