The chronograph is started when the event is seen and stopped when it is heard. The chronograph seconds hand indicates the distance from the event on the telemetric scale. Telemeter: on account of most replica watches using a telemeter scale, best rolex replica Three different views from three different continents on the finalists in the Chronograph category at this years Grand Prix d . Audemars Piguet Replica Uk omegasphereco uk.

رمان کده🤤

201 عضو

#پارت101
نگرانیش فایده داشت؟
ماتم زده بی حرکت نگاهش کردم و دست خودم نبود که اشکام مثل سیل روون بود
انگارفهمید که تومغزم چی میگذره باغیض بغلم کرد
+گریه نکن
باصدای ضعیفی دراثرگریه گفتم
_ولم کن
+هیس ازاین به بعدمال منی
اخ فقط مننن
دیگه نمیتونی بگی توکی من هستی
_گفتم ولم کن
همونطورکه بالا تنمو توبغلش گرفته بود دستشو لای پاهام برد
تاخواستم چیزی بگم باحرفش لال شدم.
+ماهک تو اجازه نمیدادیم من دیریازود این کارو میکردم هیچکس توهیچ شرایطی
حق نداره به بدن تودست بزنه تو ماله منی اینو توگوشت فرو کن.
وسط گریه باغیض نگاهش کردم
بچه پرووووببیناااا
#ارباب_خشن_

1403/08/13 21:57

#پارت102
رومو برگردوندم ازش که سرشو گذاشت لای سینه هام
بالذت زیرلب گفت
+این *** های کوچولو هم دیگه مال منن
باحرص زدم روکمرش
_کوچولو کوچولو نکنااا نکنه بزرگ میخوای؟
باخنده نگاهی بهم انداخت
+اخ من فدای حسودیات بشم *** فقط *** اصل که توداری.
تودستش فشارش داد
که زیردلم تیرکشید
_توکه کارتو کردی 5دیقه ولم کن مردم از درد
مثل بچه های تخس سرشو بالا انداخت و نوچی گفت
واقعنم مردا مثل بچه های 5ساله بودن هرچقد بیرون قوی بودن پیش یه زن
درحدیه بچه ضعیف بودن
مثل بچه ها از زیر باچشای درشت نگاهم کردو یدفعه گفت
+ممه میخوام!
اخمی کردم
_نخیرم.
بالجبازی گفت
+ممه ندی باز میک*نمتا
همونطور حرصی نگاهش کردم که لبشو کج کرد
_میدونی که نخورم خوابم نمیبره
کفری سرشو گرفتمو گذاشتم روسینم
_بچه ای دیگه چیکارت کنم
باقیافه شیطون نوک سینمو گاز گرفت که جیغی زدم و موشو کشیدم
_اخ سیاوش یواش دیگه کندی این لامصبارو کلا کبود کردی
هومی گفت و به ادامه خوردنش رسید طبق معمول طوری میک میزد انگار گشنشه و
چندین وقته غذا نخورده...

1403/08/13 22:00

#پارت103
اونقد خورد که تو بغلم تقریبا از خواب بیهوش شده بود.
اروم موهاشو نوازش میکردم و چشاش مثل بچه های شیطونی که سعی میکنن
نخوابن وشلوغ کنن ولی خواب بهشون داره غلبه میکنه شده بود از فکرش خم شدم و
ته ریششو بوسیدم نگاهی بهم انداخت و لبخند قشنگی زد تاخواستم یه چیز دیگه بگم
صدای گوشیش اومد خم شدو از رومیز برش داشت بادیدن اسم که نمیدونم کی بود
اخمی کرد
+بله
اخمی کردو نگاهم کرد
+نه
گفتم نه
...
+جایی ام
باشه میام.
بعدم بدون خدافظی قطع کرد
سوالی نگاهش کردم که بیخیال روازم گرفت و به طرف اتاق رفت.
خواستم بلندشم برم دنبالش سوال پیچش کنم ولی تاتکون خوردم درد عمیقی
زیردلم پیچید لبمو گاز گرفتمو باز نشستم
بعداز چند دقیقه آماده بایه لباس دیگه اومد
_کجا؟
نیم نگاهی بهم انداخت
+توکی هستی که جواب پس بدم بهت!؟
باشوک نگاهش کردم چی داشت میگفت؟حرفای چند لحظه پیشش چی!؟
یعنی فقط واس گول زدن من بود؟؟
یعنی بعد اون اتفاقی که بینمون افتاد جدااز قولی که بهم داده بود حتی به خاطر
دردیم که دارمم پیشم نمیمونه؟
آروم سری تکون دادم
و باشه ضعیفی گفتم
بیخیال بیرون رفت.
لبخند غمگینی زدم قشنگ خودفروشی کرده بودم
واقعا چی فکر کرده بودم باخودم ؟.
آدمی مثل سیاوش قیدسحرم بزنه دخترای رنگارنگ این شهر خودشونو جرمیدن
واسش
لبخندغمگینی زدم حس بازنده هارو داشتم و الان حتی حق نداشتم تند خویی کنم
باهاش...

