The chronograph is started when the event is seen and stopped when it is heard. The chronograph seconds hand indicates the distance from the event on the telemetric scale. Telemeter: on account of most replica watches using a telemeter scale, best rolex replica Three different views from three different continents on the finalists in the Chronograph category at this years Grand Prix d . Audemars Piguet Replica Uk omegasphereco uk.

رمان کده🤤

201 عضو

#پارت277
سیاوش به زور لبخندی به اون دختره زد که بیشتر شبیه دهن کجی بود.
باگیجی نگاهی بین سجاد و این پسره سیاوش گردوندم دلیل این خصومتی که الان
میخواست از چشماشون بزنه بیرون و درک نمیکردم
باجلو اومدن دستی به دختر قد بلند و کشیده ای چشمم افتاد
اندام ورزشکاریش زیادی توچشم بود...
با خواهر سجاد دست داد و ....
سیاوش و بغل کرد
"چطوری پسر کم پیدایی؟
سیاوش لبخند یه طرفی ای زد
+درگیر مشکلات زندگی
یکی زد رو بازوش
"همچین میگه مشکلات زندگی
بابا از مجردیت لذت ببر.
باچندشی به بحث بینشون و اون صدای کلفت دختره
که بیشتر شبیه پسرا کرده بودش گوش دادم
خدایا دوجنسست؟؟
به طبع چنتا دختر دیگه هم اومدن به اون صورت.
+سلام جِرلی
یه دختر بیش از حد سفید اومد جلو و خواست اونم بغلش کنه که نمیدونم چرا یه لحظه حرصم گرفت و ناخواسته باقدمایی تند نزدیک سیاوش شدم و
دستشو تو دستام سفت گرفتم.
حرف تودهن سیاوش ماسید و باتعجبی همراه باذوق نگاهم کرد
"اوه این باربی خوش استایل کیه سیاوش؟
صدای یکی از پسرا بود
سیاوش دستشو انداخت دوکمرم
+دوستم ماهک
خصمانه به طرفش برگشتم
اینقدر از عشق بی حد و مرزی کع حرف میزد همین بود؟؟؟؟
دوست؟؟
اونم از جنس معمولییش؟؟

1403/08/20 04:04

#پارت278
باحرص خواستم دستمو از تودستش دربیارم که این اجازرو نداد و خدمه اونارو به
طرف پذیرایی دعوت کرد....
باخشم نگاهی حوالش کردم
_دوست جونم ولم کن
کلافه چشم گردوند
+باز پاچه میگیری که
پوزخندی زدم و با اون یکی دستم زدم روبازوش
_هار شدن که مختص به شماست
و بالحن تلخ تری ادامه دادم
_آقای دوست!
بی توجه به جلز و ولزم دستمو کشید به طرف جایی که بچه ها بودن
+حتی دوست معمولیمم باشی
تهش اخرشب جات زیر منه!
از چیزی که گفت نمیدونم چرا حس کردم نوک سینم سفت شد
بایه حرفش این همه تاثیر؟؟؟
سعی کردم به روی خودم نیارم و کمتر به اون جمله صک*صیش فکر کنم
اگه میخواستم این مردو توصیف کنم
یه جنتلمن واقعی بود
البته از جنس سگش!
والا اخلاق درست حسابی که نداره.
رو مبل دونفره ای جاگرفت
منم کنارش نشستم و تا حد امکان سعی کردم فاصلمو باهاش به صفر برسونم تا نگاه
اون دخترای چندش از رو بدن ورزیدش کنده شه
"عزیزم
جاهستا میتونی یکم بافاصله بشینی
همه به این حرف مضخرف اون دختر خندیدن.
هه به من میخندی؟
به من میگن ماهک!
خونسرد لب زدم
_اسمت؟
بالحن تمسخر امیزی دستشو اورد بالا
"خانوم اجازه
لیلی محدوی
صدای خنده ی جمع بلندترشد
_چند وقته؟
خندشو کم کرد
"چی چند وقته؟
_که بو چس بهت خورده فکر کردی شادی اوری
گفتن جملم همانا و ولو شدن جمع رو زمین همانا...
ملت اوسگلنا نگاه نگاه....
کم مونده زمین و گاز بگیرن
نه به اون پرستیژ خاصشون نه به این هَوَل بازیشون!
صدای هه گفتن لیلی بین خنده هاشون گم شد.
باصدای لاتی ای لب زد
"خیارشوریا واس خودت یه پا...

1403/08/20 04:09

#پارت279
با نیشگونی که از پهلوم گرفته شد آخی گفتم و باغیض به سیاوش که ریلکس
چشمش به جلو بود انداختم...
باصدای یکی از بچه ها به طرفش برگشتم
"راستیتش میدونی چرا اومدیم سیاوش
شرکت ما به طراحیه تو احتیاج داره و در این زمینه هر مبلغی مد نظرته ما باهات
اوکییم.
باز این خیارشور (لیلی)پرید وسط و بالحن معترضی گفت
"عهههه حامد چرا اینقدر رسمی حرف میزنی
سیاوش که از خودمونه.
ابرویی بالا انداختم از خودمون؟یعنی از کدوماش؟
حامد:نه خب به هر حال یه قرار کاریه بیشتر.
سیاوش سرفه ای مصلحتی کرد
+ببین درسته ماباهم رقیب هستیم ولی خب من خوشحال میشم تو مشکلات کمکت
کنم ولی خودت که میدونی وقت ندارم کارو زود تحویل بدم
حامد:یعنی رد میکنی؟؟
سیاوش سری تکون داد
جمع مزخرفی بود.
همه ساکت شده بودن و به مزخرفات اینا گوش میدادن
هیچی از حرفاشون متوجه نمیشدم
به طرف آشپزخونه رفتم
چندنفری مشغول به کار بودن
یکی سبزی تمیز میکرد و چندنفری هم سر اجاق گاز بودن
با دیدن نرمین خانوم حالت تدافعی گرفتم که نیم نگاه جدی ای بهم انداخت و
بالحن ترسناکی گفت
=چیه دخترجون؟
دستامو پشتم قالب گرفتم
_حوصلم سررفت
تنقلات میخوام.
فکر کردم الان مخالفت میکنه ولی برخلاف تصوراتم گفت
'مینا
بیا از یخچال توت و نوتلا بیار واسش
و از کنارم گذشت با ذوق رو صندلی نشستم
همه یه جوری نگاهم میکردن
بالاخره پیرزنی که سبزی پاک میکرد گفت
"مادر جان
زن صیغه ایه آقایی؟؟
_اووووم
راستشو بخواین نه
لبشو گاز گرفت و یکی زد رو دستش
:خانوم جون بشنوه عصبی میشن
باگیجی سری براش تکون دادم
_خانوم جون؟
مادربزرگ اقارو میگم
مادره مادرشون
_اوه
مگه اینجاست؟؟
:نه دوروزی رفتن روستای بالایی
_روستای بالایی؟؟؟؟
مگه اینجا روستاست که بالا پایین داشته باشه؟؟؟؟؟؟
:بله خانوم جان.
خان این روستا خانوم بزرگ و برادر ناتنیه آقاست.
_عه مگه برادر داره؟
:بله ناتنی
البته خان اصلی آقاسیاوشه
ولی چون ایشون دوتاشرکت اداره میکنن تو شهر امورات اینجارو سپردن به آقا سونِر
خنده ای کردم
_ماشاالله چقد شما حرف نگهدارین
تو5دقیقه اطلاعات زندگیشونو ریختین رو دایره.
اخمی کرد
:درست صحبت کن دخترجون
کمی خودمو جمع و جور کردم و به ادامه خوردن نوتلا و توت فرنگی قشنگم
رسیدم...

