The chronograph is started when the event is seen and stopped when it is heard. The chronograph seconds hand indicates the distance from the event on the telemetric scale. Telemeter: on account of most replica watches using a telemeter scale, best rolex replica Three different views from three different continents on the finalists in the Chronograph category at this years Grand Prix d . Audemars Piguet Replica Uk omegasphereco uk.

رمان کده🤤

201 عضو

#پارت121
روازش گرفتم و مشغول کارم شدم
بالحن جدی گفتم
_بکارت ماله من بوده من میگم مهم نیست و فراموشش کن!
دیگه هم نمیخوام حرف این چندوقت عذابی که بهم دادی پیش بیاد.
باحرص خم شد رومیز طرفم که باترس عقب تررفتم
+عذاب؟؟؟؟سلیطه خانوم عذاب بود؟؟؟؟آه آه بکن توم
اون شب که پیشم اومدی
حساس بازیات رو سحر
عشوه اومدنات واسم
نازکردنات واسم
همه عذاب بود؟؟؟؟؟؟
بادهن باز نگاهش کردم
چقد این بشر پروبود
بااخم گفتم
_بسه دیگه دست از سرم بردار تاکِی باید اینارو بکوبی سرم من قرار بود 6ماه
توعمارت شما کارکنم که3ماه علاوه برکار سرویس دهی هم کردم حالاام زودتر
میخوام برم پس دیگه دوست ندارم حرفای گذشته بینمون زده شه.
به ضرب از جاش بلندشد که باترس منم بلندشدم
یدونه شورت تنش بود که آلت نیمه خوابش از زیرش معلوم بود
و دست خودم نبود که نگاهم همش سمت بالاتنه برهنش و شورتش میرفت
لعنت بهت ماهک!
من ازکِی اینقد سست عنصر شدم
اونقد جلو اومد که چسبیدم به دیوارآشپزخونه و اونم چسبید بهم
+حرف گذشترو نزنیم؟
فکر کردی من به حال خودت ولت میکنم؟
خیلی ساده ای ماهک
تاعمرداری یاپیش خودمی یاکارات تحت نظر خودمه
باحرص زدم روسینه لختش
_چه غلطااااا ؟؟؟کارام تحت نظر توباشه؟؟اونوقت چرا؟
از رولباس همونطور که نگاهش به چشمام بود سینمو چنگ زد
+مثل اینکه یادت رفته من پردتو زدم
باحرص سعی کردم دستشو از سینم جداکنم
_نه یادم نرفته وعده وعیدای الکیتو
سینمو محکمتر فشار داد که ضعف کردم
_اییییی یواش
باغیض غرید
+وعده وعیدای الکی؟؟؟؟
باسحر امروز تموم کردم
وسط دعوا باتعجب نگاهش کردم تاراست و دروغو از چشماش بخونم
+باورنداری برو گمشوگوشیمو ببین سایلنته بیش از 100تا زنگ وپیام از سحردارم.

1403/08/14 20:42

#پارت122
بااخم برای اینکه ضایع نشم روازش گرفتم
_باسحر تموم کردی که تموم کردی ولی من دیگه میخوام برم برو باهاش آشتی کن.
البته ناگفته نماندکه تودلم عروسی بود اخ خداایا بالاخره سایه این سلطیه کناررفت.
باحرص چونمو گرفت و صورتمو به طرف خودش برگردوند
+ماهک میدونی که بخوام هرکاریو بازور میتونم انجام بدم ولی میخوام رضایت خودتم باشه و تمام این رقصیدن باسازاتم بخاطر همینه
باز چیکارکنم دست از این لجبازیات برداری؟
برای اینکه حرصش بدم چشممو به یع جای دیگه معطوف کردم سرمو که نمیتونستم
باحرص همونطور که می غرید دوطرف لپمو فشار داد که لبام مثل ماهی جلو داده
شد
+میخای روانیم کنی ها
هاا؟؟؟
باضربه ای که بادست دیگش رو باسنم زد از درد به خودم لرزیدم باسنم کم درد
میکرد حالا ضربه هم میزد بهش
باحرص خودمو کشیدم عقب که لپامو ول کنه
ولی بیشتر فشار داد دیگه داشت گریم میگرفت
چونمو ول کردو همونطور که کلافه و باحرص پشتشو بهم میکرد دستی توموهاش
کشید بادرد لپمو نوازش کردم وحشی.
بعدم بیرون از آشپزخونه رفت
وحشی هرکاری میخواد میکنه.
ماکارانی پخته بود خاموشش کردم و کلافه رفتم رومبل دراز کشیدم ونفهمیدم کِی
خوابم برد.
باسردرد عجیبی چشممو باز کردم نگاهی به ساعت رودیوار کردم بادیدن ساعت
چشام زد بیرون
_اوه دوساعت خواب بودم
به طرف آشپزخونه رفتم غذا سرد بود زیرشو روشن کردم و ابی به دست و صورتم
زدم و میزو چیدم دودل به طرف اتاق سیاوش رفتم تاصداش کنم....

