The chronograph is started when the event is seen and stopped when it is heard. The chronograph seconds hand indicates the distance from the event on the telemetric scale. Telemeter: on account of most replica watches using a telemeter scale, best rolex replica Three different views from three different continents on the finalists in the Chronograph category at this years Grand Prix d . Audemars Piguet Replica Uk omegasphereco uk.

رمان کده🤤

201 عضو

"لینک قابل نمایش نیست"

1403/08/18 04:59

دخترا لینک گروه رمان
هرنظری داشتید اینجا بگید🤗❤

1403/08/18 04:59

های😈

1403/08/19 02:21

#پارت231
منو نشوند رو تخت و همونطور که با چشمای خمارش براندازم میکرد یکی از دستامو
گرفت و گذاشت رو سینش و فشار داد
رو پاهام نشست و باسنشو مالید رو آلتم
بدون مخالفت فقط حرکاتشو دنبال میکردم
خودش دست به کارشد و تاپشو دراورد
سینه های بزرگ و پروتزیش تواون سوتین تنگ درحال انفجار بودن ولی هیچ
هیجانی تومن به وجود نیاورد
پاشد و شلوارشم دراورد و خودشو انداخت رومو درازم کرد...
فقط بایه شرت و سوتین بود!
لبامو به دهن گرفت و شروع کرد مکیدن
منم با فکر ماهک و اینکه الان داره بااونی که نمیدونم کیه داره حال میکنه
باخشم همراهیش کردم که دستمو گرفت گذاشت رو باسنش...
محکم رو باسنش میکوبیدم و
سفت همو میبوسیدیم
هیچی حالیم نبود و فقط به ماهک فکر میکردم اصلا نمیدونستم دارم با سحر چیکار
میکنم و انگار تو دنیای دیگه ای سِیر میکردم.....
غافل ازاینکه مامانم و سحر چه نقشه شومی واسم کشیدن!

1403/08/19 02:24

#پارت232
یه دفعه به خودم اومدم و محکم سحرو به عقب هول دادم
+گمشو بیرون
سحر:عزیزززم
خواست باز لباشو بزاره رو لبام که صدای فریادم خودمم ترسوند چه برسه به اون
باخشم از جاش بلندشد و لباساشو پوشید...
من حتی اون موقع که ماهک تو زندگیم نبود بااین ج.نده گشاد ارضا نمیشدم چه
برسه به الان.
یک ساعتی از مکالمم با ماهک میگذشت
دیگه داشتم رسما دیوونه میشدم از بس تو اتاق باخودم حرف زدم
اخه یعنی چیییی
خواستم یه زنگی بهش بزنم که ...
البته گوشیم به معنا واقعی کلمه نابود شده بود.
از تو کشو گوشیه قدیمیمو برداشتم و سیم کارت انداختمش
با ناامیدی زنگی به ماهک زدم مطمئنن مثل این چندوقت رد میزد
باپیچیدن صداش تو گوشم باهیجان نشستم رو تخت
+ماهک؟
_کاری داشتی
+بگو کجایی؟
فقط بگو کجایی
بخدا دیگه اذیتت نمیکنم
باصدایه ملایمی که تواین شرایط ازش بعید بود گفت
_ببین سیاوش من الان بایه پسر اینجا تنها نیستم که داری خودخوری میکنی.

1403/08/19 02:27

#پارت233
من پرستار یه خانومی شدم اینم پسرشه
همین!
اینارم خواستم بگم که فکر اشتباهی نکنی.
تاحدودی خیالم راحت شده بود
+عزیزدلم
سیاوش فدای اون چشمای نازت بشه
چرا لج میکنی
یعنی من اینقد غریبم؟
_بحث این حرفا نیست
خسته شدم از بس تو قفسم کردی
چندوقت دیگه هم میرم پیش مامانم دیگه پیش عموم اینا برنمیگردم
دندون قرچه ای کردم
+فداتشم سگم نکن
الان فقط بگو کجایی؟
_سیاوش بیخیال
من قطع کنم
+نه نه یه لحظه وایسا
با صدای کلافه ای نالید
_باز چیه
+لااقل بیا بیرون ببینمت
بعد یکم مکث که گذاشتم پایه فکر کردنش گفت
_باشه
بعدازظهر چه ساعتی و کجا؟

1403/08/19 02:29

#پارت234
+آدرستو بده بیام دنبالت
_نه بگو کجا بیام خودم میام
+لج نکن ماهک
باپیچیدن صدای سردش توگوشم و حرفی که زد دندونامو روهم ساییدم و هزارتا
نقشه واس این دختر کشیدم
_مثل اینکه تونمیخوای همو ببینیم پس خدافظ
+باشه باشه
هرچی توبگی
یه جا بیا بیام سوارت کنم
_اوکی خبرت میکنم یه ربع دیگه
+حله
باقطع کردن گوشی لباسای خیسمو دراوردم و بعداز زدن یه تیپ شیک از اتاق
دراومدم بیرون که مامان جلوم سبز شد
"کجاپسرم؟
صدای داد و بیداد و شکستگی از اتاقت میومد چیشده خوبی عزیزم؟
نیشخند یه طرفی ای به این محبت های الکیش زدم و از کنارش گذشتم
مامانم پرشده بود از کینه و خشم
از وقتی که یه بچه کوچیک بودم و درک درست از دنیای اطرافم پیدا کردم همین
کینه و خشم و نسبت به پدرم دیدم تااینکه بابام مردو شد عموی ماهک
نمیدونم دلیل این نفرتاش چی بود و این رفتاراش ناخداگاه باعث میشد منم از اون
پیرمرد بدم بیاد!

