The chronograph is started when the event is seen and stopped when it is heard. The chronograph seconds hand indicates the distance from the event on the telemetric scale. Telemeter: on account of most replica watches using a telemeter scale, best rolex replica Three different views from three different continents on the finalists in the Chronograph category at this years Grand Prix d . Audemars Piguet Replica Uk omegasphereco uk.

رمان کده🤤

201 عضو

#پارت146
طوری محکم توم تلمبه میزد که باهربار کمرزدن محکم میرفتم جلو
صدای جیغام دست خودم نبود و همش دست سیاوش و که محکم دورکمرم حلقه
کرده بود و گذاشته بود روشکممو چنگ میزدم.
پامومحکم ترکشید بالا و عمیقا تلمبه میزد
_اییییی
تورو...خ..دااااا
آخ پاره شدممممممم
خم شدو لاله گوشمو به دندون گرفت
+هیس تنبیه دوهفته خودسربازیته باید تحمل کنی
و محکم ترکرد کمرشوو
از ته دلم جیغ میکشیدم حس میکردم خون ریزی کردم ازبس که خشن بود
باآه عمیقی خودشو خالی کرد توم
باهمون درد بازوروگریه گفتم
_چراخالی کردی توم
بانیشخند به پشت خوابوند منو که گریم شدیدتر شد.
+فردا پس فردا باید واسم توله پس بندازی
باناباوری گریم شدیدترشد
خدایا به کدوم گناه منو گیراین وحشی انداختی
بی توجه به گریه هام خشن دستشو گذاشت روی دهنم
+هییییس لال باش صدای گریتو نشنوم که بشنوم تیکه تیکت میکنم
و همونطور ولو کرد خودشو روم و سرشو گذاشت روشونم
گوشش جلوی دهنم بود و میترسیدم جیکم دربیاد و وحشی ترشه
از طرفیم درد شدیدمم داشت روانیم میکرد از یه طرفم سیاوش بااون وزنش قشنگ
روم خوابیده بود
حس میکردم سینه هام پرس شدن....

1403/08/15 17:25

#پارت147
اونقدبی صدا از دردو حقارتم گریه کردم که نمیدونم کِی خوابم برد.
باحس خفگی شدید چشامو باز کردم که دیدم سیاوش عمیقا لبامو داره میبوسه.
همونطور به قیافه آرومش نگاه کردم که بادیدن چشمای بازم گاز محکمی از لبم
گرفت که آخم تودهنش خفه شد
به پشت دراز کشیدو بدن لختمو کشید روخودش
از دوطرف لپ باسنم گرفت و کشید بعد ضربه محکمی زد روش
از سوزشش سرموبیشتر تو سینش فرو کردم
باصداش نگاهش کردم
جدی گفت
+بوسم کن
اروم خودمو کشیدم بالاتر و شروع کردم جای جای صورتشو بوس کردن لبشم آروم
بوسیدم که دستاشو قاب کرد روسینم و سفت شروع کرد به مالیدنشون
از درد صورتم توهم رفت ولی به کارم ادامه دادم مثل بچه ها نازش میکردم و
میبوسیدم تنها راه اهلی کردن این وحشی تواین شرایط بود!
باگازی که از لبم گرفت
آخم بلندشد
باترس نگاهش کردم از دیشب یه سوال همش توذهنم بود و میترسیدم بپرسمش.
سرشو فرو کرد توگردنمو همونطور که توش نفس عمیقی کشید گفت
+بپرس برده کوچولو
بایاد اینکه قبلا بهم میگفت فندق و الان میگه برده کوچولو بغضم گرفت
_چطور پیدام کردی؟
بااخم نگاهم کرد که از ترس لب گزیدم
باهمون اخمش لبمو از حصار دندونام خارج کردو گفت
+من یه هفته پیش فهمیدم کدوم گوری هستی ولی به خاطر اینکه نیام وسط جمع
جرت ندم موندم سرفرصت بیام دنبالت.

1403/08/15 17:29

#پارت148
نگاهمو ازش دزدیدم نمیدونم من داشتم تاوان کدوم اشتباهمومیدادم
درسته یه حسایی بهش داشتم ولی اینقد تنبیه شدن دیگه واقعا حقم نبود.
سینمو کشید تودهنشومحکم میک زد ناخواسته آهی کشیدم که بانیشخند نگاهم
کرد.
ازروم بلندشدو به طرف کمد رفت
+وان و اماده کن
باهمون بدن لخت وقتی دیدم پشتش به منه بلندشدم و تیشرت و شلوارموپوشیدم و
به طرف حموم رفتم
وانوآماده کردم تا درو باز کردم بگم اماده کردم باشنیدن صداش جون از تنم رفت
+باشه فداتشم
خنده ای کرد
+اخ بیام ببین چطور جرت میدم
بابرگشتنش نگاه بی تفاوتی بهم کردو به ادامه حرفش پرداخت
ولی من دیگه انگار کرو کور شده بودم
باورم نمیشد همچین چیزی اتفاق افتاده؟
چه خبر بود شب منو میکرد صبح بایکی دیگه قرار میذاشت؟
یعنی من دوهفته نبودم
هرشبشو بااون عشق و حال میکرد؟
بیخیال اومدو از کنارم گذشت و به طرف حموم رفت و درو بست ولی من همونطور
مات مونده بودم اونجا..