1403/08/20 04:17

#پارت280
کم کم داشت به صورت خیلی بدی حوصلم دیگه سر میرفت
خوردنمم تموم شد.
به دوتا دختری که آروم پچ پچ میکردن چشم غره ای رفتم
همهمه خوابیده بود
نمیدونم مهمونا رفته بودن یا درحال استراحت بودن
اون پیرزنه هم که اسمشو نمیدونم بایه من اخم زل زده بود بهم
سری به معنی چیه براش تکون دادم!
به تاسف سری واسم تکون داد
:دخترجون واقعا محرم آقا نیستی و با آقا تویه اتاق بودی؟؟؟
تکیه دادم به صندلی
باگیجی سری تکون دادم
_مگه چی میشه
ماکه کاری نکردیم
توذهنم فاکتور گرفتم البته جدااز اینکه کم مونده بود حاملمم کنه این خان خل و
چلتون!
:واجب شد پس اطلاع بدم.
_به کی؟
بدون جواب دادن بهم بازور و اخ اوخ که فکر کنم در اثر پیری و درد بود ازپشت میز
بلندشد
سبزی هارو به یه دختر گفت جمع کنه و خودش از آشپزخونه دراومد
دختره طوری خودشو بقچه پیچ کرده بود انگار چه خبره.
باخستگی سری تکون دادم
از بس ملت و آنالیز کردم کسالت گرفتم
اوه چه باکلاس شدم
کسالت گرفتم!!!!!
تادیروز نون واس خوردن نداشتم و آواره بودم یهو عمومو پیدا کردم و از یه طرفم
سیاوش
البته طبق گفته ها زندگیم تواین یه سال خوب بوده
البته طبق گفته سیاوش!
از آشپزخونه دراومدم که فقط دوتا دختر و یه پسرو توپذیرایی با سیاوش دیدم
همه رفته بودن
بهتر!
مخم رد داده بود از سر صداشون.
باقدمای آرومی وارد پذیرایی شدم و رو یکی از مبلا نشستم....

1403/08/20 04:21

#پارت281
نگاهم کشیده شد سمتشون
لیلی و یه دختری که ندیده بودم و یه پسر چشم رنگی از اون قشنگا^_^
"عزیزم تا کِی اینجایی؟
باشنیدن صدای مزخرف لیلی نیم نگاهی حوالش کردم.
_تازمانی که سیاوش اینجا باشه.
سیاوش نیمچه لبخندی از حرفم رو صورتش اومد
خواست باز چیزی بگه که صدایی از پشت سرم اومد
"اوووووف داداش کِی اومدی
چراخبر ندادی؟
سیاوش با خوشحالی از جاش بلندشدو اون پسرو درآغوش گرفت
حدس اینکه این شخص سونر باشه کار سختی نبود
باهممون به گرمی سلام داد و نشست.
+خبر نمیگیری
سرت با از ما بهترون گرمه؟
"نه بابا
گفتم مزاحم نشم.
صدای پرعشوه لیلی پیچید تو جمعمون
"وای سونر دلم واست یه ذره شده بود بی معرفت.
سونر چشمکی زد و بالحن شیطونی لب زد
=عزیزم رفع دلتنگی آخرشب...
از حرفش همه به خنده افتادن و لبخند لیلی وسیع تر.
به سیاوش نگاه کردم که اخم کوچیکی روصورتش بود
یعنی از اینکه داداشش شب لیلیو به تختش دعوت کرد ناراحت شد؟؟؟

