The chronograph is started when the event is seen and stopped when it is heard. The chronograph seconds hand indicates the distance from the event on the telemetric scale. Telemeter: on account of most replica watches using a telemeter scale, best rolex replica Three different views from three different continents on the finalists in the Chronograph category at this years Grand Prix d . Audemars Piguet Replica Uk omegasphereco uk.

رمان کده🤤

201 عضو

#پارت170
هاج و واج مونده بودم اونجا و اصلا توباغ نبودم .
نگاهم چرخید به عکسایی که نگاه عاشقونشون خاربود توچشم...
سیاوش دستی با حرص به موهاش کشیدو برگشت نگاهم کرد که نگاه از تابلو
هاگرفتم و درمونده نگاهش کردم.
باخشم و تنفر نگاهی به تابلو هاکردو مثل دیوونه ها شروع کرد پاره کردن و
کندنشون و درهمون حال عربده میکشید
تمام خدمه جلوی دراتاق جمع شده بودن.
+همتوووووووووون اخراجین تابفهمین که حواستونو جمع کنین که هرکی به خودش
اجازه نده بیاد آشغال بچسبونه به دیوارا
=ارباب
+هیس بانو خفه شو احترام سنتو نگهداشتم از خودت دراومدی اولین نفر تو اخراجی
باگریه گفت
=ارباب توروخداا
عربدش بلندتر شد که خدمه از ترسشون پریدن هوا
+گفتممممممم بیرون
بانو باترس و همونطور که اشک میریخت دویید بیرون.
"سلام ارباب چه خبره؟!
+محبوبه خانوم مگه شما سرخدمتکار نیستین پس کی به خودش اجازه داده اینجارو بچینه؟
متواضعانه و خیلی سنگین گفت
"ارباب من صبح ازتون مرخصی ساعتی گرفتم یادتونه!
و اینکه من عذر میخوام دیگه تکرار نمیشه
و باصدای جدی تری روبه خدمه گفت
"5دقیقه دیگه آشپزخونم کارا راست و ریس نباشه از چشم شما میبینم.
همه باترس دوییدن
سیاوش پشت هم نفس عمیق میکشید آروم نزدیکش شدم
که محبوبه خانوم باگفتن بااجازه بیرون رفت.
الحق که لیاقت سرخدمتکاریو داشت
از بازوش گرفتم و نشوندمش رو تخت.
سرشو لای دستاش گرفت
باصدای آرومی گفتم
_هه حیف عشق پاکتون چه روزای زیبایی داشتین
و به عکس برعکس شده که از دیوار آیزون بود اشاره کردم
باخشم نگاهم کرد
+لال شومثل اینکه یادت رفته علاوه برخدمتکار بودن برده منی
چشم غره ای رفتم
_بکش کنار باد بیاد
باچنگ شدن موهام آخی گفتم
که زیر گوشم غرید
+ازصبح ازت پرم کاری نکن مثل سگ کتکت بزنم.

1403/08/16 04:16

#پارت171
نمیدونم این جرعت و از کجا اوردم که باپوزخند گفتم
_هیچ گوهی نمیتونی بخوری
باعربده منو انداخت زیر پاشو لگدی به پهلوم زد که نفسم از درد رفت
+مننننن نمیتونم گوهی بخورم؟!؟؟؟؟
یه بلایی سرت بیارم که بفهمی من کیم
و تابه خودم بیام بلیزمو جرداد
جیغی کشیدم
که باپشت دست زد تودهنم
و بعدم منو انداخت روتخت و افتاد به جون لبام
و توهمون حالم سعی میکرد شلوارمو دربیاره
باگریه زیرش داشتم تقلا میکردم
خدایا مردم حاضر جوابی میکنن منم یبار توعمرم خواستم از خودم دفاع کنم
تاخواستم چیزی بگم با سیلی محکمی که زیرگوشم خورد خفه شدم
دست خودم نبود که بااینکه بارها باهام رابطه داشت
بازم واهمه داشتم
دستشو لای پام بردو فشاری داد
کمربندشو دراوردفک کردم میخواد باهام رابطه داشته باشه ولی باکاری که کرد از
وحشت زبونم بنداومد
دستامو بالای تخت بست
شروع کردم التماس کردن
_سیاوش توروخدا ولم کن
میخوای باهام چیکار کنی؟!
بانیشخند نگاهی بهم کرد
+گوه اضافه خوردی باید چوبشم بخوری
محکم بادستش زد رو رونم که جیغم بلندشد از سوزشش.
همونطور ضربه های بعدی که هرکدوم دردو سوزشش قلبمو به درد میاورد
اونقد محکم میزد که باهرضربش بالامیرفتم باز کوبیده میشدم پایین
تمام بدنم سرخ شده بود و دیگه حتی نایه جیغ کشیدنم نداشتم
بانفس نفس خم شد روصورتم
+بازم از این گوها میخوری؟!
بانشنیدن جوابی ازم
ضربه محکمتری با کف دستش رو شکمم زد
که باجیغ و گریه گفتم
_نهههههه گوه خوردم.

1403/08/16 04:50

#پارت172
پوزخندی باحرص بهم زد و پشت بهم دست توموهاش کشید
نتونستم طاقت بیارم و اخرگفتم
_آشغال عوضی هارشدی
باخشم خم شد توصورتم که ناخوداگاه سرمو فشار دادم روتخت
+حتما باید بکشمت بدبخت که خفه شی،!؟؟؟؟
انگار امروز خیلی پر دل و جرعت شده بودم که تفی توصورتش کردم
که محکم باپشت دست زد تودهنم صدای جیغم عمارتو لرزوند
از لای دندونای بهم چسبیدش غرید
+اینو زدم تابفهمی که این پرویی هارو واس کی میکنی
بعدم بایه حرکت دستمو باز کرد که بی طاقت مچمو مالیدم خواستم پامو جمع کنم
که از دردش جیغ خفه ای کشیدم
پوزخندی بهم زد و پشت بهم نشست
بانفرت گفتم
_خیلی وقیحی
باخشم نگاهی بهم کردو روشو برگردوند
اونم مثل اینکه از دعوا باهام خسته شده بود
آروم رو تخت دراز کشیدم
تمام بدنم میسوخت و نفس کشیدنو برام سخت کرده بود
متنفر شده بودم دیگه از سیاوش
حالم از این همه وقاحتش بهم میخورد و بنظرم شخصیت فوق مزخرفی داشت!

