The chronograph is started when the event is seen and stopped when it is heard. The chronograph seconds hand indicates the distance from the event on the telemetric scale. Telemeter: on account of most replica watches using a telemeter scale, best rolex replica Three different views from three different continents on the finalists in the Chronograph category at this years Grand Prix d . Audemars Piguet Replica Uk omegasphereco uk.

رمان سرا

118 عضو

تا دیروز ، هرچه می‌نوشتم عاشقانه بود
از امروز ، هرچه بنویسم صادقانه است

♡عاشقانه دوستت دارم ♡. . .

1401/11/18 19:40

#عشق_خودساخته♥️
#پارت_186

بدنم به وضوح می‌لرزید
مهرداد زد رو باسنمو گفت
- ساکت دیبا همسایه ها رو خبر کردی... شل کن خودتو تا ته بره تو
اشکم راه افتاده بود
نامرد اول گفت براش بخورم ارضا شه که دور دوم طولانی منو پاره کنه
چنگ زدم به دستشو با التماس گفتم
- درش بیار... بزار برا بعد
اما مهرداد خودشو بیشتر فشار داد
نالیدم نمیتونم
مهرداد کمرمو بوسیدو گفت
- میتونی... تازه برات سورپرایز دارم
دستشو رو واژنم کشید چیزی رو رو واژنم گذاشت و فشار داد
جیغم تو بالشت خفه شد و بدنم نبض زد
مهرداد یه آلت مصنوعی وارد واژنم کرده بود
از درون داشتم پاره میشدم
مهرداد آلت مصنوعی عقب جلو کردو گفت
- آها... مگه اینکه اینجوری خودتو شل کنی
با این حرف خودشو فشار دادو تا انتها وارد کرد
شروع کرد به تکون دادن آلت مصنوعی ( دیلدو ) تو واژنم
انقدر این کارو کرد تا بالاخره تونست اونم تا انتها واردم کنه
تو گوشم گفت
- یه جوری ارضات میکنم تا چند روز اصلا به سک‌س فکر نکنی
تا نداشتم جواب بدم اما مهرداد آنقدر ادامه داد که واقعا از حال رفتم

1401/11/18 19:41

#عشق_خودساخته♥️
#پارت_187

بدنم انقدر ارضا شده بود هیچی نمی‌فهمیدم جز درد وقتی خودشو بیرون کشید و اون آلت لعنتی از بدنم خارج کرد انگار زنده شدم
اما دردش تمومی نداشت
دوست داشتم بخوابم
اما مهرداد مجبورم کرد حاضرشم و بریم
چون خودش جلسه داشت
روم نشد بگم بزار من بمونم خودت برو
اما تو دانشگاه رفتم تو نمازخونه و تا خود ساعت 4 خوابیدم
4 که بابا زنگ زد بلند شدم رفتم خونه
واقعا تا سه روز از درد پشت و جلوم اصلا به سک‌س نمیتونستم فکر کنم
مهرداد هم در حد سلام چطوری پیام میداد
قلبا داشتم حس میکردم این رابطه کافی نیست
من فقط سک‌س برام کافی نیست
شب سوم مهرداد مسیج داد
- سلام. چطوری
- خوبم تو چطوری؟
- سیخ سیخ!
اینو گفتو شکلک خنده فرستاد
علامت تعجب براش فرستادم و گفتم
- واقعا! من هنوز درد دارم
- دست های شفا بخش منو لازم داری تا دردت خوب شه
براش نوشتم
- دفعه پیش که دردشو خودت شروع کردی
- خودمم خوبت میکنم
- فعلا که من نمیتونم بیام. بابا خونه است
- فردا صبح که میتونی
واقعا دودل بودم
براش نوشتم
- آره اگه نخوای بار انتقام دنیارو از من بگیری
مهرداد خندیدو گفت
- دیبا تو خودت حال میکنی بعد ادای تنگارو در میاری