1403/08/19 02:31

#پارت235
سوار ماشینم شدم و خواستم ماشین و روشن کنم که مامان و جلوی ماشین دیدم
بوقی زدم و با کلافگی اشاره ای بهش زدم تند سمت شیشه اومد و زد روش
شیشه ماشینو دادم پایین و با حرص به روبروم نگاه کردم
"کجا؟
ناباور همراه با پوزخند متعجب نگاهش کردم
+مامان حواست هست داری چی میگی؟؟؟
این سری با اقتدار و صدای جدی ای گفت
پرسیدم کجا؟
+مگه با بچه ده ساله داری حرف میزنی؟؟
"داری میری دیدن اون هرزه؟؟؟
خونم به جوش اومدو
ناخوداگاه محکم دستامو به فرمون کوبیدم و فریاد زدم
+راجب ماهک درست صحبت کن.
دستاشو زد زیر بغلشو و با پوزخند اعضای صورتمو کاوید
"پشیمونت میکنم سیاوش
رفتی با یه دختر پاپتی که قاتل جسم و روح خانوادته دوست شدی؟؟؟
کِی اینقدر وقیح شدی؟؟؟
مثل خودش نیشخندی زدم و نگاه ازش گرفتم
+همون موقع که نبودی برام مادری کنی و تو بچگی بعد مرگ پدرم ولم کردی اینقدر
وقیح شدم حالا فهمیدی؟
دیگه نموندم تا به ادامه صحبتاش گوش بدم با یه تیکاف ماشینو از جا کندم
هرلحظه صحبت باهاش روانمو بهم میزد
هیچوقت به فکر ما نبود
باز به من به خاطر شرکت یکم اهمیت میداد
بدبخت رستا !
باصدای اس گوشیم نگاهی بهش کردم لوکیشن زده بود.
سریع به اونجا رفتم تا این دلبر رم کردرو بعدچندروز ببینم و یه دل سیر بچلونمش
تا عصبانیت این چندروز از جسم و روحم بره....

1403/08/19 02:37

#پارت236
بادیدنش که توپارک رو یه نیمکت نشسته دلم واسش ضعف رفت...
یه پالتو صورتی پوشیده بود با کتونی های ستش
بوقی زدم که سریع به این طرف نگاه کرد
بلندشد و پاتند کرد سمت ماشین
خیلی ریلکس نشست و سلام خشک و خالی ای کرد.
برگشتم سمتش و همینطور بر و بر نگاهش کردم..
کمی به جلو نگاه کردو آخر باز طاقت نیاورد زهرشو نریزه
_کاری نداری من برم
یه دفعه و بی مقدمه دستمو لای پاهاش گذاشتم که با شوک از جاش پرید
_چیکااااار میکنی
کارت این بود؟؟
سرمو جلو بردم و بوسی رو لبای خیسش زدم و خمار تویه سانتی صورتش زمزمه
کردم
+بازکه توله ی من هار شده
اخمی کرد و سعی کرد منو یکم از خودش فاصله بده و دستمو از لای پاهاش دربیاره
البته زور من کجا و زور این فسقل بچه کجا
بدون دراوردن دستم از لای پاهاش خودمو عقب کشیدم و راه افتادم.
دستمو اونقد فشار دادم که لای پاشو از شلوار قشنگ تودستم گرفته بودم و فشارش
میدادم
میدیدم که لبشو گاز میگیره و سعی میکنه به خودش مسلط شه و این منو بیشتر
مسمم میکرد که این گربه چموشو امروز یه دست بکنم!
_د..ستتو ..ممیشه برداری
ریلکس روبرومو نگاه کردم
_گفتی کارداری باهام
کارت این بود؟
بالحن شیطونی نگاهی بهش کردم و بالحنی که میدونستم ترسشو بیشتر میکنه
گفتم
+اوووونکه بله
"کار"باهات دارم
خیلی
از تاکیدم رو کلمه کار دیدم که چطور خودشو جمعو جور کرد.
من این دختر و حفظ بودم میدونستم الان چه چیزایی تو اون ذهن منحرفش
میچرخه.