1403/08/14 21:09

#پارت123
_ارباب؟؟
ارباببب
هومی گفت و باز چشمشو بست.
_ارباب ناهار آمادست
هنونطور چشم بسته گفت
+بیاجلو
گیج یکم جلورفتم و بغل تخت موندم که باکشیدن دستم جیغی کشیدم و افتادم تو
بغلش
محکم منو بین بازوهاش گرفت
تقلا کردم
_ولم کن
میگممم ولم کن
محکم دستاشو دورم حلقه کردو من زیر لحافو خودش مچاله شده بودم و دیده
نمیشدم
پاهاشم انداخت روپاهام
که قلبم از هیجان حس کردم افتاد پایین
سرشو فرو کرد تو یقم
_ولم کن گشنمه
خواب الود و باچشمای پف کرده نگاهی بهم کردوگفت
+من غذامو بخورم بعد
میدونستم منظورش چیه
چشم غره ای واسش رفتم
گازی از بالای سینم گرفت که جیغم بلندشد ولی چون ولو شده بود روم نمیتونستم
کاری کنم
بابغض نگاهی بهش انداختم
نامرد همش اذیتم میکرد.
سرشو بلندکردو نمیدونم قیافمو چطور دید که زدزیرخنده و لبموپرسروصدابوس کرد
که حس کردم خیس شدم.
لعنتی!
+اخ اخ قیافه فندق منو ببین لب ورچیده مثل بچه های دوساله منتظر گریست.
بابغض روبرگردوندم توهرشرایطی مسخرم میکرد.
+چراگریه میکنی؟
_همش اذیتم میکنی
همششششش
بالحن آروم و خواستنی زیرگوشم گفت
+من موش کوچولومو اذیت نکنم کی اذیت کنه؟
روازش گرفتم
اروم از روم نیم خیز شدو همونطور که دستاش و اینور اونورم جک زده بود از بالانگاهم کرد
+بریم ناهار؟
سری تکون دادم و تاخواستم بلندشم از درد حس کردم لگنم جابه جاشد
اخی گفتم
که باهول نگاهم کرد
+چیشدی؟
باغیض جیغ زدم
_تازه میگی چیشد اونموقع که همونطور توم بود خودتو رومبل انداختی تا ته حلقم
حسش میکردم اون موقع یکم هول نکردی
انگار تازه فهمیدم چی گفتم محکم کوبیدم رو دهنم...

1403/08/14 21:14

#پارت124
نفس بریده از خنده خم شد روم
+الان اونقدر اون صحنه هارو تکرارکن تابخوام باز بزارم...
باحرص کوبیدم روشونش
_پرو
بوسی از لپم کرد
+پاشو بببینم موش کوچولوم آشپزیش چطوره
بلندشدم و لباسمو مرتب کردم غرغر کنان از کنارش رد شدم.
بچه پرو سه ساعت منو چلوند بعد ولم کرد همه چیز آماده بود آروم نشستیم و
غذامونو خوردیم.
اونقد خورده بود حس میکردم بچم داره پاره میشه.
بافکر اینکه چندساعت پیش گفت گوشیمو ببین سحرچقد بهم زنگ زده
بدون جلب توجه اروم از جام بلندشدم و به طرف مبلی که گوشی روش بود رفتم و
برداشتمش و به طرف اتاق رفتم
چون آشپزخونه به حال دید داشت
اه گوشیش قفل بود
ولی کل پیاما روی صفحه اومده بود
که یه قسمتیش حالت التماس بود یه قسمتش تهدید و یه قسمتشم که کجایی
چراشرکت نیستی!
روبه تخت کنجکاو پشت به در مونده بودم
باحلقه شدن دستی روکمرم حیغ بلندی کشیدم و باترس نگاهی به سیاوش که سرشو توگردنم فروبرده بود کردم
+فضولیتو کردی؟
پروو نوچی گفتم
_بیا رمزشو باز کن
باخنده نگام کرد
+دیدی دیگه پی امارو فهمیدی تموم کردم باهاش
جدی گفتم
_باز نمیکنی
به اجبار سری تکون دادو همونطور که نشست روتخت و به تاج تخت تکیه داد منم کشید بغلش و نشوند روپاهاش
+ماهک اولین کسی هستی داری گوشیمو میگردی
ازاین مورد متنفرم یعنی
بااخم نگاهی بهش انداختم که رمزشو زدو داد دستم
گوشیو ازش گرفتم و مشغولش شدم.
اول از همه رفتم اینستاش
چقدددد دختر بهش پی ام داده بود و یا یه کلام جواب داده بود یا اکثرا کلا جواب
نداده بود...

1403/08/14 21:22

#پارت125
چنتا پی امم از سحر داشت
سینش کردم که چنتا ازهمون حرفای برگردو اینا زده بود زدم بلاکش کردم که
سیاوش پهلوموفشارداد
+دیگه چرابلاکش میکنی؟
حق به جانب نگاهش کردم
_چیکارش میخواستی مگه؟
باخنده گازی از لپم کرد که جیغی کشیدم
+اخ فدای این حسودیات بشم
چشم غره ای واسش رفتم که مثل بچه های مظلوم نگاهم کرد چنتا دیگرم بلاک
کردم که گوشیو گرفت کشید
+عههه *** به پیجم
باتهدید گفتم
_سیاوش میدی ادامه کارمو بکنم یاکه؟؟؟
این یاکه ای که گفتم خیلی معنی هایی داشت و مثل اینکه سیاوش معنیشو فهمید
که بااخم گوشیو داد بهم
دوباره رفتم توشو همه جاشو زیرو رو کردم همه جااا دختر بود
همه جااا !!!
البته ناگفته نماند اکثرا پی امایی که سین نشده بودو جوابی داده نشده بود بهشون
اصلا.
همونطور که من نگاه میکردم گوشیشو
آقای سواستفادگرم ازاین فرصت استفاده میکردو گردنمو میخوردو سی*نمو
میمالید
دستشو گذاشت لبه ی تیشرتم که بااخم نگاهش کردم اونم بدتر از من اخمی کردو
بازور تیشرتو دراورد.
پوفی کشیدم و تکیه دادم به سینشو پشت بهش خوابیدم
اونقد گردنمو بوسید و لیسید که حس میکردم خوب خی*س کردم
سیاوش کار بلد بود میدونست چطور یه دخترو تشنه خودش کنه!