1403/08/20 04:28

#پارت282
نگاه سونر کشیده شد سمت من
=سیاوش این بانوی زیبارومعرفی نمیکنی؟؟
سیاوش بالحن جدی ای بر خلاف لحن چندددقیقه پیشش لب زد
+دوستم هستن
هه باز منو دوستش معرفی کرد
سونر خواست چیزی بگه که سیاوش از جاش بلندشد
+ما بریم یکم استراحت کنیم خسته راهیم
مخاطبش بی شک من بودم ولی خودمو زدم به اون راه.
آقا مگه زوره؟؟؟؟؟
نمیخوام باهاش تویه اتاق باشم
توجمع دیگه نتونست بگه و بعد از نیم نگاه تهدید آمیزی جمعو ترک کرد
صدای دختر کناریه لیلی بلندشد.
'آب و هوای این روستا همیشه پوستمو خشک میکنه
سونر چشمکی زد
'یه آب هست بزنی به دستت نرمه نرم میشه.
صدای قهقهشون بلندشد از حرفشون سر درنیاوردم
بلندشدم و بی سر صدا از جمعشون زدم بیرون
طرف حیاط میخواستم برم که بازوم کشیده شد با تعجب به دوتا دختر هیکلی ای
که از بازوم چسبیده بودن نگاه کردم
به زور منو کشوندن سمت طبقه بالا
_هووووووی چیکار میکنی
؛حرف نزن دستور اقاست.
خواستم باز جیغ بزنم که یه دست دیگه رو دهنم قرار گرفت باحرص دست و پا
میزدم ولی اون دوتا زیادی غول تشن بودن
بازور منو بردن سمت همون اتاقی که ازش بیرون اومده بودیم و به زور انداختنم
داخل تا برگشتم بکوبم به دیوار دستایی دورم حلقه شد و زیر گوشم و مک زد
موهای تنم سیخ شد
لعنتی
من چقد بی جنبم
_ولم کن
بی توجه به حرفم دستاشو سفت دورم حلقه کردو کشید سمت تخت
_شنیدی چی گفتم
خوابدندم رو تخت و تابه خودم بیام خیمه زد روم
+چرا اینقدر لجبازی؟
هرچقدر لجبازی کنی بیشتر عذاب میکشی
این قبلنم بهت ثابت شده ولی حیف که الان یادت نیست.
باحرص دستامو خواستم از زیرش دربیارم که وزنشو بیشتر انداخت روم
_اخ
سنگینی
بالحن خماری زیر گوشم لب زد
+لج نکن باهام ماهک
ظرفیتم تکمیله.

1403/08/20 04:33

#پارت283
بالحن آرومتر از خودش لب زدم
_بهم فرصت بده
من تورو یادم نمیاد.
باحرص سر تکون داد
+به اندازه 8ماه بهت فرصت دادم ازاینجا به بعدش فقط تنت میتونه آرومم کنه
و با اتمام جملش سینمو طوری تو مشتش فشار داد که حس کردم پودر شد سینه
بدبختم
_آآآآخ
لیسی به گردنم زد
+هیس
کوچولویه من
واس آخ گفتن زوده
با یه حرکت پیرهنمو داد بالا
از خجالت سرخ شدم.
_من آمادگیشو ندارم
بی توجه به حرفم سرشو جلو برد و لیسی از رو سوتین زد
داشتم خیس میشدم ولی سعی کردم جلوشو بگیرم
من هنوز کامل باورش نکرده بودم
سرشو گرفتم و سعی کردم از خودم دورش کنم
_نکن
میفهمی؟؟؟؟
من هیچ نمیشناسم توکی هستی؟؟؟

1403/08/20 04:36

#پارت284
صدای نفس نفس زدنش زیر گوشم باعث میشد حس جنون بهم دست بده
نمیدونم چرا بدنم اینقدر نسبت بهش عکس العمل نشون میداد....
بین بازوهاش سفت فشارم داد و پاهامو با پاهاش قفل کرد
لباش و رو لبام گذاشت و عمیقا مکید.
آخ کشداری گفتم و دستمو گذاشتم گوشه لبم بی توجه بهم سرشو رو نوک سینم
گذاشت و میکی بهش زد
+اووووف بدنت سیستمات مغزمو از کار میندازه
دختر توچی داری.
باشنیدن صدای خمارش زیرگوشم زیردلم تیرکشید
نالیدم
_سیاوش
سینمو یواش تو مشتش فشار داد و چونمو مکید
+جونه سیاوش؛عمرسیاوش
دستمو توموهاش چنگ کردم و کمرمو رو تخت کوبیدم.
تحریک شده بودم و چشمام خماره خمار بود....

1403/08/20 04:38

#پارت286
بعداز چندضربه سیاوش هم با آه مردونه ای توم خالی کرد
_اخ داغی
چونمو زبون زد و خمار نالید
+اثرات بدن توئه
کمرنموند برام
لبخند خسته ای زدم و دستمو رو گردنش گذاشتم
نگاه خیره ای تو چشمام کرد و پیشونیمو آروم بوسید
غرق لذت شدم از این بوسه...
خواست تکون بخوره که آخش بلندشد
+کمرمو داغون کردی با ناخونت
بایاد آوری چنگایی که به کمرش زدم به زور جلوی خندمو گرفتم
_میخواستی ملایم باشی منم چنگ نندازم
سرشو تکون داد
+اها پس ملایم دوست داری
نیشخندی زدم
_همون خشن بهتره
تک خندی کرد و بوسی رو سینم نشوند و دستشو از لای پام گذروند ناخواسته آهی
کشیدم که از جاش بلندشد
نامرد میخواست منو تشنه کنه بعدبره.
آروم و خمار لب زدم
_نامردی
میدونستی؟؟؟
قهقهش تو فضای اتاق پیچید و من از حرص چشمامو چپ کردم
با باز شدن ناگهانی در جیغ کشیدم و سیاوش منو سفت تو بغلش گرفت طوری که
معلوم نباشم....
بادیدن...

1403/08/20 04:45

#پارت287
بادیدن پیرزنی با عصا جلوی در کم موند قبض روح شم
:سیاوش اینجا فاحشه خونه باز کردی؟
از خجالت و چیزی که بهم نسبت داد خشم سرتاسر وجودمو گرفت.
وضعیت درستی نداشتیم
باگفتن
:پایین منتظرتم
بیرون رفت و درو کوبید.
نگاهی به چشمای سیاوش کردم که اخم پرنگی کرده بود
زود از جاش بلندشد و شلوارشو پوشید
مسخ شده رو تخت نشستم
_سیاوش اون کی بود؟
+مامان بزرگمه
باترس هینی کشیدم و دستمو گذاشتم جلوی دهنم
+هیس چیزی نیست
از اتاق نمیای بیرون تابیام.
پتورو تا روی سینم بالاکشیدم و سری تکون دادم.
بادیدن این حرکتم نیشخندی زد و باگفتن برمیگردم زد بیرون.
اوووووف این پیرزنه دیگه کی بود
بهم گفت فاحشه؟؟؟؟
یعنی خانواده ی سیاوش منو به عنوان یه فاحشه میشناسن؟
فکرم خیلی در گیر شده بود و اعصابم از فکرای جورواجوری که تو مغزم رژه میرفت
خورد بود....
&سیاوش&
به سمت اتاق کار خانوم بزرگ راه افتادم
اصلا حوصله ی جنگ اعصاب بااین زن و نداشتم ولی باید صبوری به خرج میدادم
تقه ای زدم که با بیا تو جدی ای که از جانب مامان بزرگ شنیدم داخل شدم
رو مبل همیشگیش نشسته بود و عصاشم تو دستش بود.
بااخم سرتاپامو برانداز کرد
+سلام
خانوم بزرگ:علیک
چه عجب یاد ماهم افتادی
البته با چیزی که دیدم فکر کنم فهمیدم دلیل اومدنت چیه
مگه تو زن نگرفتی پسر
به جای اینکه اون دخترو باخودت بگردونی افتادی دنبال یه مشت هرزه
باشنیدن نسبتی که به ماهک داد دندون قرچه ای کردم
+بزارین از راه برسم بعد شروع کنین
دلیل ازدواج من با مهشید فقط این بود که مامانم منو اجبار کرد و اصلا هیچ علاقه
ای بهش ندارم
این دخترم که بهش انگ فاحشگی میزنین زن شرعی منه
اخماش شدیدتر شد.
خانوم بزرگ:حواست هست داری با آبروی خانوادگیمون چیکار میکنی؟؟؟؟