1403/08/15 17:35

#پارت149
بغص گلومو گرفته بود ولی سعی میکردم قوی باشم
خواستم از اتاق برم بیرون که باز ترسیدم بیاد دعوا کنه
باصداش که گفت حولمو بده
اروم حولشو برداشتم و زدم به در
تند درو باز کردو منو کشید داخل
از موهاش آب چکه میکرد خیس لبمو مکید و بعدش منو به طرف وان برد توهمون
حینم لباسامو میکند از تنم
بغضم گرفته بود که اجازه مخالفت نداشتم
_نمیخوام باهات حموم کنم.
موهامو از ته کشید
+چه گوه خوریا خب خب ادامه بده
ادامه بده تاانگیزم واس کشتنت بیشتر شه
باجیغ تقلا کردم
_ولممممممممم کننننن
طوری کوبید یه طرف صورتم که فقط تونستم مبهوت از درد نگاهش کنم
بی توجه بهم نشست تووان و منو گذاشت لای پاهاش
تازه درد لبم بیشتر شدو شروع کردم هق هق کردن
_خییی..ییلی ....ننناآا..ممرد شدی
باحرص همونطور که چونمو گاز میگرفت
خفه شویی زمزمه کرد
از دوطرف باسنم گرفتو کشید جلو منو و بایه حرکت تا ته وجودم حسش کردم.
نمیدونم چرا لذت و درد پرشد توتنم و میل عجیبی به آه کشیدن پیداکردم
شروع کرد خودشو توآب عقب و جلو کردن
دست خودم نبود که بالذت بازوهاشو سفت چسبیدم و به خودم فشردمش
_آه
آییی
نفس نفس میزدم و سیاوش دست کمی ازم نداشت منو بالاترکشیدو الان یه جورایی
رو آلت*ش سواری میکردم انگار
اولین بار بود که تو رابطه لذت وصف نشدنی رو داشتم تجربه میکردم
طوری تند تند بالا پایینم میکرد رو آلت*ش که حس میکردم دیواره های بهشتم
ورم کردن ولی لذتش بیشتر بود باآه عمیقی همراه باجیغ آبم اومد ولی سیاوش تند تند کمر میزد توم بی حال و بادرد سرمو گذاشتم روسینه سیاوش.
بعداز چند لحظه صدای آه مردونش زیرگوشم پیچید
بی شک زیباترین ملودی جهان صدای آه مردونش زیر گوشم بود
دستاشو دورم حلقه کردو بدون اینکه از توم دربیاره منو بیشتر به سینش فشرد
زیرگوشم آروم گفت
+دلم واس کردن*ت تنگ شده بود
دست خودم نبود که...

"خوشم میومد
سیاوش اولین من بود و میل عجیبی به این داشتم که آخرینم باشه..!
ولی نه!
اون منو به عنوان یه خدمه قبول داره وباهام حال میکنه و فکر نکنم هیچوقت بخواد
تنها زن زندگیش من باشم
فکرشم خنده دار بود...

1403/08/15 17:41

#پارت150
سرمو بیشتر به سینش فشار دادم که نفس عمیقی توموهام کشید.
باتقه ای که به درخورد و صدای رستا باهول نگاهی به سیاوش کردم که باتعحب
نگاهم کرد
=اگه کارتون تموم شد زود جمع کنین مامان اومده پایینه
باشنیدن صدای شیطنت بار رستا با صورتی سرخ سرمو فرو کردم تو بغل سیاوش
خاک تو سرم یعنی الان شنیده صدای آه هامونو
وای خدا !!!!
باحرص زدم روسینه سیاوش
بادیدن صورتم که روگریه مونده بودم صدای قهقهش بلندشد
باحرص باز زدم روسینشو تاخواستم یه چی بگم
نمایشی زد رودهنم و جدی گفت
+حدتو بدون
تویه ثانیه رنگ عوض میکرد
بادیدن قیافه جدیش باترس سری به تایید تکون دادم بلندشدو خودمو خودشو زیر
دوش گرفت و بعداز 10دیقه دوتامون بیرون رفتیم.
موهاشو آب کشید و حولشو کرد تنش
منم همونطور لخت که ازم آب میچکید بغل دستش مونده بودم نامرد نذاشته بود
چیزی تنم کنم یاخودمو پاک کنم
همونطور که موهاشو سشوار میکشید جدی نگاهی بهم کرد
+میمونی تواتاق بیرونم نمیای
رستاهم اومد اینجا یه کلام باهاش حرف نمیزنی
درم ازبیرون کلید میکنی
بفهمم باز کردی یا خلاف میلم کاری کردی موهاتو از کلت میکنم
باترس باشه ای گفتم
وحشی خب به خواهرت بگو نیاد فضولی به من چه!
+لباس بپوش میگم برات غذا بیارن
بعدم رفت بیرون.