1401/11/18 19:42

#عشق_خودساخته♥️
#پارت_188

ناراحت شده بودم
براش نوشتم
- مهرداد درسته من از سک‌سمون لذت میبرم. اما دفعه قبل واقعا درد کشیدم هنوز درد دارم
مهرداد نوشت
- اوک! اگه نمیای رک بگو تکلیفم مشخص شه
واقعا انتظار این حرفو نداشتم
چیز خاصی نگفته بودم
براش نوشتم
- مگه من چی گفتم؟ حق ندارم ازت انتظار داشته باشم منو درک کنی؟
مهرداد برام ویس فرستاد
آروم گوشیو گذاشتم کنار گوشم
صدای بم و نسبتا عصبانی مهرداد اومد که گفت
- دیبا... ما عاشق و معشوق نیستیم! درسته برام مهمی اما از من انتظار ناز کشیدن نداشته باش!
دوست داری، لذت میبری بیا! اگر نه تمومش میکنیم.
الآنم جواب من یه کلمه است، فردا میای یا نه؟
مغزم فریاد میزد نه
اما جسم و روحم وابسته شده بود
برای همین گفتم بهش میام!
میدونستم دارم اشتباه میکنم
اما وابستگی و شهوت جلومو گرفته بود
مهرداد بهم پیام داد
- خوبه. حالا برو تمیزکاری کن با پشم و پیل نیای براش نوشتم
- باشه لازم نیست با تحقیر حرف بزنی. خودتم اونبار یکم موهات سیخ میزد
برام ویس فرستاد دوباره
- دیبا. تحقیری تو حرفم نبود. اگر بهت برخورد معذرت می‌خوام. تمیز کن. از مو متنفرم
باشه ای براش نوشتم و بلند شدم رفتم حمام

1401/11/18 19:44

نصب اپلیکیشن نی نی پلاس

من به خودم ك نه ؛ ب داشتن طُ مغرورم!♡

1401/11/18 19:44

#عشق_خودساخته♥️
#پارت_189

حسابی تمیز کاری کردم
اما مقعدم داغون بود
بعد سه روز دست میزدم تیر میکشید
دعا کردم فردا بیخیال پشتم بشه
صبح باز بابا منو رسوند
مهرداد 11 اومد دنبالمو ما تو سکوت رسیدیم خونه اش
قبل اینکه اون بگه خودم رفتم اتاقش و لخت شدم
ایستادم رو به در
مهرداد هم با یه سس شکلات اومد
نگاهش رو بدنم چرخید و لبخند رضایت زد
به تخت اشاره کردو گفت
لبه تخت بشین
پاتو باز کن
خودتم دراز بکش
دوتا بالشتم برام آورد وسط تخت
طبق دستورش دراز کشیدم
نگاهی به واژن و مقعد متورمم انداختو گفت
- اوه اوه... یکی از یکی بدتره که
با این حرف بوسه ای رو واژنم زدو سرمای سس شکلات رو واژنم حس کردم
چشم هامو بستم نفس عمیق کشیدم که موبایل مهرداد زنگ خورد
نگاهش کردم
منتظر بودم
اما گوشی تلفنشو چک کرد ابرویی بالا داد و از اتاق رفت بیرون فقط شنیدم گفت الو
اما دیگه حرفشو نشنیدم
قلبم تند میزد
نکنه مثل من که با مهرداد وارد رابطه شدم یه نفر دیگه هم بشه؟!

1401/11/18 19:46

نصب اپلیکیشن نی نی پلاس

بلاے عشقِ تو بر من چنان اثر کردَست
که پَندِ عالم و عابد نمیکند اثَرَم...!