1403/08/20 04:49

#پارت288
+هه
شما و مامانمم حالیتون هست دارین زندگیه منو نابودمیکنین؟؟؟
خانوم بزرگ :اینکه از یه خانواده اصیل یه دختر تحصیل کرده برات گرفتیم این نابود
کردن زندگیته؟؟؟؟
+من دختری که یه زمان زیر خواب دوستام بود و همه باهاش خاطره داشتن و
نمیخوام
تحصیلات واسم مهم نیست
خانوم بزرگ:تو خیلی...
نخواستم دیگه ادامه حرفشو بشنوم و با قدمای بلندی از اتاق زدم بیرون
پیرزن خرفت
نمیدونم چی از زندگی من میخوان...
بادیدن دختری که پشت در فالگوش وایستاده بود با خشم قدمی جلو گذاشتم و
یکی خوابوندم زیر گوشش جیغی کشید و افتاد زمین صدای فریادم عمارتو لرزوند
+هرزه کثافت فالگوش وایستادی واس من
هااااااااااا
همه باترس اومدن بالا و نظاره گر بودن
این زنیکه پیرم دراومده بود و بانیشخند نگاه میکرد.
اون خدمتکار فضولم رو زمین افتاده بود و هق هق میکرد و از ترس توخودش جمع
شده بود
بادستی که روشونم حس کردم به عقب برگشتم
"داداش آروم باش
اشتباه کرد.
ریما خانوم یه آب بیار اتاق من
و دستمو به طرف اتاقش کشید...
سرم درد میکرد از خشم
بدبخت اون خدمه که تمام حرصمو از دیدن اون زن رو اون دختر خالی کردم....

1403/08/20 04:52

#پارت289
&ماهک&
صدای داد و بیداد بیرون خوابید البته داد و بیدادای سیاوش...
کی فکرشو میکرد همین مردی که الان صدای نعرش وحشتناکه چندددقیقه پیش
قربون صدقم میرفت.
لباسامو پوشیدم و باقدمای نامیزونی بیرون رفتم
همه پراکنده شده بودن و یکی از زنا هم به اون دختره کمک میکردن که از جاش
بلندشه بیچاره این دختره که کاسه کوزه ی عشق و حال ما سراون شکست....
چشم گردوندم که سیاوش و ندیدم..
جرعت نکردم دیگه از اتاق دربیام.
ممکن بود مورد خشم اون دیو دوسر قرار میگرفت تو اتاق کز کرد و دلش گرفت
ازاینکه نمیدونست حتی تو کدوم منطقه از کشور هستن...
باصدای در سریع از جاش بلندشد که سیاوش بااخمای توهم اومدداخل
+لباساتو جمع کن میریم
_منو ببر خونه عموم
باخشم به طرفم نگاه کرد
+اعصابم به اندازه کافی خورد هست
گفتم گمشو لباساتو بپوش بریم
نیشخندی رو لبام جاخوش کرد
_چطور حین رابطه قربون صدقم میرفتی الان هرچی از دهنت در میاد میگی؟
خندش گرفت ولی سعی کرد قیافه جدیشو حفظ کنه
+خب عزیزم
آماده شو
بازم قربون صدقت میرم
نگاهی توچشماش کردم و بافهمیدن منظورش جیغی کشیدم
بچه پرو...

1403/08/20 04:55

#پارت290
خنده ای کردو به طرفم اومد که پریدم اونور تخت و گارد گرفتم
_نیاااجلو
بدون توجه بهم دستشو بند کمد لباسا کردو بازش کرد از اینکه اینطور مضحکانه
ضایع شده بودم حرصم گرفت ولی به روی خودم نیاوردم...
باانداختن لباسا رو تخت نگاهی بهش کردم
هیچکدوم لباسای خودم نبود و سیاوش گفته بود برام خریده بودن
اخه کیو دیدین بدزدنش لباسم باخودش بیاره.
_چیکارمیکنی؟
+اون ساک و از زیر تخت بردار لباسارو جاگیرکن توش بریم
بی حرف سریع تکون دادم
لابد یه چیز میدونست که میگفت.
🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋
باخارج شدن از اون عمارت و جاگیرشدنمون تو ماشین نفس عمیقی کشیدم
سیاوش نیم نگاهی سمتم انداخت
+اون عمارت نفس تورم بند میاورد؟
_آخ اره اره
+ آخ نگو الان بیدارمیشه
باحرص نیم نگاهی سمتش انداختم
_اینم که راه به راه بیدارمیشه
باگفتن این حرف یاد چیزی افتادم
انگار که قبلنم این جملرو گفتم
یه چیزای مبهمی توذهنم اومده بود سعی کردم از فکرشون درام باصدای سیاوش به
طرفش برگشتم
+مگه میشه تورو دیدو هوس اون تنگیو نکرد
چشم غره ای به لحن شیطنت آمیزش رفتم و بی حیایی گفتم...
_حالا کجا میریم؟
+تهران
_خونه عموم؟؟؟
نیشخندی روبه قیافم زد
+واقعا باورت شده تو واس اونا مهمی؟؟؟؟
حتی اونقدر واسشون ارزش نداشتی که تودوره بیهوشیت بعضی اوقات اون هفته ای یبارم نمیومدن بهت سرنمیزدن
میدونی عموت خواست خرج و مخارج بیمارستانو بده و زن عموت نذاشت؟؟؟
من خرجشو دادم
من بودم که هرروز میومدم بهت سرمیزدم
میدونی زن عموت کمکم کرد بدزدمت؟؟؟؟
از چیزایی که شنیده بودم گوشام سوت میکشید و حس مرگ بهم دست میداد
اینقدر تحقیر؟؟؟؟
به گناه نکرده؟؟؟
بی کسیمو به رخم میکشید؟؟
ناخوداگاه قطره اشکی رو گونم چکید
چرا یادم رفته بود من تو خانواده عموم جایی ندارم؟؟؟؟
چرازن عمو اینقدر از من نفرت داشت؟
طوری که بایه غریبه دست به یکی برای دزدینم میکرد...