1403/08/14 21:27

اجازه یکم استراحت بدید آخر شب بازم پارت میذارم😑

1403/08/14 21:28

nini.plus/roman1403

1403/08/14 21:28

لینک چت رمان
نظری داشتید اینجا بگید🤗❤

1403/08/14 21:29

#پارت126
توبغلش شل شده بودم و گوشیم از دستم افتاد روتخت
داشت دستش پیشروی میکرد توشلوارم که بی میل تکونی به خودم دادم
_ولم کن
منو توبغلش روبه روخودش کشید
+فندق من باز چرالج میکنه؟
_همش میخوای یه استفاده ای ازم ببری
اخماش رفت توهم بایع حرکت عقب هولم داد
+گمشو اونور تاازت سواستفاده نشده
بابغض نگاهش کردم این مرد همین بود وقتی نمیتونست باهام عشق و حالشو بکنه
توهین میکرد بهم
سری تکون دادم و اونور تر رو تخت دراز کشیدم و گوشیمو از توجیب شلوار خونگیم
برداشتم و پشت بهش رفتم توتلگرام
برای اینکه سیاوش نبینه به پشت دراز کشیدم و گوشیو بالاسرم گرفتم
روشن کردم نت گوشیم همانا و سیل پیاما همانا...
یه سلامم از سجاد داشتم که تاجواب دادم سین کرد بلافاصله زنگ زد
ازاسترس بازور از جام بلند شدم
_سلام
اسمشو نگفتم که سیاوش شک نکنه
..سلام یه دفعه کجارفتین
بعدباخنده اضافه کرد
..استادجمیلی خیلی پیگیرتون بودن گفتم امروز هستین که شماهم تاکلاس
اخررفتین.
باخنده مصنوعی گفتم
_بله یه مشکلی پیش اومد نتونستم
باحلقه شدن دستای سیاوش دورم سرمو اونورتر کشیدم که انگار صدای سجادو
شنیده بود که سفت بهم چسبید و سرشو چسبوند به گوشم.
طوری کمرموبین دستاش فشارمیداد که زیردستش ضعف کرده بودم
_آقای نصیری استاد جمیلی چندشنبه ها هستن؟
باکلمه آقای نصیری تک خنده ای کردو گفت
..به امیدخدا چهارشنبه هستن مزاحمتون نمیشم.
_مراحمین ممنون که گفتین
....قربانت
بافشاربیشتری روپهلوم
به زور خدافظی گفتم.
جرعت نداشتم به طرف سیاوش برگردم میدونستم الان مثل شیرزخمی آماده ی
دریدن...

1403/08/15 03:30

#پارت127
بادندونای چفت شده گفت
+ماهک چقد تنبیهت کنم چقد کتک بخوری؟
باترس نگاهی بهش انداختم
_دیدی که فقط درمورد استاد حرف زد
بادندونای چفت شده گفت
+قربانت قربانت چی بود پس
باحالت زاری گفتم
_تیکه کلامشه
باحرص زد روسینم که جیغی کشیدم
+خب خب تیکه کلامشه دیگه بازم چی؟؟
سرموقایم کردم توسینش
زورگوبود دیگه چیکار میکردم
چه تقصیرمن بود چه تقصیراون به هرحال من باید کوتاه میومدم
همونطورکه سرمو توسینش قایم کرده بودم
سرشو خم کردونگاهی بهم انداخت
+امشب ببرمت عمارت بزارمت یا اینجامیمونی؟ یادم افتاد مامانم بهم گفته شام دعوتم اونجا.
بااخم و مشکوک نگاهی بهش انداختم که چشماشو ازم دزدید
باصدای ارومی گفتم
_سیاوش راستشو بگو امشب قراره کجابری که اینطوری چشمتو ازم میدزدی؟
پوفی کشید
+بخداااا خونه مامانم
سری تکون دادم و به حالت قهر از بغلش دراومدم
+بازچراقهرکردی
&سیاوش&
بالحن حق به جانبی گفت
_یادمه رستا اون شب گفت مامانت باهمه دوست دخترات فابه لابد الان سحرزنگ زده
بهش اونم داره آشتیتون میده.
مخم سووووت کشید از هوش این دختر
خدااای من
حبسش کردم بین بازوهام
+نرم مامانم دلخور میشه
بااخم شدیدی نگاهم کرد
_میری برو واس منکه فرقی نداره بالاخره من قراره ازفردا زندگی خودمو داشته باشم
ازحرص انداختمش روتختو خودمم انداختم روش که جیغی کشید ازدرد..
+کجااونوقت خانوم تشریف میبرن؟
_ماقبلا حرفامونو زدیم.
+اون واس قبل بود
باجیغ گفت
_من میرمممممم
گازی از لبش گرفتم که طعم خون پرشد دهنم.
جیغ و گریش ازدردهمزمان بلندشد
لبش ورم کرده بود
ولی حقش بود!
میدید حساسم رویه سری چیزا باز تکرار میکردش همش...