1403/08/16 04:52

خب خداروشکر که فهمیدی شخصیت فوق مزخرفی داره😐

1403/08/16 04:53

#پارت173
بازور خواستم پاشم که برگشت و دراز کشید رو تخت
نفرت بار نگاهش کردم که بازور منو کشید توبغلش وسرمو گذاشت روسینش
زدم روشونش
_هووووی ولم کن
فشاری به شونم اورد که اخم بلندشد
+سگم نکن
پوفی کشیدم
باصدای آروم و همراه باپوزخند گفتم
_میدونی چیه،!؟
دیگه خودت و این عمارت نفرت انگیزت حالم و بد میکنه
باحرص سرمو طوری روسینش فشار داد که نتونستم بشورمش
زورگو عوضی
باصدای در نیم خیز شد
+بله،!؟
"آقا وکیلتون تماس گرفتن
مثل اینکه کار واجبی باشما داشتن
باخشم نفسی کشید و ازجاش بلند شد و تند رفت بیرون.
&سیاوش&
میدونستم وکیلم باهام چیکارداشت طبق معمول تهدیدای پدر اون دختر هرزرو
واسم تکرار میکرد.
بعداز نیم ساعت حرف زدن با وکیل باخستگی ولو شدم روتخت
واقعا دیگه ازاین وضعیت خسته شده بودم و نمیدونستم چیکار کنم کم اورده بودم
از هرطرف فشار روم بود و قدرت فکر کردن ازم سلب بود.
از یه طرفم به جای اینکه تواین شرایط ریدمان اعصابم ماهک یکم اروم باشه تاازش
یکم آرامش بگیرم
چموش شده واسم
ولی میدونم چطور ادمش کنم
به من میگن سیاوش برهانژاد !
تک پسر شاهرخ برهانژاد!

1403/08/16 04:56

#پارت174
باصدای در بفرمایید ضعیفی گفتم که محبوبه خانوم داخل شد.
+آقا مادرتون گفتن برای ناهار نیستن و قراره برای گپ زدن بایکی از دوستانشون
برن دبی چندروزی نیستن.
بی حال سری تکون دادم که بیرون رفت
کار همیشگی مامان بود هیچوقت بالا سرمون نبود
همیشه توگردش و پیش رفیقاش بود
زندگی ما همین بود خودمون تنهایی باید گلیممونو از آب بکشیم بیرون
لباسامو بالباس خونگی عوض کردم و باقدمای سستی بیرون رفتم و به طرف سالن
غذاخوری رفتم
سریع خدمه میزو پراز انواع غذا ها کردن
ولی میلی به هیچی نداشتم و فقط میخواستم یکی الان کنارم باشه که یکم دلداریم بده.
درسته مردم
ولی بعضی اوقات ادم کم میاره از هرطرف داشتم ضربه میخوردم و عقب میوفتادم.
+نازلی؟
خدمتکاری که مسئول ریختن شرابم بود و خیلیم ناز و عشوه میومد باشنیدن
اسمش از زبونم با ناز گفت
'جانم ارباب
+برو ماهکو بیار سرمیز
دارم تاکید میکنم بیارش!
یعنی نیومد به زور و کشون کشون بیارش
باحرص چشمی گفت و رفت
بعداز چنددقیقه بادیدن وضعیت روبروم خندم گرفته بود.
دوتااز خدمه درحال و جنگ و جدل داشتن میاوردن و نازلیم پشت سرشون
به زور رو صندلی کنارم نشوندش که باغیض روشو برگردوند اشاره زدم که برن و
فقط نازلی مونده بود که باگرفتن لیوانم به بالا سریع کنارم موند و لیوانمو پرکرد
هروقت عصبی بودم قبل از غذا خوب میخوردم
و اینو میدونستم که معدمو داغون میکنه ولی دست خودم نبود.
باخم شدن نازلی موهاش رو دستم ریخت و به دلیل دوتاجام مشروبی که خورده
بودم یکم کلم داغ شده بود که لبخندی بهش زدم اول باتعجب و بعدش با ذوق
نگاهم کرد
اونم همونطور خم تو فاصله کمی از صورتم مونده بود
باگیجی بااین دستم خواستم موشو تودستم بگیرم که نرسیده به موی نازلی دستم
توچنگ کسی قرار گرفت و ماهک بود که باحرص غرید
_چه غلطی داری میکنی سیاوش
باخشم گفتم
+به تومربوط نیست
و تاثیر الکل بیش ازحدبود که نگاهم باز کشیده شد سمت نازلی و اینبار روی سینه
هاش و گردنش
بانشستن کسی توبغلم خمار از مستی نگاهی به ماهک کردم که سرمو سفت
تودستاش گرفته بود و درست جلوی خودش گرفته بود
باصدای حرصی گفت
_تازمانی که من هستم بی جا میکنی نگاهت جایی جز بدن من پیش بره
و روبه نازلی باداد گفت
_گمشو بیرون جن.ده منتظر چی هستی
نازلی باپرویی گفت
'تاارباب امر نکنن من جایی نمیرم.