1403/08/20 05:00

#پارت291
بادردنالیدم
_پولتو به رخم میکشی؟
خب نمیدادی
+نخیر
این پولا برای من پولی نیست
فقط خواستم چشماتو باز کنی و ببینی سنگ کیارو به سینه میزنی.
بغض بدی به ته گلوم چمبره زد چقد بدبخت بودم که از یه به اصطلاح غریبه هم
باید حرف میخوردم.
آخ عمو
آخ....
بی کسیو باتمام پوست و استخونم حس میکردم.
سکوت کردم و سرمو به طرف شیشه برگردوندم قطره های اشکام مثل سیل روون
بودن
نفهمیدم کِی ماشینو کنارکشیدو صورتمو قاب گرفت با حرص به چشمایی که بی
شک کاسه خون بود نگاهی کرد،
+اینارو گفتم که گریه کنی؟؟؟؟؟
هقی زدم که سرمو چسبوند به سینش
دست خودم نبود
دلم عجیب گرفته بود و احساس حقارت میکردم.
باحس صدای گوش نوازش سرمو بلند کردم و توچشماش نگاه کردم
+فدای چشمای قشنگت بشه سیاوش
چقد آخه اشک میریزی
سرشو آروم جلو آورد و نرم مکی به لبم زد که از هیجان زیردلم تیرکشید
سرشو کمی فاصله داد و پچ زد
+عصبانیم نکن خب؟
اختیارمو از دست میدم وقتی میبینم ازم اینطور فراری ای.....
آروم شده بودم
نمیتونم سیاوش چی داشت که باهرحرفش خنکاییو تودلم حس میکردم...

1403/08/20 05:03

#پارت292
بی حرف سری تکون دادم که تک خندی کرد
+زبونتو موش خورده که باز
نمیدونم چرا این جمله تومغزم چرخ خورد انگار قبلا هم این حرفو از سیاوش شنیده
بودم
با سوزش گونم جیغ خفه ای کشیدم و دستی به جای گازش کشیدم
خنده ای کرد
+عه زبونشو ببین
باحرص چشم غره رفتم که ماشینو روشن کردو راه افتاد
صدای آهنگم تا ته زیاد کرد
(تتلو?🝃?/من3)/
_سیا؟
روبهم اخمی کرد
+بدم میاد
ناخداگاه نیشم باز شد
_عه سیااااا
خندش گرفت ولی سعی کرد قیافه جدیشو حفظ کنه
+کوفت
بدم میاد کسی اینطور صدام کنه
بالجبازی مثل بچه ها سری تکون دادم
_من که در اثر شواهد برات هرکسی نیستم
پس میتونم بگم
دستمو از رو پام برداشت و بوسی روش کرد
+آره اینم حرفیه
غرق خوشی شدم ازاین حرفش....
باصدای زنگ گوشیش دستمو ول کرد و گوشیو از جیب کتش درآورد
بادیدن اسم تماس گیرنده اخماش و کرد توهم و ریجکت کرد
_کی بود؟
+هیچی
مزاحم
_آهان
بازم زنگ زد که گوشیو سایلنت کرد و گذاشت توجیبش
_سیاوش؟
+هووم
_کی زنگ میزنه؟؟؟
+به من مربوطه
بیخیال
اخمی از این حرفش رو چهرم جاخوش کردو دیگه چیزی نگفتم.
غیر مستقیم بهم فهمونده بود بهم مربوط نیست!

1403/08/20 05:07

#پارت293
همچین غیر مستقیمم نبود
خیلیم مستقیم بود
بیخیال این فکرا شدم و سرمو تکیه دادم به شیشه ...
خوابم میومد و اون همه انرژی ای هم که از دست دادم توش بی تاثیر نبود.
♡○♡○♡○
باحس کشیده شدن بینیم و تنگی نفس با فشار چشمامو باز کردم که قیافه خندون
سیاوشو دیدم
باحرص غرزدم
_والا من تو رمانا خونده بودم
پسره دختررو میگیره توبغلش میبره روتخت یاهم با نازو بوس بیدارش میکنه
قهقهه سیاوش بلندشد
+موش کوچولویه من بوس میخواد؟؟؟
خودشو بیشتر کشید جلو که خودمو بردم توصندلی و چشم غره ای بهش رفتم.
از ماشین پیاده شد که منم به دنبالش پیاده شدم
_اوه اینجا کجاست؟
+شمال
_زر؟؟؟
بااخم برگشت طرفم
+مودب باش
مثل دخترایه خوب چشمی گفتم.
باصدای بوقی از پشت سرمون به عقب برگشتم که لیلی و بااون دختره و پسره دیدم
+دیرکردین
لیلی: پدرمونو دراوردی سیاوش میدونی اون روستا از شمال فرسنگ هااا فاصله
داره؟؟
بعدم مثل بچه ها با ناز لب برچید.
اخمی کردم
چقدعشوه میاد
صدای اون پسره اومد
"میخواستی میموندی تو روستا باخانوم بزرگ درمورد مشکلات رعیتا صحبت
میکردین.
پشت بند حرفش خنده ای کرد
لیلی:عه آتیلاااا
+بچه ها کم وراجی کنین
بیاین بریم داخل
لیلی تند اومداز بازوی سیاوش چسبید
"وای اره خیلی خستم
و صورتشو چسبوند به بازویه سیاوش
سیاوش سرشو خم کرد و لبخندی بهش زدو به طرف داخل رفت!
خون خونمو میخورد
ببین ببین توروخداااا اون دختررو دید چه زود منو فراموش کرد.
باصدای اون پسره که تازه فهمیده بودم اسمش آتیلاست
به طرفش برگشتم
آتیلا: بیخیال بهش فکر نکن لیلی عادتشه خودشو به همه میچسبونه.
پوزخندی زدم
_پس کلا آویزونه
خنده ی مردونه ای کرد که با دیدن چال گونش کم موند پاچه های شلوارمم خیس
کنم.
نمیدونم چطور نگاهش کردم که تک خندی کرد
"باور کنم دراون حد جذابم که اینطور بهم خیره شدی؟
ازاین همه رک بودنش و گافی که دادم تا بناگوش سرخ شدم و به طرف چمدونم
رفتم.
"حالا خجالت نکش شوخی کردم
لبخند نیم بندی بهش زدم.
در عقب و باز کرد و اون دختری که خواب بود و بیدار کرد
"پاشو مرجان
رسیدیم...

