پارت 23
من اکثرا گاهی میرفتم خونه خواهرم و چند روزی میموندم
دختر کوچیکش سال 97 به دنیا اومد و بعد اون یکم میونه منو خواهرم بهتر شد ولی نه کامل
اینا یه همسایه دیوار به دیوار داشتن که خیلی خوب بود
شوهر خواهرم برای همدان هست عید 98 ما رفتیم همدان
😒که محمد قرار بود بیاد و نیومد و تمام اون چند روز مامانم زهرمارمون کرد
اسم همسایه خواهرم بهاره بود خیلی زن خوبی بود و خونه مادرش همدان بود ما رفتیم اونجام
عید تموم شد
تو اون ساختمون تو طبقه خواهرم 4تا واحد بود یکی بهاره بودو یکی بغل خونه خواهرم اسم زنه اعظم بود
اعظم هربار منو میدید از خانواده شوهرش و خودش و برادر شوهرش حرف میزد
روبه رو خونه آبجیم پارک بود اکثرا شب میرفتیم اونجا یبار رفتیم مادرشوهر و خواهرشوهر اعظم اومدن
وای زنه هی گفت از عروسش و پسرش آخه به من چه بشر جز به جز زندگی و طلاق اینو ریخت وسط
اومدیم بالا و آبجیم گفت این چرا اینجور کرد گفتم والا نمیدونم فازش چی بود مغزم رفت از تعریف هاشون
هر وقت من اونجا بودم اکثر خرید هارو میرفتم
یبار رفتیم سنگک گرفتیم اومدیم جلو ساختمون یه پسره بود من اصلا نگاه نکردم 😐دختر آبجیم سلام داد
اومدیم منم کلی دعواش کردم که چرا به کسی که نمیشناسی سلام دادی
آبجیم گفت برادرشوهر بهاره هست
میونه خواهرم با بهاره خیلی خوب بود یسره خونه هم بودن حتی گاهی شام و ناهار
چند روز بعد من رفتم خونمون
هفته بعدش آبجیم اومد گفت بهاره میگ برادرشوهر ابجیت دیده خوشش اومده
اسمش ابوالفضل بود
داداشش هم گفته اول خودتو جمع جور کن بعد بریم
دیگ بهاره از من برا اون خبر میبرد
آبجیم از اون به من .
1403/02/13 23:44