1403/08/15 03:36

#پارت129
از خستگی داشتم میمردم ولی باید دوش میگرفتم و آماده میشدم میرفتم خونه
مامان وگرنه تاچندوقت قهربود.
بلندشدم و رفتم حموم نیم ساعت بعد از حموم دراومدم که دیدم ماهک روتخت دراز
کشیده و بالبی باد کرده مثل بچه هایی که تازه ازخواب بیدارشدن و هنوز گیج خوابن
نگاهم میکرد.
بی توجه بهش حولمو از تنم دراوردم و از توکمد لباسامو دراوردم وقتی برگشتم دیدم
چشماشو بسته باحرص.
دلم میخواست از خنده زمین و گاز بگیرم
اخ موش کوچولو من انگار یادش رفته بود بارهازیراین بدن جرخورده بود.
باشیطنت برای اینکه بیشترحرصشو دربیارم لخت طرفش رفتم و روش دراز کشیدم
باغیض چشاشو باز کرد ولی چیزی نگفت
بین پاهام لخته لخت بودو وقتی روش دراز کشیدم باعث شد بخوره بین پاشو سیخ
کنم
+بازم که قهری
بی توجه به یه جای دیگه نگاه کرد حرف نزدنش روانیم میکرد
ودست خودم نبود که میخواستم قبل رفتن یه لبخندازش ببینم تاخیالم راحت شه
باخنده لبشو بوس کردم
که جیغی از درد کشید
کشیدمش بغلم
+ گریه نکن حقته اون درد
باجیغ بلندتری زد روسینمو گفت
_عوضییی
وبادردلبشو چسبید
+هیس حرف نزن هم لبت دردمیکنه همم من عصبی میشم
بابغض نگاهم کرد
کلافه پوفی کشیدم
+بغضت واس چیه؟
بازور بادرد لبش گفت
_من میرم خودتم اجازشو دادی
باحرص چشمامو بستم واس حرف بی جایی که اون لحظه گفتم و مثل سگ پشیمون
بودم!

1403/08/15 03:43

#پارت130
خم شدم رو صورتش و آروم گفتم
+حرفموپس میگیرم.
ناباورو خشمگین نگاهم کرد
و روازم گرفت
+ماهک من برم؟ بخدامامانم گیره
باپوزخند روازم گرفت
فکرمیکرد واس سحردارم میرم اااای خدااا
+الان چیکارکنم هم آشتی کنی هم من بتونم برم؟
بازم بی توجه اونورو نگاه کرد که باحرص و خشم از جام بلندشدم به جهنممممم
خاک توسرمن همه جون میدن واس بامن بودن اونوقت من مردم از بس ناز ایشونو
کشیدم باحرص همونطور که جلوی آینه داشتم لباس میپوشیدم حرص این بی
عقلیم که اینقد به این دختر بها دادمو میخوردم.
تاخواستم از در بیرون برم
صداشو شنیدم
_خوش بگذره
رسما دیگه روانی شدم
حس میکردم دارم حسی بهش پیدامیکنم و این روانمو بهم میزد!
باحرص ماشین و بااخرین سرعت راه انداختم.
&ماهک&
بابغض مسیر رفتنشو نگاه کردم
امشب بازم آشتی میکردن
اصلا این دوتا وصله چسبیده بهم بودن
ازفکر عشوه هاو کارایی که امشب سحر میکرد بغض بیشتر چمبره میزد توگلوم
باید میرفتم !
ولی نمیتونستم
میخواستم ولی حسی که به سیاوش داشتم مانع میشد ولی تاکِی دیگه باید تحمل
میکردم و دم نمیزدم!
بسه دیگه
اصلا من درحد سیاوش نبودم
آروم به طرف لباسام رفتم و شروع کردم پوشیدنشون...

1403/08/15 03:48

#پارت131
لباسامو پوشیدم و گوشیمو برداشتم به طرف در رفتم بازبود!
کجامیرفتم؟
کجاروداشتم اصلا برم؟
بافکری که به سرم زد زنگ زدم مریم
بعدازدوبوق صدای سرحالش اومد
=سلااام زندگی
بی حال سلامی کردم
وبعدش گفتم
_مریم اون دوست آقامهرداد که گفتی زن و شوهرن به یه خدمه نیاز دارن هنوز
هست؟هست اگه من امشب برم جاییو ندارم.
=وااا اخراج شدی خو بیاپیش خودم
بهانه اوردم
_نه مریم خواهش میکنم این حرفارو بیخیال هست یانیست؟
دیگه نمیتونستم بهش بگم سیاوش اونجارو بلده میاد کشون کشون منو میبره!
=بمون از مهرداد بپرسم.
_فقط توروخدا زود من منتظرماااا.
=حله حله
بعدقطع کرد
بعداز 10دقیقه که هزار بار مردم و زنده شدم باز گوشی زنگ زد
_چیشد
=اوکیه
ادرسو میفرستم برو اونجا بگو منو مهرداد فرستاده.
باذوق فداتشمی زمزمه کردم که بعداز چنددقیقه حرف که میگفت باید قضیرو
واسش تعریف کنم همونطور که سرخیابون بودم و دست واس ماشینا بلندمیکردم
قول دادم که واسش سرفرصت توضیح بدم.
اوووف کارمون به کجا رسیده از این بالاشهر به اون بالاشهر.
بعداز نیم ساعت به جایی که میخواستم رسیدم.
پولو به راننده دادمو پیاده شدم.