1403/08/20 05:13

#پارت294
آتیلا نذاشت چمدونمو بیارم و خودش برام آورد
به نظر پسر خوبی میومد.
همگی داخل شدیم که در کمال تعجب لیلی و رو پاهایه سیاوش دیدم!
اخمام رفت توهم و خشم سرتاسر وجودمو گرفت.
"اهم اهم
دوستان ماهم اینجاییم
سیاوش سرشو بلند کردو با دیدن نگاه عصبیم ابرویی بالا انداخت.
پوزخندی زدم و به طرف طبقه ی بالا رفتم
آتیلا و مرجان هم به دنبالم....
در یکی از اتاقارو باز کردم و بادیدن خالی بودنش و تم بنفشش داخل شدم آتیلا هم وسایلمو اوردو گذاشت داخل
تشکر کردم و خودمو پرت کردم رو تخت
خواستم کمی استراحت کنم ولی فکر سیاوش یه لحظه هم از ذهنم بیرون نمیرفت.
اینکه بااون دختره لیلی تنهاستو ممکنه خیلی کارا بکنن
کلافه و باحرص از جام بلندشدم و بعد پوشیدن یه تیشرت آستین حلقه ای و یه
شلوار تنگ
خودمو توآینه چک کردم و کمی هم کرم پودر به صورتم زدم از اتاق بیرون رفتم که اولین چیزی که از پله ها پایین اومدم و چشمم بهش افتاد
سیاوش بود که چشماشو بسته بود و تکیه داده بود به مبل و لیلی هم سرش
روسینش بود.
دندون قرچه ای کردم و پامو محکم رو سرامیکا گذاشتم تا صدای کفشمو بشنوه.....
باصدای کفشم سیاوش چشمشو باز کرد و برگشت بادیدنم چشماش برق زد ولی کم
کم نگاهش از رومن به پشت سرم کشیده شد و اخم پررنگی رو صورتش نشست
لیلی و هول داد اونور و باقدمای محکم و اخمای توهمی نزدیکم شد و بازومو تو
دستش سفت چسبید
آخی گفتم و مسیر نگاهشو تعقیب کردم....

1403/08/20 05:16

#پارت295
بادیدن آتیلا که خیره به هیکلم بود و قیافه خشمگین سیاوش پوزخندی با پیروزی
زدم
خوب شد.
نگاهی به قیافه عصبی سیاوش کردم و بازومو تکون دادم که ولم کنه از بین لبای بهم
چسبیدش غرید
+بروبالا
الان میام.
خونسرد لب زدم
_کاری داری همینجا بگو.
خواست چیزی بگه که صدای اتیلا اومد
:ماه گرفتگیت چقد قشنگه.
صدای ساییدن دندونای سیاوش بهم حس لذت داد.
منو با فشار به بازوم به پشتش هل داد
آتیلا:سیاوش حالت خوبه؟؟؟
+خوبم آتیلا
و منو به طرف پله ها کشید شروع کردم به تکون خوردن
_ولم کن
اه وحشی.....
هنوز جملمو تموم نکرده بودم که به آخرین پله رسید و کوبوندم به دیوار و لباشو
سفت رو لبام فشار داد.
آخم تو دهنش خفه شد و برای بار هزارم پیش خودم اعتراف کردم
سیاوش وحشی ترین مردیه که تاحالا دیدم.
باحس تنگی نفس سرمو تکون دادم که دست از سرم برنداشت به زور ضربه زدم به
بازوش بافاصله دادن لباش ازلبام بافشار هوارو بلعیدم.
چشمام از کاسه میخواست بزنه بیرون
معلوم بود برا اذیت کردنم اینکارو کرد و صرفا هوای بوسیدن نکرده بود!
از بین دندوناش تو یه سانتی صورتم غرید
+هیچوقت!
هیچوقت برای اذیت کردنم غیرتمو به بازی نگیر
قبلنم بارها بهت گفتم ولی تویادت نیست
برای بارچندم میگم یبار دیگه با غیرتم بازی کنی بد بلایی سرت میارم.
باحرص زدم روشونش و عصبی لب زدم
_بروکنار غول وحشی
خودت حق داری بلاسی به منکه میرسه باید حجابم کامل باشه.