1403/08/15 17:44

#پارت151
مطیع لباس پوشیدم و روتخت نشستم تمام بدنم دردمیکرد باسنمم که دیگه افتضاح.
بعداز چنددقیقه خدمه غذا اورد گذاشت و رفت خواستم بلندشم دروقفل کنم که در
زرتی باز شد باتعجب و هول به رستایی که باذوق پریده بود داخل نگاه کردم
=سلااااام
اخرمن تونستم بیام یه سر بزنم بهت سیاوش نمیزاره که 24ساعت پیشته اه
چه وضعشه.
از این یه ریز حرف زدنش خندم گرفته بود
باخنده و هول گفتم
_توروخدا برو سیاوش تورواینجا ببینه واسم بد میشه
سوتی زد و بی توجه اومدو خودشو انداخت روتخت
باشیطنت نگاهی به چشمام کرد
=صدای ناله هاتون 5تاکوچه اونور ترمیرفت.
از خجالت سرخ شدم و سرمو انداختم پایین
فکر نمیکردم به روم بزنه.
خودمونی زد روشونم
=دختتتتررر خجالت چیه فقط گفتم جوعوض شه
خلاصه چه خبرا؟
باخجالت آروم گفتم
_سلامتی
و...
تاخواستم بگم سیاوش اینجا ببینتت سرمو میزاره روسینم باز تندتند شروع کرد
حرف زدن
هووووف
عجب انرژی داشت
اونقد حرف میزد و رسما داشت کصشر میگفت.
باباز شدن در باترس به در نگاه کردم که سیاوش همونطور که سرش پایین بود
داخل شدو درو بست تا سرشو بلند کرد بادیدن رستا باحرص نگاهم کرد
خوووو به من چهههه
+عزیزم بیا بیرون مامان کارت داشت
رستا که انگار داشت پشه ای و کنار میزد دستشو تکون داد
=راستی ماهک نگفتی سال چندی
هم رشته هم هستیم بیشتر میتونیم باهم کناربیایم.

1403/08/15 17:52

#پارت152
باحرص سیاوش نگاهم کردو غرید
+ماشاالله چه اطلاعاتی دادی ماهک جان
یه قدم جلو اومد که باترس از جام بلند شدم
رستا باتعجب نگاهی بینمون ردو بدل کرد.
=واااا ماهک توچرا اینقد از سیاوش میترسی
بابغض نگاهش کردم اونکه درد منو نمیدونست
بانشستن سیاوش روتخت و برداشتن گوشیش خیالم یکم راحت تر شد
رستا با حرص زد رو بازوشو بچه گونه گفت
=اه سیاوش بگو باهام حرف بزنه چی بهش گفتی جرعت نمیکنه حرف بزنه
سیاوش سرشو بلندکردو نگاه مرموزی بهم کرد
و بعد روبه خواهرش همونطور که از جاش بلند میشد گفت
+من میرم شرکت زیاد از زیر زبونش حرف نکش
و نگاه تهدید آمیزی بهم کرد
یعنی از روابطمون زیاد چیزی نگو.
باترس سری براش تکون دادم که بعداز برداشتن کت و سوییچش رفت بیرون.
نشستم کنار رستا و یواش یواش باهم شروع کردیم حرف زدن
واسم جای تعجب داشت چیزایی که از رستا میشنیدم میگفت هومن پسرداییشه و
خیلی رفت و آمد دارن ولی چرا سیاوش ازش متنفره!
یکمم از دانشگاه حرف زدیم که سوالی که ذهنمو درگیر کرده بودو به زبون اوردم
_راستی رستا این همه مدت مامانت کجاست؟
=لابد باسیاوش رفت شرکت
باخنده گفتم
_مگه سیاوش بچس که مامانش میبره میاره؟
دوتامون به این جملم خندیدیم
وسط خنده گفت
=نه بابا شرکت نصفش مهر مامانمه نصفش ارثیه سیاوش.
_پس توچی
شونه ای بالا انداخت
=هیچی
وااا یعنی چی هیچی
حرفو پیچوندو عوض کرد منم ادامشو نگرفتم.
تاشب با رستا صحبت کردیم
باشنیدن صدای ماشین سیاوش
رستا بعداز یه عالمه حرف رفت پایین که مامانش نیاد بالا.
روتخت دراز کشیدم که سیاوش باقیافه ای خسته اومد داخل..

1403/08/15 18:01

#پارت153
بادیدنم روتخت نیشخندی زد
+بههه جوجه سکسی من
باترس از تخت بلند شدم که خسته جلواومد باترس روتخت نشستم که اومدو
خودشو انداخت روتخت و منم کشید روخودش
عمیق توی موهام نفس کشید
دستاشو رو باسنم قاب گرفت
و فشرد.
سرمو بردم توگردنشو بدون حرف مکیدمش که خسته ناله مردونه ای کرد.
سرمو اینور تر اوردمو چونشو بوس کردم
باصدای خمار از خستگی گفت
+ماهک دیوونم نکن مثل سگ میکنمتاا
باترس نگاهش کردم که محکم چونمو گاز گرفت از دردش جیغ خفه ای کشیدم
+هیس دختر خفه شو بینم الان مامانم پامیشه میاد.
لب ورچیده نگاهش کردم
که سرشو جلو اوردو لب پایینمو شکار کرد طوری بهش میک زد که حس میکردم
میخاد از جا بکنتش.
اروم دستامو گذاشتم روپهلوشو چنگ زدم از درد که ضربه نسبتا محکمی روباسنم
زد
برعکسمون کردو حالا من زیرش بودم و اون روم.
با درد شدیدی تو لبم لبشو محکم گاز گرفتم
که سرشو درجا برد روشونمو گاز محکمی گرفت از ترس اینکه صدام بیرون بره سرمو توسینش قایم کردم و جیغی کشیدم
باتک خند دستاشو سفت دورم حلقه کرد
+میدونم جلوم موشی مقاومت نکن
باحرص نگاهش کردم.

