The chronograph is started when the event is seen and stopped when it is heard. The chronograph seconds hand indicates the distance from the event on the telemetric scale. Telemeter: on account of most replica watches using a telemeter scale, best rolex replica Three different views from three different continents on the finalists in the Chronograph category at this years Grand Prix d . Audemars Piguet Replica Uk omegasphereco uk.

رمان سرا

118 عضو

نصب اپلیکیشن نی نی پلاس

می شود؛
ذهنِ مرا،
فکِر مرا،
دلِ راهی شده را، پس بدهی؟!

1401/11/18 20:11

#عشق_خودساخته♥️
#پارت_200

اما پنجشنبه که مامان و بابا گفتن عصر میرن باغ عمو سیب بچینن من به طرز عجیبی تحریک شدم
هنوز پریود نشده بودم
از ده صبح که گفتن ساعت چهار میرن تا ساعت 12 دوبار شورت عوض کردم از بس خیس شده بودم
بالاخره دلو زدم به دریا
به مهرداد پیام دادم
- مامانم اینا 4 تا ده شب نیستن!
سریع جواب داد
- عالیه، انباریتون چطوریه جا داره برای سک‌س یا بیایم خونه ما؟
انگار عقلمو از دست داده بودم
خونه ما یه آپارتمان قدیمی حیاط دار بود
کلا 4 واحد بودیم
دو واحد پائین دوتا بالا
انباری ها تو زیر زمین بود و ماشین هارو تو حیاط پارک میکردن
برای مهرداد نوشتم
- انباری ما زیرزمینه. راه در رو نداره کسی بیاد ها
مهرداد جواب نداد
بابام مهردادو دیده بود
اگه میومد منو با مهرداد میدید هیچ حرف و حدیثی نمیموند
دردسر میشد و بدبختم میکرد
اما مهرداد نوشت
- رفتن خبر بده بیام ببینم چطوریه
نوشتم باشه
شهوت مغزمو از کار انداخته بود
اینهمه درد کشیده بودم
اینهمه حس بد بهم داده بود مهرداد
اما الان مثل مجنون منتظرش بودم
خودم از رفتار خودم تو شوک بودم

1401/11/18 20:12

نصب اپلیکیشن نی نی پلاس

گویند که هر چیز
به هنگام بُوَد خوش!
ای عشق چه چیزی که
خوشی در همه هنگام...؟!

1401/11/18 20:13

#عشق_خودساخته♥️
#پارت_201

تا ساعت بشه 3 و مامان اینا برن از استرس ده بار رفتم توالت
انقدر که مامان نگران شد گفت اگه حالت بده نریم
به دروغ گفتم پریودم
مسکن خوردمو خودمو زدم به خواب
مامان اینا سه و نیم رفتن
منتظر موندم دانیال زنگ بزنه مطمئن شه رفتن
حدود ساعت 4 بود که دانیال زنگ زد
تو جاده بودن و نزدیک باغ
دیگه مکث نکردم
پیام دادم به مهرداد
- مامان اینا رفتن الان نزدیک باغن
یکم طول کشید تا جواب داد
- خوبه منم نزدیک خونتونم. ماشینو تو خیابون پارک میکنم. درو برام باز بزار خودم یواش میام داخل
گفتم باشه و به بهونه گرفتن وسایل نقاشی قدیمیم
رفتم پائین
در رو باز کردم
مماس قرارش دادم
از دور انگار بسته بود اما از نزدیک مشخص بود بازه
سریع رفتم انباری
انباری ها داخل موتور خونه بود
دوتا سمت راست
دوتا سمت چپ
هر کدوم اندازه یه اتاق 12 متری بود و بابام تو انباری ما کلی قفسه و طبقه زده بود
برای همین یه فضای آزاد 4 متری وسطش خالی بود
فن انباری رو زدم یکم بوی نم کم شه
خواستم صندلی های قدیمی اون وسط رو جا به جا کنم که نگاه کسیو حس کردم
برگشتم پشت سرم و با دیدن یه مرد غریبه قلبم ریخت

1401/11/18 20:14

نصب اپلیکیشن نی نی پلاس

+لباس گرم نپوشیدی چرا؟!
- سردم شه بغلم کنی.