1403/08/13 22:05

#پارت104
&سیاوش&
بااعصابی داغون از خونه زدم بیرون
رستازنگ زده بود به سحر گفته بود که من دروغ گفتم و من نمیدونستم که از کجا
خبردار شد و تنها شکم به یکی از خدمه ها که با رستا فابه بود.
چند روز پیش فهمیدم رستا دوست پسر داره و دعوامون شد و زدم زیر گوشش بعد
اون هرچی میشد سعی میکرد بگ.ام بده و تنها شانس من این بود که دررابطه
باماهک اقدامی انجام نمیده
سحر خونه مامان اینا بودو وقتی فهمیده بود واس دست به سر کردنش بهونه اوردم
درجاپاشده بود اومده بود اینجا و گفته بود منم تاچند دقیقه بعد میام.
بافکر به اینکه ماهک و بااون وضعیتش توخونه تنها گذاشتم از خودم عصبانی میشدم
ولی چاره ای نداشتم و مجبور بودم اونطور رفتار کنم بی شک واسش توضیح میدادم
پرومیشدو نمیذاشت برم
پاموبیشتر روپدال گاز فشار دادمو تو همون حال زنگی به محبوبه خانوم زدمو ماهکو
سپردم بهش
این زن از جیک و پیک من خبرداشت و واقعا بعضی مواقع احساس خجالت میکردم
که بااون سنش مجبور به تحمل چه وضعیتاییه!
بارسیدن به خونه مامان سوییچو به نگهبان دادم تاماشینو پارک کنه و خودم بی
میل داخل شدم با داخل شدنم اول از همه چشمم به رها دخترداییم افتاد.
وااای خدای من اینو من دیگه چیکار کنم بااعصابی داغون سلامی گفتم که باجیغی پرید طرفمو از کمرم اویزون شد باکشیده شدن رها از بغلم نگاهم به سحر افتاد که داشتن
باهم جروبحث میکردن بی توجه بهش به طرف پذیرایی رفتم و باهمه سلام و احوال
پرسی کردم.
خداایا همین مونده بود تواین وضعیت داییم اینا هوس شمال کنن و بیان تابریم باهم شمال!!!
یکم باهم صحبتای متفرقه کردیم که سحرم درست تو بغل من لم داده بودو رها هم
همش پشت چشم نازک میکرد هیچکدوم از کاراشون واسم مهم نبود و اگه الان
ماهک بودو حسودی میکرد بی شک غرق لذت میشدم..
مامان هم یه ریز داشت حرف میزد و برای دایی منو تبلیغ میکرد والا دیگه
نمیدونست نه چک زده نه چونه رها همینطوری داره میاد به خونه!
مامان منم معلوم نبود فازش چیه یامنو واس سحر تبلیغ میکرد یاداییم از کاراش
خندم گرفته بود انگار دودل بود منو به کی عرضه کنه.
سحرباصدای تودماغی زیر گوشم گفت
×امشب نمیمونی اینجاهااا.
اخمی کردم و تاخواستم چیزی بگم بایاداوری رها
سری به تایید تکون دادم که بارضایت لبخندی زد
بعداز چند لحظه رستا آروم از پله ها اومد پایین بادیدنش نگاه ترسناکی بهش
انداختم که نگاه ازم دزدید بی شک داشت قبرشو میکند بااین گوه خوریاش...

1403/08/13 22:10

سلااااام بریم چندتا پارت جذاب بذاریم💃🤗

1403/08/14 13:31

nini.plus/roman1403

1403/08/14 13:31

دوستان لینک گروه چت رمان
هر نظری داشتید اینجا بهم بگید💗

1403/08/14 13:32

#پارت105
آروم اومد و پیش مامان نشست آخرشب هرچقد اصرار کردن نموندم
خداروشکر سحرم پیچ نشد که چرا منو پیجوندی
بااینکه به ماهک قول داده بودم دکمه سحرو بزنم ولی خب میدونستم الانم این کارو
کنم شرکتم روهواست
ازاینور ماهک و از اینور شرکتم داشت دیوونم میکرد داشتم کم میاوردم.
رسیدیم خونه و سحر منتظر موند منم بیام باهم رفتیم اتاق
تاداخل اتاق شدیم سحر شروع کرد لخت شدن لخت بایه شورت لبه تخت نشست و
همونطور که زل زده بود بهم سیگاری لای لباش گذاشت یه دختر واقعا چقد وقیح
بود به این راحتی لخت میشد وقیح ترازاون باباشه که دخترشو به پسرا عرضه میکنه.
پوفی کشیدم و کتمو دراوردم همش فکرم پیش ماهک بود داشتم دیوونه میشدم ولی
میترسیدم سحر بفهمه پیش ماهک بودم و یابلایی سرش بیاره یا دکش کنه روتخت
دراز کشیدم و مچ دستمو گذاشتم رو چشمام همش فکرم پیش بدن ماهک بود آخ
بدنش دیوونم میکرد با یاد اوردی بدنش قشنگ حس میکردم که دارم سیخ میکنم
خدآاا این دختر چی بود که من حتی بهش فکرم میکردم سیخ میشد!
باخزیدن سحر توبغلم از بوی عطرش حالت تهوع بهم دست داد لخته لخت بود آروم
کمرشلوارمو باز کردو دراورد همونطور لخت روم دراز کشیدو سرشو گذاشت روسینم
بدون هیچ عکس العملی همونطور بی حرکت موندم اونقد به ماهک فکر کردم که
نمیدونم کِی خوابم برد!...

