صندلی پاشد تا بره اما من سریع پاشدم و بازوش رو گرفتم و گفتم:
_ کجا میری؟
بازوش رو با عصبانیت از دستم بیرون کشید و گفت:
_ تو آدم بشو نیستی پس ترجیح میدم چیزی نگم بهت، برو گمشو اونور
خواست بره اما اینبار رفتم جلوش ایستادم و با اخم گفتم:
_ داری بهونه میاری نه؟
_ چه بهونه ای؟
_ واسه اینکه به خونواده ام زنگ نزنم اینطوری میکنی دیگه! دست پیش گرفتی پس نیفتی نه؟
با کلافگی پوفی کشید و گفت:
_ برو کنار سپیده، برو نمیخوام بزنمت
_ چرا باید بزنی؟ مگه چیکار کردم؟
_ هار شدی، هار، معنیش رو میدونی که؟
با سردرگمی نگاهش کردم که دستاش رو بغل کرد و طلبکارانه گفت:
_ چرا وقتی باهات حرف میزنم عین بز سرت رو پایین میندازی و چیزی نمیگی؟ دلم برات سوخت گفتم تا خودت نخوایی بهت دست نمیزنم اما تو آدم بشو نیستی، تو لیاقت اینکه بخوام باهات درست رفتار کنم رو نداری، فهمیدی؟
دوباره خواست بره که دستام رو دو طرف بازوهاش گذاشتم و گفتم:
_ بخدا از قصد نبود، انقدر که تو فکر خونواده ام بودم متوجه حرفت نشدم
_ بهونه نیار
_ بهونه نمیارم، باور کن
|?| ✨??「 ????↬@Romaan__Nab...」
♥️✨♥️✨♥️✨
#برزخ_ارباب
#پارت_578
چند لحظه آروم تو چشمام زل زد اما دوباره اخماش رو تو هم کشید و گفت:
_ برای اینکه قبول کنم بریم به خونواده ات زنگ بزنیم داری اینطوری باهام آروم حرف میزنی!
پوفی کشیدم و خواستم چیزی بگم که دستاش رو بالا آورد و گفت:
_ به یه شرط میام
_ چه شرطی؟ به چه شرطی میایی؟
_ التماس کنی و به پام بیفتی
با نفرت تو چشماش زل زدم که شونه هاش رو بالا انداخت و گفت:
_البته هرجور خودتی میدونی، من مجبورت نمیکنم!
اینطور که داشت بهونه میاورد و هر دقیقه حرفش رو عوض میکرد، مشخص بود که نمیخواست به خونواده ام زنگ بزنه به همین خاطر با تاسف سرم رو تکون دادم و زیرلب گفتم:
_ حالم ازت به هم میخوره!
بعد هم بدون اینکه صبرکنم به سمت اتاق خواب رفتم و وارد شدم و در رو پشت سرم محکم بستم.
با اعصاب خوردی روی تختم نشستم و صورتم رو با دستام پوشوندم!
امیدوار بودم که حداقل میرم بهشون زنگ میزنم و خیالم از این بی خبری و سردرگمی راحت میشه اما مثل اینکه هنوز مجبور بودم که این استرس رو تحمل کنم و خبری ازشون نداشته باشم!
پوفی کشیدم و روی تخت دراز کشیدم، به سقف زل زدم و به فکر فرو رفتم...
یعنی الان میلاد کجاست؟ داره چیکار میکنه؟!
فکر اینکه حالش خوب نباشه واقعا اعصاب و روانم رو به هم میریخت چون دلم نمیخواست که هیچکس بخاطر من جونش به خطر افتاده باشه یا زندگیش تغییر کرده باشه!
|?| ✨??「 ????↬@Romaan__Nab...」
♥️✨♥️✨♥️✨
#برزخ_ارباب
#پارت_579
یاد اینکه
1401/12/26 16:51