پاسخ به
موهام پیچیده بود رو باز کنم! هرلحظه فشاری که به موهام وارد میکرد بیشتر میشد و احساس میکردم که مغزم د...
روی میز کوبید و گفت:
_ تو حق نداری به من دستور بدی
_ دستور ندادم
_ اما من دارم بهت دستور میدم که همین الان یه ناهار دیگه برای من درست کنی
با سرتقی تو چشماش زل زدم و گفتم:
_ منم دارم بهت میگم بیکار نیستم که چندتا چندتا برات غذا درست کنم
_ سپیده داری میری روی مخم
_ تو خیلی وقته رفتی روی مخ من!
دوباره چشماش از عصبانیت سرخ شد و با اخم گفت:
_ چی گفتی؟
_ همون که شنیدی
_ میخوام یکبار دیگه بشنوم
_ این دیگه مشکل خودته
میز رو دور زدم و اومد جلوم ایستاد و با دستهای مشت شده، گفت:
_ هزاربار بهت گفتم منو عصبی نکن، با من بحث نکن، حرص من رو درنیار!
با اینکه ازش ترسیده بودم اما سعی کردم ظاهر خودم رو حفظ کنم و با چهره ای خنثی گفتم:
_ من کاریت ندارم، خودت الکی الکی گیر میدی!
دستای مشت شده اش رو بالا آورد و گفت:
_ آخرش یکاری میکنی که من قاتل بشم و تو مقتول
یه قدم به عقب برداشتم و تو سکوت نگاهش کردم که مشتش رو محکم تو سر خودش کوبید و گفت:
_ توی نفهم که میدونی من اگه عصبی بشم دیگه هیچی نمیفهمم چرا سر به سرم میذاری؟ چرا اعصابم رو خورد میکنی؟
1402/04/06 09:26