1403/08/14 13:35

#پارت106
صبح باحرکت دستی روک*یرم از خواب بیدار شدم بادیدن سحر که خواب الود سرش
روسینم بود و آلتمو میمالید حس بدی بهم دست داد بااینکه خوابم میومد ولی از
جام بلندشدم
=کجاعزیزم؟
نگاه بدی بهش انداختم که بیخیال و آمیخته به ترس چشماشو بست و سرشو مالید به
تشک تخت.
صورتمو آبی زدم اومدم بیرون لباس پوشیدم و به طرف بیرون رفتم.
بالحن حق به جانبی از پشت صداشو شنیدم
=باز نپیچونی
بیخیال بیرون رفتم
دلم ماهک و میخواست بااین فکر قدمامو به طرف عمارت پشتی برداشتم باوارد شدن
به خونه حس میکردم بوی ماهک اینجا پخش شده.
به طرف اتاق رفتم که دیدم خودشو مچاله کرده و دستش رو شکمشه و خوابش برده
اخ من فداتشم دیگه درد داشتی عمرسیاوش بدون اینکه متوجه بشم داشتم تودلم قربون صدقش میرفتم آروم به طرف تخت رفتم و کتمو دراوردم انداختم روکاناپه
گوشه اتاق بعدم آروم از پشت بغلش کردم از زیر لحاف دستمو گذاشتم روسینش
بادیدن اینکه لخته و نوک سینش اومد دستم غرق لذت شدم نمیدونم این چه حسی بود که حتی بابوی بدن ماهکم سیخ میکردم سرمو جلوبردم و بین گردنش نفس
کشیدم که باهول از جاش پرید باچشمای خواب الود و ترس نگاه کرد تادید منم
باغیض گفت
_چیکار داری باز اومدی
باشنیدن لحن کلامش اخمی کردم
+چی زر زر میکنی
پوزخندی زد
_اره من همیشه زر زر میکنم حالا ام بفرمایید بیرون
خودموکشیدم طرفشو باتمام جیغا و تقلاهاش گذاشتمش زیرمو روش خیمه زدم
+ماهک پروشدیاا حواست هست؟من همون سیاوشم که گرفت توروبه مشت و لگد.
باجیغ و درحین تقلا گفت
_ولممممم کن وای ولللم ک....
تاخواست ادامه جملشو بگه باپشت دست خوابوندم تودهنش...

1403/08/14 13:40

#پارت107
+ماهک سلیطه نشو واسم میدونی مخم نمیکشه بعد پشیمون میشیم تو از حرفای
بیجایی که زدی منم از کتک زدنت.
بابغض گفت
_تونامرد ترین مردی هستی که تابه عمرم دیدم متنفرم ازت توحتی به من
خدمتکارت هم رحم نکردی دامنمو لکه دار کردی بعد حالا یه شب حتی به خاطر
دردیم که داشتم پیشم نموندی یههههه شب نتونستی به قولی که بهم دادی عمل
کنی
به گریه افتاد.
که آروم توبغلم کشیدمش
+اونطورکه توفکر میکنی نیست.
باگریه گفت
_اره اونطورنیست جزاونه که شب باسحر اومدی خونه و بعدم لخت تاصبح بغل هم
بودین.
باتعجب نگاهی بهش انداختم این از کجا میدونست پوزخندی زد و گفت
_لابد الان فکرمیکنی من از کجا میدونم.
کارسختی نبود فهمیدن اینکه کی گفته ماشاالله عمارت نبود که غاره جاسوسان و
خبرچینان بود.
بالحن حرصی گفتم
+خوب کردم میخوای چه غلطی بکنی؟
بالحن بدی گفت
_توکه استفادتو کردی ولی من ازاین خرابه میرم تاتوبمونی و این لاشی بازیات.
باحرص کوبیدم زیرگوشش که از دردجیغش بلندشد.
بایه حرکت تنهاچیز توتنش که شورتش بودو کشیدم پایینو انگشتمو فشار دادم
توسوراخش
_اییییی نکن..وای سیاوش دردمیکنه
جدا ازتنبیهی که میخواستم بکنمش بد تحریک شده بودم و تندتند انگشتمو عقب
جلومیکردم .
هنوزک*صش از دیشب خوب نشده بودو تندتند عقب جلو کردنم باعث دردشدیدش
میشد.

1403/08/14 13:43

#پارت108
_اخ اییییییی...یواش
خم شدم روشو با رگایه بیرون زده توگردنم باخشم غریدم
+بگو دیگه ازاین گوها نمیخورم
_اییی
زیردستم مثل ماربه خودش میپیچید باز
خونریزی کرده بود و من اونقد عصبانی بودم تااون جملرو ازش نمیشنیدم آروم
نمیشدم
_اخخخخ گوه خوردم غلط کردم
جیغاش طوری بلندبود که فکر کنم به دوتاکوچه اونورتر میرسید
اروم گرفتم و دستمو از توش دراوردم
نفس نفس میزد و صورتش خیس عرق بود
صحنه قشنگی بود
پاهاش 180 درجه اینوراونورم باز بود وبین پاهاش از خون و ضربه هام سرخه سرخ بود.
گریش شدت گرفته بود آروم پیرهن و شلوارمو دراوردم بغلش کردمو به طرف حموم رفتم.
آروم زیردوش توبغلم شستمش
تمام مدت از درد دندوناش بهم میخورد و میلرزید.
+هیس بسه دیگه کاریت ندارم الان چراداری میلرزی و گریه میکنی؟
باصدای لرزون گفت
_ولم کن
پهلوشو توچنگم فشاردادم که آخی گفت و خودشو توبغلم فشارداد.
بادندونای چفت شده گفتم
+ماهک سگم نکن میدونی رواین کلمه حساسم همش تکرار میکنی.