1403/08/16 05:04

#پارت175
&ماهک&
از حرص روبه انفجار بودم و قدرت اینو داشتم که این دختترو پاره کنم
باصدای سیاوش نگاهی بهش انداختم که بی حال دستی به علامت بیرون رفتن واس
اون ج.نده تکون داد که اونم باحرص و قدمای محکم رفت بیرون
بادندونای چفت شده تو دومیلیمتری صورت سیاوش گفتم
_بخاطر کار امشبت به غلط کردن میندازمت مطمئن باش
باحالی مست قهقهه ای زد دستشو گذاشت رو باسنم
معلوم نیست قبل اومدن من چقد کوفت کرده که حالا به این وضع افتاده
لبامو به دندون گرفت و شروع کرد مکیدن توهمون حال هم دستشو کرد توشلوارم
از فکر اینکه ممکن بود این کارارو الان با اون دختره جن.ده بکنه خون خونمو
میخورد با خشم سفت لبشو بین دندونام گرفتم
که صدای عربدش تودهنم پرشد و محکم زد روکمرم که ایشالا دستش بشکنه کمرم
رگ به رگ شد
باحالی که حالا هوشیار ترشده بود گفت
+وحشی
و تابه خودم بیام منو توبغلش گرفت و از پله ها بالا رفت.
میز همونطور دست نخورده و تمیز موند
درو باز کرد و منو روتخت انداخت و خودشو انداخت رومو شروع کرد به بوسیدنم
اونقد سست بود بدنش که هلش میدادم همین الان میوفتاد زمین
کامل لختم کرده بود
از سرتاپامو میبوسیدو میمکید.
سه ساعت متوالی رابطه داشتیم و بدنم کوفته کوفته بود بعد اتمام کارش بی حال
همونطور روم دراز کشید و خوابید
مثل بچه های مظلوم شده بود از قیافش خستگی میبارید
و جذابترین قسمت خوابش اونجایی بود که مثل بچه ها پلکش همش توخواب
میپرید
میدونستم باهاش چیکارکنم تاحالیش شه که حق نداره به بدن زن دیگه ای خیره
شه
اونقد نگاهش کردم و فکر کردم که نمیدونم کِی خوابم برد.

1403/08/16 05:08

#پارت177
_هرپسری چیه؟
فواد پسرعمومه
+هیس نرین به اعصابم پسر پسره حالا میخواد هرکی باشه یباردیگه تکرار شه میدونم چیکارکنم
نازلی باگفتن اینکه بفرمایید توسالن غذاخوری مارو به اون سمت راهنمایی کرد
فواد همش چشمش بهم بود و لبخند میزد
منو اون همبازی های بچگی هم بودیم و واقعا تودوران بچگی رابطه صمیمی داشتیم
به دور از چشم سیاوش رفتم و کنار فواد نشستم و بالبخند نگاهش کردم
سیاوش باخشم درحالی که نفس نفس میزد چنگالو تودستش فشار داد
حس کردم الان چنگالو من فرض میکنه
فواد آروم زیرگوشم گفت
=باید سرفرصت واسم تعریف کنی که خونه این مرد مرموز چیکار میکنی
لبخندی زدم و چشمی گفتم
که اونم متقابلا بالبخند جوابمو دادو مشغول غذاش شد
جرعت نکردم به سیاوش نگاه کنم چون میدونستم الان به خونم تشنست.
بعدازصبحونه توپذیرایی جمع شدیم و دررابطه با کار حرف زدن
همش حواسم به فواد بود
و خودخواهی بود اگه میگفتم دلم میخواد سربارش باشم و منو از این جهنمی که
سیاوش واسم ساخته خلاص کنه
یه لحظه فواد نگاهش بهم افتاد و لبخند زد منم جواب لبخندشو بالبخند دادم
باسوال فواد باتعجب به جمع نگاه کردم
=راستی آقاسیاوش نگفتی دختر عمو مارو از کجا میشناسی؟
سیاوش نگاهی بهم کردو باحرصی که قشنگ از صورتش معلوم بود
نگاهی بهم کردو باحرفی که زد خشکم زد
+دوست خواهرم هستن و چندروزی اینجا موندن از زندگیشون اطلاع خاصی ندارم
برای اینکه حرصشو دربیارم تابفهمه که قایم کردن رابطمون جلوی مردم یعنی چی
بالحن مثلا ناراحتی گفتم
_اره فوادجان اقاسیاوش به من لطف کردن و چندروزی بهم پناه دادن.
بالبخند مردونه ای نگاهم کردو بعدم نگاهی به سیاوش کرد
=تا الان واقعا لطف کردین و من نمیدونم چطور ممنونتون باشم که باعث شدین من
دخترعمومو پیداکنم
و باحرف بعدیش سر سیاوش طوری طرفم برگشت که حس کردم رگاش پیچید
بهم....

1403/08/16 22:16

#پارت178
=بهتره که دیگه بیشتر ازاین مزاحمتون نباشه
باخوشحالی به فواد نگاه کردم که لبخندی بهم زد
=میمونی با دوستت خداحافظی کنی یا باهام میای؟
باخوشحالی بدون توجه به صورت بهت زده سیاوش گفتم
_میام عزیزم
بعدا هم وقت واس خدافطی هست.
سری تکون داد
=بابا ببینه تورو پرواز میکنه از خوشحالی
باذوق نگاهش کردم خیلی دلم واس عمو و نرگس خواهر فواد تنگ شده بود و حتی
زن عمو بدعنقم.
باصدای سیاوش سرمونو طرفش چرخوندیم
بازور از بین دندونای چفت شدش گفت
+بمونی با رستا جان خدافظی کنی خیلی خوبه نگفته بری ناراحت میشه
بیخیال گفتم
_حرف میزنم باهاش
راستی فواد از نرگس چه خبر؟
باز نگاهی بهم کرد
=ازدواج کرده 5ماهه بارداره نکنه فکر کردی مثل تو مونده ترشیده.
باحرص پریدم سمتشو نیشگونی ازش گرفتم که باخنده بدون اینکه دردش بیاد
لپموکشید
=شیطون ترشدیاا
پشت چشمی نازک کردم و نگاهم افتاد به سیاوش
رگ گردنش نبض میزد سرخه سرخ شده بود تویه حرکت بلندشد که هینی کشیدم
و پریدم عقب که از پله ها بالارفت
ازاین دیوونه هیچی بعیدنبود
فودا خم شدطرفم
=چشه این ؟!
_یکم دیوونس
دوتامون خندیدیم همش نگاهش بهم بودو زل زده بود بهم.