1401/11/18 20:15

#عشق_خودساخته♥️
#پارت_202

کلاه کپ
عینک قاب دار و ...
ته ریش پرفسوری
مغزم تا لود کنه طول کشیدو با تردید گفتم
- مهرداد؟
خندید
اومد تو و در انباری رو بست
به اطراف نگاه کردو گفت
- ظهر خبر دادی داشتم ریش میزدم
گفتم یکم متفاوت ظاهر شم
کلاه کپشو برداشت
به میخ رو دیوار آویزون کردو دست کشید تو موهاش
برگشت سمتم و گفت
- در انباری رو قفل کن... زیر در هم یه پارچه بده
بندازم نور نره بیرون
سر تکون دادم
از قاب دستمال های اونجا برداشتم زیر در ریختم
درو قفل کردیم
مهرداد داشت وسایل جا به جا میکرد و گفت
- اگه یهو یکی اومد من میرم این پشت... تو هم عادی رفتار کن و برو
- ترسناکه!
- مزه اش به این هیجانه
با این حرف برگشت سمت من
لبخندی زدو گفت
- خب... بزار امروز خودم لختت کنم
معذب شدم
نمیدونم چرا جلو مهرداد هنوز معذب میشدم
رفتم سمت قالیچه رل شده کنار در و گفتم
- چیزی رو زمین پهن نکنیم؟
مهرداد دستمو گرفت
کشید منو سمت خودشو گفت
- نه! کار تابلو نمی‌کنیم!
منو چرخوند سمت خودشو گفت
- تو هنوز از من خجالت میکشی؟

1401/11/18 20:16

نصب اپلیکیشن نی نی پلاس

‏جز تو تمام جهان از حوصله‌ی من خارج است!

1401/11/18 20:16

#عشق_خودساخته♥️
#پارت_203

با این حرف سینه ام رو تو دستش گرفتو فشار داد
لب گزیدم
مهرداد با دست دیگه باسنمو گرفتو فشرد
دهنم خشک شده بود
مهرداد خیلی اهل بوسیدن لب هام نبود
اما من واقعا بوسه دوست داشتم
کمی به خودم جرئت دادم
دستمو بردم تو موهای مهرداد
خواستم لب هاشو ببوسم که مهرداد سرشو عقب برد اخم کردو گفت
- من تعیین میکنم هر لحظه چیکار کنیم
سرشو آورد مماس لبمو گفت
- الان هم...
دستشو از رو کمرم برد تو شلوارم و لب زد
- وقت بوسه نیست...
با این حرف انگشتشو رو مقعدم فشار داد
قیافه ام از درد جمع شد
مهرداد لب پائینمو بین دندوناش گرفت
فشار ریزی داد و گفت
- خودت انتخاب کن... عقب یا جلو؟
درد پشتم خیلی زیاد بود
این رابطه های از عقب داغون کرده بود پشتمو
لب زدم
- جلو
لبخند زد
انگشتشو کشید بیرون و عقب رفت
یه صندلی از تو خرت و پرتا برداشت و آورد جلوم
با همون لبخند گفت
- خم شو
- چرا؟
- اخم کرد
لب زدم

1401/11/18 20:18

نصب اپلیکیشن نی نی پلاس

باید قاب گرفت
اون کبودی رو که هنرِ لبای تو باشه‌‌‌‌‌‌‌..‌.

