#پارت253
&سیاوش&
باورم نمیشد یعنی ماهک منو دوست داره
علاقه منده بهم
کاش اون حرفارو بهش نمیگفتم از خوشحالی میخواستم تو خیابون داد بزنم آهای
ملت دختری که حاضرم بهدخاطرش جونمو بدم بهم علاقه منده.
کم مونده مثل بچه ها گریه کنم باورم نمیشه نمیشه با خوشحالی کوبیدم روفرمون
...
این شروع عشق منو ماهک
وااای حتی از جمع بستن اسممون هم مثل یه پسر بچه دبیرستانی ذوق میکنم
کاش ناراحتش نمیکردم یعنی ازاین به بعد ماهک میشه ماه من
وای خدای من خدایا شکرت شکرت
فقط ماهک منو به خاطر حرفای امروزم ببخشه قول میدم بهترین زندگیو واسش
بسازم طوری که هرروزش پراز اتفاقای قشنگ بشه و توچندسال از زندگیمون یه
روزم خسته نشه
باخوش حالی ای وصف نشدنی به طرف شرکت رفتم.
صدای گوشیم اومد نگاهی بهش کردم و برداشتم
+جانم بهترین مامان دنیا
به به میبینم محشید کیف پسرمو کوک کرده
همیشه به خوشی پسر خوشگلم
+اوووم مامان الان وقتش نیست بعدا راجبش صحبت میکنیم
"اره پسرم بیا عمارت صحبت کنیم...
+قربونت
فعلا.
بادیدن گل فروشی با خوشحالی نگهداشتم جلوش خواستم پیاده شم که گوشیم باز
زنگ خورد شماره ناشناس بود
+بله
-سلام
جناب برهانژاد؟
+خودمم بفرمایید
-ازبیمارستان مزاحمتون میشم
یه بیمار تصادفی داریم که حالشون خیلی وخیمه و آخرین تماسشون هم باشما بوده
+چ..چییی د..اارین میگین..
1403/08/19 15:43