1403/08/16 23:03

#پارت179
خودمم هنوز باورم نشده بود که داشتم از شکنجه گاه سیاوش خلاص میشدم.
یکی از خدمه که فقط دوسه بار دیده بودمش اومد نزدیکم
"خانوم آقا گفتن یه لحظه بیاین بالا کارتون دارن.
فواد سوالی نگام کرد که باگفتن "لابد میخواد وسایلامو جمع کنم
ازش دور شدم.
هنوز پیداکردن فوادو باور نکرده بودم و انگار توخواب بودم.
باخوشحالی از پله ها بالا رفتم و تا درو باز کردم به ضرب کوبیده شدم به درو قیافه
خشن سیاوش جلوم ظاهرشد
+خب داشتی چه گوهی میخوردی این پایین؟!؟
فکر کردی من میزارم توبری،!؟؟؟؟؟
باحرص دستامو تکون دادم
_ولم کن وحشی چی از جونم میخوای
ولم کن
باحرص سرشو جلو اوردو لبمو به دندون گرفت
بانفس نفس غرید
+سیاوش نیستم اگه بزارم بااین بچه فوکلی بری
جیغ زدم
_بچه فوکلی قیافته
فواد پسر عمومه و خیلی مردترازتوئه.
چنگی به موهام زد که از دردش نفسم رفت
+مردتره؟!؟
اخ یه مردی بهت نشون بدم
درضمن ماهک خانوم مثل اینکه فراموش کردی شما زن منی
خنده بلند و هیستریکی کردم.
_زارت زنت؟!،
متوجه نمیشم
کدوم زن؟!
بالحن آرومی زیرگوشم گفت
+کی پردتو زد؟!
زن اونی
حاال فهمیدی!؟
باحرص نگاهش کردم ولی جرعت نکردم بزنم توصورتش بگم گوه خوردم اصلا دادم
بهت حالا دست از سرم بردار.
کلافه سری تکون دادم
_حاالازمن چی میخوای!؟
بوسی زیرگلوم زد
+خودتو!
دست خودم نبود که بااین کلمش دست و پام شل شد
بالحن خمارو آرومی زیرگوشم گفت
+نمیذارم شب جایی جز زیر سقف خونه من باشی
پس حواستو جمع کن سر لجبازی بامن آبروت جلوی فامیلای تازه پیدا شدت نره
چشم غره ای واسش رفتم
_میخوام با فواد برم
باحرص ولم کردو دستی توموهاش کشید
+بری که چی بشه؟

1403/08/16 23:12

#پارت180
خون خونمو میخورد چقد پروبود این بشر
برم که چی بشه؟! انگارنه انگارکه اوناخانوادمن
بالحن تمسخرآمیزی گفتم
_نکنه فکر کردی همه کاره منی؟!
اونم متقابلا نیشخندی زد
+مگه غیراینه؟
_خفه شو
+کاری نکن ازاون کتکا که بدنتو جذاب میکنن بنشونم روتنت
باپوزخند گفتم
_گذشت اون دوره که کتک میخوردم و لال بودم حالا فوادو دارم.
بازومو چنگ گرفت و انداختم روتخت و تابه خودم بیام اومد روم باحرص غرید
+گوه نکن تواعصابم کم بگو فواد فواد
مثل موجود کثیفی نگاهش کردم
_آقای محترم ولم کن اه
محکم زد یه طرف صورتم که جیغ خفه ای کشیدم صورتم ذوق ذوق میکرد
باحالی که روبغض بودم به زور گفتم
_وحشی
+میگم عصبیم نکن چراخودتو میزنی به زبون نفهمی؟!
_ولم کن میخوام برم
خواست باخشم یه چیز بگه
کا باز گفتم
_دوروز فقط
برم عموم اینارو ببینم شاید اصلا نزاشتن منو توخونشون.
میدونستم دارم چرت و پرت میگم و پام بیوفته خونشون مثل بختک میچسبم
بهشون
+فکرکردی بچم؟؟!
دستمو رو یه طرف صورتم که درد میکرد و کار سیاوش بود گذاشتم
_اگه نیومدم بیا کشون کشون ببرم اصلا چطور الان زور و بازوتو به رخ کشیدی بازم
به رخ بکشی اگه برنگشتم.
باقیافه ای که انگار داره راجب حرفام فکر میکنه نگاهم کردو درآخر سری تکون داد
+باشه برو سر دوروز نیای خونه عموتو خرابه میزارم سرت.
باحرص عوضی گفتم که گازی از لبم گرفت.
داغونم کرده بود رسما
بدنم که کلا دراثر کتکاو گازاش کبود بود
الانم که یه طرف صورتم سرخ شده لبمم باد کرده نمونه بارز یه بدبخت بودم که به
دست یه روان پریش افتاده.

1403/08/16 23:24

#پارت181
بلندشدم و پالتومو پوشیدم و جلوی اینه موهامو شونه کردم
اونم کلافه روتخت دراز کشیده بود و دستش رو چشمش بود
باصدای در بله ای گفتم که صدای یه خدمه اومد
"خانوم آقافواد گفتن کارتونو یکم زود تموم کنین
سیاوش به ضرب از جاش بلندشد و به طرف در رفت که باوحشت هینی کشیدم و به
طرفش رفتم
بازوشو چسبیدم
_سیاوش توروخدا
چیزی به فواد نگی ناراحت شه هاا.
باقیافه ای خسته نگاهم کرد
+نیم ساعت نمیشه دیدیش اینقد نگران ناراحتشی اونوقت چندماهه یبار نشده بگی سیاوشم ممکنه از یه چیزی ناراحت شه.
قیافش شبیه بچه گربه هاشده بود
برای اینکه خریت نکنه و نره پایین اروم دستمو از روبازوش سر دادم روسینش
_عزیزم اون خب تقریبا غریبست
دوست ندارم ناراحت شه از من.
تخس مثل بچه ها گفت
+غریبست پس چرا میخوای باهاش بری
هووووف از دست این پسر
نگاه نگاه از تمام حرفام دنبال آتو تانزاره برم
کلافه نالیدم
_وااای من چی بگم بهت دیگه هرچی میگم یه چی میگی
پوزخندی بهم زدو باگفتن "هرغلطی میکنی بکن" روتخت نشست
کلافگی از سرو ریختش میبارید و همش چشمش بهم بود
مثل بچه ای شده بود که مادرش اونو میزاره خونه بره جایی
دست خودم نبود که باتمام اذیتایی که همین دودقیقه پیش بهم داده بود باز به
طرفش رفتم و جلوش زانو زدم صورتشو قاب گرفتم که بانگاه خواستنیش زل زد
توچشمام
_چرا بغ کردی؟ گفتم دوروزه میام دیگه
+نیای که به زور میارمت اون هیچ
ولی بیش از دوهفته بود ازت خبرنداشتم حالاام که تازه پیدات کردم باز داری
میری.
لپشو بوس کردم که منوکشید روپاهاش و سرشو برد توی گردنم و عمیق بوکشید
باصدای خماری گفت
+دلم واس عطر تنت تنگ میشه
حتی وقتی دودقیقه ازم دوری
دلم پیچید بهم ازاین محبتای دم رفتنش
مونده بودم چیکارکنم
برم و پشت سرمو نگاه نکنم؟!
یابرگردم تاباز عذابم بده؟!
بی شک اولی بهتر بود
ولی الان این رفتاراش باعث شده بود دودل بشم ولی خوب بود دوروز ازش دوربودم
تابهترین تصمیمو بگیرم.