1403/08/19 02:43

#پارت237
&ماهک&
بادیدن دوباره سیاوش تمام سلولای تنم میخواستن از خوشحالی فریاد بزنن ولی
سعی میکردم جدی برخورد کنم تا بیشتر از این پرو نشه
+این چندوقتو کجا بودی؟
_گفتم که سر کارم
سری تکون داد
+بیشتر توضیح بده
_سیاوش گیر ند.....
تاخواستم ادامه جملمو بگم با نگاه وحشتناکی متفاوت از لحن شیطون چندلحظه
پیشش اجزای صورتمو از نظر گذروند
نمیخواستم وحشیش کنم باز به جونم بیوفته
دستمو رو دستش که بین پام بود گذاشتم و همونطور که مچشو نوازش میکردم
شروع کردم از توضیح دادن این مسائل اخیر
بارسیدن به آخرای حرفم باصدای خشکی گفت
+چرا نیومدی پیش خودم؟
و ماشین و جلوی پارکینگ نگهداشت
اوه اینجا دیگه کجا بود
پیاده شد که منم دنبالش
_خب چه دلیلی داشت بیام پیش تو؟
به یکباره ایستاد و باخشم نگاهم کرد
+دلیلشو واست عملی نشون بدم؟
مثل اینکه توامروز قصد کردی منو روانی کنی اره؟
مچ دستمو سفت بین دستاش گرفت و داخل شد
سوئیچو به نگهبان داد تاماشینو پارک کنه
نگهبان بانگاه عجیبی سرتاپامونو برانداز کردو رفت
خشن منو به طرف آسانسور کشید و داخل شد
بابسته شدن در آسانسور باحرکت سریعی منو کوبید به دیوار و با عطش لباشو
گذاشت رو لبام
باشوک چنگی به بازوش زدم
باگازی که از لب پایینم گرفت با درد آخی گفتم که بین لباش خفه شد
با باز شدن در آسانسور مثل قبل از مچم گرفت و به طرف واحد روبرویی رفت.
مثل اینکه خیلی عجله داشت
سریع درو باکلید باز کردو هولم داد داخل و خودشم باعجله اومد تو درو بست و منو
کوبید به دیوار
_سیاو....
خشن لبامو به دندون گرفت و چنگی به سینم زد که زیر دستش ضعف کردم.....

1403/08/19 02:47

#پارت238
طوری لبامو میمکید که انگار قصد جداکردنشونو داره
بعداز نمیدونم چندساعت چند روز یاچندقرن از لبام دست کشید که با فشار هوارو
بلعیدم
منو به طرف یکی از اتاقا کشید
_سیاوش داری چیکار میکنی
ولمممم کن
میشنوی چی میگم!
بی توجه به حرفام دستمو کشید و پرتم کرد داخل اتاق و هولم داد رو تخت دونفره
پشت سرم
باجیغی رو تخت افتادم و خواستم بلندشم که خودشو اروم کشید روم و زیرگوشم
باصدای مردونه ای نالید
+آخ ماهک دلم واس تنت زیر تنم تنگ شده بود
لعنتی
خیس کردم...!
ناخوداگاه نگاهم کشیده شد رو گردنش
دروغ چرا دل منم خیلی واسش تنگ شده بود
تابه خودش بیاد سرمو جلو بردم و پوست گردنشو بین لبام مکیدم و دستمو
توموهاش چنگ کردم
آخ مردونه ای کشید و شل شد
میدونستم تاچه حد رو گردنش حساسه
همینطور میبوسیدم که اونم بیکار نموند و دستش سمت باسنم پیشروی کرد که
تکونی خوردم
من *** نمیخواستم!
انگارفهمید که نمیخوام و از ترس اینکه عقب بکشم دستشو رو کمرم لغزوند و صدای
آروم و خمارش به گوشم رسید
+باشه رم نکن کاریت ندارم.
هم خندم گرفته بود هم مشتاق تشنه کردنش بودم...

1403/08/19 02:51

#پارت239
دستامو رو پهلوهاش میکشیدم و گردنش و مک میزدم دستاش که رو کمرم بود
همش مشت میشد و ازرگای بیرون زده دستش معلوم بود که به مرز انفجار رسیده
طنازانه موهامو یه طرفی کردم که خورد تو صورتش از صدای بهم خوردن دندوناش
حس قدرت بهم دست داد
+داری کارو برای خودت سخت میکنی
سرمو بلندکردم و جدی نگاهش کردم بایه حرکت از روش بلندشدم و مانتومو صاف
کردم تو تنم
_منو برسون به همون پارک یا خودم میرم
باشوک به ضدحالی که خورده بود نگاه کردو انگار تازه به خودش اومد که بایه
حرکت خیز برداشت سمتم که به طرف دررفتم نرسیده به دربازومو چسبید و منو به
طرف خودش کشید که به تخت سینش برخورد کردم
سرشو برد توگردنم و نفسی کشید و توهمین حین اروم به طرف مبل رفت
+آخ من به فدای وحشیم بشم
چقدقهرمیکنی
پوزخندی روبه چشمای خمارش زدم
_چیشد آقاداماد خواستگاری رفتین؟؟
بی حوصله و بی توجه به حرفم سرشوبرد توگردنم که سرمو عقب کشیدم
_سحرخانوم و مهشید خانوم کفاف نمیدن که افتادین دنبال من؟
+چرت نگو

1403/08/19 02:54

#پارت240
_آره من چرت میگم دست از سرم بردار
بدون توجه به حرفم خمار سرشو برد تو گردنم و توهمین حین سعی کرد دسترسی
به سینه هام داشته باشه
کور خوندی آقاسیاوش!
صدامو بلندکردم
_ولم کن سیاوش
حالیته؟
بی توجه بهم لبشو سفت رو لبام گذاشت و مکید دیوونه شده بود رسما!
فکر کنم دوری این چندروز قشنگ تشنش کرده بود ولی من این سری رامش
نمیشدم
لبشو با اومی ازم جداکرد
داشتم کم کم تحریک میشدم و این اصلا به نفع من نبود برای اینکه خوب تحت
سلطش درنیام همش جفتک پرونی میکردم
هلش دادم عقب که کلافه عقب کشید
+باز چه مرگته ماهک
روانیم کردی
_این سوالیه که من باید ازت بپرسم
داری ازدواج میکنی اونوقت به چه عنوانی میخوای به منم دست بزنی؟
دوست پسر؟
عشق؟
همسر؟
نامزد؟
کدومش اقاااا
کلافه دستی به چشماش کشید
+اون خواستگاری ای که قراره برم فرمالیتست وگرنه خودت میدونی که اهل ازدواج نیستم.
_هه فرمالیته
بچه خرمیکنی؟