1403/08/14 13:47

#پارت109
بابغض چشم ازم گرفت.
&ماهک&
_توکه باسحر عشق و حال میکنی لااقل دست از سرمنه بدبخت بردار.
لاله گوشمو به دهن گرفت و مکید
بعداز چنددقیقه منو ازحموم دراورد وبایه حوله گذاشتم روتخت
خودشم همونطور لخت کنارم دراز کشید و منو کشید توبغلش بابغض نگاهش کردم
بااخم نگاهم کرد
+چیه اونطور نگاهم میکنی فکر رفتن از پیش منو از کلت بیرون کن من زنت کردم
یعنی تو ماله منی.
باجیغ زدم روشونش
_هاها چنتا چنتااااااا
#سیاوش
از این حرص خوردنش سرمو توگردنش بردمو گازی گرفتم جیغش زیرم خفه شد.
+الان چراداری چموش بازی درمیاری؟
چشم غره ای باحرص واسم رفت
_توکه عشق و حالتو باسحر داری از من دست بکش.
همونطور که سرمو تویقه حولش فرومیکردم نمیتونمی زمزمه کردم
که تاکامل سرم بره تویقش موهام سوخت
+اخ وحشی
یدونه محکم زدم رودستش که جیغش بلندشد
_به من دست نمیزنیااا
وقتی همراهیم نمیکردو همش لج میکرد دیوونه میشدم من میتونستم بزور کارمو
بکنم ولی رضایت این موش کوچولورم میخواستم.
توبغلم کشیدمش و همونطور که بین بازوهام زندانیش میکردم گفتم
+ماهک باز که لج کردنت گرفته
همونطور که دستاشو سفت بین بازوهام گرفته بودم و نمیتونست تکونش بده براق
شد سمتم و بالاتنشو کشید جلوتر
_قولتون چیشد آقای خوش قول ؟؟
نخواستیم به قولت پایبندباشی حداقل ازمن دست بکش.
حرصی چشم ازم گرفت
+ماهک بخدا دیشب یهویی شد
وبعدتمام قضایارو تعریف کردم حرص خوردنشو میدیدم و خندم میگرفت ولی چون
زندانی بود نمیتونست چیزی بگه یهو منفجرشد...

1403/08/14 13:53

#پارت110
_ولمممممممم کننننن
بازور لبشو بوس کردم خودشو میکوبید اینور اونور
عربده کشیدم
+ج.نده بازی درنیار واسم تو کی هستی که واس من بزرگی میکنی لیاقتت همین
سرویس دادنه.
دستاش زیرم شل شد خودمم ازچیزی که گفته بودم تعجب کردم من واقعا ماهکو
به این چشم میدیدم که فقط سرویس بده؟بی شک نه وتمام این حرفا حرفایی بودن
که از عصبانیت گفته بودم.
نگاه ازم گرفت و به یه نقطه مات خیره شد.
خم شدم روصورتش
+عصبانی بودم یه چیز گفتم.
بانشنیدن جوابی اروم گلوشو بوس کردم.
+ماهک تخمی کردی اعصابمو یه چیز گفتم دیگه
بابغض گفت
_هرچقد میخوای منو بزن هرکاری میکنی بکن ولی من آخر از دستت فرارمیکنم.
توچشماش مات موندم از فکراینکه ماهک بزاره منو بره تمام تنم میلرزید ناخوداگاه
آروم لبشو بوس کردم
+گفتم که عصبانی شدم یه چیز گفتم
روازم گرفت
سرموکشیدم سمتی که زل زده بود
+عمره سیاوش من معذرت بخوام حله؟
باتعجب نگاهم کرد ولی واسم مهم نبود که غرورم داره میشکنه فقط اون قسمت از
حرفش که گفته بود از پیشم میره همش تومخم چرخ میخوردو میترسوند منو.
بازم چشم ازم گرفت
دورش مثل پیچک پیچیدم و سرمو بردم زیرگوشش
+باز چراقهری به خاطرسحر؟
بخدا امروز تموم میکنم باهاش
آروم صداش کردم
+ماهک
طرفم نگاه کرد که درست لباش جلوی لبام موند باعطش بوسیدمش
باخنده گازی از گردنش گرفتم
+آشتی؟
پشت چشمی واسم نازک کرد که دلم ضعف رفت واسش باکاری که کردم جیغش
بلندشد.
#ارباب_خشن_⛔

1403/08/14 13:59

#پارت111
باخنده زدم روباسنش
+لاغرشدیااا
بانشنیدن جوابی ازش برای حرص دادن بهش
آروم گفتم
+هرچند چنبار بریزم توش هیکلت میاد روفرم.
جیغی زد و کوبید روشونم
+اخ فدای جیغات بشم دیگه من حنجرت جرنخورد؟
سرشو گذاشت توگردنم
_تکلیف سحر مشخص میشه ؟
+اهوم
_اهوم؟
+فداتشم اونطوری نگاه نکن اره تکلیفش مشخصه ردش میکنم.
یکم نرم شد حولرو کنارزدم و دستمو لای باسنش گذاشتم
+شب دردکه نداشتی؟
نگاهشو ازم دزدید
_داشتم
دستمو گذاشتم زیردلش
+الان خوبی؟میخوای ببرمت دکتر؟
نیشخندی زد
_ شب باید توپیشم بودی نه محبوبه خانوم میمردمم بهتراز این بود که این خفتو
تحمل کنم.
&ماهک&
+اخ اخ حرف زدن جوجو منو ببین .
باصدای زنگ گوشی پوفی کشید اصلا ازصدای زنگ گوشی سیاوش خاطره خوشی
نداشتم.
گوشیو از بغل تخت برداشت
بادیدن اسم گوشیو گذاشت کنار
_کی بود؟
+از شرکت بود
_بده ببینم
چشاشو واسم تنگ کرد که نگاه ازش گرفتم
من ازاول اشتباه وارد این راه شده بودم بکارتمم سرهیچ از دست دادم چون بارضایت
خودم بود حتی الان نمیتونستم دق و دلیمو سرش خالی کنم.

