#پارت121
روازش گرفتم و مشغول کارم شدم
بالحن جدی گفتم
_بکارت ماله من بوده من میگم مهم نیست و فراموشش کن!
دیگه هم نمیخوام حرف این چندوقت عذابی که بهم دادی پیش بیاد.
باحرص خم شد رومیز طرفم که باترس عقب تررفتم
+عذاب؟؟؟؟سلیطه خانوم عذاب بود؟؟؟؟آه آه بکن توم
اون شب که پیشم اومدی
حساس بازیات رو سحر
عشوه اومدنات واسم
نازکردنات واسم
همه عذاب بود؟؟؟؟؟؟
بادهن باز نگاهش کردم
چقد این بشر پروبود
بااخم گفتم
_بسه دیگه دست از سرم بردار تاکِی باید اینارو بکوبی سرم من قرار بود 6ماه
توعمارت شما کارکنم که3ماه علاوه برکار سرویس دهی هم کردم حالاام زودتر
میخوام برم پس دیگه دوست ندارم حرفای گذشته بینمون زده شه.
به ضرب از جاش بلندشد که باترس منم بلندشدم
یدونه شورت تنش بود که آلت نیمه خوابش از زیرش معلوم بود
و دست خودم نبود که نگاهم همش سمت بالاتنه برهنش و شورتش میرفت
لعنت بهت ماهک!
من ازکِی اینقد سست عنصر شدم
اونقد جلو اومد که چسبیدم به دیوارآشپزخونه و اونم چسبید بهم
+حرف گذشترو نزنیم؟
فکر کردی من به حال خودت ولت میکنم؟
خیلی ساده ای ماهک
تاعمرداری یاپیش خودمی یاکارات تحت نظر خودمه
باحرص زدم روسینه لختش
_چه غلطااااا ؟؟؟کارام تحت نظر توباشه؟؟اونوقت چرا؟
از رولباس همونطور که نگاهش به چشمام بود سینمو چنگ زد
+مثل اینکه یادت رفته من پردتو زدم
باحرص سعی کردم دستشو از سینم جداکنم
_نه یادم نرفته وعده وعیدای الکیتو
سینمو محکمتر فشار داد که ضعف کردم
_اییییی یواش
باغیض غرید
+وعده وعیدای الکی؟؟؟؟
باسحر امروز تموم کردم
وسط دعوا باتعجب نگاهش کردم تاراست و دروغو از چشماش بخونم
+باورنداری برو گمشوگوشیمو ببین سایلنته بیش از 100تا زنگ وپیام از سحردارم.
1403/08/14 20:42