The chronograph is started when the event is seen and stopped when it is heard. The chronograph seconds hand indicates the distance from the event on the telemetric scale. Telemeter: on account of most replica watches using a telemeter scale, best rolex replica Three different views from three different continents on the finalists in the Chronograph category at this years Grand Prix d . Audemars Piguet Replica Uk omegasphereco uk.

رمان سرا

118 عضو

#عشق_خودساخته♥️
#پارت_256

با تعجب نگاهش کردم و گفتم
- تو هم خیلی قد بلندی! شبیه بسکتبالیست ها میمونی
خندید و گفت
- خب هستم چون!
با چشمای گرد نگاهش کردم
بازم چشمک زد و گفت
- البته بودم تا سی سالگی! الان دیگه تفریحی بازی میکنم
- اوه... جدا!
- اوهوم... خوبه تو خیلی کوتاه نیستی
خندیدمو گفتم
- فرقی نداره همه در برابر تو خیلی کوتاهن
از حرفم خندید و گفت
- مرسی نظر لطفته
با این حرف دستشو گذاشت پشتم و منو از بین جمعیت رد کرد
دستش پشتم درست تو گودی کمرم بود
پالتو تنم بود
اما با وجود پالتو میتونستم حرکت انگشتاش رو حس کنم که رو کمرم کشیده شد و دستشو برداشت
برای چند لحظه به هم خیلی نزدیک شده بودیم
شونه ام به سینه ی بهرام خوردو عطرشو عمیق حس کردم
حس کردم شورتم من گرفت
تحریک شده بودم
اونم انقدر سریع!
حالا ترسم بیشتر شده بود
باید خوشحال باشم یا ناراحت؟
واقعا بدترین حس دنیا بود
حس و حالی که نمیدونستی خوبه یا بد!
از هم فاصله گرفتیم و از در اصلی خارج شدیم

1401/11/21 10:11

نحوه پیدا کردن پارت ها در کانال
بزن رو شماره پارت
#11
#22
#33
#44
#55

1401/10/16 20:59

پارت رمان
#515
_ بریم خونه؟
لبخندی رو لبم نشست. صورتشو تو قاب دستام گرفتم و گفتم:
_ بریم ولی تا یه مدتی خبری نیست. دکترم ممنوع کرده.
یهو پنچر شد. با لب و لوچه ی اویزون گفت:
_ اخه چرا؟
خندم گرفت. با صدایی که سعی داشتم خندمو کنترل کنم گفتم:
_ مثلا خودت دکتری.. سه روز نمیشه که زایمان کردماا.
_ باشه خوب. من برم کارای ترخیصتو انجام بدم. تو خونه باشی حداقل دلم ارومتره. خودم مواظبتم.
باشه ی ارومی گفتم و اونم از زد زد بیرون. از رو تختم اومدم پایین درد داشتم ولی کسی هم نبود کمک کنه. باید وسایلو جمع میکردم. سمت کمدم رفتم تا قبل اومدنش لباسامو بپوشم که دیدم کیان خودش همه وسایلارو جمع کرده. به زور لباسای خودمو پوشیدم دیدم که کیان برگشت. با دیدنمون مالبخندی زد و گفت:
_ بریم؟
_ بریم.
بچه رو از بغلم گرفت و از در اتاق زد بیرون. منم شونه به شونش میرفتم.
چقدر دردم بد بود. دست ازادشو دور کمرم حلقه کرد و کمکم کرد تا سوار ماشین شم. بعد بچه رو تو صندلی مخصوصش گزاشت. چشامو رو هم گزاشتم تا یکم اروم بگیرم... استارت زد و راه افتاد....
********************************
پشت پنجره ایستاده بودمو به قطره های بارون که به شیشه میخورد نگاه میکردم. حضورشو پشت سرم حس کردم و بعدش دستاش بود که دور کمرم حلقه میشد. اروم لب زدم:
_ داره بارون میاد..
فشاری به کمرم اورد وگفت:
_ اره... هوا خیلی خوبه. جون میده واسه قدم زدن..
سرمو چرخوندم سمت دختر پنج ماهم که انگشتاشو تو دهنش کرده بود و مک میزد. رد نگاهمو گرفت ولبخند رو لباش پر رنگ تر شد و گفت:
دلم میخواد تو بارون قدم بزنم..
-دیونه شدی کیان؟نمیتونم خاطره رو تنها بزارم .بیارمش بیرون هم خیس میشه...حلقه ی دستاشو شل کرد و از کنار دیوار چسبیده به شومینه چتر سفید رنگیمونو اورد بیرون لبخند رو لبم پر رنگ تر شد اروم لب زدم

1401/10/17 22:56

پاسخ به

" ـــــ دختر فراری ـــــ " @iranplus #پارت1 #دخترفراری به نگهبان ساختمون سلامی دادم..در اسانسورو باز...