1403/08/15 03:53

#پارت132
یه عمارت یکم کوچیکتر از عمارت سیاوش بود البته کوچیک کوچیک که نبود از
اون یکم کوچیک تربود.
باخستگی به نگهبان دم در گفتم که واس چی و از طرف کی اومدم که بعدازتلفن به
داخل اوکی شد که برم داخل.
برخلاف عمارت سیاوش
فضای ارومی داشت و دوتاخدمه فقط بودن که اول ازهمه بایه پیرزن برخورد کردم
که محترمانه جوابمو دادو گفت که آقا و خانوم خوابن و منو به یکی از اتاق خدمه
راهنمایی کرد تافردا اتاق مورد نظر واس من خالی شه.
باخستگی روتخت لش شدم
یه دختره بود که فکر کنم آفریقایی بود چون از بس سیاه بود رنگش مثل زغال بود
و البته خوشگل!
اونقد تجزیه و تحلیلش کردم که خسته شدم
اونقد به عکس العمل و احتمال پیداکردنم توسط سیاوش فکر کردم که نمیدونم
کِی خوابم برد.
صبح با تکونای دستی بیحال چشممو باز کردم.
بالبخند اون دختره زغال روبرو شدم
=عزیزم گوشیت خودشو کشت از بس ویبره رفت از دیشب
باهول نگاهی به گوشی کردم که در کمال تعجب 63تماس بی پاسخ از سیاوش
و 21 پیام داشتم
اولین پیامش
+کدوم گوری رفتی؟
دومیش
+ماهک سگم نکن گوشیتو جواب بده
+کجاییی تو؟؟؟
+نصف شب کدوم خرابه ای رفتی
اخ من گیرت بیارم جرت میدم میفهمی ؟؟
پارت میکنم
و پیامای تهدید.......
اخرین پیامش توجهمو بیشتر جلب کرد که نوشته بود
+ماهک خواهش میکنم فقط بگو کجایی؟؟ مردم از دیشب
تابخوام جوابی بدمش
باز گوشی زنگ خورد نگاهی به جای دختره کردم که دیدم نیست
پاسخو زدم و گوشیوگذاشتم دم گوشم...

1403/08/15 03:57

#پارت133
+کدووووووومممم گورییی هستی؟؟؟؟؟؟؟
ازدادی که کشید با درد گوشیو از گوشم جداکردم و باهول از جام بلندشدم انگار
روبروم بود که از ترس دستام عرق کرده بود پیدام میکرد میکشت منو بی شک.
باداد بعدش توخودم مچاله شدم
+جواااابمو بدهههه
جسارت به خرج دادم و گفتم
_جایی که ازم استفاده نشه
باعربده ای که فکر کنم گلوش جرخورد گفت
+کدوم خرابه ای؟؟؟؟زیرِکی جن.دههههه؟؟؟؟من واست کم بودم رفتی *** دیگرو
امتحان کنی؟
دیوانه شده بودو میدونستم تمام این حرفاش از حرصشه
برای اینکه بیشتر حرصش بدم باصدای سرخوشی مثلا گفتم
_باعشقم فرار کردم چند روز بعدم عروسیمونه!
وخنده بلندی بدون توجه به لرزش بدنم از ترس کردم.
واس صدای نفس نفس زدنای مردونش از حرص و غیرت دلم ضعف رفت
باصدایی که به زور از لای دندونای چفت شده بهم شنیده میشد گفت
+اخ من پیدات کنم
طوری جرت میدم ببین ماهک حرفمو یادت باشه طوری جرتتتتت میدم که یک
هفته اگه تونستی راه بری تف کنی روم بگی مرد نیستم
از شنیدن حرفاش کمرم تیر کشید از ترس
_دیگه مزاحم نشو
و تابخواد چیزی بگه زرتی گوشیو قطع کردم
از ترسم همش از پنجره اتاق بیرونو نگاه میکردم انگار دم دره و الان میاد تو
درجا یه پیام اومد ازش
+منتظرم باش
باترس و وحشت سیم کارته گوشیو دراوردم و با دندونم هیستریک و جنون وار
ریزریزش کردم.
ازترس خودمو گم کرده بودم میدونستم باتمام اخلاق خوب و بدش از این یه مورد
فرارم نمیگذره.

1403/08/15 04:00

#پارت134
باصدای در باترس نگاهش کردم که درتوسط اون دختربازشد
=بیاپایین گلم آقاکارتون دارن.
_باشه عزیزم الان میام.
دستی به سرووضعم کشیدم و دنبالش راه افتادم.
بادیدن اینکه داره به طرف آشپزخونه میره باگیجی دنبالش کردم که دیدم خانوم و
آقای مسنی خیلی معمولی نشستن رومیز ناهارخوری آشپزخونه
اووووو من فک کردم الان بادوتازن و شوهرجوون روبروام خیلیم فیس و افاده ای ولی
خیلی خاکی داشتن غذا میخوردن باصدای آرومی گفتم
_سلام
زنه عادی برگشت سمتم
=سلام عزیزم خوش اومدی بیابشین صبحونه بخور
باگیجی سری تکون دادم و همراه اون دوتاخدمه دیگه روصندلی نشستم
بعدازچنددقیقه اون خانوم و آقا از رومیز بلند شدن
=مهلا همه توضیحات لازمو میده بهت و اینکه مدارکتو بده.
باترس نگاهش کردم مدارک منکه پیشم نبود دست بانو یامحبوبه خانوم بود.
_ندارم خانوم
اخمی کردو سری تکون داد و باگفتن بامهردادصحبت میکنم ازآشپزخونه رفت بیرون.
بعداز غذا خوردن و توضیحات کارام
مهلا خانوم باگفتن اینکه خانوم و آقا ناهار نیستن و میتونیم استراحت کنیم اونجارو
ترک کرد دوتامونم به طرف اون اتاق رفتیم
هنوزم حرفای سیاوش یادم میوفته لرزه به جونم میوفته نکنه پیدام کنه؟؟؟
&سیاوش&
داشتم روانی میشدم
دیشب تاصبح بیداربودم و ازصبح جانمونده بود گشتم خونه اون دوستشم گفتم
زیرنظر دارن ولی هیچ چیز مشکوکی نیست
ازسردرد داشتم میمردم
ازفکراینکه ماهک واقعا بایه پسرفرار کرده باشه به جنون کشیده میشدم
ازدیشب اونقد فکرای ناجوربه سرم زده بودو رگ گردنم بالازده بود که حس گردن
دردشدید میکردم.
حالت تهوع امونمو بریده بود و هرچقد دوست و آشناداشتم بسیج کرده بودم تاشهرو زیرورو کنن
من آخرپیداش میکردم وااای از بعد ماهک واای به حالش
تاعمرداره تویه اتاق سه قفل زندانیش میکنم...

