#پارت231
منو نشوند رو تخت و همونطور که با چشمای خمارش براندازم میکرد یکی از دستامو
گرفت و گذاشت رو سینش و فشار داد
رو پاهام نشست و باسنشو مالید رو آلتم
بدون مخالفت فقط حرکاتشو دنبال میکردم
خودش دست به کارشد و تاپشو دراورد
سینه های بزرگ و پروتزیش تواون سوتین تنگ درحال انفجار بودن ولی هیچ
هیجانی تومن به وجود نیاورد
پاشد و شلوارشم دراورد و خودشو انداخت رومو درازم کرد...
فقط بایه شرت و سوتین بود!
لبامو به دهن گرفت و شروع کرد مکیدن
منم با فکر ماهک و اینکه الان داره بااونی که نمیدونم کیه داره حال میکنه
باخشم همراهیش کردم که دستمو گرفت گذاشت رو باسنش...
محکم رو باسنش میکوبیدم و
سفت همو میبوسیدیم
هیچی حالیم نبود و فقط به ماهک فکر میکردم اصلا نمیدونستم دارم با سحر چیکار
میکنم و انگار تو دنیای دیگه ای سِیر میکردم.....
غافل ازاینکه مامانم و سحر چه نقشه شومی واسم کشیدن!
1403/08/19 02:24