1403/08/16 23:35

#پارت182
داشتم توبغلش شل میشدم ولی برخلاف میلم به زور از بغلش دراومدم و شالمو
انداختم روسرم و جلوی اینه خودمو درست کردم دست دراز کردم پنککو بردارم از رو
کمد که صدای حق به جانبش اومد
+حق نداری آرایش کنی
برای اینکه بیشترازاین لج نکنه و مبادا صداش به فواد برسه بالحن آرومی گفتم
_شاهکارت سرخ شده باید بایه چیز ببرمش یانه
اخمی کرد و روشو برگردوند از دستاش که بهم فشارشون میداد و رگاش معلوم بود
که تاچه حد خودشو داره کنترل میکنه
ازنظراون مثلا الان داشت میزاشت بایه پسر غریبه برم بیرون و این برای ادم
متعصبی مثل سیاوش یعنی اوج محبتش
باگفتن خدافظ ارومی ازدربیرون رفتم و از پله ها سرازیر شدم.
به لطف آرایش صورتم سرخیش معلوم نبود
بادیدنم از رومبل بلندشد
=به بابااینا نگفتم داری میای
و یه چشمکی زد
=سوپرایزه
به لحن شیطونش خنده ای کردم که باصدای سیاوش از پشتم باتعجب برگشتم
عقب بالحن حرصی گفت
+بریم تادیرنشده و منتظر نموندن
فواد باتعجب اول به اون و بعد به من نگاه کرد
واای خدا دردسر خاک توسرم
همه جا سیاوش باید آبروی منه بخت برگشترو ببره
برای لاپوشونی باخنده گفتم
_اره فواد من با اقا سیاوش میام توهم باماشین خودت
تامنو تحویل ندن خیالشون راحت نمیشه
وخنده الکی کردم.
که فواد سری تکون داد و بانگاه خرخودتی جلوترازما رفت.
برگشتم خواستم یه چی بارش کنم
که غرید
+یباردیگه اونطور خنده چاک بده ببین چیکارت میکنم.
باحرص جلوترازاون رفتم و اونم دنبالم سوار ماشین شدیم و حین گذشتن از کنار فواد
بوقی زد که دستی براش تکون دادم با سرعتی وحشتناک ماشینو به راه انداخت که
باتعجب گفتم
_واا یجوری گاز میدی انگار خونه عمومو بلدی.
زیر لب خفه شویی نثارم کردو از سرعتش کم کرد که فواد جلو و ما پشتش راه
افتادیم.

1403/08/16 23:44

#پارت183
سعی کردم دیگه حرفی نزنم تالج نکنه...
بعدنیم مین باموندن جلوی آپارتمانی باذوق از ماشین پیاده شدم که صدای پرحرص
سیاوشو شنیدم ولی بدون توجه بهش رفتم طرف ماشین فواد که باگفتن خوش
اومدی ملکه خانوم درو باکلید باز کرد.
مارفتیم سیاوشم دنبالمون
داخل آسانسور شدیم که فواد لبخندی زد که منم جوابشو بالبخند دادم باحلقه شدن
دست سیاوش تودستام و فشاری که داد باهول نگاهش کردم و سعی کردم به دور از
چشم فواددستمو از تو دستش دربیارم که زور من کجا و زور اون کجا
چشم فواد به دستامون خورد و دیدم که خودشو زد به اون راه واونورو نگاه کرد
بابازشدن در زیرلب گفتم
_سیاوش توروخدا
بی توجه بهم پشت فواد راه افتاد که باصدای خیلی آرومی که به گوش فواد نرسه
گفتم
_چرا مثل بچه ها لج میکنی؟
نگاه وحشتناکی بهم انداخت که ساکت شدم.
فواد در آپارتمانو بالبخند باز کردو بفرماییدی گفت که اول سیاوش و بعدم من رفتم
پوووووف این پسر اخر منو دق میده راحت میشه...
خونشون یه فضای اروم داشت و سوت و کور بود.
=بابا
باباا
آقافرید بیا سوپرایز دارم
"باز تونرسیده دادو قالت بلندشد
و درهمین حین که اینو میگفت از اتاق دراومد و سرشو بلندکرد
که بابهت توجاش خشک شد
=بابا ماهک کوچولوئه هاا
همونکه بیشتر اوقات روشونه هات اینور اونورش میکردی.
باناباوری طرفم اومد و جلوم وایستاد که بابغض پریدم توبغلش که سفت توبغلش
فشارم داد
"عموفدای چشمای نازت بشه این همه مدت کجا بودی
_عمو باورم نمیشه که پیداتون کردم.
و سفت تر توبغلش فشارم داد
بعد چنددقیقه ازهم جداشدیم که با مهربونی توچشمام نگاه کرد
چشمش به سیاوش خورد مردونه باهاش دست داد و سلام کرد و نگاهی بهم کرد
به طرف پذیرایی رفتیم.
همه دورهم نشستیم من کنارعمو و فواد کنارمن و سیاوش مقابلمون با لبخند
تصنعی ک حرصی نگاهمون میکرد
عمو صدتا سوال پرسید و همشونو بالبخندجواب دادم هرچنددقیقه یکیار سرمو
میبوسید.
"فواد شیرمادر حلالت با این سوپرایزت
فواد بالبخند شیطونی گفت
=ببخشید ببخشیدااا اینو مامانم باید حلال کنه نه شما.
عمو بالحن شوخی گفت
"حرف نباشه همینکه گفتم
هممون خنده ای کردیم که عمو به طرف سیاوش نگاه کرد
"خودتونو معرفی کنین
به جا نمیارم
سیاوش بالحن آرومی گفت...