1403/08/15 04:05

#پارت135
هزارتانقشه تنبیه واسش کشیده بودم
یعنی الان پیش کیه؟؟
نکنه پیش دوست پسری چیزیه
ازفکرشم عرق سرد میشست روکمرم
باصدای زنگ گوشیم نگاهم بهش افتاد که دیدم رفیقم کیانه.
+چیشد؟
_سلام داداش
اول سلام علیک کن بعد
بعدم هرهرخندید از حرصم دندونامو بهم فشاردادم
+کیان میدونی حوصله ندارم نرین به اعصابم
_باشه باشه
خب یه راهی هست برای پیداکردنش که اونم یه احتماله
+چی چه راهی بگو
_به گفته خودت تنها دوست و آشناش دوستش مریمه و بامادرشم ارتباط درستی
نداره
بی حوصله گفتم
+خب
_حتما مریم یه جا قایمش کرده البته مریم که نه اون مثلا شوهرش که صیغشه
ازاینکه گذاشته بودم ماهک باهمچین رفیقی رفت و امد داشته باشه دندون قورچه
ای کردم
+الان چیکارکنیم؟
_باید بایه روش شوهر مریمو تهدید کنیم و از زیر زبونش بکشیم بیرون
+باشه فقط یکم زود باش
_حله بیاخونم تاحرف بزنیم
&ماهک&
اینجاجای باحالی بود تقریبا بخور بخواب بود و توهفته برخلاف خونه سیاوش یک بار
نظافت کاری میشد.
فقط شب که آقاوخانوم میومدن شام درست میکردیم نوبتی که بیشتر اوقاتم نبودن
و بیرون یه چیز میخوردن.
یه هفته از موقعی که اومدم اینجا میگذره و تواین یه هفته دروغ چرا دلم واس
غدبازیها و غیرتی شدنای سیاوش تنگ شده هعییی
لابد الان فراموش کرده ماهکیم هست داره عشق و حالشو میکنه باسحر یاکسای
دیگه...
باحرص سرمو تکون دادم و سعی کردم ذهنمو منحرف کنم خیلی وقت بودم از پیجم خروج زده بودم از بی حوصلگی اینستامو نصب کردم و بعداز وارد کردن رمز و آیدی
پیجم رفتم روش ناخوداگاه رفتم قسمت جستجو و اسم سیاوش و سرچ زدم البته پیجشو که بلد بودم فالوشم کرده بودم
بادیدن عکسی که استوری گذاشته بود قلبم تودهنم زد انگارتویه پارتی بودو قسمت
بارنشسته بود بادیدن ساعت آپلود استوری چشام زد بیرون یک دیقه پیش واااای
اولین نفر استوریشو دیده بودم!!!!!!!
بادیدن دایرکتی که اسم سیاوش روشه باترس نگاهی به گوشی کردم بادستای لرزون بازش کردم
+به به ماهک خانوم از کدوم سوراخ موشی استوری چک میکنی؟
بادیدن پیامش دست و پام به لرزه دراومده بود و حالت تهوع شدید گرفته بودم از
استرس.

1403/08/15 04:10

#پارت137
باشنیدن صدای زهراباهول پاشدم رفتم بیرون
=دخترررکجایی امروز قراره ناهارمفصل درست کنیم مثل اینکه قراره مهمون بیادا
باحواس پرتی زدم رو پیشونم عااا راستی سریع باهاش دست به کار شدم تقریبا
ساعت 1 بود که باخستگی ولو شدم کف پارکتای آشپزخونه
_دارم میمیرم زهراا
باخنده گفت
=بی خووود حالا باید خوشتیپ کنیم چنتا جذاب مخ کنیم
_جذاب؟
باذوق گفت
=ارهههههه بچه های خانوم میان بادوستاش
خندم گرفت آخ سیاوش اینجابود منومیبرد تواتاق زندانیم میکرد تامهمونابرن
_واای حوصله داریاا
بیخیال رفتم اتاق البته ذوق داشتم ببینم pmاز سیاوش دارم یانه دوتاویس بود
اولیو بازکردم که درحالی که انگار داشت از عصبانیت نفس نفس میزد کلماتو
ادامیکرد
+ماهک جررررت میدم میفهمی؟؟؟کاری میکنم از به دنیااومدنت پشیمون شی
که حالاخونه دوست پسرتی اخ من یه بلایی سرت بیارم.
دروغ چراترسیدم
ولی سعی کردم فکرمو منحرف کنم و بانوشتن مزاحمم نشو بحثو خاتمه دادم که
انلاین نبود جواب بده.
احساس گشنگی میکردم ولی خب باید صبرمیکردم تاغذا بپزه خیلی هوس کرده
بودم برم بیرون یکم بچرخم ولی تاالان که ازترسم قایم شده بودم .
از فکراینکه تواین تهران درندشت منو از کجامیخوادپیداکنه بافکربه گردش فردا
روتختم دراز کشیدم...