1403/08/14 14:04

#پارت112
باصدای آرومی گفتم
_سیاوش؟
توگردنم نفسی کشید
+ هوووم
_امروز قراره برم دانشگاه ولم کن برم اماده شم ارایش کنم.
بااخم سرشو از گردنم دراورد
+آرایش؟مگه قراره بری عروسی؟
پشت چشمی نازک کردم
_دانشگاااستاا باید تیپت خوب باشه.
فشاری به کمرم اورد
+غلط میکنی
یا معمولیه معمولی میری یااصلا نمیری.
باحالت زار نگاهش کردم
_سیاااااوش
تخس قیافشو واسم کج کرد
+کوفت همونکه گفتم
بوسی روگونش زدم
_لج نکن دیگه
+ماهک داری سگم میکنی بااینکارات
پاشو گمشو عادی لباس میپوشی
باراننده میری میای
چپ نگاهش کردم
_قراره برم پیش مریم
+نه
_ارهههه
+کاری میکنی نزارم بری
تند لبشو بوس کردم
_باز افتادی رو دور لجااا سیاوش
پوفی کشید به اجبار سری تکون داد
سریع خواستم پاشم که دستشو دورم سفت تر کرد
_ول کن دیگه سیاوش.
+ازالان میری دانشگاه چیکار کنی؟؟
_ساعت10کلاس دارم.
خم شد گوشیو برداشت
بادیدن ساعت حرصی دستاشو از دورم برداشت و غرغرکنان لباساشو پوشید.
بادیدن بدن عضله ایش آب از لب و لوچم اویزون میشد
حیف که نمیشد این بدن فقط ماله من باشه!
آروم از خونه دراومدم و به طرف اتاقم توعمارت رفتم.
میدونستم محبوبه خانوم همه چیو اوکی کرده و نبود من به چشم نمیومد اصلا.

1403/08/14 14:09

#پارت113
تیپ سفیدمشکی زدم و آرایش کمی هم کردم که صورتم از بی روحی دربیاد حوصله
دعوا های سیاوشو نداشتم.
از اتاق دراومدم و احمد آقارو آماده توماشین دیدم باهول سوارشدم و راه افتاد.
از خوشحالی میخواستم جیغ بکشم
بعداز مدتهااا داشتم میرفتم و این خودش اوج خوشحالیه.
باگوشیم چنتا عکس از خودم انداختم که چون کیفیتش خوب نبود خوب نشد
به خاطر همین همون لحظه پاکش کردم یادم باشه با اولین و دومین حقوقم برم یه
گوشی سامسونگA30 بگیرم پولم به همون میرسه دیگه.
بعداز چند دقیقه نگهداشت
تشکری کردم و خواستم پیاده شم که گفت
=خانوم ساعت چندبیام دنبالتون؟
_دنبالم نیاین قراره برم خونه دوستم
خودم میرم
=شرمنده خانوم ،آقا گفتن دم دانشگاه پیادتون کنم بعد باز از همون در سوارتون
کنم ببرم خونه دوستتون شبم خودشون میان دنبالتون.
ازحرص صورتم سرخ شد شورشو دراورده بود دیگه مگه من بچه مهدکودکیم
ساعت 3کلاسم تموم میشد
ولی برای اینکه باراننده نرم گفتم
ساعت 5 کلاسم تموم میشه و پیاده شدم و رفتم.
وااای دلم واس محیط دانشگاه یه ذره شده بود همه جمع شده بودن و باهم حرف
میزدن و یا مشورت میکردن باورودم اولین کسی که به چشمم خورد سجاد بود
به طرفش رفتم که سرشو برگردوند بادیدنم باخوشحالی به طرفم اومد
"
"سلام خانوم خارزم بعد مدتها تشریف اوردین
چون لحنش شوخ بود منم باشوخی گفتم
_اره دیگه بعد از استراحت های طولانی بالاخره دانشگاهو نورانی کردیم.
هردومون خندیدم و اون منو به طرف هم دانشگاهی ها برد سجاد پسره خوبی بود یه
بچه بسیجی که نمیشه گفت ولی خو یه پسر مومن بود و صدالبته خوشگل که
دخترا خودشونو واسش میکشتن و باهمه هم خیلی عادی و دوستانه برخورد میکرد
البته هرچقد خوشگل باشه به سیاوش نمیرسه.
یکم صحبت کردیم و بعد رفتیم سرکلاس.
به مریم pmدادم کجایی؟
بعداز چند دقیقه گفت حیاطم میام الان.
بادیدن مریم گل از گلم شکفت.
تا تایم آخر کلاس یکم گفتیم و خندیدیم
یه کلاس مونده بود هنوز ولی مریم دستمو گرفت و مجبورم کرد که بریم یکم
بگردیم به عبارتی اولین روز دانشگاهمو پیچوندم.
رفتیم پارک خوردنی خریدیم خوردیم گفتیم خندیدم ساعت 2ونیم هم رفتیم ناهار
خوردیم بعدم رفتیم خونه مریم.
همین که وارد خونه شدم بادیدن خونه ی بهم ریخته مریم صورتم چین خورد
_شلختهههه این چه وضعشه
باخنده گفت
+کارمهرداده دیگه چیکار کنم.
سری تکون دادم به طرف شارژر رفتم تاگوشیمو بزنم شارژ
همین که گوشیو زدم شارژ روشنش کردم
اسم سیاوش افتاد روصفحه از بالا هم
6تماس بی پاسخ از سیاوش نشون داد باهول ساعتو نگاه کردم ساعت5ونیم!!!!!!
قبرم

1403/08/14 14:18

کندست!
از ترس همونطور هاج و واج گوشیو نگاه میکردم
مریم رفته بود اتاق لباس عوض کنه
نگاهی به در انداختم و گوشیو گذاشتم زیر گوشم
باشنیدن عربده سیاوش از ترس پریدم هوا.

