The chronograph is started when the event is seen and stopped when it is heard. The chronograph seconds hand indicates the distance from the event on the telemetric scale. Telemeter: on account of most replica watches using a telemeter scale, best rolex replica Three different views from three different continents on the finalists in the Chronograph category at this years Grand Prix d . Audemars Piguet Replica Uk omegasphereco uk.

مامان آرین

78 عضو

بزور مادرشوهرم رفتم اونجا چون میگفت زشته بگم کجاست چرا نیومده
ناهار موندن یسره به خدا سرپا موندم
ایمان و زنش اومدن و شب موندن همگی
آرمین اصلا باهم حرف نمیزدم یهو میومد آشپز خونه یدونه میزد
منم گفتم بیخیال شده
شب رفتیم خونه و به خدا گفت اسفند دود کن گفتم باشه تا پاشدم اومد یدونه زد 😐فقط نگاش کردم دیگ تحمل نداشتم من کوتاه میومدم بخاطر آرین اما بغض آرین چی .شب باز رفت بالا منم به خواهرم گفتم بیاید
صبح بشدت بارون شدید میومد دلم خون بود اما گفتم دیگ تموم میکنم
صبح آرمین پاشد رفت و نیم ساعت بعدش در زدن و فهمیدم خواهرم
هل هلی چندتا لباس خودم و آرین برداشتم و آرین پتو پیچیدم و اومدیم
خیلی گریه کردم تمام ذهنم آرین بود
آرمین به لاهیجان که رسیدیم پیام داد برید بسلامت .
3.4هفته موندم خبری ازش بشه اما هیچی میگفتم آرین فدا سرت نخواستنت خودم هستم
دیگ من زنگ زدم آرمین اولش خوب حرف زد خوبی بعد قطع کرد سری بعد گرفتم بست به فوش
که زیر خواب شوهر خواهرت شدی🥲گفتم پ توام سمیرا ببر بیا تکلیف منو معلوم کن آرین چی گفت ببر بهزیستی سر کوچه بزار گفتم بیا ببرش گفت نمیام
منه خر قصدم تحت فشار گذاشتنش لود گفتم نمیاد خب

1403/02/24 21:51

گفتم بزار بزنگم پدرشوهرم گفت کی هستی گفتم فاطمه گفت فاطمه کیع 😐گفتم عروست گفت من عروسی ندارم به این نام
باز احترام نگه داشتم گفتم بابا بچه چی گفت از من نپرس خواهرت که برده نمیدونم نمیزاریم مثل مامانت بشی
گفتم خودت دیدی چیا اومد سرم الآن بچمو آواره کردین اون نماز که میخونی قبول نیست و اونم فوشم داد گفت میدیدم داداشت و خودتون و ماشین تیکه تیکه می‌کرد
بشدت اعصبی بودم من مهریه نداشتم فقط میگفتم تموم کنیم
یه هفته موندم و بعدش با یه وکیل رفتم حرف بزنم و برگه که امضا کردیم دادم گفت همه چیت رفته فقط تلاش کن توافقی تموم کنیم
5تومن گرفت داداشم داد قرار شد بزنگ آرمین خبر بده راضیش کنه
تو این دوران داداشم وایسته آرین بود خیلی تغیر کرده بود شیر خشک و پوشک میخرید اما بابام نه
وکیل زنگ زد گفت خانوم فلانی شوهرت قبول نکرد ولی راضی میشه
بعدش آرمین زنگ زد وکیل زنگ زد خواستم بگم من طلاقت نمیدم حق طلاقم نمیدم
کلی فوش ها بد بد داد و من قطع کردم رفتم شکایت کردم و نفقه و جهزبه
برا آزار جنسی که گفتن مشخص نمیشه نکردم
آرمین شکایت تمکین کرد که خیلی زود جلسه دادن و افتاد دادگاه
منو و وکیل رفتیم اول کسی ندیدم
من یه مانتو و شلوار زرشکی تا زانو پوشیدم و تیپ زده بودم
وکیل داشت برگه می‌گرفت دیدم آرمین
اوایل خیلی میترسیدم و سریع دستو پام گم میکردم وکیل میگفت خانوم فلانی خیلی استرسی هستی میترسم خراب کنی نترس
ما رفتیم داخل و آرمین زد زیر اینکه بهم گفته برو و گفت این به من تمکین نداشته تو خونم و ....خیلی دروغ که غذا نمیچت و فلان وکیل گفت ما نامه پزشکی قانونی میخوایم
آرمین گفت اره بده قاضی گفت چند وقته تهرانی گفتم 1ماهه گفت پس ج نمیده
من بذا قاضی تک به تک حرکت آرمین تعریف کردم عکس صورتم نشون دادم آرمین گفت دروغه من نزدم
ما اومدیم بیرون و آرمین به وکیل گفت بیا کارت دارم رفتن یه گوشه حرف زدن اومدن
آرمین گفت بیا برگرد گفتم اولا خودت گفتی خودت لهم کردی جلو همه نگا قرار ما این زندگی نبود من با سر پایین بیام تهران
شد یکماه بگی آرین و خودت چیزی نیاز داری .گقتم آرمین خان اینبار تا ادمت نکنم برنمیگردم .وکیل گفت چرا مهریه گرفتی گفت نمیدونستم نوشته هاش چیه
گفت بیا مهریه برگردون مثل قبل برگرده این بین مامانم اومد و تر زد به حرف این دوتا آرمین داست راضی میشد یهو گفت نه میخواد الآن بیاد نمیخواد نیاد
با ماشین سمیرا اومده بود رفت و دیگ خبری نشد ازش

