#عشق_خودساخته♥️
#پارت_256
با تعجب نگاهش کردم و گفتم
- تو هم خیلی قد بلندی! شبیه بسکتبالیست ها میمونی
خندید و گفت
- خب هستم چون!
با چشمای گرد نگاهش کردم
بازم چشمک زد و گفت
- البته بودم تا سی سالگی! الان دیگه تفریحی بازی میکنم
- اوه... جدا!
- اوهوم... خوبه تو خیلی کوتاه نیستی
خندیدمو گفتم
- فرقی نداره همه در برابر تو خیلی کوتاهن
از حرفم خندید و گفت
- مرسی نظر لطفته
با این حرف دستشو گذاشت پشتم و منو از بین جمعیت رد کرد
دستش پشتم درست تو گودی کمرم بود
پالتو تنم بود
اما با وجود پالتو میتونستم حرکت انگشتاش رو حس کنم که رو کمرم کشیده شد و دستشو برداشت
برای چند لحظه به هم خیلی نزدیک شده بودیم
شونه ام به سینه ی بهرام خوردو عطرشو عمیق حس کردم
حس کردم شورتم من گرفت
تحریک شده بودم
اونم انقدر سریع!
حالا ترسم بیشتر شده بود
باید خوشحال باشم یا ناراحت؟
واقعا بدترین حس دنیا بود
حس و حالی که نمیدونستی خوبه یا بد!
از هم فاصله گرفتیم و از در اصلی خارج شدیم
1401/11/21 10:11