#پارت1
رمان #دخترفراری
@dastansara

1401/10/17 23:29

پاسخ به

نوال (naval) : بخشش.. قسمت اول.. #1 نفس زنون از پله های بیمارستان رفتم بالا، کل راهو دوییده بودم دیگ...

قسمت اول
رمان نوال
#1
@dastansara

1401/10/17 23:30

ارسال شده از

#مسابقه شماره 9 کانال ❦ دلبرانه ❦
???????
@iran ???دلبرانه
@dastansara ??? رمان سرا
???????????
?سوال؛

طبق روایتی از امام صادق (ع) اسامی نه گانه حضرت فاطمه (س)نزد خداوند متعال کدامند؟
و معنای لغوی «یکی از اسامی» را بگویید

???????????
? جوایز ؛

? 14 تا شارژ 5 هزار تومانی
به پاسخ دهندگان درست

? زمان قرعه کشی جمعه

?? با تبریک روز زن و مادر ???

?? امیدواریم در کنار خانواده هاتون شاد و خرم باشید??

پاسخ خود رو تو حتما به پی وی بنده بفرستید
????
به هر پاسخ دهنده یک شماره از 1 الی 100 اختصاص داده میشود ( جهت قرعه کشی)

1401/10/22 20:57

[ -اگه یه روز دختر دار شدم..
انقدر با شعور و بی نیاز بزرگش میکنم که هیچوقت واسه یه سفره خونه و دور دور کردن به پسری که "حسی بهش نداره" زنگ نزنه ... :) ]
@dastansara

1401/10/22 21:54

پاسخ به

" ـــــ دختر فراری ـــــ " @iranplus #پارت1 #دخترفراری به نگهبان ساختمون سلامی دادم..در اسانسورو باز...

پارت 1
#دخترفراری ????

1401/10/27 09:51

پاسخ به

#کوه_غرور 1 داستانمون داستان زندگیه پسری به اسم سام هستش!بر اثر اتفاقاتی میافته زندان اما بعد از این...

پارت اول رمان??????
#کوه_غرور ?????

1401/10/30 20:59

نصب اپلیکیشن نی نی پلاس

@dastansara

1401/11/02 14:08

نصب اپلیکیشن نی نی پلاس

@dastansara

1401/11/02 14:07

نصب اپلیکیشن نی نی پلاس

@dastansara

1401/11/02 14:07

نصب اپلیکیشن نی نی پلاس

@dastansara

1401/11/02 14:07

نصب اپلیکیشن نی نی پلاس

-حوآست هَست???‍♀••
-به هر دَرى كه مى زنَم??••
-دوسِتت دآرم!!!!♥️??‍♀••
@dastansara

1401/11/02 14:07

نصب اپلیکیشن نی نی پلاس

@dastansara

1401/11/02 14:07

#عشق_خودساخته♥️
#پارت_18

اون موقع بودکه خیلی ترسیدم
یه فصل کتک خوردمو یه ساعت تو انباری زندونیم کردن.
بعد اون اتفاق اما کنجکاویم بیشتر شده بودو همش میخواستم سرک بکشم که یه روز مامانم گفت
- اگه کسی به اتاق خصوصی پدر مادرش سرک بکشه بعد یه مدت سنگ میشه.
حالا واقعا ترسیده بودم
بعضی شبا تا صبح چند بار بیدار میشدم فکر میکردم سنگ شدم
حالا حساس شده بودم ببینم اونجا چه اتفاقی میفته که ببینم سنگ میشم؟
من کنجکاو بودمو پدر و مادرم به جای اینکه این کنجکاوی منو با اطلاعات درست پاسخ بدن فقط منو ترسوندن
اینجوری شد که من از جای دیگه دنبال جواب گشتمو جای دیگه منو به سمت پورن برد
مشابه حالتی که پدر و مادرمو دیده بودم تو یه عکس پورن وقتی کلاس سوم بودم دیدم و اون کنجکاویه منو مجاب کرد بیشتر برم دنبالش بعد عکس رسیدم به فیلم پ.ورن.