1401/11/18 19:47

#عشق_خودساخته♥️
#پارت_190

مهرداد مشاور من بود
قرار بود کمکم کنه این نیاز جنسی غیر قابل کنترلمو آروم کنم
قرار بود کمکم کنه دیگه خود ارضایی نکنم!
درسته کمکم کرد اینارو بزارم کنار!
اما کمکش این بود که الان لخت رو تختش دراز کشیده بودم برای یه رابطه
اونم رابطه ای طبق میل اون
همراه با درد من و البته لذت!
اما واقعا این چیزی بود که من میخوام؟
یا اگه باز بزارمش کنار اتفاق مشابه محمد تکرار میشه
تو این افکار بودم که مهرداد اومد
یه دستمال مرطوب برداشت و گفت
- باید برم...
هنگ نگاهش کردم
شکلات بین پامو تمیز کرد
دلم انگار مچاله شد
خواستم صاف بشینم
اما نذاشت و گفت
- وقت برای خوردنت نیست اما برای کردن که هست
با این حرف زیپشو باز کردو بدون هیچ ملایمتی واردم کرد
زودتر از انتظارم به اوج رسیدو خودشو عقب کشید
درسته دو بار منم ارضا شده بودم اما حس خوبی نداشتم
لباسشو مرتب کرد
بین پامو خشک کرد
لباس هامو داد بهمو گفت
- بدو
حرفی نزدم
سریع لباس پوشیدم
تا دانشگاه حرفی نزدیم
موقع پیاده شدن گفت
- تا چند میمونی؟
- کلاس ندارم زنگ میزنم به بابا تا برم خونه

1401/11/18 19:49

نصب اپلیکیشن نی نی پلاس

عاشق زبری‌ ته ریشتم‌...

1401/11/18 19:50

#عشق_خودساخته♥️
#پارت_191

- نه... بمون تا 4. من شاید کارم تموم شه بیام دوباره دنبالت
سر تکون دادم
رفتم نمازخونه
حس بدی داشتم و این حس بد هی تشدید میشد
ضعف داشتم اما نا نداشتم برم سلف
حس میکردم مهرداد داره از من استفاده می‌کنه و به زودی مثل یه تیکه آشغال پرتم می‌کنه
اما نمی‌دونستم باید چیکار کنم
پول هم نداشتم برای یه مشاور دیگه رفتن
تو دانشگاه هم که مشاورش فقط گزارش میداد با خانواده
واقعا نمی‌دونستم چیکار کنم
با زنگ گوشیم به صفحه اش نگاه کردم
مهرداد بود
جواب دادم و گفت
- بیا جلو در
ساعت 1 بود
بابا 4 میومد دنبالم
سه ساعت وقت داشتیم
بلند شدم و رفتم جلو در دانشگاه
مهرداد بیرون ماشین ایستاده بود
داشت سیگار می‌کشید
بهم اشاره کرد بشینم
سیگارش که تموم شد خودشم سوار شد و گفت
- میتونی به بابات بگی دیرتر بیاد؟
- نه حوصله دعوا جدید ندارم
میتونستم بگم اما چون مهرداد صبح منو گذاشتو رفت
دوست داشتم منم نه بیارم
مهرداد زیر لب گفت
- باشه... یه کارش میکنم
- چیو؟
جواب نداد
سکوت تو مسیر کلافه ام میکرد
اما گویا مهرداد راحت بود

1401/11/18 19:51

نصب اپلیکیشن نی نی پلاس

هر دُختری به یک شاملو نیاز دارد
و هر پسری به یک فروغ
نه اینکه حتما شاعر باشد
اما حتما عاشق باشد!

1401/11/18 19:51

#عشق_خودساخته♥️
#پارت_192

اون با اینکه مشاور بود و همه میرفتن پیشش حرف میزدن خودش اهل حرف زدن نبود
شایدم از بس شنونده بود حس حرف زدن نداشت!
رسیدیم خونه اش دوباره
از صندوق عقب یه پاکت برداشت و رفتیم بالا
خواستم برم اتاق لخت شم که مهرداد گفت
- وایسا... همینجا لخت شو
با تردید به مهرداد نگاه کردم و پرسیدم
- میخوای تنبیه ام کنی؟
لبخند مغرورانه و سنگینی زد و گفت
- آفرین دختر خوب... یاد گرفتی ها
نگران گفتم
- من که کار اشتباهی نکردم
مهرداد پاکت دساشو گذاشت رو میز و نشست
مشغول باز شدن بسته شد و گفت
- با من لج میکنی! پس باید تنبیه شی
نگاهم کرد و گفت
- لخت شو دیبا تا عصبانی تر نشدم
شروع کردم به لخت شدن و گفتم
- کی لج کردم؟
- خودت میدونی... دفعه آخرت باشه بهت میگم کاری کنی بهونه الکی میاری!!!
میدونستم منظورش اون نه ای بود که گفتم
اما فکر نمی‌کردم بخاطر اون نه! بخواد منو تنبیه کنه!
بسته جلوش رو کامل باز کرد
یه بند چرمی داخلش بود با چندتا وسیله شبیه دیلدو
کامل لخت شده بودم
مهرداد یکی از اونا که شبیه دیلدو کوچیک بود رو برداشتو گفت
- این مال مقعده... ببین قطرش کمتره
سر تکون دادم
چیزی که شبیه ژل بودو ریخت رو دیلدو