1401/11/18 20:18

#عشق_خودساخته♥️
#پارت_204

- پشتم خیلی درد داره مهرداد
با سر اشاره کرد خم شو
نفس خسته ای کشیدم
دستامو گذاشتم رو صندلی و خم شدم
مهرداد مانتوم رو بالا داد
دستی رو باسنم کشید و گفت
- پریود نشدی هنوز؟
- نه
- یه جور میکنمت که رفتی بالا پریود شده باشی
با این حرف شلوار گرمکنمو پائین کشید
باسنمو دست کشید
مقعدمو چک کرد
خندیدو گفت
- دیلدو آوردم برات اما خیلی متورمه... نمی‌ذارم برات
نفس راحت کشیدم
مهرداد لای پامو کمی باز کردو نگاه کرد
انگشتشو واردم کرد و گفت
- اوه اوه چه خیسی دیبا...
صدای باز شدن کمر شلوارش اومد و گفت
موهاتو باز کن
گیره موهامو باز کردم
مهرداد دستش رو دور موهام گرفت و خودشو پشتم قرار داد
هم زمان موهامو کشیدو خودشو وارد واژنم کرد
نالیدم از درد و لذت
یه صدایی ته سرم می‌گفت
چقدر بدبخت و حقیر شدی دیبا
این چه رابطه ایه
بدون عشق
بدون نوازش
انقدر بدبختی؟
اما وقتی یاد اون روزای سیاه و سردرگمی و خودارضایی های بدون لذت میفتادم این صدارو خفه میکردم
از نظر خودم چاره نداشتم
تنها راهم همین بود
مهرداد هر ضربه رو محکم تر میزد

1401/11/18 20:19

نصب اپلیکیشن نی نی پلاس

خلاصه حال میکنی با اینکه جُز خودت
هیچکی تو فکر و ذهنم نیس، نَ ؟

1401/11/18 20:20

#عشق_خودساخته♥️
#پارت_205

مهرداد هر ضربه رو محکم تر میزد
موهامو رها کرد
کتفمو گرفت
خودشو جوری میکوبید که پشتم درد گرفته بود
بالاخره با فشار تو من تخلیه کرد خودشو و آه عمیق و مردونه ای گفت
منم که دو سه بار ارضا شده بودم
ولو شدم رو صندلی
مهرداد خودشو بیرون کشید
از تو جیبش دستمال برداشت
خودشو تمیز کردو دستمال سمت من گرفت
رد خون داشت
چشمک زدو گفت
- خب پریودم شدی خیالمون راحت
لباسشو مرتب کرد
کلاهشو برداشت گفت
- کمک میخوای؟
با تکون سر گفتم نه
بلند شدم لباسمو مرتب کرد
مهرداد بیرون چک کردو گفت
- من میرم تو هم ده دقیقه بعد برو
سر تکون دادم
چشمکی زدو گفت
حال عجیبی بود
نمیدونم چقدر نشستم اون وسط که بالاخره دانیال اومد دنبالم
بلند شدم و رفتم بالا
دوش گرفتمو پد گذاشتم
اما رو به راه نبودم
سر در گم بودم
جسمم حالا آروم بود اما روحم داغون بود
ساعت 9 شب مهرداد پیام داد

1401/11/18 20:21

نصب اپلیکیشن نی نی پلاس

‏الان بازی با موهای دلبر از ps4 هم بیشتر میچسبه :)