1403/08/16 23:52

#پارت184
&سیاوش&
وقتی ازم پرسید که خودمو معرفی کنم میدونستم بگم که برادر دوستشم با یه تشکر منو راه میندازن ولی باید یکار میکردم که همش به ماهک وصل باشم و تنها فکری
که به ذهنم اومد بدون در نظر گرفتن عواقبش به زبون اوردم
+اگر خدابخواد درآینده قراره باهم فامیل شیم.
عمو باتعجب و شوق نگاهم کرد
"بسلامتی
دخترمن چقد بزرگ شده خانوم شده.
من توکما بودم
اخ سیاوش از دست تو فردا جواب عموم اینارو چی میدم!
روبهش خنده ای کردم و باخجالت سرمو پایین انداختم.
نگاهم به فواد افتاد که باتعجب نگاهم میکرد
لبخندی بهش زدم که سرشو انداخت زیر
"خب عموجان نامزدین یاقراره....؟!
خواستم بگم هنوز تصمیممون قطعی نیست که باز صدای سیاوش اومد
+بهم محرمیم ولی خب ماهک دوست داشت که زمانی رسمیش کنیم که بزرگتری
بیادجلو.
وای خدامرگم بده این چی کص میگه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
"بعله درسته باید بیاین عزیزمو ازم خواستگاری کنین که اگه راضی بودیم رسمی شه.
لبخند خجولی به عمو زدم و باچشمای تهدید گر به سیاوش که مظلوم رومبل
مقابلمون نشسته بود انداختم
انگار واقعا اومده خواستگاری
انگارنه انگار این همون پسر دودقیقه پیشه که زورمیگفت و آخرشم از خشم یکی
خوابوند زیرگوشم....
باصدای در به عمونگاه کردم
_منتظرکسی هستین؟
فواد باخوشحالی بلندشد
=فکرکنم حمیده تابهش گفتم اوردمت خونمون گفت دودقیقه ای اینجاست.
_واااای حمید دلم واسش یه ذره شده و ازجام بلندشدم که بانگاه تهدیدگرسیاوش
مواجه شدم.
باوارد شدن حمید دستاشو باز کرد که باخوشحالی پرواز کردم سمتشو سفت توبغلش فرورفتم.
توگردنم نفسی کشید و زیرگوشم گفت
پیر کردی مارو دختر کجابودی؟
باکشیده شدن بازوم نگاهم به سیاوش افتادکه بافکی منقبض شده سلامی گفت.
حمیدگیج نگاهی بین منوسیاوش و بازوم که دستش اسیر بود کردو اونم سلامی گفت.
به زور وجداازچشم اونا سعی کردم دستمو از تودست سیاوش دربیارم
ولی ول نمیکرد نگاهم به عمو افتاد که دیدم بالبخند بهمون نگاه میکنه
از خجالت سرمو انداختم پایین که کشون کشون منو برد طرف مبل سه نفره
کنارمون و منو کنار نشوند خودشم نشست کنارم.
_حمیدهنوز باورم نمیشه بعداینهمه مدت دیدمتون انگار هنوز خوابم.

1403/08/16 23:59

#پارت200
واااای یعنی من این همه مدت بایه مرد زن دار بودم؟
بااون رابطه داشتم؟
خوشیام با عشق *** دیگه بود؟
عاشق یه مردی شده بودم که خودشم بچه داشت؟!
باورم نمیشد نه نه این امکان نداره
باناباوری چشمم به مانتوم که از آویز گوشه خونه آویز بود افتاد با قدمای نامیزونی
به طرفش رفتم و به تنم کردم و با چشمایی که حالا روبرومو نمیتونستم ببینم از اشک
دوییدم
خواستم دور بشم
دور بشم از کابوسی که خودم تهیه کننده و کارگردانش بودم!
چشمام پراشک بود باورم نمیشد
نه نه امکان نداشت
با قدمای نامیزونی نمیدونم توکدوم قسمت ازشهر پرسه میزدم
من تماممو باخته بودم به سیاوش
جسمم
روحم
زندگیم
بکارتم
قلبم♡!
سخت بود واسم رکب خوردن باورم نمیشد
نه یعنی من وسط زندگی یه زن دیگه بودم؟
من از کِی اینقدر وقیح شده بودم که جاتوجا پای مامانم میزاشتم
یه عمر دلیل تنفرم از مادرم این بود
حالا خودم ازاون بدترشده بودم؟
منگ بودم
هیچی نمیفهمیدم
باصدای زنگ گوشیم با چشمای گیجی به گوشی نگاه کردم که اسم حمیدو دیدم
تنها پشت و پناه بچگیم که مدتها بود گمش کرده بودم حالا باز میخواستم مثل
بچگیم پشتم باشه
نوارسبزو کشیدم حتی نمیدونستم وقتی جواب دادم باید بگم الو یا سلام!
"الو
الوووو
ماهک یه چیز بگو داری نگرانم میکنی
باصدای خفه ای از بغض گفتم
_حمید من بدکارم؟؟؟
باصدای عصبی گفت
دیوونه شدی ماهک
این چه حرفیه
کجایی آدرس بده بیام پیشت
بی توجه به حرفش باصدای ضعیفی مثل بچه ها گفتم
_میای که نترسم
آره؟
"ماهک توروخدا آدرس بده
توکه صبح زنگ زده بودی خوب بودی
اون بی شرف اذیتت کرده؟؟
وسط گریه خنده آرومی کردم
_حمید میای پیشم ؟
مثل بچگی ها که خواب بد میدیدم و کسی به فکر نبود و تو شبا منو میخوابوندی
پیشت و موهامو ناز میکردی بازم موهامو ناز میکنی؟
حمید من خیلی بدم آره؟؟؟
"توروخدا ماهک آدرس بده
فقط بگو کدوم سمتی
باگریه گفتم
_میخوای نازم کنی نترسم اره؟!؟