1403/08/19 02:57

#پارت241
بدون جواب دادن به حرفم سرمو فشار داد رو سینش
قلبش تند تند میزد و تو این هیاهوی بینمون یه حس آرامش خاصی تو وجودم به پا میکرد.
نمیدونم چنددقیقه بود تو بغلش بودم و قایمکی عطر تنشو به ریه هام میکشیدم و
اونم موهامو نوازش میکرد که یکم منو بالاترکشیدو بالحن آرومی گفت
+آروم شدی؟
بی حرف سری واسش تکون دادم و غرق شدم تو دریای نگاهش.
+حرف بزنیم؟
بازم سرتکون دادم که لبخندی زد
+زبونتو موش خورده؟
بازم سرتکون دادم که خنده بلندی کردو سفت تو بغلش فشار داد منو
+توله حرف بزن دلم واس غرغرات یه ذره شده
بازم به سکوتم ادامه دادم
که شیطون نگاهی به اجزای صورتم کرد و دستشو برد بین پام که پریدم هوا
_نکن
سرشو تند جلو اورد و با خنده بوسی رو لبم زد
+منکه هنوز نکردم.
چشم غره ای واسش رفتم
که خنده بلندی کرد و منو سفت تر تو بغلش گرفت و به طرف تخت رفت
رو تخت دراز کشید و منم گذاشت کنارش و تو بغلش فشارم داد مثل یه چیز با
ارزش سرتاپامو برانداز میکرد و جرعت نمیکرد بهم دست بزنه
دستشو دراز کردو موهامو شروع کرد به نوازش کردن مثل اینکه از خیر رابطه
گذشته بود امروز.....
کم کم چشمام گرم شد و داشت خوابم میبرد که صدای زمزمه آرومشو شنیدم
"ماهک اگه یه روز نباشی من چیکار کنم"
و به عالم بی خبری رفتم...
چندروزی بود نتونسته بودم خوب بخوابم و این پرآرامش ترین خوابم تو این مدت
بود.....

1403/08/19 03:00

#پارت242
باحس سر وصدایی با گیجی دستی به چشمام کشیدم و نیم خیز شدم نگاهی به
اطرافم کردم
اتاق برام ناآشنابود بایکم فکرکردن اتفاقات قبل از خواب یادم اومد
اومدن سیاوش دنبالم....دعوامون....حس آرامشی که ازبغلش بهم دست داد....و درآخر
نوازش موهام و به خواب رفتنم.
سروصدا از آشپزخونه میومد و حدس اینکه کی اونجاست کار سختی نبود ولی واسم
جای تعجب داشت یعنی سیاوشه؟؟
بازور از جام بلندشدم و قدم از قدم برداشتم که سرم گیج رفت به زور دیوار خودمو
به پذیرایی رسوندم و به طرف آشپزخونه رفتم پشتش بهم بود و انگار داشت چیزی
روی اجاق گاز هم میزد
_اهم اهم
باصدام برگشت طرفم
گل از گلش شکفت
+سلام کوچولوی من
از شنیدن کلمه کوچولو اخمی رو صورتم نشست که فهمید
با خنده جلو اومدو دستمو کشوند و بغلم کرد
یهو از دهنم در رفت
_چه خوش خنده شدی
اخم الکی ای کرد
+بچه پرو منکه واس تو همش میخندم
بالحن مسخره گفتم
_والا تا جایی که یادمه خنده سهمیه ای بود هفته ای ماهی یکبار
سرشو جلو اوردو سفت بوسی رو لپم زد
+ازاین به بعد خنده های بنده مفت در اختیار شما عزیزمن.
پشت چشمی نازک کردم
_ببینیم و تعریف کنیم
باصدای زنگ در هردو به طرف در نگاه کردیم
+پیش غذا رو گازه
اینم از غذاهای اصلی که از راه رسید
با تعجب ابرویی بالا انداختم
که به طرف در رفت
اوه از کِی تاحالا سیاوش غذای بیرون میخورد اونکه خیلی وسواسی و حساس بود
رواین مسئله ها......

