مصطفی اومد نمیدونم خالش اینا چی بهش گفتن که منو برد تو اتاق خواب بهش گفتم مصطفی من از صبح دارم کار میکنم تموم عروسا دارن استراحت میکنن چرا خالت پنج دقیقه دراز کشیدن من به چشمش اومد ...من خیلی ناراحتم و فلان ...
مصطفی گفت بهت حق میدم ولی رها اینجا حرف حرف خاله است. ،میبینی که هیچکس رو حرفش حرف نمیزنه حتی مامان شون ....
بیا برو ازش عذرخواهی کن تا باهات لج نکرده 😐
گفتم مصطفی چرا پشتم نیستی چرا من باید از حالت عذرخواهی کنم ،چرا آنقدر منو بی ارزش میکنی ...
دیدم گفت لباس بپوش میبرمت خونتون تو حرف آدم حالیت نمیشه ....
حالا علاوه بر خالش, مصطفی هم ناراحتم کرده بود ...
داشتم لباس میپوشیدم گفت دیگه به من زنگ نزنیا ...گفتم یعنی چی ...گفت یعنی همین زودتر بپوش بریم ....
گفتم یعنی تو داری منو واردار میکنی که از خالت عذرخواهی کنم ...
گفت تو اخلاق خونواده منو نمیدونی همه اینجا به حرف خاله هستن حالا تو میخوای بزنی رو حرفش ....از فردا کلی حرف پشت سرته....
بهش گفتم چرا اصرار میکنی گفت اصرار نمیکنم هرجور راحتی بعد روشو کرد اونور ....
بهش گفتم باشه بریم.....
مصطفی تمام غرور منو شکونده بود ....
من تو دستش مثل عروس کوکی بودم مثل خمیر که هرجور بخواد میتونه منو شکل بده .....
رفتم از خالش عذرخواهی کردم بابت کاری که اشتباه نبود ....
مثل عذرخواهی که از خواهرش و مادرش کرده بودم ....
لازم به ذکره من یک نکته ایی رو بگم .....داداش بزرگه من که گفتم حجره دارهست قبلا با دخترداییم نامزد میکنه ولی از اونجا که اون موقع وضع مالی خوبی نداشت و سرباز بود و نمیتونست نیازهای مالی دخترداییمو تامین کنه اونا از هم جدا میشن ....واین طلاق ضربه بدی رو چند سال به خانواده من از جمله مامانم میزنه که مامانم دوار ناراحتی اعصاب میشه و قرص های زیادی میخوره ....
و علت ترس من از گندپوشونی های اخلاق مصطفی و غلام حلقه به گوش شدنش ،ترس از طلاق گرفتن ازش و نابودی خانوادم از جمله مامانم بود ....
1403/01/14 13:57