1403/08/14 14:18

#پارت114
+کدوووووووممممم قبرستوووونییییی؟؟؟؟؟
خونه دوستتتم نیستی
کجاآاااا رفتی ج.ندگی کنییییی؟؟؟؟؟
ازترس صدام درنمیومد
_سیااوش
بادادی که زد حس کردم گلوش جرخورد
+فقط بگو دانشگاه نیستی خونه دوستتمم نیستی کدوم گوری رفتی؟
باصدای آرومی که سعی کردم مریم از اتاق نشنوه آروم گفتم
_خونه مریمم
+الان میرسم دم درشون گم میشی میای بیرون.
باحالت گریه گفتم
_سیاوش
+نیای اونجارو رو سرتون خرابه میزارم
و زرتی قطع کرد باهول بلند شدم و گوشیمو از شارژ دراوردم.
_مریممم من دیگه میرم ببخشید توروخدا اینقد زحمتتم دادم.
باهول لباس نیمه پوشیده از اتاق دراومد
=دیوووونه کجا تازه میخوام شام اماده کنم.
چه دل خوشی داشت خدااا
_نه فداتشم زحمت نکش باید برم حتما صاحب کارم زنگ زد باید برم یه روز دیگه
مزاحمت میشم
تودلم اضافه کردم البته اگه زنده باشم!
ناراضی سری تکون داد و نزدیک در شد باهول از در دراومدم و هول هولی بوسش
کردم کفشامو پوشیدم و بدونه توجه به آسانسور از پله ها دوییدم پایین
خودمو از ساختمون انداختم بیرون
چهههه زود رسیددد!!!!!!!!
بادیدن ماشین سیاوش به طرفش قدم تند کردم و باترس درجلوروباز کردمو نشستم
تابرگشتم طرفش خواستم دهنمو باز کنم چیزی بگم
باتودهنی که خوردم جیغ خفه ای کشیدم
دهنم به سوزش افتاد
گریم گرفت.
باصدای آرومی که مثل آرومی قبل از طوفانه گفت
+هیس!لال باش تا برسیم خونه تکلیفتو روشن کنم بعدم ماشینو روشن کردو
خونسرد جلورونگاه کرد از ترس بدنم به لرزه دراومده بود با فکر کاری که ممکنه
بعداز چنددقیقه سیاوش باهام بکنه موهای بدنم سیخ میشد.

1403/08/14 14:24

#پارت115
آروم و باصدای لرزون گفتم
_بخدابامریم بودم
بدون توجه نگاهش به جلو بود
_سیاوش
نگاه خشنی بهم انداخت که سرمو انداختم پایین باز خوی اربابیش اومده بود
_ارباب
+لال باش!
بادیدن مسیری که میرفت و مسیر خونه نبود ترس و دلهره بیشتری به دلم ریخته
شد.
آروم خم شدم طرفش
_یه لحظه گوش کن میگم با مر....
تاخواستم ادامه بدم تودهنی دیگه ای بهم زد که سرم خورد به در ماشین
سوزش لبام بدنمو به آتیش میکشید سرگیجه گرفته بودم سرمم داشت منفجر
میشد از درد آروم شروع کردم گریه کردن
خداایا این مردو من نخواستم!
فقط منو از دستش نجات بده خواهش میکنم.
تاکِی من باید زیر حرفای زورش باشم و دم نزنم.
میخواستم بگم نگهدار ولی میترسیدم یه تودهنی دیگه بخورم لبام حس میکردم ورم
کردن و درد وحشتناکی دارن
بانگهداشتن ماشین جلوی یه خونه که 3طبقه بود و تقریبا یه جای خلوت بود باتک بوقی
نگهبان بدوبدو اومدو درو باز کرد میدونستم گورم کندست و امشب هرچقد بهش
توضیح بدم هیچی توکلش نمیره و گوش نمیده به عبارتی!
بابغض نگاهیی بهش انداختم که ماشین و نگهداشت و پیاده شد.
باترس نگاهش کردم و بعدش پیاده شدم جلو اومدو مچمو طوری که حس میکردم
میخواد از جاش بکنه گرفت و کشید به طرف اون ویلا یا ساختمون.
سوار آسانسور شدیم آخرین تلاشمم کردم
باترس خودمو چسبوندم بهش و دستامو دورش حلقه کردم
_توروخدا یبار حرفامو گوش بده
نگاه خنثایی بهم انداخت
+تودهنی میخوای باز؟
صدای هق هقم تو اتاقک آسانسور بلندشد که همون موقع در آسانسور باز شد و بی
توجه به گریه هام دستشو توموهام چنگ کردو کشید به طرف در خونه....

1403/08/14 14:28

#پارت116
باگریه دستش که توموهام چنگ بودو گرفتم
_سیاوش توروخدا کندی موهامو
بی توجه درو باکلید باز کردو منو هل داد داخل باگریه و بی حال رو سرامیکای سرد
افتادم
همونطور که دکمه های پیرهنشو باز میکرد گفت
+خب خبببب حالا منو دورمیزنی میری دنبال ج.ندگی؟
شب زیر من آه میکشی صبح رو یکی دیگه؟؟
میخوای مثل همون مامان جن.دت که دم ازش میزدی بشی؟
بایه حرکت پیرهنشو از تنش دراورد
باترس رو زمین پشت پشت رفتم
_تتو..روخدا...گگگوش ..بده
اروم دستشو گذاشت روبینیش
+هیس لال
تا1دقیقه بعد لخت روبه دیوار نبینمت همینجا اویزونت میکنم.
باگریه بلندشدم و شروع کردم دراوردن لباسام لخته لخت به حالت تحقیر امیزی رو
به دیوار ایستادم واقعا وضعیت اسفناکی بود.
باشنیدن صدای سگک کمربند ازترس به سکسکه افتادم.
ازپشت بهم چسبید و برجستگیشو از روشلوار بین پام قشنگ حس میکردم
باگریه تاخواستم چیزی بگم
زیرگوشم آروم و بالحن خشنی گفت
+ماهک لال میشی
تیکه تیکتم کردم حق نداری حرف بزنی
توضیح نخواستم پس حق نداری توضیح بدی غلط اضافه کردی تنبیه میشی
نمیگم حین تنبیه صدات درنیاد اتفاقا اونقد باید از درد جیغ بکشی تا صدای جیغات
توسرت بمونه و بفهمی سرپیچی از قوانین و حرف سیاوش یعنی چی!
عقب رفت
باگریه به خودم میلرزیدم
بااولین ضربه ای که زد به خودم پیچیدمو دستامو محکم چسبوندم رولپای باسنمو
جیغ دلخراشی کشیدم
باداد گفت
+دستتو بردار توله سگ
دستتو بردار تا چالت نکردم تو باغچه این ساختمون.
باترس و گریه دستامو برداشتم سوزش دلخراشش
قلبمو به درد میاورد و احساس ضعف شدید میکردم
بادومین ضربه ای که زد
گریم بلندترشد و شروع کردم به التماس کردن...