1403/08/20 05:20

#پارت296
کم کم لبخند رو صورتش نشست
بینیمو کشید و بالحن خندونی لب زد
+موش کوچولوی من حسودیش شده؟
از حرص چشم غره ای رفتم که خودمو اینطور ضایع لو دادم
بازومو تکون دادم
_ولم کن
کی گفته من حسودی کردم
هیچم اینطور نیست
ولم کن میخوام برم پایین.
سرشو خم کردو گازی از لپم گرفت که صدای جیغم بلندشد
_نامرررررد
جای گازشو لیسی زد که ضعف کردم
آروم زیر گوشم پچ زد
+مثل یه دختر خوب لباساتو عوض کن
بریم.
مثل بچه های لجباز سرمو به نفی تکون دادم
تابه خودم بیام انداختم رو شونش و جیغی کشیدم که کوبید روباسنم
_آییییی نزن روانی
یکی دیگه محکمتر زد
+ساکت میشی یا ساکتت کنم
بغضم گرفت از زورگوییش
_بداخلاق
زشت
بد
کثیف
خرررر...
معلوم بود خندش گرفته ولی هیچی نگفت.
_شکمم درد کرد
منو انداخته بود روشونشو
وزنم به شکمم فشار میاورد و باعث دردش میشد
باپا در یه اتاقو باز کردو پرتم کرد
جیغ خفه ای کشیدم
+ماهک توبعداز فراموشیت جیغ جیغوترشدیااا.
باخشم نگاهی بهش کردم و نیم خیز شدم که برخلاف لحن شوخ چندثانیه پیشش
جدی لب زد
+جرعت داری از جات بلندشو فقط
با ترس رو تخت نشستم و به حالت قهر صورتمو اونور کردم
ولی از زیر چشم میدیدم که به طرف چمدونش رفت و بازش کرد و دنبال لباسی
میگشت.
همونطور از زیرچشم دیدش میزدم که با کاری که کرد هینی کشیدم و دستامو
گذاشتم رو چشمام....

1403/08/20 05:23

#پارت297
نامرد شلوارشو با شورتش کشید پایین و دیدن آل*ت خوابیدش مانور داد تو ذهنم
زیر لب غریدم
_کثافت
+هوووی شنیدم
_گفتم که بشنوی
با خزیدنش کنارم نگاهی بهش کردم که شورتشو پوشیده بود
معلوم بود فقط برای اذیت کردنم درش آورده بود.
صدای زنگ گوشیش پیچید تو اتاق
دست انداختو از بالای پاتختی برش داشت
+بله
....
+طلال خودت یکاریش کن
....
+چند روزی اومدم شمال
...
توحین حرف زدن دست انداخت پشت کمرمو کشید رو خودش..
از خدا خواسته خزیدم توبغلش و سرمو گذاشتم رو سینه تختش
کلافه غرید
+طلال خودت یکاریش کن میگم.
....
سرمو فرو بردم توگردنشو لیسی زدم که به پهلو خوابوندمو پاهامو باپاهاش قفل کرد
آل*ت نیمه خوابشو روی رونام حس میکردم
سرمو نزدیکتر بردم و گردنشو مکیدم
چنگی به موهام زد و سرمو فاصله داد و توچندسانتی صورتم باحرص زل زد بهم
....
+بعدا صحبت میکنیم
.....
+حرف حالیته گفتم بعدا؟؟
نمیدونم چرا شیطنتم گل کرده بود
باز سرمو بردم جلو که محکم موهامو کشید عقب تا کرم نریزم
آخی از درد گفتم
+بعدا زنگ میزنم.
منتظر ادامه حرف اون طرف نشدو تا به خودم بیام لبامو کشید تودهنش....

1403/08/20 05:26

#پارت299
باتیری که سرم کشید آخی گفتم و دستام شل شد
سیاوش بانگرانی کشیدم توبغلش
+ماهک
عزیزم....
سریع گوشیشو چنگ گرفت و باکسی تماس گرفت ولی من متوجه هیچی نبودم
توسرم داشتن رژه میرفتن انگار
محکم تخت و چنگ گرفته بودم خونه داشت با خاطراتم دورم میچرخید
باحس باالاومدن محتویات معدم عق زدم که سیاوش گوشیو قطع کرد و دویید طرفم
لباش همش تکون میخورد ولی چیزی متوجه نبودم اونقدر که حالت تهوع داشتم
رو دستاش بلندم کرد که در به ضرب باز شد و مرجان و لیلی و اتیلا جلوی در با
هول نگاه میکردن
سیاوش بردم زیر دوش و با فرو رفتن آب سرد توپوستم جیغی کشیدم و اشکام روون
شدن.
سیاوش با نگرانی زیر آب سرد توبغلش گرفتم که صدای هق هقم بلندترشد
با تعجب و ترس داشتن نگاهمون میکردن
حالتام دست خودم نبود حس میکردم از بلندی پرت شدم
+هیس فداتشم
آروم باش
تموم شد
هقی زدم که بالحن خواستنی ای لب زد
+هیس
زندگیم گریه نکن.
اتیلا:سیاوش چیشده؟؟؟؟
+شما برین الان میام...

1403/08/20 20:04

#پارت300
&سیاوش&
وقتی باعجله با پزشکش صحبت کردم گفت این حالت عادیه و تو بعضی بیماران
پیش میاد.
نگاهی به ماهک که مثل بچه های 2ساله توبغلم کز کرده بود و روسینم خطای
فرضی میکشید کردم
توفکر بود و انگار تواین دنیا نبود
آروم موهاشو نوازش کردم و بوسی رو موهاش نشوندم و سفت تر بین بازوهام
گرفتمش و نفس عمیق کشیدم.
خدایا من کِی اینقدر عاشق این دخترشدم؟
_سیاوش؟
باصدای نازش نگاهی توچشماش کردم
+جونم
_تو میخواستی ازدواج کنی اون موقع چیشد؟
وحشت سرتاسر وجودمو گرفت از این سوالش و تازه به عمق فاجعه پی بردم
حالا که منو یادش اومده اگه بفهمه من با مهشید نامزد کردم برای همیشه ترکم
میکنه.
سعی کردم لبخند نیم بندی به نگاه سوالیش بزنم
+هی..هیچی
نکردم دیگه..
سرشو بیشتر توسینم فشرد و بوسی به سیبیک گلوم زد و بالحن مظلومی تو گردنم
لب زد
_ترسیدم
فکرکردم از دستت دادم
سفت تر کمرشو بین دستام گرفتم و سرمو گذاشتم روشونش
دلم گریه میخواست
دلم گرفته بود از مادری که برای یه کینه ی قدیمی احساسات پسرشو قربونی کرده
دلم میسوزه واسه خواهری که مادرش هیچوقت براش مادری نکرده اونم به خاطر
کینه ی قدیمیش
بغض میشینه توگلوم
کی میگه مردا گریه نمیکنن؟؟
اتفاقا گریه واس مرده
خدایا اگه من ماهک و دوباره بخوام از دست بدم میمیرم
از هجوم این افکار منفی سرمو محکم به طرفین تکون دادم و سرمو بردم عقب و
گوشه لبشو بوس کوچیکی زدم که چشماشو بست و نفس عمیقی کشید.
از دیدن قیافه پرلذتش غرق خوشی شدم و حسای مردونم خودی نشون دادن
ولی الان وقتش نبود.
+یکم استراحت کن
منم واست یه چیز بیارم بخوری
حالت هنوز کامل خوب نشده...