1403/02/24 22:03

پارت 131
نوبت جلسه نفقه من بود و فرداش جلسه جهزیه بود
یادم نی چه ساعت بود آرمین در حالت تعجبی دنا خریده بود درصورتی که میگفت فاطمه قسط وام و ....اینا دارم مراعات کن
همچین با این پز میداد که نگم
تو جلسه نفقه همینجوری دروغ گفت و بحث میکردیم اونجا گفتن ماشینت بزن بنام زنت بجا مهریه اول گفت باشه با گوشی حرف زد و زد زیرش گفت میدم حق فروش نداره منم گفتم نه گفت باشه همش میدم .اومدیم بیرون شورا زد زیرش 🥲گفتم بیا بریم آرین ببین بزور
ماشین خیلی دور گذاشته بود گفتم چرا گفت ترسیدم پلاکش برداری
با ماشینش رفتیم آرین دید شناسنامه افتاده بود تو ماشین پشت منم برداشتم
آرین دید گفت نمیای گفتم نه ماشین بزن بنامم
چطور تونستی بهم نارو بزنی نگفتی حالمو من فکر کردم بخشیدس بعد دیدم نه همه چی منو گرفته حتی تو خیابون زار میزدم برا این نارو که خوردم میگفت مگ میخواستی بگیری گفتم بحثم دروغه زنت بودم تو خونت حداقل میگفتی بهم
به تفاهم نرسیدیم و رفت فرداش برا جهزیه بود نیومد
تا من رفتم گفت شوهرت فاکتور آورده که تو جهاز نبردی😐نگا کردم دیدم بعلههه تمام وسایل برقی هام چینی هام سرویس پذیرایی قاشق چنگال قابلمه ساعت
اونجا بحث کردم گفت به من چه فاکتور آورده زنک زدم صاحب مغازه گفت بعضیا میان فاکتور سوری میگیرن اما دادم خود ریس شورا مرده قطع کرد گفت برو شکایت کن
آرمین زنگ زد گفتم خیر نبینی کجا تو خریدی اینارو انگار من فقط پتو و تشک و فنجون لیوان بردم
چون من سیاهه نداشتم رید تو همه چی
اومدم خونه گریه میکردم
آبجیم زنگ زد گفت یچیزی میگم آروم باش گفتم چی
گفت فاطمه آرمین بنزین آورده گذاشته دیروز جلو درمون 😐