1403/08/14 19:53

#پارت117
_تو..روووخدا..گوش کن ..بخدا..بامریم بودم آخخخخخخخخخ
بی توجه به حرفام 5ضربه زد که بی حال روزمین فرود اومدم.
کمربندو انداخت
زمین و از موهام بلندم کرد چسبوندم به دیوارو بدن لختشو چسبوند بهم
لپای باسنمو گرفتو کشید
که بی حال جیغی کشیدم از درد کلا کبود شده بود پشتم
باحس داغی آل*تش روسوراخ باسنم باترس سرمو خم کردم
_آییییییییییی
یواش
توروخدا سیاوش وااای جرخوردمممممم
واای یواش
اخ آه
بی توجه به جیغام چسبونده بودم به دیوارو پشت هم تو باسنم تل*مبه میزد از درد
چشمام سیاهی میرفت و اگه منو محکم بین خودشو دیوار فشار نمیداد نقش برزمین
بودم
خدایااا تاوان یه روز بیرون رفتن بادوستم اینههه؟؟؟؟
توهمون حال که توم بود عقب عقب خودشو رو مبل راحتی انداخت که حس کردم
ت*خماشم رفت توم
از درد فریادم بلندتر شد و چشمام سیاهی رفت ولی اون بی توجه
آرنج دستامو گرفته بودو همونطور که گردنمو گاز میگرفت توم کمرمیزد
بی حال بودم حتی دیگه درد بین پامم حس نمیکردم
و بی حال سرمو تکیه داده بودم به سینشو و به پشت ولو شده بودم روسینش ولی
اون تندتند کمرمیزد توم و گردنمو گازای محکم میگرفت
بعداز چنددقیقه باآهی آبشو توکمرم خالی کرد
حس داغی کمرم با دردشدید پوست باسنمو و سوراخش و جای گازاش روگردنم
دردای تضادیو توبدنم به وجود اورده بودن
آروم بالحن خشنی زیرگوشم گفت
+بازم ازاین گوها میخوری؟

1403/08/14 20:06

#پارت118
باترس و گریه سری به نفی تکون دادم
+خوبه
بخوایم دیگه نمیتونی ازاین غلطا کنی چون از این به بعد تو اتاق زندانی درم روت
قفل.
هقم هقم بلند ترشد
چطوراولین روز دانشگاهم اینقد بلا اومد سرم خدااایا.
اروم منو برگردوند طرف خودش سوراخ باسنم افتضاح میسوخت
باچشمای سرخ از گریه نگاهی بهش انداختم
که بی طاقت خم شدو بوسی رو چشمام کرد
باصدای ارومی زیر لب گفت
+ماهک چرا منو دیوونه میکنی بیوفتم به جونت ببین به چه روزی افتادی.
ازبی کسی و درد مجبوربودم به خودش پناه ببرم دستامو دورش حلقه کردم و حین
هق هقمو نفس بریده کارا و حرفامونو باگریه به سیاوش گفتم.
+هیس بسه دیگه تموم شد گریه نکن
باگریه گفتم
_بزار برم دانشگاه
اخمی کردو روشو کرد اونور
+نه همون که گفتم لیاقت آزادی و نداری تو
باگریه زدم رو سینش
_دست از سرم برداررر کم از دستت عذاب نکشیدم
بکارتمم ازم گرفتی
از زندگی ساقطم کردی
مگه من چند سالمه که بعضی شبا به این فکر کنم که خودکشی کنم تا از دستت
راحت شم.
باحرص مشتی روباسنم زد که جیغم بلند ترشد
+ماهک سگم نکن خودت منو میشناسی میدونی ادم نرمالی نیستم نرین به اعصابم
اروم همونطور که توبغلش بودم نیم خیز شد و به دسته مبل تکیه دادو منو توبغلش
گرفت اشکام بی صدا روگونم میریخت از درد حقارت بی کسی و زورگویی این مرد
اروم صورتمو نوازش کردو اشکامو پاک کرد
+الان دیگه چراگریه میکنی
سرمو توسینش قایم کردم و هق هقم بیشتر شد
خم شدوزیرگوشم گفت
+قانونو زیرپاگذاشتی تنبیه شدی این گریه هات دیگه چیه فندق؟
حس میکردم از وقتی که گفتم بامریم بودم و اینا و کارامونو توضیح دادم یکم اروم
شده ولی هنوز عصبانیه این لحن آرومشم واس این بود که واقعا وضعیت اسفناکی
داشتم و رفتاراش از روترحم بود
+ زبون فندق سیاوشو موش خورده هوم؟
بعدم بوسی از روگونم کرد
بابغض و صورتی سرخ از گریه گفتم
_بزززارررر برم دانشگاه توروخدا