1401/11/18 19:53

نصب اپلیکیشن نی نی پلاس

قهر كنم بات چه فازيه!
وقتي نفس ميدي بهم هر ثانيه :)

1401/11/18 19:53

#عشق_خودساخته♥️
#پارت_193

با دست روش مالید تا همه جاشو بگیره و گفت
- بیا اینجا خم شو
خشک ایستادم
نه!
پشتم نه!
مهرداد با اخم نگاهم کردو گفت
- بیا دیبا وگرنه جای این خودمو پشتت باید تحمل کنی
دلم پیچید
مهرداد قشنگ دوبرابر این دیلدو بود
اما من درد داشتم
با قدم لرزون رفتم سمتشو گفتم
- مهرداد
داد زد
- خم شو دیبا...
اصلا نفهمیدم دارم چیکار میکنم
کنارش خم شدم سریع و دستمو گرفتم به دسته کاناپه
مهرداد به باسنم دست کشید
یه پامو بلند کرد رو کاناپه گذاشت
خیسی جلومو کمی به مقعدم مالید و دیلدو فشار داد پشتم
کل بدنم شروع کرد به لرزیدن
نالیدم که داد زد
- صدات در نیاد که بدتر میکنم
لبمو گاز گرفتم و مهرداد تا انتها دیلدو فشار داد
فکر کردم دیگه تموم شد
اما یهو دکمه ای رو زدو دیلدو شروع به لرزیدن کرد
چنگ زدم به دسته کاناپه
بدنم میلرزیدو چشم هام درست نمی‌دید
ما نداشتم رو پاهام وایسم
مهرداد ضربه ای به پشتم زدو گفت
- دفعه بعد یادت باشه بهونه الکی نیاری

1401/11/18 19:58

نصب اپلیکیشن نی نی پلاس

میخوام روت بنویسم 'صاحب داره'
تا بهت نگاه نکنن!

1401/11/18 19:58

#عشق_خودساخته♥️
#پارت_194

با التماس گفتم
- مهرداد
- هوم؟
- میشه درش بیاری؟
دستی رو پاها و کمرم کشید
بوسه ای به کمرم زدو گفت
- نه!
ضربه ای زد به رون پام و گفت
- اما اگه زبونتو کنترل نکنی اون قبلیم به جلوت اضافه میکنم
با یاد آوری دیلدو اون روز که از آلت مهرداد هم بزرگتر بود ساکت شدم
اشک تو چشمم جمع شد
خودم خواستم این رابطه رو
اما فکر نمی‌کردم مهرداد انقدر بهم سخت بگیره
مهرداد بلند شد
خودش با آرامش لخت شد
پشتمو دوباره دست کشید
فکر کردم الان دیلدو خارج می‌کنه و خودشو واردم می‌کنه
اما خودشو رو واژنم تنظیم کرد
بی اراده نالیدم
چنگ زد به موهامو گفت
- گفتم ساکت!
با این حرف حرکاتشو شروع کرد
هر ضربه اش دیلدو رو هم با بدنش بیشتر به پشتم فشار میداد و جونم می‌رفت
موهامو کشیده بود و سرمو نزدیک خودش رسونده بود
چونه ام رو با دست دیگه گرفتو تو گوشم گفت
- هربار خطا کنی تنبیهت بدتر میشه دیبا. بزرگ شو و درس هاتو یاد بگیر
جلو خودمو گرفتم تا داد نزنم غلط کردم
غلط کردم ولم کن
نمی‌دونستم از چی میترسم
از بی مهرداد موندن؟

1401/11/18 20:00

نصب اپلیکیشن نی نی پلاس

هیچ وقت عاشق خورشید نشو،
همیشه توو شب ولت می‌کنه.