1403/08/19 03:03

#پارت243
به طرف سوپ رفتم تقریبا آماده بود
اون از کجا میدونست من سوپ پای مرغ دوست دارم؟
باصداش از پشتم به طرفش برگشتم
+بااینکه اینارو از یه جای معتبر سفارش دادم باز ادم یجوری میشه.
_اگه اینو نمیگفتی شک میکردم که خودتی یانه!
خنده ای کرد
ای کاش زمان همینجا متوقف میشد تا این خوشی ما از بین نره و همینطور بمونیم
ولی صدحیف که سرنوشت واسمون خوابای خیلی بدی دیده...
سوپ و توکاسه های مخصوصش کشیدم و زیرگازو هم خاموش کردم
اونم غذاهارو تو ظرف ریخت
نه از اون ورود جنجالیمون نه به ارامش الانمون!
بالبخند کنارهم نشستیم و شروع کردیم به خوردن کاسه ماست و جلوم گذاشت و
باسر اشاره زد که بریزم
ذوق زده ازاین توجهاتش کمی ماست ریختم و تو سکوت کنار هم غذا خوردیم
اوه خیلی دیرم شده بود
باصدای زنگ گوشیم که خیلی ضعیف از اتاق میومد با دستمال دهنمو پاک کردم و
به طرف اتاق رفتم و گوشیو از تو کیفم برداشتم و جواب دادم
_الو
+سلام ببخشید مزاحم شدم
_سلام اقاایمان بفرمایید
+میشه یکم زود بیاین من جایی دعوتم و خب نمیتونم مامان و تنها بزارم
_چشم حتما نیم ساعته اونجام
سرمو بلند کردم که نگاهم به سیاوش افتاد که با اخمای درهمی نگاهم میکرد
به طرف لباسام رفتم تااماده شم
+کجا به سلامتی؟
_صاحب کارم زنگ زد باید برم.
باهمون اخمش که هرثانیه شدیدتر میشد
قدمی جلو اومد
+تو بایه مرد تویه خونه ای؟
ونمیدونم چه فکری کرد که به یکباره از خشم سرخ شد برای اینکه بیشتر ازاین به
فکرای بدش ادامه نده توضیح دادم
_من پرستار مادرشم
الانم زنگ زد گفت بیرون دعوته شب
یکم زود برم خونه چون مامانش تنهاست
کمی تو چشمام نگاه کرد تا راست و دروغ و از چشمام بخونه و در آخربه اجبار سری
تکون داد
+فقط به یه شرط میزارم بری
اونم اینه که خودم ببرمت تا بدونم کجا کار میکنی
نگاه زاری بهش انداختم.
_سیاااوش
+همینکه گفتم
به اجبار سری تکون دادم.

1403/08/19 03:07

#پارت244
بارسیدنمون جلوی خونشون خواستم پیاده شم که صداش به گوشم رسید
+ماهک من باید به اون قرار برم نرم مامانم ناراحت میشه خیلیم ناراحت میشه
خواستم بدونی.
برگشتم سمتشو لبخندی به روش زدم
_سیاوش اگه میخوای بری اوکی برو ولی ماهک پر کاملا جدیم رواین مسئله
از هرچیزی بگذرم این مسئلرو فراموش نمیکنم.
اخمی کرد
+الکی لج نکن
مامانم قول داده
خواستم چیزی بگم که اجازه ندادو لبامو به دندون گرفت و زبونشو وارد دهنم کرد
میدونستم چی تو سرش میگذره ولی کور خونده.
منم عمیق بوسیدمش و کشیدم کنار
_منم احیانا به کسی قول بدم و بخوام برم مشکلی که نیست.
اخماش کشیده شد توهم و چیزی نگفت
_سیاوش چیزیو که اجازه نمیدی من انجام بدم خودتم نباید انجام بدی
بوسی رو گونش زدم و پیاده شدم...

1403/08/19 03:10

#پارت245
پیاده شدم و زدم رو شیشه که شیشرو داد پایین
_حرفامو فراموش نکن عزیزم
بوسی واسش فرستادم و دیگه فرصت ندادم چیزی بگه و به طرف خونه رفتم
درو با کلید باز کردم و با عجله خودمو به اسانسور رسوندم.....
○●○●○●○●○●○●○●○●
باشنیدن زنگ باعجله از جام بلندشدم و دوییدم تو اتاق خانوم
'دختر بیا صبحونمو بده.
با گیجی نگاهی به ساعت کردم بادیدن ساعت 5ونیم صبح میخواستم جیغ بزنم اخه بگو تو مگه نگهبانی!
_خانوم یکم زود نیست؟
'صبحونموبیار دختر!
کلافه چشمی گفتم و صبحونشو آماده کردم
باصدای خواب الود آقاایمان از پشتم هینی گفتم و به عقب برگشتم
=این وقت صبح؟
_دستور مادرتونه
=ازدست این مامان
سرصبحم نمیذاره کپه مرگمونو بذاریم
دوباره برگشت و رفت تو اتاقش.
سینی حاوی صبحانرو بردم اتاقش و بعداز تحویل دادنش از دوباره اومدم تو اتاق و
تخت گرفتم خوابیدم.