1403/08/17 02:45

#پارت201
باصدایی که انگار حال اونم داشت مثل من بارونی میشد گفت
"داداش فدات شه
بگو کجایی بیام نازت میکنم نترسی
دورت میکنم اصلا از هرکسی که اذیتت کرده
بابغض خفه کننده ای گفتم
_اخه منکه ازش دورشم میمیرم
تمام زندگیمه اون اخه
"دردت به جونم بگو کجایی فقط
باگیجی به اطرافم نگاه کردم و بادیدن تابلویی که اسمی روش بود خوندم
که باگفتن ده دقیقه ای اونجام
صدای دوییدنش اومد و بعدم روشن کردن ماشین
هپروت کنار خیابون نشستم عابرای پیاده با دلسوزی و ترحم نگاهم میکردن
ولی واسم مهم نبود
دیگه مهم نبود
باکشیده شدن بازوم باگیجی سربلندکردم و به حمید نگاه کردم
"خوبی ماهک؟
پاشو اینجا چرانشستی
باگیجی و بغض سری واسش تکون دادم و از جام بلند شدم منو به طرف ماشین برد
و سوارم کرد
خودشم سوار شد و بی حرف روند
نمیدونم کجامیرفت..
البته مهم هم نبود
"ماهک نمیخوای بگی چیشده؟
باصدای آرومی که به گوش خودمم نمی رسید گفتم
_زن داره
حمید:چی؟؟؟
باچشمای بی روحی نگاهش کردم و این سری باجیغ و گریه گفتم
_ززززنننننن دااااشت
منو بازیچههههه کرده
هراستفاده ای که ازم خواست کرد
تازه فهمیدم زن داره
حمید باهول ماشینوکنار کشیدو سرمو توآغوش کشید
هیس آروم باش
توروخدا خوب بگو چیشده
چه اتفاقی بین تو و سیاوش افتاده
دندونامو از حرص روهم فشار دادم...
_اسم اون بی وجودو پیش من نیار
موهامو نوازش کرد و سرمو بیشتر روسینش فشارداد
هیس اروم باش
باشه بعدا صحبت میکنیم
باگریه سرمو بیشتر روسینش فشار دادم و اشکام باز روون شد
حمید سرمو به صندلی ماشین تکیه داد و ماشینو روشن کردو این سری با سرعت
بالایی روند باتوقف ماشین دیدم جلوی خونه عمو ایم
باصدای لرزونی گفتم
_نمیخوام عمو منو بااین حال ببینه
حمید:هیس خونه نیست پیاده شو.
باقدمای لرزونی پیاده شدم
کم موند بخورم زمین که
حمید باهول از بازوم گرفت باقدمای نامیزونی چسبیده بهش به طرف ساختمون
رفتیم...

1403/08/17 02:52

#پارت202
هیچکس خونه نبود
آروم منو به طرف اتاقی که یک روز بود مالکش شده بودم بردو خوابوند روتخت
کنارم روتخت نشست.
"بخواب فرداصحبت میکنیم
برای اینکه بیخیالم شه پتورو روی خودم کشیدمو پشت بهش خوابیدم
بعداز مکثی صدای در اومد که بیرون رفت
خدا این سرنوشت منه؟
همینقدر تلخ؟
بی خانواده و حتی بایه مردی که هیچ بویی از عاطفه و احساسات نبرده
خدایا خواهش میکنم
یکبارم شده منو ببین
توخودم مچاله شدم و به بخت بدم فکر کردم
به بدشانسیام
باصدای زنگ گوشیم
دست به جیب شلوارم بردم و درش اوردم که سیاوش داره زنگ میزنه
هه الان یادش افتادم
بی توجه گوشیو بی صدا کردم
حالم از اسمشم بهم میخورد چه برسه صداشو بشنوم
میخواستم یه جایی برم که دستش بهم نرسه
بفهمه دنیا دست کیه
زندگی چطوریه
خسته شده بودم از این زندگی دیگه
اونقد فکرو خیال کردم که نمیدونم کِی خوابم برد....
بانوازش دستی باگیجی چشممو باز کردم و برگشتم که اولین چیز قیافه سیاوش و
دیدم که بالاسرم نشسته بود
خواستم بگم اینجا چیکار میکنی که با یاداوری دیروز خشم سرتاسر وجودمو گرفت
باجیغ گفتم
_اینجا چیکار داری
گمشو از خونه عمو من بیرون
باتعجب نگاهیی بهم کرد
+چته ماهک چیشده؟
هه آقا تازه میپرسه چیشده!
_گفتم بیرررروووون
مثل دیوونه ها بلندشدم
_حمیدددد حمیدددد
این عوضیو چرااا راه دادی گمشو بیرون
از شوک دراومد و بایه حرکت بلندشدو سفت بازوهاموگرفت
باخشم غرید
+دیوونه شدی؟
چه خبرته
در بایه حرکت کوبیده شدو حمید خودشو انداخت داخل
بادیدن اینکه سیاوش بازوهامو چسبیده
باخشم دادزد
هوووی چخبرته
گفتی فقط میخوای باهاش حرف بزنی
ولش کن ببینم
سیاوشم بدتراز اون دادزد
+زنمه اختیارشو دارم
بعدم روبه من باخشم گفت
+چه مرگته
هارشدی بازم
باگریه خودمو تکون دادم
_حمید توروخدا منو از دست این دیوونه خلاص کن
بااین حرفم خونش به جوش اومدوخواست یکی بخوابونه زیر گوشم که حمید سفت
دستشو چسبیدو انداختش کنار
بی *** و کار نیست که جرعت کنی روش دست بلندکنی.
بالرز توبدن حمید مچاله شدم که دستاشو دورم حلقه کرد.
&سیاوش&
بادیدن دستایه اون مرتیکه که دور ماهک حلقه شده بود آتیش گرفتم
نفهمیدم چطور شد مشت محکمم تودهنش رفت و چطور بادادی افتاد زمین
ماهک جیغی کشید که با پشت دست محکم زدم تودهنش
تابه خودم بیام مشت حمید خوابید زیر چشمم از درد حس کردم دنیا جلوم تیره و
تار شد
دومشت من میزدم دومشت اون
باکشیده شدن حمید به عقب و حلقه شدن دستای ماهک دورم از اون لاشی عوضی
دور شدم
خواستم به طرفش برم که چشمم به ماهک خورد لبش پاره شده بودو خون میومد
هیستریک