1401/11/18 20:21

#عشق_خودساخته♥️
#پارت_206

- چطوری چه خبر؟
نوشتم
- هیچی تو چه خبر؟
- پریود شدی؟
- آره
- خوبه یکشنبه کلاست تا کی بود؟
- کی تو وقتت خالیه؟
- سه حدودا
- همون موقع بیا
- خوبه فعلا
مکالمه تموم شد! بیشتر شبیه چت کاری بود!
همه چی داشت خارج از کنترل من پیش می‌رفت
با مهرداد حرف میزدم انگار خودم نبودم
ساعت ده مامان اینا اومدن
می‌شنیدم چه دارن با دانیال حرف میزنن راجع به دوست احمد رضا ، بهرام
حرصم گرفته بود
چرا باز داشتن در مورد این بشر حرف میزدن
کم بدبختی برا من درست کرده بود؟
بابا به دانیال گفت
- تو با دیبا حرف بزن یه فرصت آشنایی به این پسره بده ، خیلی پیگیره!
پوزخند زدم و سریع برق اتاقمو خاموش کردم
مثلا خوابیدم
اما آخر به زور مسکن خوابم برد
روز بعد هم با کار دانشگاه خودمو سرگرم کردم
از اتاقم زیاد بیرون نمی‌رفتم
درد پریودم از همیشه وحشتناک تر شده بود
انقدر که مسکن هم جواب نمی‌داد
مهرداد غروب حالمو پرسید
بهش گفتم خونریزیم وحشتناک و دردش نفس بر شده

1401/11/18 20:22

نصب اپلیکیشن نی نی پلاس

‏یکیم نداریم برامون بنویسه :
خانواده‌ت قدر نعمتی رو که دارند میدونن...؟
یا بیام ببرمت...

1401/11/18 20:23

#عشق_خودساخته♥️
#پارت_207

گفت کمپرس بزار زیر دلت
نمیدونم چرا از حرفش ناراحت شدم
انگار انتظار داشتم نازمو بخره
هنگ بودم از خودم
خودم وارد این رابطه شدم
حالا خودم بیشتر می‌خوام و از رابطه ناراحتم
اما همین خود من توانایی جدا شدن و بیرون اومدن از این رابطه رو ندارم
واقعا عصبی و خسته و سردرگم بودم
شنبه هم یه روز دلگیر و خسته کننده بود برام
عصرش مهرداد پیام داد فردا 3 میام دنبالت
سریع جواب دادم
- نیا پریودم افتضاحه
مهرداد نوشت
- میام... من با پریودت کار ندارم
عصبانی بودم ازش
اما نمیدونم چی جلومو گرفته بود که جواب ندادم
اما تا یکشنبه ساعت 3 که مهرداد رو ببینم در حد انفجار فکر و خیال و حرف تو خودم داشتم
لبریز لبریز بودم
به بابا گفتم کلاس فوق العاده دارم بعدش با تاکسی دانشگاه میام
اونم قبول کرد
ساعت 3 بالاخره مهرداد اومد
تا سوار شدم قبل من خودش گفت
- ازت ناراحتم دیبا
خشم درونم از این مدت یهو فوران کرد
برگشتم سمتشو عصبانی و با حرص گفتم
- از من؟ تو از من عصبانی؟ تو اصلا میدونی من چقدر ازت ناراحتم
بی تفاوت و بدون نگاه کردن بهم گفت
- یه جوری حرف نزن انگار عاشق و معشوقیم!!!
نیم نگاهی بهم انداختو گفت
- ازت عصبانیم چون یک حرفو باید ده بار بهت بگم!
ضمنا
دوباره به جلو نگاه کرد

1401/11/18 20:24

نصب اپلیکیشن نی نی پلاس

‏+ چطوری ؟
- خوبم.
+ خوبِ واقعی ؟
- خوبِ بغلِ تو لازم‌.