1403/08/15 18:06

#پارت154
با قیافه ای که حرصمو بیشتر کنه هوومی گفت
میخواستم سرمو بکوبم دیوار
سرشو برد توگردنمو شروع کرد مکیدن
نفسام تند شده بودن
یه لحظه خوب بود یه لحظه بد
منو گذاشت کنارشو دستشو انداخت دور کمرم سرمو گذاشت روسینشو عمیق نفس
کشید.
دست خودم نبود با هرحرکتش شل میشدم
تازه میفهمیدم چقد دلتنگش بودم و الان چقد به آرامش رسیدم.
گاز محکمی از گردنم گرفت که دردشم بهم لذت میداد.
باصدای درپشت بندش صدای محبوبه خانوم از پشت در و گفتن چیزی که گفت
بدنم شل شد
=آقا سحر خانوم اومدن
باغیض توچشمای سیاوش نگاه کردم
بیخیال شونه ای بالا انداخت و بلند شد.
اخرنتونستم خودمو نگهدارم
_این اینجا چی میخواد؟؟!؟؟
غدبرگشت طرفم
+به توچه
حس میکردم آتیش گرفتم
خواست بلندشه از تخت که بازوشوگرفتم
_گفتم اینجا چی میخواد
تهدید آمیز خم شد روم
+ مثل اینکه کتک میخای آره؟!

1403/08/15 18:09

#پارت155
بغ کرده نگاهش کردم که روشو برگردوندو بعد از مرتب کردن خودش جلوی آینه
رفت بیرون.
بازم دوست شده بودن و این بدترین چیزی بود که بعد از وضعیت الانم میتونستم
بشنوم!!!
خونه سیاوش جای من نبود
یعنی باهم بودنمون بدترین تصمیمیه که سیاوش میگیره
اگه مامانش اینجا نبود میرفتم پایین
کتکم میخوردم خلاصه سحرو مینداختم بیرون.
باخیسی صورتم دستی روصورتم کشیدم کِی اشکام اومده بودو متوجه نبودم
اروم صورتمو پاک کردم که تقه ای به درخوردو رستاخودشو انداخت داخل
بادیدنم بانگرانی نزدیکم شد
=مااهک گریه چرا؟؟
چیشد؟؟؟
بادیدنش غمم تازه شد که گریم بیشتر شدجلوم زانو زد
=به خاطر سحره؟!
بخدا داداش درجریان نیست مامان دعوتش کرده.
بابغض و گریه سری تکون دادم که بغلم کرد
خدا این دختر چرااینقد مهربون بود
برخلاف دل سنگ سیاوش رستا خیلی زود خودمونی میشدو دل مهربونی داشت .
=توروخدا گریه نکن گریت خیلی مظلومه
باهق هق آرومی گفتم
_من میخوام از اینجا برم سیاوش نمیزاره منو از دستش نجات بده.
باتعجب نگاهم کرد
لابد فکر میکرد منم یکی از دوست دخترای سیاوشم که افتادم دنبالش
بابهت گفت
=مگه تو به زور اینجایی؟؟
باگریه سری تکون دادم
و تمام قضایای فرارمو توضیح دادم فاکتور از قضیه تجاوز و اینا و دوستی قبلمون
باناباوری گفت
=باورم نمیشه داداش سیاوش یه دخترو به زود نگهداشته باشه
باناراحتی نگاهش کردم که سری به نفی تندتند تکون دادو گفت
=نه منظورم این نیست دروغ میگی همچین کاری از داداش سیاوش بعیده
ولی باهاش صحبت میکنم الانم گریه نکن
همچین مخ داداش بدبختمو زدی که اونقد مامان و دختره اصرار میکنه پاشو کرده
تویه کفش نمیخواد
وسط گریه خندم گرفت به این لحنش.

1403/08/15 18:15

#پارت156
بادیدن خندم زد روشونم
=ببین چه نیششم باز کرد این خل و چل چی داره خودتو میکشی واسش
زدم روکلش
_هووووی
=بله بله؟الان غیرتی شدین؟
ازخنده ریسه رفتم یکم صحبت کردیم که پاشد بره در باصدای تندی باز شد و زن
40ساله ای میون در قرار گرفت و نگاهی تیزی بهمون کرد
رستا باهول بلندشد
=سلام مامان جان
مات از جام بلند شدم و پشت تخت سنگر گرفتم
نگاهی به سرتاپام کرد
×رستا این کیه که سیاوش گذاشته بیاد اتاقش؟
رستاهم نه گذاشت نه برداشت باهول گفت
=دوست دختر سیاوشه!
توهمین حین سیاوش پشت سرش مامانش اومد با گیجی نگاهی بهمون کردو کلافه
دستی به گردنش کشید
+بله مامان
×این کیه؟
+شنیدی که دوست دخترمه.
ریز بینانه جلو اومد و سرتاپامونگاه کرد حس میکردم توکوره آتیشم
نگاهم به سیاوش افتاد که باسر بهم تشر زد یعنی سرتو بنداز پایین
پوووووف
آروم سرمو انداختم پایین صورتم داغ کرده بود
×عزیزم چقد خجالتی هستی
فامیلیت چیه؟
+مامان بسه دیگه
×نکنه دختر رئیس مالی شرکتی؟؟؟
باذوق به سیاوش نگاه کرد
که سیاوش سری به نفی تکون داد
+خانوادش خارجن
بیا بعدا صحبت میکنیم اه اینم مثل دخترای دیگه چه گیری دادی بهش.
چشم غره ای واس سیاوش رفت
دستی به بازوم زد
×گلم فردا صحبت میکنیم
و نگاه تهدید آمیزی به سیاوش کرد
×البته اگه دلیل مخفی کردنت چیز خاصی نباشه...
بعدم بایه لبخند رفت بیرون رستا هم دنبالش
و من موندم و سیاوشی که از چشماش آتیش میزد بیرون
مثل شیر غرید
+مگه نگفتم لال باش صدات نرسه به مامانم
جونتو ریختی آخر؟؟؟!
بعدم هجوم اورد سمتم که از ترس گوشه دیوار مچاله شدم.