1403/08/19 03:13

#پارت246
باشنیدن صدای پی در پی زنگ گوشیم باگیجی سرمو بلندکردمو دوباره رو تخت
گذاشتم
سرمو بلند کردم و بدون نگاه کردن به اسم طرف گوشیو خاموش کردم و به ادامه
خوابم رسیدم.
نمیدونم چقد خوابیده بودم که چندتقه به در زده شد و کسی داخل اومد و سفت از
بازوم گرفت و کشید با هینی چشمامو باز کردم که سیاوش و بالا سرم دیدم
_سیاوش
اخم وحشتناکی کرد و سرمو تو بغلش گرفت و نگاه اخم آلودی به آقا ایمان که تو
چارچوب در مونده بود انداخت که اونم وقتی دید من سیاوشو میشناسم تنهامون
گذاشت تا در بسته شد سرمو از خودش دور کرد که فهمیدم به خاطر اینکه سر لخت
بودم سرمو بغل کرد نه از رو محبت /:
بهم توپید
+این چه وضع لباس پوشیدنه؟
جلو اون مردک هم همینطوری میپوشی؟
گوشیتو چرا جواب نمیدادی
خواب الود خمیازه ای کشیدم
_خواب بودم دیگه
نمیدونم قیافم چطور بود که بازور جلوی خندشو نگهداشت
+پاشو آماده شو بریم
_کجا؟!
+خونه من
دیگ نمیذارم اینجا بمونی
حق به جانب خواستم چیزی بگم که خنده ای کرد
+شوخی کردم وحشی نشو
مامانم دستور داد ناهار و با مهشید برم بیرون
الانم ساعت 11ونیم
اونقد بهت زنگ زدم که بهت خبر بدم جواب ندادی
گفتم نگفته میرم باز وحشی میشی
براق شدم سمتش
_دیگههههه چی؟؟؟؟
بعدم برین خونه بعدم بوس بوس لالا!
خندش گرفت ولی سعی کردجلوی خندشو بگیره
+این چرت وپرتارو از کجات درآوردی؟
_حق نداری بری
+ماهک میگم مامانم قول داده به باباش نرم ناراحت میشه.
پوزخندی زدم و دستمو دور گردنش انداختم و سرمو جلو بردم که چشماش زوم
لبام شد و به وضوح صدای قورت دادن آب گلوشو شنیدم......

1403/08/19 03:16

#پارت247
تویه سانتی لباش خمار و داغ زمزمه کردم
_دیشب چی گفتم بهت سیاوش؟
بری ماهک پَر!
خواست لبشو به لبم برسونه که عقب کشیدم و بیخیال از تخت پریدم پایین
هیز و مسخ شده نگاهی به سرتاپام انداخت که حس کردم لختم
_من برم آماده شم امروز باید برم دانشگاه
به طرف کمدم رفتم.
کلافه و باحرص دستی توموهاش کشید
از اتاق دراومد و بعدم صدای کوبیده شدن در خونه اومد....
حالا موقع عملی کردن نقشم بود
سریع آماده شدم و لباس قرمز و جلو بازی با یه ساپورت پوشیدم و آرایشی کردم و
موهامو یه طرفی ریختم
اوه ماهک چه کردی همرو دیوونه کردی
زنگی به مریم زدم
_کجا داره میره؟
مریم: نمیدونم والا بی هدفه فعلا.
_ ببین کدوم رستوران میره ،داداشتم اوکیه؟
مریم: اوکیه اوکی یه تیپی زده
باور کن دلتو میبره سیاوشو یادت میره.
خنده ای کردم
_خفه شو مریم خله
مریم: چشششششم شمافقط امر کن بانوی من.
_زبون باز
گوشیو قطع کردم و بعد آماده شدنم به طرف آشپزخونه رفتم و قضیرو سر بسته
برای اقا ایمان گفتم که اون باکمال میل قبول کردو حتی گفت اگر کمکی خواستم
هستش و اینا.
باخوشحالی ازاینکه همه چی داره خوب پیش میره از خونه زدم بیرون و رفتم
سرخیابون تا با تاکسی برم به آدرسی که مریم قراره بفرسته.....

1403/08/19 03:23

#پارت248
دربست گرفتم و به همون آدرس رفتم
کثافت حتی حرف منو به چیزشم نگرفته
چقد راحت اومده نشسته.
من امروز یه بلایی سرت بیارم سیاوش که به گوه خوردن بیوفتی.
بادیدن مریم و داداشش سمت ماشینشون رفتم و خودمو انداختم داخل
مریم:واااااوووووو چه کردی ماهک
_سلام سینا چطوری؟
"سلام عالیم
موش کوچولو چطوره؟
با ناز موهامو یه طرفی کردم و دهنمو کج و کوله کردم
_عااالی
مریم: اه اه اداهاشو ببین چندش
جیغی کشیدم
_مریم خفه شو دارم واس داداشت عشوه میام
صدای خنده هر سه تامون بلندشد
باپیاده شدن دختری از ماشین و رفتنش به طرف رستوران خنده سه تامون هم کم
کم جمع شد و دنبالش کردیم
باناز رفت و با سیاوش دست داد و بغلش کرد
خون خونمو میخورد دختره هرزه
چه ناز و اداییم میاد
دندون قرچه ای کردم
زنگی به سیاوش زدم که آروم نگاه کردو باز گوشیو برگردوند
هه یه آشی برات بپزم که بدونی پرده یه دخترو زدن و بعدم با یکی دیگه قرار
گذاشتن یعنی چی!
مریم: حالا نوبت شماست
سری تکون دادم و با سینا زدیم قدش...
باهم از ماشین پیاده شدیم و با عشوه دستمو تو دستش گذاشتم و به طرف رستوران رفتم.
نصف راه خندم گرفت و خودمو پشت سینا کشیدم
_وااای معدم داره جرمیخوره از خنده بیا برگردیم
'خل و چل دوقدم مونده به نقشه برگردیم
کشون کشون منو دنبالش میکشید
سیاوش هنوز مارو ندیده بود و گرم صحبت کردن بود.
طوری نشستم که درست روبروی اون بودم و پشت سیناهم به اون
یجوری که اگه سرشو بلند میکرد درست منو میدید سعی کردم بهش نگاه نکنم و
غذاهامونو سفارش دادیم
سینا: اینجا یه نوشابه هم بخوریم خونمون مکیده میشه
این پسره چطور دوست دختراشو میاره اینجا!
بااخم براق شدم سمتش
_هووووی دوست دخترش نیست
باعشوه ای که بیشتر انگار داشت ادای چنددقیقه پیشه منو درمیاورد با پشت چشمی
که نازک کرد گفت
"حالااا هرچی
خنده منو گرفت و به زود سعی کردم یکم جدی باشم
یه لحظه بیرونو نگاه کردم و سرمو برگردوندم که چشمای سیاوش خورد به چشمام
با دیدن نگاه ناباور و خشنش با ترس نگاه ازش گرفتم
_سینا دید مارو
تااینو بهش گفتم به سرفه افتاد
اه از ما ضایع تر هم بود لعنتی؟؟؟؟؟