1401/11/18 20:00

#عشق_خودساخته♥️
#پارت_195

مگه مهرداد کی بود
همین لحظه دیلدو کشید بیرون
خودشو هم از واژنم کشید بیرون و وارد پشتم کرد
اشکم راه افتادو از درد جیغ کشیدم
مهرداد دهنمو گرفتو داد زد
- خفه شو دیبا فقط خفه شو!
بدنم میلرزید از درد و مهرداد ضرباتشو تندتر کرد
انگار درونم زخم میشد
گرمای آبشو حس کردمو پرتم کرد رو کاناپه
خودش هم ولو شد رو کاناپه رو به رو
با درد تو خودم جمع شدم
نگاه مهرداد رو تنم بالا و پائین شد
این نگاهش رو دوست نداشتم
مثل یه آشغال نگاهم کرد
پوزخند زدو گفت
- هنوز کارم باهات تموم نشده
بلند شدو رفت سمت اتاق
اشکمو پاک کردم
ساعت نزدیک چهار بود
وقتی نداشتم
بلند شدم و لباسمو از رو میز بردارم که چیزی شبیه شلاق کوچیک خورد رو دستم
دستمو عقب کشیدم
با شوک برگشتم سمت مهرداد
عصبانی گفت
- یادم نمیاد بهت اجازه رفتن داده باشم
- نزدیکه چهاره دیرم میشه
- درستو یاد نگرفتی؟
اومد سمتم و با اون شلاق کوچیک و عجیب زد به رون پام
درسته دردش وحشتناک نبود
اما از همون درد هم از جا پریدم

1401/11/18 20:02

نصب اپلیکیشن نی نی پلاس

«امشب» ،
مسير بهشت از پنبه زارِ
تنِ «تو» مى گذرد...

1401/11/18 20:02

#عشق_خودساخته♥️
#پارت_196

دستمو گذاشتم رو رون پام و گفتم
- به خدا قبول نمیکنه مهرداد
با این حرف ضربه ای به زیر سینه ام زد
آی بلندی گفتمو عقب تر رفتم
مهرداد خم شد گوشیمو برداشت
داد دستم و گفت
- زنگ بزن بابات
با استرس گوشیو گرفتم به مهرداد نگاه کردم و گفتم
- آخه
ضربه بعدی زد نوک سینه ام و دلم ضعف رفت
از عقب پرت شدم رو کاناپه
مهرداد داد زد
- زنگ بزن بگو پیش مهردادم جلسه مشاوره دارم
هنگ نگاهش کردم و مهرداد گفت
- زودتر از 6 تو نمیرسی دانشگاه. حالا خود دانی
دلم میخواست گریه کنم
زیر نگاه عصبانی مهرداد شماره بابا رو گرفتم
مهرداد گفت
- بزن پخش کن
زدم و
بابا تا جواب داد گفت
- دیبا جان امروز نمی‌رسم بیام دنبالت. خودت برو خونه
- آها. باشه. خواستم بگم جلسه مشاوره دارم تا 6 دانشگاهم
بابا مکث کردو گفت
- باشه. اگه کارم تموم شد میام زودتر
استرس گرفتم و مهرداد با اخم گفت
- بگو میرسونمت
با تردید گفتم
- لازم نیست بابا من وقت تموم شد با تاکسی دربست دانشگاه میام خونه
بابا باشه ای گفت و قطع کرد
مهرداد ضربه ای با اون شلاق به گردنم زدو گفت
- پس میگفتی نمیشه...