1403/08/15 04:17

#پارت138
باشنیدن صدای ماشینایی از حیاط بلندشدم و رفتم حیاط خانوم و آقابودن بایه گله
بچه که تیپاشون معلوم بود چجورین.
همچین توخونه ولوله و سروصداافتاده بود اعصاب ادم بهم میخورد چهارتاخدمه
جدید اضافه شده بود بکوب درحال کاربودیم و واقعا دیگه احساس خستگی
شدیدمیکردم.
6تادختربودو9تاپسر بادوتاخانوم یکم مسن و خانوم و آقا شامو سرو کردیم
فکر کنم پسرخانوم فارغ التحصیل از کدوم کشورشده بود و ایناهمه پیشوازاومده
بودن و مراسم اصلی حالابعدا بود پووووف
آرامش داشتیم یکم اینجا.
ساعت4بود که شستن ظرفارو تموم کردیم کوه بود واس خودش هریه نفر30تاظرف
کثیف کرده بود اه پولدارای مزخرف...
باتنی خسته همراه زهرا و یه خدمه دیگه پذیراییم تمیز کردیم همه رفته بودن واس
استراحت بعداز تموم کردن رفتیم اتاقمون هرکدوم.
نمیدونم چقدخوابیده بودم که باشنیدن صدای زهرا که گفت
=خدمه جدیدتراومدن برای مراسم باهول از جام پریدم
تقریبا زیادکاری نداشتیم و اصل کارا به گردن خدمه جدید بود
از ساعت7ونیم به بعد توعمارت ولوله بود
انواع پسر و دختر میومدن و پرشده بود عمارت به اون بزرگی...

1403/08/15 04:21

#پارت140
صدا اونقدزیادبود که خودشو جرمیدارم صداشوکسی نمیشنید.
دختره دراتاقو بهم نشون دادو بعدازاینکه اینوراونورشو نگاه کرد اروم ازاونجا دور شد
آروم درو باز کردم.
ازپشت جلو آینه مونده بودو تاصدای دروشنید گفت
_عه زهرا توام کشتی ماروبااین پسرای خو....
تابرگشت به طرف در و منو دید با وحشت عقب عقب رفت
دروبستم.
نیشخندی زدم و باآرامش جلو رفتم
+خب؟پسرای خوشگل دیگه اره؟
باوحشت و ترس نگاهم میکردگوشه دیواربهش چسبیدم و زیرگوشش غریدم
+قبرتوکندی ماهک
زندگیتوسیاه میکنم
کسی که به دست من زن شده باشه
تاعمرداره حق نداره یه روز ازم جداشه
ولی تو...
سه هفته خودتو ازم دریغ کردی و اینکارت تنبیهش فوق العاده دردناکه.
مثل موش اب کشیده باچشمایی لبالب اشک بابغض نگاهم کرد.
ولی من میدونستم ازاین به بعدبااین دختر چطور تاکنم.
فشاری به پهلوش اوردم که صدای قشنگش دراومد
_دست ازسرم بردارسیاوش کم توهین تحقیرشدم توکه خودتو میکشی واس
سحرلااقل دست از سرمن بردار.
&ماهک&
نیشگونی از سرسینم گرفت و پیچ داد که دست خودم نبود که فریادزدم ازدرد
مثل شیرزخمی غرید
+دیگه گوه اضافه نخور
تاقبل این داشتی مثل ملکه ها توعمارتم زندگی میکردی ازاین به بعد میشی بی
ارزش ترین فرد عمارت...

1403/08/15 04:28

#پارت141
مثل چی داشتم از ترس میلرزیدم
بازومو کشیدو به طرف در رفت نصف راه موند و برگشت طرفم طوری زد روسینم و
قسمت بازیقم که ازدردش هق هقم شدیدترشد طوری ضرب دستش سنگین بود که
سینه هام لرزید قشنگ
باخشم همونطور که موهامو توچنگش جمع میکرد زیرگوشم غرید
+این لباس چیه کله سینتو ریخته بیرون ؟؟؟؟؟؟
یعنی من بی غیرت نمیومدم دنبالت توبااین وضع تواین خرابه بین این همه پسر
قراربود جولون بدی؟
_سیاو....
باخشم براق شد سمتم
+هیس!!! لال باش ماهک تا همینجاپارت نکردم چوب خطات پره.
طوری از موهام گرفت به طرف کمدبرد که از درد چاره ای جز جیغ کشیدن واقعا
نداشتم.
باهق هق توچشماش نگاه کردم تادلش یکم بسوزه ولی بدتر نیشگونییم از بازوم
گرفت
+گمشو یه چیز درست حسابی بپوش
این آشغالارم از صورتت پاک کن دارم برات میدونم باهات چیکار کنم
باترس مانتومو برداشتم و منتظر نگاهش کردم تاحداقل بره لباسمو عوض کنم ولی
اون بایه حرکت یقمو جرداد
وااآاااای لباسم ولی جرعت نداشتم چیزی بگم
قشنگ ازتنم دراورد و الان بایه شورت و سوتین جلوش بودم
+زودبپوشش
سریع عوض کردم و شالی انداختم سرم، با پد بهداشتی آرایشمو پاک کردم
چه ذوقی واس امشب داشتیم منو زهرا و چیشد!
به زور منوکشون کشون برد بیرون و درماشینو باز کردومنو پرت کرد داخل.
میدونستم امشب بد بلایی قراره سرم بیاره و تاعصبانیتشو کامل خالی نکنه آروم
نمیشه...

