پاسخ به
فاصله ی باقی مونده رو هم پایین رفتم. وقتی کامل روی تخت دراز کشیدم، دستم رو از دیوار گرفتم و روی صورت...
.
? #برزخارباب358
عوضیِ روانی نیومد یه کمک کنه تا من روی تخت دراز بکشم بعد الان عین میمون نشسته روی تخت و عین بز زل زده تو چشمای من...
_ الان داری کلی بد و بیراه نثارم میکنی نه؟
حوصله ی دردسر و دعوا نداشتم پش سرم رو بالا انداختم و گفتم:
_ نه
_ پس چرا اینطوری با اخم به دیوار خیره شدی
_ چون درد دارم
_ حالا که دیگه دراز کشیدی، درد برا چیه؟
دستم رو از زیر کمرم بیرون آوردم و گفتم:
_ دکتر گفت به هیج وجه نباید بهش فشار وارد بشه
_ خب بهش فشار نیار
بی حوصله نگاهش کردم و گفتم:
_ باشه حتما!
_ الکی میگی؟
_ آره الکی میکنم
_ چرا؟
_ چون داری چرت میگی!
چپ چپ نگاهم کرد و با جدیت گفت:
_ تو آدم نمیشی نه؟
_ آخه خودت یه کاری کردی که به کمرم فشار بیاد بعد الان میگی خب فشار نیار؟
_ منظورم از این به بعد بود
_ باشه
دلم میخواست چند ساعتی رو بخوابم و از این دنیا و هرچیزی که اذیتم میکرد، بی خبر بشم!
خسته شدم از این همه فکر خیال...
خسته شدم از حرف شنیدن و خسته شدن...
خسته شدم از اینکه خودم رو بخاطر اشتباهتم شماتت کتم...
خسته شدم، خیلی خسته شدم اما فایده ای نداره!
هنوز هم باید درد و رنج بکشم...
هنوز زمان اینکه نجات پیدا کنم نرسیده و باید اینجا کنار کسی که قاتل روحم حساب میشه، زندگی کنم!
_ چیکار کنم خوابم ببره؟
با شنیدن صدای نحسش از فکر و خیال بیرون کشیده شدم و با حواس پرتی گفتم:
_ چی؟
_ فکرت کجاست؟
_ همینجا
_ اگه همینجایی پس چزا نشنیدی؟
_ نمیدونم
با حالت مغرورانه ای نگاهم کرد و گفت:
_ من اینجا هر حرفی رو یکبار میزنم، فهمیدی؟
_ فهمیدم
فکر کنم انتظار اینکه انقدر زود حرفش رو قبول کنم رو نداشت چون ابروهاش رو بالا انداخت و زیرلب گفتم:
_ خب خوبه که فهمیدی
و دوباره سکوت من که سرشار ار ناگفته ها بود!
_ گفتم چیکار کنم خوابم ببره
_ من خودم دنبال راه برای خوابیدنم
دوباره روی تختش دراز کشید و گفت:
_ بیا حرف بزنیم با همدیگه
نیم نگاهی بهش انداختم و با پوزخند گفتم:
_ حرف بزنیم؟
_ آره
_ ما چی داریم که به هم بگیم آخه؟
_ خیلی چیزا
_ مثلا یکیش رو بگو
_ در مورد آینده مون
اخمام رو تو هم کشیدم و چیزی نگفتم که لبخندی زد و گفت:
_ اینکه قراره تا آخر عمر پیش هم زندگی کنیم و برنامه هایی که داریم..
_ برنامه؟
_ آره
_ چه برنامه هایی
_ اولیش بچه دار شدنمون
با بهت و تعجب گردنم رو به سمتش برگردوندم و گفتم:
_ چی گفتی؟
_ گفتم برنامه های آینده مون
_ نه قبلش چی گفتی؟
_ اینکه قراره تا آخر عمر کنار هم باشیم؟
با عصبانیت دندنام رو روی هم فشار دادم و گفتم:
_ نه بعد از اون
_ آهان بچه دار شدنمون رو میگی؟
? #برزخارباب359
سرم رو به نشونه ی آره تکون دادم که شونه هاش رو بالا
1402/04/02 20:43