1403/08/16 03:01

#پارت157
سفت موهامو تودستش گرفت و کشید و من تنها کاری که میتونستم بکنم جیغ
زدن بود که بااولین صدایی که از دهنم دراومد محکم زد تودهنم
زیرگوشم غرید
+هیس سلیطه بازی درنیار واسم پرم ازت
فقط لال باش تا اروم شم.
بابغض و درد بهش نگاه کردم که از موهام گرفت و انداختم روتخت و من تنها کاری
که کردم فقط تونستم جیغمو از درد موهام تو تشک تخت خفه کنم.
ازپشت دراز کشید روم تقریبا زیرش گم شده بودم
سینه هام و قاب گرفت و لبشو از پشت رو گردنم گذاشت و مکید
برگشتمو بابغض نگاهش کردم که باچهره خماری که اونو شبیه بچه های بانمک
میکرد روبرو شدم
_ولم کن
فشاری به سینه هام اورد که آخی از درد گفتم.
+باید بخوریش حالا واسم
باترس نگاهش کردم که دستشو برد به زیپ شلوارش
و بازش کرد باترس خودمو کشیدم عقب که از موهام سرمو فشار داد رو ک*یرش
دهنم پرشدو از ته دلم عق میزدم
احساس خفگی شدید میکردم و واقعا تحمل این حجم از بزرگیش سخت بود
مخصوصا که سیاوش تند تند تودهنم تلمبه میزد.
اونقد سرمو عقب جلو کرد که از گریه و عق زدن سرخ شده بودم
بافشار آبش اومد که آه عمیقی کشید کامل تودهنم خالی کرد که از چندشی شروع
کردم دست و پازدن....
باول کردن موهام دوییدم سمت دستشویی و شروع کردم عق زدن
بعداز چند دقیقه باحالی خراب از دستشویی دراومدم دهنم مزه گس میداد
بیخیال روتخت دراز کشیده بودو پارو پا انداخته بود.
+بیااینجا ببینم

1403/08/16 03:05

#پارت158
صدای هق هقم بلند شد که باصدای بلندی دادزد
+صداتو ببر گمشو پیشم تانیومدم همونجا سرپاجرت ندادم
باترس و گریه نزدیکش شدم
که یکی از دستاشو از کنارش برد بالا یعنی بیا توبغلم
باهمون گریه کنارش دراز کشیدم
دستشو دورم حلقه کردو سرشو خم کرد عمیق لبمو بوس کرد
+الان گریت واس چیه ؟!
تموم شد دیگه
باهمون بغضم نگاهش کردم
میدونستم الان قیاقم شبیه بچه گربه هاشده
بیشتر فشارم دادو برگشت خیمه زد روم
+ماهک آخ از یه طرف میخوام سیخ داغ بزارم روبدنت از یه طرف این نگاهت باعث میشه از دلم نیاد بلایی سر بدن خوشگلت بیارم.
باناراحتی و همون بغضم اونورو نگاه کردم که سرشو توگردنم بردو آروم بوسید
زیرگوشم نجوا کرد
+باز که روزه سکوت گرفتی

1403/08/16 03:07

#پارت159
بابغض و دلی که از حرص و ترس داشت میترکید روبهش باغیض گفتم
_مگه میزاری حرف بزنم؟!
تایه چیز میگم کتکم میزنی
تایه چیز نمیگم میگ.....
تابخوام ادامه جملم وبگم لباموسفت بین لباش گرفت و مکید
طوری میخورد که انگار تشنست تازه به آب رسیده
سرشو بلند کردو مثل سیاوش دوهفته پیش باخنده گفت
+جوجومن چه عصبانیه خب خب چی داشتی میگفتی؟
باحرص زدم روشونش
_برو اونور خفه شدم اه
اخمی کرد که ترسیده ساکت شدم
هیچکس ترس منو درک نمیکرد که من چرامیترسم ازاین مرد
من یه دختر بی *** و کار بودم که اگه سیاوش منو میکشت هم یکی دنبالم
نمیوفتاد که ماهک کجاست و در چه حاله...
میترسیدم!
میترسیدم تواین دنیا گیر یه نامردتراز سیاوش بیوفتم هرچندنامرد که نبود
فقط خیلی اذیت و کتکم میزد
ولی خیلیاا هستن توجامعه که دنبال یه دختر بی *** و کارن که فقط خریدو
فروش کنن باتن و بدنش..

1403/08/16 03:10

#پارت160
بخاطر همین مسائل بود که از دست همه اذیتای سیاوش باز به خودش پناه میبردم
چون اون روم غیرت داشت و هیچوقت ممکن نبود منو به *** دیگه بده
البته این تفکرات خودم بود و نمیدونستم خداچه خوابی دیده واسم♡
قشنگ سیاوش لختم کرده بودو انگولکم میکرد نیم ساعت بود همونطور منو گذاشته
بود روسینشو انگشتم میکرد میمالید و میلیسید ...
قصدش بی شک دیوونه کردنم بود
ناخداگاه سرمو بردم توگردنشو میک آرومی زدم که به راحتی بالا پایین شدن
سیبیک گلوشو حس کردم
دستاش رو لپای باسنم شل شد
خب حالا نوبت من بود خرش کنم
شروع کردم به مکیدن گردنش خیلی رو گردنش حساس بودو باخوردن و لیسیدنمم
ضعف کرده بود
از گردنش یواش یواش به طرف چونش رفتم و شروع کردم همونطور بوسیدن
زیرم دراز کشیده بودو منم روش دراز کشیده بودم و اونم دستش روباسنم بود
مسخ شده مونده بود و از چشمای بستش معلوم بود چقد داره لذت میبره.