1401/11/18 20:03

#عشق_خودساخته♥️
#پارت_197

خودمو جمع کردمو گفتم
- چرا امروز اینجوری شدی؟ مگه من دشمنتم دوست داری درد بکشم؟
ابروهاش بالا پرید
پوزخند زد
اومد دستشو رو صورتم کشید
انگشت شصتشو وارد دهنم کردو گفت
- نه عزیزدلم! دشمن چیه. تو بره کوچولو منی! برده منی! شاید الان درد بکشی اما کم کم این دردو هم دوست داری! نگران نباش
از حرفش ترسیدم
نکنه واقعا عقلمو از دست بدم
مهرداد با شلاق زد رو باسنم
پاهامو جمع کردم
بلند خندید شصتشو بیرون آورد
آلتش خوابیده بود
رو به روم ایستادو گفت
- بخورش تا دوباره تحریک شه. هر بار دندون بزنی یه شلاق داری!
با غصه نگاهش کردم
اما فقط اخم کرد
چشمام از اشک داغ شد
من فکر نمی‌کردم همه چی به اینجا بکشه
شروع کردم به خوردن آلت مهرداد
مهرداد موهامو دست کشیدو گفت
- بابات اگه بدونه دختر کوچولوش الان داره چه خوب ساک میزنه بهت افتخار می‌کنه
اشکم راه افتاد
مهرداد سرمو گرفتو حرکتشو جهت داد و گفت

1401/11/18 20:06

نصب اپلیکیشن نی نی پلاس

بیا درد هایمان را تقسیم کنیم
دو تا من، هیچی تو
من هنوز خسیسم :)

1401/11/18 20:06

#عشق_خودساخته♥️
#پارت_198

تو خیلی با استعدادی دیبا یه برده خوبی ، فقط هنوز یاد نگرفتی کجا سکوت کنی
تو دهنم حس میکردم تحریک شده
مهرداد سرمو محکم تر فشار داد
نفسم رفت و مهرداد گفت
- ازت یه برده می‌سازم که هر مستری حسرتتو داشته باشه
سرمو کشید عقب
هولم داد رو کاناپه
کاملا تحریک شده بود
اشاره کرد پاهامو باز کنم و اومد روم
اینبار از جلو واردم کرد
دستشو کنار سرم ستون کردو گفت
- تنگی اینم یه مزیت خوبته. حلقوی و انقدر تنگ بهشت هر مستریه!
نوک سینه ام رو گاز گرفت
یه گاز واقعی
نالیدم و دستشو گرفت جلو دهنم
تو گوشم گفت
- خفه شو دیبا فقط خفه شو...
اما اشکم بند نمیومد
مهرداد تمام تنمو گاز گرفت
میدونستم نصف تنم کبود میشه
اما دیگه حرف نزدم هار تر شه
خودشو داخل واژنم خالی کردو بیرون کشید
رو کاناپه ولو شد و گفت
- پریودت کیه؟
- بیست و سوم
- خوبه پس ، فرداست!
چند برگ دستمال کاغذی داد بهم و گفت

1401/11/18 20:08

نصب اپلیکیشن نی نی پلاس

تو بخند ツ
من قول می‌دهم که
تمامِ سوژه‌هایِ عکاسیِ من
تــــــــــــــو باشی...♡

1401/11/18 20:09

#عشق_خودساخته♥️
#پارت_199

- خودتو پاک کن زود بریم
با این حرف بلند شدو لباس هاشو برداشت
اما من نا نداشتم تکون بخورم
مهرداد همینطور نگاهش رو من بود و به حرکات دستم نگاه میکردو گفت
- جمعه که نمیتونی پیچ بزنی؟
با تکون سر گفتم نه
حاضر شدو گفت
- شنبه هم من پره وقتم کامل
- میمونه یکشنبه! تا اون روز میتونی تحمل کنی؟
بلند شدم و با کرختی لباس پوشیدم
با صدایی که به زور در میومد گفتم
- فکر نکنم تا یکشنبه پریودم تموم شه
مهرداد بی تفاوت رفت سمت درو گفت
- من با پریودت مشکل ندارم
دلم پیچید و گفتم
- اما میگن خوب نیست
- رابطه از عقبم میگن خوب نیست اما خودت میبینی چقدر حال میده
با این حرفش چشمک زد
حال میده؟
فقط درد داشت که
لباسمو مرتب کردم و پشت سر مهرداد رفتم
تا وسط مسیر حرف نزدیم بالاخره مهرداد سکوت رو شکست و گفت
- فردا پس فردا اگه بابات اینا رفتن بیرون زنگ بزن بیام خونتون
- داداشم خونه است
- انباری یا پشت بوم ندارین؟
- انباری داریم اما خطرناکه
- مهرداد خندیدو گفت
- اتفاقا حالش بیشتره
چیزی نگفتم
فعلا که حسی نداشتم برای این کار

1401/11/18 20:11