1401/11/18 20:26

#عشق_خودساخته♥️
#پارت_208

پوزخندی رو لبش نشستو آروم گفت
- ضمنا! تو حق نداری از من ناراحت باشی!
این حرف مهرداد مثله باروت بود برای آتیش من
فوران کردم
داد زدم
- من حق ندارم ناراحت شم؟ با من مثل یه دختر خراب رفتار میکنی! میای میکنی میری! بهم دستور میدی! وسط پریود ازم رابطه میخوای! احساس من برات بی ارزشه! تازه الآنم میگی حتی حق ندارم ازت ناراحت باشم؟! دقیقا چرا؟ مگه برده جنسی گرفتی؟
مهرداد ابروهاشو بالا داد
آروم برگشت سمت منو و گفت
- بله تا حدودی
هنگ نگاهش کردم
کنار خیابون ایستاد
قفل ماشینو زد که در ها باز شه و گفت
- من همینم دیبا! رابطه با من هم دقیقا همینه! تو لذت میبری! منم لذت میبرم! از اولم قرارمون همین بود. انقدر هم شناختمت بدونم که از این نوع رابطه بدت نمیاد
خواستم جوابشو بدم
اما دستشو برد بالا و گفت
- هیچ وقت با یه روانشناس بحث بیخود نکن. تو آ بگی من تا آخرش میرم! حالام لزومی به جیغ و داد الکیت نیست!
داشتم از عصبانیت میترکیدم
اما مهرداد با ریلکسی تمام تکیه داد به صندلیش و گفت
- اینجا یه بحث ساده است
نگاهشو از من گرفت
رو کرد به خیابون و گفت
- مشکلی با من و رابطه داری ، در بازه ، میتونی بری ، خدانگهدار

1401/11/18 20:38

نصب اپلیکیشن نی نی پلاس

وقتی کسی رو که دوسش داری رو بغل میکنی
در واقع داری انتقام تمام بدبختیاتو، از روزگار میگیری!

1401/11/18 20:38

#عشق_خودساخته♥️
#پارت_209

با این حرف مکث کرد
یه مکث طولانی
انقدر طولانی که من دو دور تمام رابطه هامونو مرور کردم از اولین بار
تا آخرین بار
اون هیجان
اون لذت و البته
اون درد
مهرداد برگشت سمت من و گفت
- اما اگه موندی رابطه همینه هیچ تغییری نمیکنه!
چون تو ذاتا همینی دیبا! یه دختر که از زور شدن به هر کاری خوشش میاد! درونت اینه! اینجوری بارت آوردن! اینجوری آروم میشی
پوزخند زد
دوباره به بیرون نگاه کردو گفت
- بری یه هفته نشده باز دنبال منی!
برگشت سمتم
چشمکی زدو گفت
- یا باز در حال پخش کردن عکسات در حال سک‌س چتی!
دهنم خشک شد
مهرداد قشنگ خوردم کرده بود
اما من هنوز نشسته بودم
دیگه فکر نکردم.
دستم رو دستگیره در ماشین نشست و مهرداد گفت
- رفتی دیگه سمت منم نیا!
در ماشینو باز کردم و پیاده شدم
برگشتم سمتش و گفتم
- از اولم نباید میومدم سمتت
اول ابروهاش پرید بالا

1401/11/18 20:39

#عشق_خودساخته♥️
#پارت_210

کاملا شوکه نگاهم کرد
اما زود اخمش رفت تو همو پوزخند زد
برگشت رو به جلو و گفت
- فکر نمی‌کردم آنقدر *** باشی
در رو کوبیدم و جوابشو ندادم
آره *** بودم
یه *** که خودمو دادم دست تو عوضی
با قدم های مصمم مسیر برگشتو پیش گرفتم
من شک ندارم اگرم نیاز به رابطه داشته باشم اون رابطه با مهرداد نیست
الان میفهمم آروم شدن جسمن کافی نیست
من حتی اگه واقعا و ذاتا یه برده باشم نیاز به یه مستر یا ارباب دارم که روحی هم باهاش پیوند داشته باشم
نه اینکه مثل مهرداد فقط بکنه فقط سک‌س!
اینبار نه شماره مهرداد رو پاک کردم
نه بلاک کردم
اینبار خودم نمی‌خواستم کاری باهاش داشته باشم
برگشته بودم به روتین قبل
کتاب میخوندم شب ها
حتی اگه حسش بود یکی دو بار در هفته خود ارضایی داشتم
اما تا فکرم می‌رفت سمت سک‌س با کسی یاد حرف و رفتار مهرداد می افتادم و زده میشدم
پنج شنبه عصر دانیال اومد اتاقم و گفت
- دیبا... مامان روانیم کرد. بگیر با این عنتر یه حرف بزن ول کنه بره
بی حوصله گفتم
- دفعه پیش یادت نیست چه بلایی سرم اومد
- اون تقصیر خودت بود
از حرفش حرصم گرفت
پوزخند زدمو گفتم
- تو هم یکی لنگه بابایی
ابرویی بالا دادو گفت