1403/08/16 03:12

#پارت161
احساس غرور میکردم که به هر حرکت من عکس العمل نشون میده و زیر دستم وا
میره.
باصدای زنگ گوشیم چشماشو باز کرد که منم دست از بوسیدن برداشتم
گوشیم توجیب مانتوم بود و مانتومم آقای بتمن انداخته بود جلو در پووووف
خواستم به طرف مانتوم برم که زودتر از من بلندشد و منو گذاشت روتخت وبه طرف
صدا رفت بعد از گشتن جیبام گوشیو پیدا کرد که همون موقع قطع شد
هرکی بود درست وسط حالمون ریده بود
نگاهی به گوشی کردو اخماش رفته رفته رفت توهم.
ترس برم داشت خدایااا کی بود وای تازه یکم خوب شده بود باز دردسر!!!!!!.
باترس و لرز از روتخت بلندشدم و رفتم کنار سیاوش که همونطور که بایه شلوار بود
فقط و بالاتنه لخت گوشیم دستش بود و سرشو کرده بود توشو داشت میگشت
رفتم موندم کنارش و نگاهی به گوشی انداختم باچیزی که دیدم چشام از کااااسه زد
بیرون...!!!!!!!!!
سجاد نوشته بود
سلام ببخشید بدموقع زنگ زدم جواب ندادین
فقط میشه بپرسم باز چرا یه مدته نمیاین ...؟"

1403/08/16 03:15

#پارت162
بادیدن جواب سیاوش میخواستم از حرص فریاد بکشم
درکمال پرویی نوشت
به توچه؟
زنمه نذاشتم بیاد آخرین بارت باشه اسمتو روگوشیش میبینمااا !
و جوابی از سجاد نیومد.
باحرص گوشیو از دست سیاوش چنگ زدم وبا صورتی که میدونستم الان از حرص
سرخ شده
سرمو کردم تو گوشیم تایه جواب قانع کننده پیداکنم
گوشیمو باحرص از دستم چنگ زدو سیم کارت و شکوند
باحرص غرید:
+من این سیمکارتو چنددفعه بشکونم باز شمارتو بدی به اون لاشی ؟؟؟هااا؟؟؟؟
ک**صت میخاره؟؟؟؟؟؟
جن.ده شدی واس من؟؟؟؟؟
بادیدن صورت سرخش خواستم چیزی بگم که باز باغیض گفت
+که ناراحت شدی از اینکه فهمید شوهر داری؟
نمیدونم این جسارتو از کجا اوردم که باپرویی گفتم
_شرمنده من یه دختر مجردم که حق انتخاب دارم
باخیز برداشتنش سمتم جیغی کشیدم و دوییدم سمت در که نرسیده به در از موهام
چنگ زدو منو بین درو خودش گیر انداخت....

1403/08/16 03:17

#پارت163
فشارم داد منو بین خودشو دیوار و جنون وار پشت هم باپشت دست میزد توصورتم
+چی؟؟دخترمجردی؟؟؟
یادت رفته کی زنت کرده؟؟؟؟
همینطور چرت و پرت میگفت و میزد تو صورتم از درد جیغای پی در پی و آروم
میکشیدم.
نفس نفس زنون از موهام گرفت و انداختم زمین کنار تخت
حس میکردم صورتم از سیلی هاش آتیش گرفتن
باحرص و صورتی سرخ از حرص گفت
+ماهک لال باش صداتو نشنوم
گمشو رو تخت بخواب جیکت درنیاد که باز میوفتم به جونت.
بادرد و گریه روتخت دراز کشیدم و گریه بی صدام قطع نشدنی بود
از وقتی اومده بودم اینجا فقط کتک بودو کتک که نصیبم بود و از این حد از بی
مهریش داشت عذابم میداد
دستی به موهاش کشیدو باحرص از اتاق رفت بیرون...
همونجا گوشه تخت دراز کشیدم و واقعا دنبال یه راه فراری گشتم که کلا از این
شهر برم یه جای دور افتاده
ولی اینکار دیگه واقعا چیز غیر ممکنی بود چون اونطور که از رستا شنیده بودم
امنیت عمارت و حیاط بالاتر رفته بود و دوربینا و نگهبانا دوبرابر شده بودن
و تقریبا غیر ممکن بود بتونم پامو از این اتاق بزارم بیرون چه برسه به اینکه بخوام
فرار کنم....
نصفه شب الان کجا رفته؟!
نکنه بره پیش سحر یادختر دیگه که آروم شه؟!
از فکر همچین چیزایی با وجود اونهمه توهین و تحقیری که کرده بود منو از خودم
حرصم میگرفت.