1403/08/19 03:29

#پارت249
ترسیدم طرفمون حمله کنه الان ولی نگاه ازمون گرفت
خم شدم و محکم زدم به پاش
_کثافت آبرومون رفت
سینا:وااای دختر چرا هولم کردی خب
اون چیزایی که توازاین گفتی گفتم الان میاد از پشت افقی می.گاد منو.
چشم غره ای بهش رفتم
_خفه خفه کتکت پیشم محفوظه
سینا:اوهو یه چیزم بدهکارشدیم.
باصدای پیامک گوشیم سریع روشنش کردم
+این کثافت کیه؟
جواب ندادم و به جاش نگاهش کردم و ابرویی بالا انداختم
سرخی صورتشو از این فاصله هم حس میکردم
+پاشو گمشو از جلوی چشمای اون عوضی
بازم جواب ندادم و به جاش باز لبخندی بهش زدم.
از جاش بلندشد که باترس به سینا نگاه کردم و به پشت سرش اشاره کردم
باترس خواست بلندشه که دستشو گرفتم
_خاک تو سرت کجاااا
سینا:ماهک من جوونم سن و سالم کمه
میخوام ازاین به بعد دزدشم
آرزوهااا دارم
خواهش میکنم بزار فرار کنم.
بازور جلوی خندمو گرفتم تا به حرفای مزخرفش قهقهه نزنم.
_خاک توسرت بااین آرزوهای کی.ریت.
سیاوش اومدو درست نزدیک میز ما موند نگاه وحشتناکی به سینا انداخت و
بازومو سفت گرفت و ازجام بلند کرد و زیرگوشم غرید
+پاشو گمشو بیرون تا همینجا این لباسایی که هرزه هاهم تنشون نمیکننو تو تنت
جر ندادم
ابرویی بالا انداختم
_ببخشید شما؟
به جا نمیارم
رو کردم به سینا
_سیناجان شما میشناسیش؟
طوری بازمو فشار دادکه کم موند زار بزنم.
_آخ آیییییی ول کن شکوندیش
طوری که سیاوش سرخ شده بود و نفس نفس میزد حس میکردم به یه چیکه
اکسیژن محتاجه.....
سینا:عزیزم این آقاکیه؟

تابه خودم بیام سیاوش خیز برداشت سمت سینا و یه مشت خوابوند تو دهنش
صدای من تو عربده سیاوش گم شد
+بیشررررف توکی باشی به زن من بگی عزیزمممممم
همه برگشته بودن و مارو نگاه میکردن حتی اون دختره مهشید....

1403/08/19 03:37

#پارت250
چندنفر اومدن جلو و سیاوشو از رو سینای بدبخت کشیدن کنار
سینا لاغر و بیبی فیس بود و در مقابل هیکل و قیافه خشن سیاوش مثل مورچه بود
دونفر سیاوشو گرفته بودن و اونم ازهمونجا فحش میداد.
باترس دوییدم سمت سینا که پخش زمین بود و دستش رو دماغش زیر لب طوری
که فقط من بشنوم نالید
'آخ دستش بشکنه دماغم ترکید
تاخواستم چیزی بگم صدای سیاوش و دادش منو از جا پروند
+چی داری در گوشش زر زر میکنییییییی
حس میکردم الان سکته میکنه.
توچنددقیقه حراست دانشگاه مقابل رستوران ریختن داخل ....
همرو متفرق کردن و سیاوشم دست بند زدن واای خدای من چی فکر میکردیم و
چیشد!
از دستای سینا هم چسبیدن و بازور سوار ماشینش کردن
بدبخت سینا..!
○●○●○●○●○●○●
3ساعت از اون اتفاقات و به عبارتی نقشمون میگذره
دماغ سینارو پانسمان کردن و خداروشکر چیز جدی ای نبود و شکایتی هم نکرد
مریمم جواب تلفنامو نمیداد و به عبارتی فکر کنم قهر بود.
با اومدن وکیل سیاوش و دادن تعهدی از اتاق دراومدیم با ترس یه گوشه مونده بودم
و نگاهش میکردم
تا چشم گردوند منو دید غرید
+بیا بریم
باترس کنار اون و وکیل به راه افتادم و اون با ماشین خودش رفت و ماهم سوار
ماشین سیاوش شدیم.
میدونستم امشب کتک میخورم و البته حقمه
اخه بگو این چه جونیه میریزی دختر!