1401/11/18 20:41

نصب اپلیکیشن نی نی پلاس

یه سری از رفیقاتم هستن که با جمله‌ی “ولی بچه‌تون خیلی خوشگل میشد” تا اعماق وجودتو میسوزونن...

1401/11/18 20:41

#عشق_خودساخته♥️
#پارت_211

- نکه تو لنگه مامان نیستی!
چشمام گرد شد
من؟
مامان؟
نه نه من نمی‌خواستم مثل مامانم باشم
دانیال رفت بیرون و گفت عنترخان الان پیش احمدرضاست خواستی خودت زنگ بزن
پوزخند زدم
تو دلم گفتم عمرا
اما یهو نظرم عوض شد
بزار زنگ بزنم هر چی از دهنم در میاد بگم بهش
با این فکر سریع داخل واتس آپ شماره احمدرضا رو گرفتم و زنگ زدم بهش
اما احمدرضا قطع کرد
خواستم دوباره بگیرمش که دیدم داره تصویری زنگ میزنه
بلند شدم در اتاقم رو بستم
یه دست کشیدم تو موهامو تماس وصل کردم
احمدرضا جلو دوربین بود
سریع گفت
- سلام دیبا! خوبی؟
با تمسخر گفتم
- من عالی تو اما فکر کنم بهتری! از من چی میخوای واقعا؟ دفعه قبل کم بلا سرم اومد بازم میخوای یه بلا سرم بیارن؟!
احمدرضا سریع گفت
- وایسا دیبا. ما واقعا ناراحت شدیم خیلی نگرانت بودیم. اصلا فکر نمی‌کردم بابام اینا چنین کاری کنن و بگن بعد هم عمو بخواد رو تو دست بلند کنه
بغض کردم
اما بغضم رو خوردم

1401/11/18 20:42

نصب اپلیکیشن نی نی پلاس

اگه مجبور بودم دوباره زندگی کنم ،
اینبار زودتر پیدات میکردم!

1401/11/18 20:43

#عشق_خودساخته♥️
#پارت_212

سریع گفتم
- حالا که دیدی کرد! اینبار بدترشو می‌کنه. بیخیال من بشو دیگه
- دیبا من نگرانت بودم. بهرامم همین
- پس چرا گوش نمیدی به حرفم
احمدرضا مکث کرد
یه نفر گوشی از دست احمدرضا گرفت
گوشی چرخید رو صورت بهرام
بهرام گفت
- سلام دیبا. من واقعا ناراحت بودم. عذاب وجدان داشتم. گفتم باهات صحبت کنم راستش فکر کنم بتونم کمکت کنم.
بغض گلومو گرفته بود
عصبی گفتم
- لابد با ازدواج با من؟
اشکم ریخت
دست من نبود
از لحاظ روحی خیلی خسته بودم
مهرداد داغونم کرده بود
بهرام سری تکون داد و گفت
- تقریبا... یه ازدواج سوری... که فقط بیای اینجا تا حالت بهتر شه و بعد هر کاری خودت خواستی بکنی!
فقط به صفحه گوشی و تصویر این مرد نگاه کردم
یه ازدواج سوری که فقط منو از ایران خارج کنه!
واقعا؟
برم اونجا که چی؟
بهرام چی بهش می‌رسید از این اتفاق
بهرام گفت
- فکر نکن دیبا من دنبال ازدواج زوری با توام. من ازت خواستم آشناشیم تو گفتی نه! منم کشیدم کنار. اما...
مکث کرد

1401/11/18 20:44