1403/08/16 03:21

#پارت164
وحشی گوشیمم داغون کرده بود از خستگی نمیدونم کِی خوابم برد
با احساس خفگی شدید چشمامو باز کردم که صورت سیاوشو تویه سانتی صورتم
دیدم که یجورایی داشت لبامو از جاش میکند...
طوری باحرص و عطش میبوسید
که انگار بعداز مدتهاست داره این کارو انجام میده.
باگازی که از لبم گرفت آخی گفتم که چشماشو باز کردونگاهی توچشام کرد و
منوکشید روخودش.
باتقه ای که به در خورد هردو به در نگاه کردیم
=آقا مادرتون گفتن بیاین پایین
لب دیگه ای ازم گرفت
+پاشو بریم پایین مامانم تاسوالاش تموم نشه دست از سرمون برنمیداره.
باگیجی ناشی از خواب گفتم
_سوال؟
نگاهی بهم کرد
+پاشو صورتتو آب بزن خوابت بپره یکمم به خودت برس بریم پایین.
مطیع از جام بلندشدم و صورتمو شستم و بعدنگاه کردن به خودم جلوی آینه اروم از
اتاق همراه هم دراومدیم و به طرف طبقه پایین رفتیم.
دعادعا میکردم کسی نگه این خدمه اینجا بود چون باچیزایی که از سیاوش شنیده
بودم درمورد مادرش بی شک میفهمید من خدمتکار و بی *** و کارم با کتک
میندازتم بیرون....

1403/08/16 03:27

#پارت165
بادیدن مامانش رومیز غذاخوری که بافیس و افاده غذا میخورد استرس شدیدی
گرفتم
بادیدنمون لبخندی زد
+سلام مامان
منم آروم سلامی گفتم
که بالبخند گفت
×سلام بچه ها صبحتون بخیر بیاین بشینین
و توچشمام نگاه کردو لبخندی تحویلم داد که منم متقابلا لبخندی زدم...
از رستا خبری نبود و معلوم بود که هنوز خوابه.
=عزیزم یکم از خودت بگو
چقدساکتی از دوست دخترای سیاوش بعیده همچین سکوتایی
وخنده ای کردو مشغول هم زدن چایی خودشو نشون داد.
باغیض به سیاوش نگاه کردم که مثل بچه ها به دورازچشم مامانش لب برچید
که چشم غره ای واسش رفتم
تصمیم گرفتم به مامانش همه چیو بگم تا منو بیرون کنه از اینجا....
ولی میترسیدم سیاوش بیخ تا بیخ سرمو ببره و بزاره روسینم
_ممم...ن اسمم ماهکه و دانشجوام و ...
با آرامش گفت
×و...؟!
سیاوش باچشمای درشت ابرویی بالا انداخت که لبخند شیطانی بهش زدم
_و..هیچی
×فامیلیت؟!
باصدای کلافه سیاوش دست از سوالای کوچیک و بزرگش برداشت.
+مامان بسه دیگه آبرومو بردی جلوش
آی موزمار آبروت جلومن میره؟!
منی که بارهازیرمشت و لگد گرفتی...
مامانش لبخند تصنعی زد
×عزیزم من قصد ناراحت کردنتو نداشتم.
لبخندی زدم
_نه این چه حرفیه..
و مشغول خوردن غذامون شدیم...

1403/08/16 03:44

#پارت166
بعدازخوردن صبحونه با گفتن شب گپ میزنیم از سرمیز سوییچی برداشت و رفت
بارفتنش درجاسیاوش از راس میز اومد کنارم نشست
چپ چپی نگاهش کردم
+نشنوم واس مامان چیزی ببافیااا
باپوزخند روگرفتم ازش که یکی از خدمه اومد داخل
=آقاسحرخانوم تشریف اوردن
_چی؟!
+بگوبیاد
باغیض گفتم
_این سلیطه دم به دیقه اینجا چه غلطی میکنه؟
خونسرد نیشخندی تحویلم داد
+نشنوم پشتش حرف بزنی
آتیش گرفتم
تاخواستم چیزی بگم سحر با تیپ مزخرفی اومد داخل
"سلام عشقم
این دختره اینجا سرمیزچیکار میکنه؟!
سیاوش ریلکس بدون جواب دادن سلام
گفت
+مامان ازش خوشش اومد گفت بیاد اینجا
باحرص از جام بلندشدم
_آره خانوم مادر ایشون ازمن خوشش اومد گفت بشینم اینجا حالا هم مادرش
نیست دارم میرم دیگه.
سیاوش اخمی کردو زیر لب" بتمرگ جات"ای گفت که من بی توجه از جام
بلندشدم
تاخواست چیزی بگه برای اینکه بیشتر ازاین بحث نکنه باهام آروم گفتم
_ میرم بیرون توحیاط قدم بزنم
باهمون اخمش سری تکون داد
تنهاشون گذاشتم هرچند از دلم نمیومد ولی خب من چه کاره بودم....