1403/08/19 03:41

#پارت251
دست پیش گرفتم که پس نیوفتم
_قرار بود نرین آقا سیاوش
چیشد؟؟
زیرلب غرید
+فقط خفه شو
خنده بلندی کردم میدونستم تواون شرایط سوهان روحشه
_شما فقط امر کنین پادشاه اعظم
بعدم جدی گفتم
_نگهدار
میگمممم نگهدار
سرعتشو بیشتر کردو قفل کودکو زد
جیغ کشیدم و کوبیدم به شیشه ماشین
بایه حرکت ماشینو کشید کنارو سرشو گذاشت رو فرمون
مسخ شده نگاهش کردم
نکنه چیزیش شده
آروم و دودل پرسیدم
_خوبی؟
سرشو بلندکرد و بانگاه خسته ای نگاهم کرد
+خودت چی فکر میکنی؟
_من باید الان ناراحت باشم
اونوقت تو....
+آره من
خسته شدم ازاین وضعیت
ازاین جنگ و بدو بدو
دیگه نمیکشم
نمیتونم مشکلاتو به دوش بکشم.
باصدای لرزونی که انگار از ته گلوم میومد پرسیدم
_یع..یعنی چی
+تو حق داشتی که رفتی
اشتباه از من بود که همش پاپیچت شدم و مجبورت کردم که باز باهم باشیم
_پشیمونی؟
بی حرف توچشمام نگاه کرد
یعنی این پایان عشق ما بود؟
سعی کردم از پشت اشکای جمع شده تو چشمم سیاوشو ببینم
اون موقع که از پیشش رفتم ناراحت نبودم ولی حالا که میدیدم سیاوش خودش منو
کنار گذاشته واسم سنگین بود
_سیاوش میفهمی چی میگی؟
سری تکون داد و به روبروش خیره شد
حال اونم دست کمی از من نداشت
ولی سعی میکرد قوی جلوه بده
+من تصمیممو گرفتم!
با مهشید ازدواج میکنم
درسته علاقه ای بهش ندارم ولی یه ازدواج منطقیه
از دوتا فرهنگ و دنیای مساوی!
حرفشو قطع کردم و باصدای لرزونی گفتم
_اون موقع که بهم تجاوز کردی فکر دنیا ها و فرهنگمونو نکردی؟
سرشو انداخت پایین
+ما..ماهک من شرمندتم
میدونم بدترین کارو درحقت کردم .
و به خاطر این کارمم شده تا آخر عمر تمام مخارج زندگیت با من....
دستمو بردم به دستگیره ماشین و درهمین حین که به سمتش برمیگشتم بااشکایی
که نمیدونم کِی روون شده بود توچشماش نگاه کردم
_این درو بازکن
قفل و زد
تیر خلاص و زدم
_دنیاهامون متفاوت بود درست!
من درحدت نبودم درست !
ولی به اندازه تمام نابرابری های دنیا دوست دارم سیاوش...
+ماهک
_هیس دیگه نمیخوام چیزی بشنوم
اجازه ندادم دیگ چیزی بگه
بلافاصله پریدم پایین و شروع کردم به دوییدن
صدای بلندشو از پشتم میشنیدم که صدام میکرد....

1403/08/19 03:49

#پارت252
سیاوش دیگه واسم تموم شد
دیگه نمیخواست جلو چشمش باشم؟
پشیمونه؟
میخواد خرج زندگیمو بده
یعنی من اونقد بدبختم؟
بی رحم این کارتو فراموش نمیکنم هیچوقت
سوختم
به اندازه تمام زندگیم باختم
ازاین به بعد کی قراره حرصمو دربیاره
ترس کیو داشته باشم؟
ولم کرد؟
مهشید میشه خانوم خونش؟
دلیل زندگیش
اشکام مثل سیل روون شده بود و اختیاری روشون نداشتم
همه جا دور سرم میچرخید چراااخدا تقصیرمن چی بود؟
غیراینه که از دوست داشتن زیاد یه کارایی کردم که نباید؟
نگاهی به دستم کردم چیزی که همیشه مرد من آقای من از عصبانیت میگرفت و
میکشید و من اون لحظه جرعت نداشتم چیزی بگم ولی بعد غر میزدم سرش
باتمام عصبانیتاش یدونه بود واسم
نگاهی به اونور خیابون انداختم پسر بچه ای گل میفروخت
چندوقت پیش فکر میکردم چی میشد باسیاوش یه زندگی جدید شروع میکردیم و
مثل تمام زوجا یه بچمون بشه و اسمشو بزاریم "سایمون"
به اسم سیاوشم میومد
مثل تمام دخترا خیال بافی کردم
اشتباه کردم
قیافه بانمکی داشت ناخوداگاه کشیده شدم سمتش
دلم میخواست سفت بغلش کنم تا باورم شه که همه چی دروغ و خوابه و ازاین
کابوس بیدارشم
پسربچه دویید طرف بالای خیابون مثل دیوونه ها دستمو بلند کردمو قدم تند کردم
تویه لحظه نفهمیدم چیشد و ضربه شدیدی بهم خورد و
دنیا دورسرم چرخید و چرخید.....

1403/08/19 03:53