پارت 1
من اسمم فاطمه هست متولد 81
آخرین بچه هستم
یه خواهر دارم و یه برادر که خواهرم ازدواج کرده دوتا دختر داره
از زمانی که من یادمه مامانم و بابام گاهی بحث و دعوا داشتن
وطبق معمول تمام خانواده ها دلیل موندن مادره بچه هاش بود
خیلی کم یادمه اما همیشه سرکوفت بود برام از طرف دایی هام و خاله هام که مامانت بخاطر تو مونده🙂
یادمه چندبار دایی هام میومدن و به مامانم میگفتن بیا ببریمت جوری که فقط خودت بیا ها منو نبرن
چقدر حالم گرفته میشد حس اضافه بودن بهم دست میداد
داداشم بچه ساکتی بود اون زمان میرفت رستوران کار میکرد و خواهرم تازه نامزد بود
از اون رستوران بدبختی های ما شروع شد
گاهی میومد که فلانی میگ مادرت دامادش بیشتر از پسرش دوست داره
جوری که براش میکردن عقده
داداشم خیلی وابسته ما و مامانم بود ولی یهو تغیر کرد خیلیم تغیر کرد
بابام آدم بشدت ساکتی بود یعنی برا اطرافیان ساکت بود اما برا ما نه
گاهی خیلی بیخیال بود
میونه منو و خواهرم خوب نبود اصلا چون هرچی میشد منو تهدید کرد به مامان میگم 😕و همیشه خدا ما باهم دعوا داشتیم
ولی شوهرش برعکس خودش خیلی هوامو داشت حتی بیشتر از خواهر خودم
خیلی کم تو ذهنم هست
یه روز داداشم نیومد خونه
گوشی زنگ میزدیم جواب نمیداد
مامان من بشدت وابسته داداشم بود
چندساعت ما بیخبر بودیم تا اینکه زنگ زدیم و یه آقایی جواب داد گفت اینجا آگاهی و پسرتون ما گرفتیم😐
داداش من آدم ساده ای بود و هیچ کاری نمیکرد چرا گرفتن و برا چی
یه دوست داشت خیلی پسره خوبی بود
از اون آمار گرفتن و رفتن
فهمیدیم که این داداشم یه دوست داشت به نام مهدی
مهدی خفت گیری میکرده و از شانس داداش منو میبره که مثلا برن بیرون
مهدی بع داداشم میگ برو ازاون مرده گوشیش بگیر وگرنه من تورو بکشمم کسی خبر دار نمیشه
نمیدونم رو چه حساب و فکری داداشم این حرکت میزنه و از قضا اون آدم پسر یه کارمند دولتی بود
تا اینا میان حرکت کنن پلیس میریزه و
مهدی فرار میکنه و داداش من تکون نمیخوره
داداش منو گرفتن و مهدی فرار میکنه
😔اون زمان من خیلی وابسته داداشم بودم کوچیک بودم درکی از زندان و اینا نداشتم
داداشم رفت زندان و گفتن باید مهدی پیدا بشه ما هرچی گشتیم اینو پیدا نکردیم
شب روز خونه ما عزا بود
خیلی تلاش کردیم پیدا کنیم ولی ما نه مهدی میشناختیم نه خونشون
تا این دوست داداشم که بهش میگفت سید یه روز اومد گفت من خونشون پیدا کردم بریم با شوهر خواهرم رفتن و مامانم رفت
پدرش دراومده و فوش داده
چندسری از آگاهی ریختن خونشون اما مهدی فرار کرد و نتونستن بگیرن
من فک کنم اون زمان
1403/02/13 13:07