1403/02/24 22:11

باورم نمیشد گفتم مگ میشه دیروز تو شورا بود
گفت انگار مستاجر میره سرکار میبینه جلو در بنزین برمی‌داره میزاره داخل تا غروب برادرشوهر خواهرم میاد میگ عقل ندارید بنزین گذاشتین راه پله خطرناکه اینام میگن ما نزاشتیم
تا میرن دوربین چک کنن میبینن شوهر خواهرم میره و آرمین با همین دنا میره جلو در و بنزین میزاره و میره
حتی یه نامه گذاشته که تو دوتا دختر داری تاوان داره
خیلی بده شرمنده باشی
آبجیم در به در دوربین اون منطقه گرفت و شکایت کرد بزور
من باور نمیکردم واقعا آرمین این حرکت بزنه تا فیلم دوربین آبجیم فرستاد بهم
آرمین زنگ میزد فوش های وحشتناک میداد که فلان دختر خواهرت پاره میکنم پ خواهرت بیاد من براش پسر بکارم جوری نمیتونم بگم گفتم چطور بنزین بردی گفت نبردم گفتم ثابت کن بهم داری نابود میکنی خودت تصورم بهت این نبود موندم تو شوک واقعانم هنگ بودم
واقعا بده بعد دوسال اینجور برگشتن دلم نمیخواست کسیو ببینم
از شدت حساسیت من به آرین مامانم تعجب می‌کرد میگفت چته چرا اینجوری حتی به خنده بچه گیر میدادم که چرا به همه میخنده آنقدر مامانم دعوام می‌کرد که نکن

1403/02/24 22:18

من برا جهزیه راننده رو بردم و شهادت داد و رای به نفع من درآمد
دیدم آرمین شکایت کرده از من و داداشم وگفت از خواهرت شکایت کردم اما پیامک نیومد اونم چی شکایت سرقت
5 روز وقت دادن بریم شمال ما مجبور شدیم با اسنپ بریم من و داداشم رفتیم خواهرم آرین نگه داست حرف آرمین باور نکردم
خیلی میترسیدم مارو بگیرن من میدونستم اونا اونجا آشنا دارن
صبح رسیدیم و پیامک اومد که خانوم فلانی من کارشناس نفقه هستم تماس بگیر
اما شماره که شورا بهم داد بود فرق داشت منم گفتم حتما خودشه آرمین از کجا فامیلی کارشناس بدونه
زنگ زدم دیدم صداش بشدت ضعیف و انگار مصنوعی هی گفتم آقا صدات ندارم اینم تک به تک من همه چی گفتم گفت عکس صورتت بفرست که آرمین زده
گفتم من جایبم تماس میگیرم گفت کجا گفتم بیرون😐گفت کجای بیرون گفتم آقا بیرون دیگ
خلاصه رفتم دادگاه و قاضی تک به تک حرف زد گفتم این صورتجلسه کلانتری بعدم من چیزی نیاوردم راضیم دست بزارم رو قران گفت میزاری گفتم بعله
آرمین 800 میلیون طلا 15تومن پول نقد و لپ تاپ گفته بود دزدیدن
گفت خانوم فلانی چی گفتم خواهرمه 😐گفت چرا نیومد گفتم مگ هست آخه پیامک نیومد .گفت شاکی براش نامه برد گفتم نه آقا گفت پس بگید بیاید
این بین آرمین زنگ میزد که جلب خواهرت و داداشت میگیرم بیا میگفتم اینبار تا نبینم درست شدی نمیام اما میترسیدم
خلاصه خواهرم رفت اما نگم از وضعیت
آرمین زنگ زد که فکر سند باشید بگم بعدا نگید نگفتی😐ماهم دربه در دنبال سند وایی چه بد گذشت
آخر ما تبره شدیم خداروشکر
من هرجا میزفتم گیر میکردم آرمین زنگ میزد حرف نمیزد منو فوش میداد فوش های بد بد خودتون بدونید چیا میگم
گفتم تا میام بهت فکر کنم خودت بهم میفهمونی من درست نمیشم برو
تو این مدت خانواده آرمین خبری نگرفتن از آرین حتی خود آرمین هم اما میومد تهران میگفتم بیا ببین
شب یلدا بود برا اینکه من جایی نرم گفت میام بچمو ببینم
همه گفتن نزار بیاد ببینه گفتم نه پدرشه من برم نزاره ببینم چه حالی میشم میزارم گفتن این نقشه داره ببره ها چون بابام شب ها نبود داداشم تا 1.2نبود
خلاصه هیچ *** خونه ما نیومد تا 6.7 غروب آرمین اومد
من آرین بردم و بغل کرد
یهو گفت اگر ببرم چیکار میکنی گفتم نمیزارم یه مو بمونه کلت .مثل آدم گفتم ببین برو ادا درنیار
یکم بغلش نگه داشت و پاشد میترسیدم مثل خر اما گفتم نمیبره نمیتونه 😅تا تکون می‌خورد من می‌پریدم
یهو پاشد آرین بغلش بره گفتم کجا گفت برم کاری نمیتونی کنی گفتم به قرآن که جرت میدم بچمو بده آرین گرفتم و رفتیم حیاط کلی حرف زدیم اما چه فایده زیر بار مشاوره رفتن