1403/08/20 20:07

#پارت301
سری تکون داد و سرشو بیحال گذاشت رو تشک تخت.
دلم برای بار هزارم واس این دختر لرزید
قیافه مظلومش قلبمو میفشرد
خم شدمو بوسی رو گونش کاشتم و زدم بیرون.
نفس عمیقی کشیدم و پشت در تکیمو به دیوار دادم
خدایا ماهک و ازم نگیر
خواهش میکنم
میدونم بنده خوبی نبودم تاالان واست ولی خودت یه راهی جلوم بزار.
باصدای لیلی چشمامو بازکردم
+چی
"میگم حالت خوبه؟؟
رنگ به رو نداری
بیحال سری تکون دادم و به طرف پله ها رفتم دنبالم اومد
"سیاوش اون دختره....؟
بیحال پشت بهش همونطور که از پله ها میرفتم پایین لب زدم
+دوست دخترمه
دیگه صدایی ازش نشنیدم
نخواستم برگردم و قیافه بهت زدشو ببینم
قبلا بهش گفته بودم بهم امیدوار نباشه درسته؟
به طرف آشپزخونه رفتم دختری اونجا داشت آشپزی میکرد بهش گفتم توسینی غذا
بچینه ببره بالا
سرم داشت منفجر میشد و حس ترس مثل خوره افتاده بود توجونم
باصدای زنگ گوشیم حدس اینکه کیه سخت نبود
گوشیو برداشتم
+چیه مهشید؟
خودتو جر دادی از بس زنگ زدی
بابغضی که مصنوعی بودنش توذوق میزد لب زد
:سیاوش مثلا ما نامزد کردیم
الان من باید با نامزدم وقت....
نذاشتم ادامه بده حرفای کوفیتشو
باخشم پریدم وسط حرفش
+نشستی با مامانم نقشه کشیدی با همونم وقت میگذرونی
حالا ام سیکتیر حوصلتو ندارم
_چرا....
اجازه ندادم به چرت و پرت گفتناش برسه
کلافه سرمو تکیه دادم به دیوار
سردرد لعنتیم هم عود کرده..

1403/08/20 20:12

#پارت302
آب سردی خوردم تا از عصبانیتم کمی کم شه و بعد به طرف اتاقمون پاتند کردم
وارد اتاق شدم که دیدم سینی غذا همونطور دست نخوردست و ماهکم توخودش
جمع شده و بیحاله
آروم نزدیکش شدم و کنارش نشستم دستی به صورتش کشیدم که نگاهش کشیده
شد سمتم
+چراغذاتو نخوردی
بیحال لب زد
_گشنم نیست
اخمی کردم و خودمو کشیدم سمتشو کشیدمش توبغلم
لبشو آروم بوسیدم
+پاشو غذاتو بخور ضعف کردی
کلافه سرشو توگردنم برد و لب زد
_ولم کن سیاوش
بیشترکشیدمش توبغلم و نشستم اونم نشوندم توبغلم
تخس سرشو فرو کرد توگردنم سینیو کشیدم جلومو لقمه ای براش گرفتم
+بیااینو بخور
_گفتم نمیخورم
سرشو به زور گرفتم و چرخوندم اخمی کردم و جدی تر لب زدم
+سگم نکن
دهنتو باز کن بخورلقمرو
مثل اینکه از جدیتم ترسید که دهنشو باز کرد و لقمرو گذاشتم دهنش
سرمو خم کردم و بوسی رو گردنش از پشت نشوندم و زیرگوشش لب زدم
+آفرین دخترخوب
سرشو خواست خم کنه سمتم که نذاشتم
بازم واسش لقمه گرفتم و گذاشتم دهنش
به زور و اجبار کله محتویات سینیرو خوروندم بهش.
_وای جرخوردم اه
دستامو دورش حلقه کردم و لاله ی گوششو به دندون گرفتم که آخی گفت
خمار زیر گوشش نالیدم
+فقط من میتونم جرت بدم
فهمیدم جملم رو حس زنونش خیلی اثرکرد و محکم باسنش و فشار داد روم
اوووف این دختر آخرمنو دیوونه میکرد...

1403/08/20 20:14

#پارت303
خواست برگرده سمتم که اجازه ندادم و از پشت دستامو به سینش رسوندم و شروع
کردم به مالیدنش
نرمه نرم بودن از بس که تو دستم چلونده بودمشون
دستامو زیرپیرهنش بردم و به سینش رسوندم که آهی کشید و به نفس نفس افتاد
زیر گوششو مکیدم
+جونِ سیاوش ناله کن
اووووف جیغتو درمیارم الان
_آخ سیاوش
خوابوندمش رو تخت و از پشت خودمو چسبوندم بهش
لیسی به گردنش زدم که آهی با ناز کشید و زیرم وول خورد
لاله ی گوششو سفت بین دندونام کشیدم که آخی گفت خمار زیرگوشش نالیدم
+کی الان قراره جرت بده؟؟؟
باناز لب زد
_تو
حجم بین پام به انفجار رسیده بود بایه حرکت شلوارشو درآوردم دستمو تو شورتش
کردم.
ناگهان برگشت و بی طاقت دستشو به کمربندم گرفت و سعی کرد بازش کنه
از حرص و بی طاقتی ای که تو تک تک کاراش مشهود بود خندم گرفت و تک
خندی کردم
+جوجه من بی طاقت شده؟؟؟
باحرص نگاهم کرد
جلوی خندمو نگهداشتم و شلوار و شورتمو درآوردم
تواین بین ماهکم سریع شورت و بلیزشو درآورد و الان فقط بایه سوتین بود
بادیدن کلفتیم لبخند عمیقی زد
تابه خودش بیاد سرشو گرفتم و نزدیک دهنش کردم یک سومش به زور میرفت
دهنش از بس که بزرگ بود
بی طاقت از داغی زبونش آهی کشیدم و سرشو بیشترفشاردادم که عقی زد.....

1403/08/20 20:27