1403/08/17 03:42

ماهکو به خودم فشار دادمو تند تند سرشو نوازش کردم
از خشم تمام وجودم میلرزید.

1403/08/17 03:42

#پارت203
+سیاوش نیستم اگه به گوه خوردن نندازمت
"گمشوووو از خونمون بیرون
توفکر کردی کی هستی دست رو ماهک بلندمیکنی
دندونامو روهم ساییدم و ماهکی که داشت تقلا میکرد از بغلم دربیادو بیشتر به
خودم فشردم و بانیشخند و به زور با درد صورتم گفتم
+کسیم که ماهک تمام و کمال متعلق بهشه خرفهم شدی؟!
"خفه شو کم چرت و پرت بگو
فواد همونطور که سعی میکرد حمیدو بندازه بیرون باگفتن
"سیاوش حواست به ماهک باشه"
به زور حمیدو انداخت بیرون و درو بست
_ولم کن میفهمی؟!؟؟
دست از سرم بردار حالم از قیافت بهم میخوره
عوضی دخترباز‌ تو یه موجود نفرت انگیزی
محکم صورتشو قاب گرفتم
+چیشده؟
حداقل بگو بدونم گناهم چیه
طوری جیغ زد که حس کردم
حنجرش جر خورد
_خفههههههههه شووووووو
فواد درو باز کرد
"سیاوش بیا بیرون حرف میزنیم
خواستم چیزی بگم که با آخی ولش کردمو دستمو گذاشتم زیر چشمم
فواد به زور از بازوم گرفت و کشیدم بیرون.
خبری از حمید نبود و نمیدونم فواد کجا برده بودش
دیوونه شدین آقاسیاوش؟!
"
از شمابعیده
اگه بابام بااون قلب ضعیفش میومدو همچین صحنه هایی میدید میدونی چه بلایی سرش میومد
باقدمای نامیزونی به طرف در رفتم
زیر چشمم کبود بود و لبمم ورم کردع بود حمید هم بی شک مثل خودم بود الان
قیافش
به زور سوارماشین شدم ولی چشمام تار بود نمیتونستم رانندگی کنم
به زور شماره" طلال " که دست راستم بودو گرفتم و باگفتن ادرس گفتم بیاد
دنبالم
فکر ماهک داشت دیوونم میکرد
چش شده بود
اونکه دیشب خوب بود
نکنه از اتفاق دیشبه که اینطور شده...

1403/08/17 03:46

#پارت204
نه ماکه اولین بارمون نبود و خب اون با رضایت خودش اجازه رابطرو داد الان چش
شده بود!
بافکری مشغول به طرف عمارت روندم
با واردشدنم داخل طبق معمول صدای خنده های بلندرستارو شنیدم
هوووف همینو کم داشتم مامانم منو بااین قیافه ببینه
خواستم بی سرو صدا از کنارشون بگذرم که باصدای رستا ناخوداگاه به ستمش
برگشتم
"سلام داداش
+سلام
_وااای خاک به سرم صورتت چیشده پسرم؟
رستا: صورتت چیشده داداش؟
+هیچی
بایکی از دوستام دعوام شد
مامان باهول بغلم کرد
پسرم چراباهربی ارزشی دعوا و بحث میکنی مثلا تو پسر برهانژاد بزرگی.
+توروخدا مامان ولم کن حوصله ندارم
و باعجله از پله ها بالارفتم.
داشتم دیوونه میشدم فکر ماهک تمام بدنمو تحت تصرفش نگهداشته بود
لباسامو عوض کردمو بیرون رفتم
تا نشستم مامان دستور داد یخ بیارن همش دور و ورم میپلکید و از نگرانیش میگفت
اخرسر بغلش کردم.
+مامان قشنگم چیزیم نیست یه کوفتگی سادست لوسم نکن
بابغض نگاهم کردو سری تکون داد
اومده بودم درمورد مهشید حرف بزنیم
+سرم درد میکنه حس صحبت درموردشو ندارم
_هروقت حرف مهشید میشه سرت درد میکنه ! امشبو به خاطر این قضیه گذشتم ولی اخرهفته قرار خواستگاری گذاشتم
باخشم ازجام بلندشدم
+یعنیییی چی
حواست هست داری چیکار میکنی
خودسر چرا برخورد میکنی این زندگی منه
چرا به خودت اجازه میدی راجبش نظر بدی؟

1403/08/17 03:54

پارت205
بدتر از من صداشو بلند کرد
_چشمم روشن من قرار نیست تو زندگی پسرم دخالت کنم اون وقت کی قراره نظر بده؟
+خودت کنسلش میکنی
غیراین باشه دیگه باهاتون روبرو هم نمیمونم خوب توگوشتون فرو کنین
باپوزخند دستاشو زد زیربغلش و سینشو داد جلو
_اگه کاری که میخوام نکنی تمام حساباتو مسدود میکنم.
به نفس نفس افتاده بودم
فقط میخواستم دورشم از اینجا باخشم سوئیچو کتمو برداشتم و بی توجه به صدا
زدناش زدم بیرون
به طرف خونه طلال رفتم...

1403/08/17 03:59

nini.plus/roman1403

1403/08/17 04:32

دخترا لینک گروه رمان
هرنظری داشتید اینجا بگید🤗❤

1403/08/17 04:33

سلااااام

1403/08/17 20:01