1403/02/24 22:39

نمی‌رفت میگفت کسی دخالت نکرده بهش پیام سمیرا نشون دادم
اما جوری پرش کرده بود که سمیرا
میگفت سمیرا گفته تو منو نفرین کردی پشتم گفتی نمیدونم گفتی آرمین ورشکست میکنم یه حرفای که من شاخ درآوردم
گفتم عزیز من اونم از دعوا و بحثش گفته کجا پشت گوی تورو کردم دروغ میگ با نشونه و اینا گفتم تا بفهمه اون دروغ میگ تقریبا نرم میشد تا باباش زنک زد باز رگ گرفت
اون شب آرین تب داشت زنگ زدم دارو بگیر کسی نیست گفت من دارم میرم نمیتونم حتی نپرسید بچه چی شد
آرین از بچگی خس خس داشت شدید اما دکتر نمیبردن تهران من 3‌جا بردارم تا خس خس رفع شد
دکتر دوم که بردم کلی داد بیداد کرد گفت سینه بچه ترکیده گفت امپول بزنم اگر بهتر نشد باید عکس بده وگرنه میزنه آسم میشه نمیدونم بهم بخندین یا نه اما اون میگفت من گریه میکردم
میگفتم چقدر گفتم ببریم دکتر این بچه خس خس هاش عادی نیست گفتم امپول نزن بچس اونجا کلی با دکتر دعوام شد گفت پس باید بستری کنه اون زمان دوستام بچه هاشون بستری کردن ترسیدم گفتم بهشون گفتن بزار بزنه🥲من کلا از مطب رفتم بیرون گفتم نمیتونم صدا اون میومد و منم گریه میکردم همه نگام میکردن
بهتر شد اما باز داشت که باز بردم دکتر خانوادگی خودمون و بعد درست شد
به آرمین هم میگفتم اما نمیدونم چیزی که من دیدم بیخیالیش بود