1403/08/16 03:48

#پارت167
آروم توحیاط قدم میزدم تاحالا نیومده بودم توحیاط یعنی سیاوش نمیزاشت که اصلا بیام
هه الانم چون سحرپیشش بود چیزی نتونست بگه
آروم شروع کردم قدم زدن و شعر مورد علاقمو زمزمه کردن
دلم یه زندگی آروم میخواست
خسته شده بودم از اینکه مادر داشتم ولی یبار زنگ نمیزد ببینه بچش مرده یا
زندست.....
حیف پدرم که پاسوز همچین زنی شد!
یه آدم خوشگذرون و همه چیو تومال و ثروت بین...
هووووف
خسته شروع کردم قدم زدن
دنیای کثیفی بود
خیلی کثیف !!
آدما کثیفش کرده بودن وگرنه خدا کارشو بلده!!
آدما باحوا و هوسشون دنیارو به لجن میکشن
میترسم ازاین دنیا...
میترسم طوری عاشق سیاوش بشم و طوری پسم بزنه که تاعمر دارم زیر بار فشارش
بمونم
البته فکر میکنم دیرشده واس همچین فکرایی!!
باصدای کسی که گفت
"تنها خوش میگذره؟!"
باتعحب برگشتم که هومن و تودوقدمی خودم دیدم
متواضعانه لبخندی زدم
_سلام بله هوای خوبیه خوش میگذره
لبخندمردونه ای زد
چه عجب سیاوش اجازه داد ماشمارو دودقیقه ببینیم!
ازشنیدن جملش جدی نگاهش کردم.
که صرفه مصلحتی کرد
"منظوری نداشتم
راستی دوروز بود توعمارت نمیدیدمتون
_بله برای کاری مرخصی گرفته بودم
چه دروغ شاخ و دم داری گفتم!!!!
"بله پیش میاد
منم.....
تابخواد ادامه جملشو بگه صدای سیاوشو از تراس شنیدم که گفت
+هومن بیا داخل حیاط چیکار میکنی؟
"اولا سلام
دوما دارم با خدمتکارعمارتت اختلاط میکنم مشکلیه؟
مثل اینکه هومنم فهمیده بود چطور سیاوشو سگ کنه که همینطورم شد
صدای غرشش به گوشم اومد که گفت
+گوه نزن به اعصابم بیا داخل
نگاهیم به من کرد
+توهم گمشو سرکارت به جای اینکه خودتو به ملت نشون بدی.

1403/08/16 04:03

#پارت168
باهمون اخمای درهمم نمیدونم این جرعتو از کجا اوردم که گفتم
_به توچه دلم میخواد خودمو به ملت نشون بدم.
باصورتی سرخ نگاهم کرد و باچشماش تهدیدم کرد ولی در نتیجه لبخند تصنعی ای
که کاملا معلوم بود از حرصه کرد و روبه هومن گفت
+بیابالا پرونده هارو بدمت.
هومن نگاهی به قیافه حرصی سیاوش و نگاهیم به اخمای من کردو باگفتن
"بعدا حرف میزنیم به طرف داخل رفت.
سیاوش از همون بالا آروم گفت
+پارت میکنم که دیگه ازاین گوه خوریا جلوی ملت واسم نکنی
باگفتن
"
هیچ غلطی نمیتونی بکنی
"
سعی کردم این بحث نفرت انگیزو تموم کنم و اونم باگفتن
+میبینیم
و نگاه تهدید آمیزش از تراس رفت داخل
پوووووف
همش تهدید همش اعصاب خوردی
همش منم منم کردناش
به جای این غیرتای الکیش ای کاش فکر میکرد اگه قراره دور من کسی نباشه
دور خودشم نباید کسی باشه....

1403/08/16 04:07

#پارت169
باصدای بانو به طرف در عمارت پاتند کردم
×هی دختر بیا سحرخانوم کارت داره
همینو کم داشتم
سری تکون دادم و پشت سرش رفتم.
وارد اتاقی شد منم دنبالش
بادیدن اتاق مات موندم تمام تنم یخ زد
دیوار پراز عکسای سیاوش و سحر بود همشونم جاهای مختلف توبغل همو لب تو لب و لبای خندون!
=چیه میبینم کپ کردی
حالا میفهمی که وسط زندگیمونی؟!
این اتاقو میبنی؟
سیاوش واس بعد ازدواجمون درست کرده بهم قول داده بهترین زندگیو واسم
میسازه
دستاشو باز کردو تواتاق چرخی زد
=دختر میفهمی وسط زندگی کسی بودن یعنی چی؟!
بارها باسیاوش که صحبت کردم راجبت گفته اون دختر واسم سرگرمیه و تاریخ
انقضایی داره
ولی من نمیتونم تحمل کنم کسی کنار عشقم باشه
و اینبار روبه صورت ماتم همونطور که دستشو چنگ میکرد توموهام گفت
=یاخودتو میکشی کنار یا میکشمت کنار دختره هرجایی!
باکوبیده شدن در به دیوار
سحر با تعجب و ترس به پشت سرم نگاه کرد
که بلافاصله صدای عربده سیاوش بلندشد
+چهههههه گوهی داری میخوری،!؟؟؟؟؟
کی بهت اجازه داد همچین آشغالاییو بچسبونی تودیوار اتاق عمارت من هااا؟؟!؟!؟؟
سحر بامن من گفت
=سیاوش
سیاوش باقدمای تندی به طرفمون اومد و تاسحر به خودش بیاد مچشو گرفت و
طوری فشار داد که آخش دراومدو دستش از موهام شل شد
=دیوونه شدی؟!؟؟
سیاوش از حرص نفس نفس میزد و من دلیل عصبانیتشو نمیدونستم و تاسحر به
خودش بیاد سیاوش محکم زد زیر گوشش که اگه مچش دست سیاوش نبود پخش
زمین میشد.
زیرگوشش غرید
+اینو زدم تاحالیت شه که حق دخالت تو زندگی منو نداری
حالاام هررررری
سحر نگاه نفرت باری بهم انداخت و باهق هق دویید بیرون.

1403/08/16 04:12

آی دلم خنک شدا سحر عن😐😏

1403/08/16 04:12