پاسخ به
بیارم صورتت رو پاک کنی _ من به کمک تو احتیاجی ندارم _ چی گفتی؟ دستم رو روی لبم گذاشتم و با درد گفتم:...
.
? #برزخارباب382
اینو گفت و به سمت ماشین رفت؛ یه آب معدنی و سه تا دستمال کاغذی برداشت و به سمتم پرت کرد!
آب معدنی محکم با زانوم برخورد کرد و باعث شد دردم بگیره اما برای اینکه بهراد خوشحال نشه، دستم رو محکم فشار دادم و حتی اخمام رو هم تو هم نکشیدم.
_ خیلی خنده دار به نظر میایی وقتی سعی میکنی نشون بدی که اصلا دردت نگرفته!
در آب معدنی رو باز کردم و بی توجه به زر زر کردناش، مشغول پاک کردن خون روی لب و دستام شدم.
لبم که تمیز شد، آخرین دستمال کاغذی رو روی لبم گذاشتم و فشار دادم تا خونش بند بیاد و وقتی مطمئن شدم که دیگه خونی نمیاد، دستمال کاغذی ها و بطری خالی رو تو سطل آشغال انداختم..
_ بیا سوار شو
_ من میخوام برم پیش خونواده ام
با کلافگی پوفی کشید و گفت:
_ خوبه همین الان لبت رو پاک کردی! میخوای دوباره پر از خون بشه؟
با سرتقی تو چشماش زل زدم و شمرده گفتم:
_ من میخوام برم پیش خونواده ام...
با تمسخر پوزخندی زد و گفت:
_ عه؟ بیا همین الان برات بلیط هواپیما میخرم که بری پیششون
با عصبانیت به سمتش برگشتم و گفتم:
_ حال مامانم بده
_ این مشکل من نیست
_ من میخوام برم پیشش، میخوام به این کابوس وحشتناکی که هم من و هم اونارو نابود میکنه پایان بدم!
با کلافگی با مشتش روی فرمون کوبید و گفت:
_ سپیده تا بیشتر از این عصبی نشدم گمشو سوار ماشین شو
_ فقط در صورتی که قول بدی من رو ببری پیش خونواده ام میام
یه نگاه به ساعتش کرد و گفت:
_ نهایت تا یک ساعت دیگه با همون شناسنامه های جدیدی که درست کردیم، سوار هواپیما میشیم و میریم ترکیه!
بهت زده نگاهش کردم و گفتم:
_ چی؟
_ چون ممکنه تلفن عمومی که باهاشون تماس گرفتی رو ردیابی کنن و پیدامون کنن برای همین از این کشور میریم
? #برزخارباب383
یه قدم به سمت عقب برداشتم و با بغض گفتم:
_ تو دیوونه ای!
_ اره دیوونه ام، یه دیوونه ای که تونست ذهنت رو بخونه
بدون اینکه چیزی بگم فقط نگاهش کردم که پوزخندی زد و گفت:
_ فکر کردی خیلی زرنگی؟ زنگ بزنی و حرف بزنی و اونام ردمون رو بزنن و بیان پیدامون کنن؟!
نچ نچی کرد و سرش رو بالا انداخت و گفت:
_ اما خب کور خوندی چون نقشه ات نقش بر آب شد!
با تنفر نگاهم رو ازش گرفتم و به خیابون نگاه کردم.
امروز باید کار رو یکسره میکردم!
یا باید میمردم و خودم رو خلاص میکردم یا برمیگشتم پیش خونواده ام...
_ سپیده سوار میشی یا بیام با کتک سوارت کنم؟
به سمت راست خیابون نگاه کردم و با دیدن اتوبوسی که داشت از دور میومد، به سیم آخر رفتم و به سمت خیابون دویدم.
وسط خیابون ایستادم و با صدای بلند گفتم:
_ میذاری برگردم ایران یا نه؟
_ داری چه غلطی میکنی دیوونه؟
بی توجه به
1402/04/04 10:55