1403/02/24 22:39

تو این بین آرمین زنگ هاش بود و فوش خالص چند باری گفتم آرین صدا کن
آرین یاد گرفته بود بابا می‌کرد حس میکردم داغ دلمو تازه میکنه
من از وقتی اومدم تهران کارا آرین با مامانم بود من فقط شیر و خواب
گاهی میگفتم کاش اون زمان بودی تا من به این حال روحی زندگی نمیرسیدم
آرین بشدت شیطون بود و بشدت بچه بود که میخندید کافی بود بگی آرین غش می‌کرد 😑میگفتم عادی نیست مامانم فوشم میداد کم کم بهتر میشدم اما باز بود این حالم
تو فامیل هامون همه دوسش داشتن با خنده هاش دل آدمو می‌برد
آرمین زنک زده بود شوهر خواهرم و فوش های ناموسی کشیده بودن بهم افتضاح
به منم وکیل گفت هیچ اهرم فشار نداری یچی بگیر دستت یا ماشین بزنه بنامت یا سکه
با آرمین حرف زدیم گفت ماشین میزنم بنامت همه گفتن بازیت میده ها نمیزنه گفتم میزنه دو روز منو اسیز گرد که برا تعویض پلاک سخا میخوای کد اومد گفت نمیزنم😐
از حال اون شب نگم حتی نتونستم بگم
تو تماس ها منو آرمین به جون آرین من فوش نمیدادم چون بدم میاد اما آرمین از چیز بگیر تا سرش میگفت جوری من خجالت میکشیدم پیش خانوادم
یبار زنگ زد گفت من هیچ حسی نداشتم بهت
بهت دست که میزدم انگار بالش بغل میکردم فرقی نداشت اوففف مامانم کنارم🥲قشنگ دلمو قرص می‌کرد
برج 10 بود آخراش گفتم یبار نارو زدی ببین چیکار میکنم مامانم گفت نکن میاد داداشت میکشه فلان .من دیه ندارم اما من خسته بودم از نارو که خورده بودم
رفتم شورا گفتن خانوم نفقه نداری یعنی من هیچی نداشتم میگفتم حق داری مهریه مینوشتی بخشیدی چرا حقش دادم
اصلا فقط مهریه بود چرا شد همه چی
روزی رفتم شورا گفتن به چندتا وکیل زنگ زدم گفتن قطعیه
از اونجا تا خونه گریه کردم دیگ مهم نبود مردم زنگ زدم میگفتم فقط قانعم کن چون باورم نمیشد آرمین اینکارو کنه هنوزم میگم
ولی آرمین حرفی نداشت میگفت مگ مهریه میخوای اما من هضم نمیکردم شوهرم نارو بزنه .اون زمان یبار مامانم زنگ زد گفت آرمین پیام ها بد میده من به آرمین گفتم قسم خورد گفت نه
.تهران که اومدم از چندتا شماره پیام بود که دخترت آوردم تهدید کردم جرات دارید بیاید تمام فوش گفتم این چندتا مال آرمین نیست اما یکیش زمانی که خواستم فرار کنم پیام داد 😐انگار آب یخ ریختن روم تا یک هفته تو حال خودم نبودم انگار دوسال زندگیم دروغ بود کارا آرمین باور نمیکنم
باور هام با خاک یکسان شد وقتی من فکر زندگیم بودم اون اینو پیام میداده