1403/08/15 17:09

#پارت142
همینکه نشست توماشین باالتماس گفتم
_سیاوش
+هیس خفه شو تا اعصابم گوه ترازاین نشده و بلایی سرت نیاوردم
باترس نگاهش کردم
باخشم به طرف عمارت روند.
راه نیم ساعت رو یه ربعه رسیدیم نامتعادل ماشینو توحیاط پارک کردو پیاده شد تابه
خودم بیام از موهام گرفتو کشون کشون منو از موهام برد طرف عمارت
باترس و دردشروع کردم اروم التماس کردن
نمیخواستم کسی این وضعیت اسفناکمو ببینه.
ولی انگار گوشش چیزی بدهکار نبود که همونطور وارد عمارت شد
بادیدن چراغای خاموش عمارت نفسی گرفتم
همونطور منوبرد بالا و پرت کرد داخل اتاق و دروقفل کرد افتادم کف اتاق باترس
عقب عقب خودمو کشیدم عقب
بایه حرکت کمربندشو دراورد
باگریه گفتم
_سیاوش غلط کردم
گوه خوردم
توکه میدونی پی کاربدی نبو....
تاخواستم ادامه جملمو بگم با کمربندی که فرود اومد روشونم صدای جیغم بلند شد
_ایییییی
+که پی کاربدی نبودی؟؟؟
مگه توجرعت داری واس همچین گوه خوریا؟
باترس تندتند سرمو به علامت نفی تکون دادم
که ضربه دیگه ای زد
+بگو دیگه ازاین گوهاااا نمیخورم
بگووووو ماهک
باگریه و جیغ گفتم
_دیگه ازاین گوها نمیخ.....
باضربه بعدیش جیغم بلندترشد و صدای هق هق مظلومانم تواتاق پیچید
بایه حرکت کمربندو انداخت گوشه اتاق و دستشو چنگ کردتوموهام.

1403/08/15 17:13

#پارت143
+واس من سلیطه شدی؟؟؟
ادا ادم بزرگارو درمیاری؟؟
فرارمیکنی؟اونم از من؟؟
و یکی محکم ترکوبید دهنم
ازدردش به خودم پیچیدم آش و لاش شده بودم
همونطور از موهام بلندم کردو انداخت روتخت
افتاد روم محکم دستشو بند ک*صم کردو فشارداد
از درد به خودم پیچیدم
ازلبمم داشت خون میومد
سرشوفروکرد توگردنمو شروع کرد به گاز گرفتن بی رحمانه
میدونستم التماس فایده نداره و یجوری بازبون نرمش کنم
باتمام دردم بازور دستمو گذاشتم رو کمرش
_سیاوش
توروخدا آروم باش
اشتباه کردم
محکم لبمومکید که خونی که از زبونم میومد زخمش باز تر شد از سوزشش
میخواستم سرمو بکوبم دیوار.
ناچار سکوت کردم و شروع کردم ناز کردن موهاش و اونم تندتند گاز میگرفت بدنمو
لباسمو ازتنم دراورد لخت خودمو توبغلش مچاله کردمو روسینشو بوسیدم
بامکث کردنش فرصت و غنیمت دونستم و تاباز وحشی نشده گردنشو بوسای ریز
میزدم تمام بدنم دردمیکرد و حس میکردم وسط جهنمم...ولی بااین وجود الان
مهم ترازهمه آروم شدن سیاوش بود چون ممکن بودبلاهای بدتری سرم بیاره....

1403/08/15 17:16

#پارت144
حریص زیرگوشم غرید
+ماهک بازم تنهام میزاری؟؟
ازترسم نه ای گفتم و لبشو مکیدم
چاره ای نداشتم
میشناختمش!
اگه برخلاف میلش عمل میکردم تا چندماه اذیتم میکرد بدنم از کتکاش میسوخت
مثل بچه هاکه مامانشونو بغل میکنن سفت توبغلش فشارم داد و دم عمیقی توموهام
کرد ریز بینانه موهامو نگاه کردو فشاری به کمرم اورد که از دردش لب گزیدم
بااخم نگاهم کرد
+موهاتو کوتاه کردی
بایاداوری اینکه زهرا داشت آرایشگریشو روموهام امتحان میکرد ولی رید توموهام و
کوتاه ترش کردم لب گزیدم
دستشو چنگ کرد باز توموهام که بی اراده جیغ خفه ای کشیدم
خم شد روصورتم
+ببین دوهفته ازم دور بودی چه خودسر شدی
هرگوهی میخوای میخوری
_ببخشید
بلند میشن دیگه..

1403/08/15 17:18

#پارت145
باحرص چشم غره ای واسم رفت
+هیس خفه شو بیشترازاین نرین به اعصابم.
بدن لختمو بیشتربه خودش فشار داد و اومد روم از سنگینیش احساس خفگی شدید میکردم ولی اون ریلکس نگاهم میکرد
_اخ سیاوش
بااخم
اروم زد تودهنم
+ارباب
بابغض روگرفتم ازش
دلیل فرار من تمام بلاها و کارایی بود که روم پیاده میکرد ولی مثل اینکه یه چیزم
بهش بدهکار شدم
دستشو لای باسنم بردو سوراخمو انگشت کرد
از دردش و خجالت صورتم درهم شد ولی اون بی توجه همونطور که توچشمام زل زل
نگاه میکرد یه بند انگشتشو کرد توم
بعدش یه طرفیم کردو یه پامو داد بالا باترس به سیاوش نگاه کردم که ریلکس لخت
پشتم دراز کشیدو انگشتشو از توم دراوردو سینمو تومشتش گرفت.
باترس خم شدم به پشت و نگاهش کردم
پشتم جاگرفت و بدون اینکه آمادم کنه سرآل*تشو فشارداد توک*صم از درد مثل
ماربه خودم پیچیدم
_ایییییییی
وااای توروخدا یواش
اخ
سینمو سفت لای دستاش فشار دادو بایه حرکت خواست کامل بکنه توم که باترس
و دردخودمو کشیدم جلو که دستشو سفت روشکمم گذاشتو فشارداد عقب و
کمرخودشو داد جلو که تادسته رفت تو بهشتم...
از درد حتی نای جیغ کشیدنم نداشتم دهنم مثل ماهی بازو بسته میشد بااولین
کمری که زد جیغ دلخراشی کشیدم خیلی تنگ بودم و این بی ملایمتی سیاوش
داشت میکشت منو...

1403/08/15 17:21