1403/08/14 20:14

خیلی کصخلن این دوتا😐💔

1403/08/14 20:14

#پارت119
باپوزخندنگاهی بهم انداخت
+من دنبال بهونه بودم که نزارمت بری دانشگاه و توهم قشنگ این بهونرو دادی
دستم.
هق هقم بلندترشد
_من میرم شده کارتن خواب بشم دیگه توعمارت تونمیمونم.
فشاری به کمرم اورد
بادندونای چفت شده گفت
+باز میخوای بیوفتم به جونت؟
سرمو توگردنش گذاشتم
_باور نمیکنی بامریم بودم؟
+اگه باور نمیکردم بامریم بودی و جای دیگه بودی که الان زنده نبودی عزیزم.
این تنبیه واس این بود که منو دور زدی
باصورتی خیس از اشک توچشماش نگاه کردم
کلافه صورتشو برگردوند
+اینطوری نگاهم نکن همون که گفتم
برخلاف خواسته ی قلبیم گفتم
_دیگه خسته شدم از این زندگی میخوام آزاد زندگی کنم ازت خسته شدم واسم
تکراری شدی میخوام برم جایی که یه آدم زورگو مثل تو نباشه که بالاسرم بمونه
همش بهم زور بگه اگه یکم غرور داشته باشی دیگه باید دست از سرم برداری.
باتعجب و شوک نگاهم میکرد شاید فکر میکرد که این لحن پرتنفرو از کجام اوردم
درکمال تعجب دستشو از روکمرم برداشت
+باشه
گیج نگاهش کردم.
+مگه نمیخوای از دستم راحت شی هرجا میخای برو.
هه!به همین راحتی واقعا چی باخودم فکر کرده بودم باهمون بغض توگلوم بالبخند
عریض و مصنوعی گفتم
_خب وسایلم توعمارته میشه اول جمعشون کنم؟
بعدم از روش بلندشدم و به طرف آشپزخونه رفتم.
از فکر اینکه راحت منو کنار گذاشته داشتم دیوونه میشدم اینقد یعنی من ارزون بودم؟به همین راحتی؟همه چی تموم شد؟؟؟
من کجارو دارم برم؟؟
مریم؟؟
اونم که خودش آویزون یکی دیگست.
داشتم دیوونه میشدم ولی بی توجه ظرف پراز توت فرنگیو از یخچال دراوردم و
باهمون بدن دردالودم به زور روی صندلی نشستم حس میکردم تمام استخونای
بدنم دارن از هم جدامیشن.
نگاهی به پذیرایی کردم روهمون مبل نشسته بودو سرشو میون دستاش گرفته بود.
ازتو داغون بودم داشتم دیوونه میشدم ولی درظاهر برای اینکه فکر کنه اصلا واسم
مهم نیست اظهار خوشحالی میکردم!
به هرحال منم یه دخترم باتمام اذیتاش و زور گفتناش خوبی هاییم داشت من از
بچگی کسیو نداشتم که واسش مهم باشم واس دیراومدنم داد و بیداد کنه و سیاوش
اولین کسی بود که من همه ی اولینای زندگیمو باهاش تجربه کرده بودم...

1403/08/14 20:19

#پارت120
بالحن مثلا خوشحالی از آشپزخونه دادزدم
_شام درست کنم یامیریم عمارت
سرشو از دستش برداشت بانگاهش خفه شدم.
اروم از جاش بلندشدو اومد تو آشپزخونه
+یه چیزدرست کن بخوریم فردا میریم عمارت
_باشه
بلندشدم ویخچالونگاهی انداختم
_سیاوش ماکارونی هست اینجا؟
باتهدید خم شد جلو
+سیاوش؟؟
لبموگاز گرفتم
بله بیا باز شروع کرد.
نگاهشو دیدم که رولبام ثابت موند این مرد سیراب ناپذیربود.
مثلا بی حواس و خوشحال گفتم
_ببخشید ارباب
بعدم کابینتارو گشتم تاماکارونیو پیداکنم کلافگی و حرصشو میدیدم که باهراینور
اونور رفتنم طوری به باسنمو سینه هام نگاه میکردانگارلختم ولی دیگه مهم نبود من فردا از پیشش میرفتم و یه مدت پیش مریم میموندم بعدم یه کار واس خودم پیدا میکردم نداشتن بکارتمم مهم نیست!
مگه من پدرمادری یاعشقی دارم که باز خواستم کنه تو آینده؟
ماکارانیو بارگذاشتم و برگشتم که دیدم همونطور زل زل داره باز نگاهم میکنه
نامحسوس چشم غره ای بهش رفتم
از یخچال وسایل سالاد دراوردمو با دردشدید باسنم رومیز روبروش نشستم شروع کردم سالاد درست کردن.
باشنیدن صداش سرمو بلندکردم
_اگه از عمارت بری کجامیری؟
بی خیال شونه ای بالا انداختم
_یه مدت میرم پیش مریم.
بعدم یکی از همدانشگاهی هام فروشگاه زنجیره ای دارن ازش میپرسم فروشنده ای
چیزی نمیخوان.
بی اعصاب سری به تایید تکون داد
+بقیش؟
برای حرص دادنش بالحن متعجی گفتم
_وااا ارباب همه خدمه هاتون وقتی از پیشتون میرن اینقد دل نگرانین واسشون
ریلکس نگاهی بهم کرد
+نه همشون ! ولی وقتی پرده یکیو زده باشم و شرعا زنم محسوب شه واسم مهمه که بعدازاین چه گوهی قراره بخوره.
باشنیدن کلمه"زنم" باشوک نگاهش کردم
یعنی سیاوش منو زنش میدونست؟
هه منو چه به اون بازم یه روش خرکردنشه.

1403/08/14 20:27