1401/11/05 21:00

#عشق_خودساخته♥️
#پارت_94

سریع نوشتم
- باشه من کلاسم فعلا
هنوز از صفحه نیومده بودم دیدم عکس فرستاد
فضولیم گل کرد ببینم عکس چیه
تا لود شد از ترس گوشی از دستم افتاد کف زمین
خودم زود برداشتمو صفحه اش رو خاموش کردم
نمیدونستم کسی از اطرافیانم صفحه رو دیده یا نه
محمد نامرد باز عکس آلت آماده اش رو فرستاده بود
از ترس گوشیو خاموش کردم
اما شورتم باز خیس شده بود
دوست داشتم بزنم زیر گریه
حس یه هرزه و داشتم
کسی که همش فکر سک‌سه
نفهمیدم کلاس چطور گذشت
بین کلاس ها رفتم تو سرویس گوشیو روشن کردم
عکسی که محمد فرستاده بودو پاک کردم و نوشتم
- بیشعور وسط کلاسم این چی بود فرستادی
سریع جواب داد
- گفتم شاید دو نفر ببینن مشتری شن
علامت حال بهم خوردن فرستادم براش
واقعا هم کارش مسخره بود
خواستم از چت بیام بیرون که محمد نوشت
- الان زنگ بزن مامانت بگو دوستت دعوتت کرده
ازش اجازه بگیر که جواب بدی
فکر بدی نبود
اینجوری باور پذیر تر بود
نوشتم
- باشه فقط اگه بابام خواست خودش منو برسونه چیکار کنم
- برسونه. آدرس میدم برسونه بعد از اونجا با هم میریم
- اگه خواست مادر دوستمو ببینه مطمئن شه چی؟
محمد علامت خنده فرستادو گفت

1401/11/08 21:47

#عشق_خودساخته♥️
#پارت_116

اونم احتمالا منو درک نمیکرد
من آدم اهل دعوایی نبودم
تا همینجام حرف زدم برا خودم عجیب بود
با لحن آروم تری گفتم
- من نرفتم سراغ یه نفر دیگه. من رفتم تا کلا این روابطو ترک کنم. بعد هم محمد اومد پیویم
انگار این حرفم آرومش کرده بود
دیگه نزدیک خونه بودیم
مهرداد با لحن آروم تری پرسید
- براش عکس هم فرستاده بودی ؟
الان عکس همه جاتو داره؟
دهنم تلخ شد
فرستاده بودم
خیلیم فرستاده بودم
آروم گفتم
- چندتا... اصلا صورتم یا صدام تو هیچ کدوم نیست
دست مهرداد دور فرمون فشرده شد
اما هیچی نگفت
نگران گفتم
- محمد هربار می‌گفت پاک کرده
نفسشو با حرص بیرون دادو سکوت کرد
آروم تر گفتم
- اصلا معلوم نیست عکسای منه
مهرداد یهو داد زد
- اون که می‌دونه توئی... تو که میدونی عکس خودتو...
من که می‌دونم عکس توئه...
نرسیده به سر کوچمون پارک کردو گفت
- یه دختر دست نخورده بودی اما خودتو خراب کردی!
الان عکسات پخشه پیج های سک‌سیه...
ترسیده و شوکه نگاهش کردم
لب زدم
- عکسای من؟

1401/11/12 19:03

ارسال شده از

#مسابقه شماره 10 کانال ❦ دلبرانه ❦
?????????
@iran ???دلبرانه
@dastansara ??? رمان سرا
???????????

با ذکر صلواتی برای سلامتی آقا صاحب زمان
در این مسابقه شرکت کنید
???
?جهت اعلام حضور و شرکت در مسابقه
کلمه ( یا علی ) را به پی وی ارسال ‌کنید?
???
? جوایز ؛

? 22 تا شارژ 5 هزار تومانی


? ?? با تبریک میلاد حضرت علی ( ع ) و روز مرد و پدر ? ??

?? امیدواریم در کنار خانواده هاتون شاد و خرم باشید??


??????
به هر پاسخ دهنده یک شماره از 1 الی 100 اختصاص داده میشود ( جهت قرعه کشی)

1401/11/14 19:18