1403/02/24 22:54

منم حرف زدم و سعی کردم قانعش کنم
گفتم بیا 20سکه مهریم کن برگردم اما قصدم این بود با این طلاقم بگیرم و حضانت کامل آرین
با کلی داستان آرمین اومد در به در شدیم از دفتر اسناد و محضر و دفتر خونه آخر یجا قبول کرد و 20تا سکه در سند ذمه زد و من حق اجرا داشتم
شاید بگید چرا و گناه کردی اما نمیدونید چه بده من فکر میکردم مهریه بخشیدم بعد 3ماه فهمیدم نوشته حق حقوق بعد 7ماه فهمیدم همه چیم بوده
منی بخاطر آرمین خانوادم گذاشتم زیر پام حقم این نبود
آرمین بیرون موند تو ماشین تا فردا صبح بریم شمال استرس داشتم اما میگفتم حرکت خودش میزنم .بابام پشت آرمین بود و هیچی نمیگفت
صبح ساعت 5 پیام داد که بیا .گفتم آرمین درست شو بیام اومد جلو در فوش هایی میداد که نگم زنتوگاییدمو....
با کلی جنگ دعوا تا 7 صبح رفت
منم رفتم دفتر خونه بزارم اجرا چون ماشین سریع میزد بنام باباش
وکیل گفت 20میلیون هزینه داره بدون خبر دار شدنش توقیف کنی
تو این بین پیام داد که زدم به نام بابام
گفتم اون حق آرین حق ندازی بزنی بنام بابات
پدرشوهرم میگفت نمیزارم بزنه بنامت و بشدت بهم فشار می‌آورد
دفتر خونه لامصب بلد نبود و من 15 روز تمام فقط دوییدم استرس اعصبی تا این جابه جا نکنه چون میترسم بزنه بنام باباش
این بین آرین مریض شد و تب داشت منم هیچی پول نداشتم. هرچی داشتم و کلی قرض کردم 20تومن جور کردم
به آرمین گفتم خدا شاهده گفت نمیدم بیا شمال خودم ببرم آرین تو تب میسوخت اصلا حال نداشت عکسش میدادم تورخدا ببین بچم آب شد میگفت نمیدم تا بیای شمال .به بابام زنگ زده بود که حق ندارید خرجش کنی چرا برا بچه وسایل میخرید خدا شاهده من از رو رفتم تا آخر 800 زد بردم دکتر 700 خرج شد
من دنبال توقیف بودم و نمیشد هر روز گریه میکردم خدایا اینم نشد چیکار کنم هر روز نا امید میشدم تا آخر 15 روز یا 17 روز بود
1.11من برگه توقیف گرفتم🙂خوشحال بودم
رفتم توقیف کردم گفتم هیچی نمیخوام فقط طلاقم و حضانت کامل آرین
آرمین زنگ زد فلانت میکنم گفتم دقیقا مثل مهریه شد یادته؟
اما من چیزی نمیخوام با حسابت کاری ندارم فقط طلاقم و آرین
گفت 7سال و 1 روز نمیزارم بشه فعلا *** بشور تا 7 سال بیارمش
لجبازی شد و من رفتم گفتم تا 3 روز وقت داری بیای ببری
چون میدونستم نمیتونه ببره
ماشین هم توقیف شد و گفتن بمون راهور بی صاحب بگیره😏
آرمین چهارمین روز اومد با باباش من از حرص تمام دستام میلرزید اما پیش آرمین نشدن نمیدادم نقطه ضعف یشه
با گریه آرین حموم کردم لباس جمع کردم قول دادم که برش گردونم به هر قیمت

1403/02/24 23:08

باباش و آرمین اومدن و
رفتیم کلانتری جلو کلانتری باباش نیومد اول
تا خرخره حرص داشتم
گفتم ببین منو من پدرم دراومد برا بچم
دختر هم با اعذاب بچش شد
الآن داری بچمو میگیری جیگر منو آتیش میزنی هیچیییی نمیگم اما الهی سمیرا تیکه تیکه بچشو جمع کنه از زمین تا بفهمه تو دلم چه خبره
پدرشوهرم هیچی نگفت گفت نمیزارم آرمین چیزی بنامت کنه بیای من نمیزارم
گفتم تو کجا بودی من این خونه زندگی جمع کردنی پسرت به لطف من این ماشین داره گفت مگ تو کار کردی هه و هر هر خندید
گفتم ببین اکر این ماشین بنام من نخورد اون زمان حالیت میکنم آرمین دعوام می‌کرد که چرا اینجور میگی
میگفت تو رفتی با شوهر خواهرت خوابیدی😐رفتیم داخل و اونجا قبول نکردن گفتن برید دادگاه
اونجا رفتیم و گفت برید بالا من گفتم نه قبول ندارم برگشتی قرار شد باهم بریم مشاوره و آرمین اونجا لباس خرید برا ارین
ولی بعدش زد زیر مشاوره
گفت تو برو من مجبوری یه جلسه رفتم و مشاوره گفت باید باهم باشید
اومدم آرمین که گفتم مشاوره فوش داد گفت نه من مشکل ندارم که بیام
گفت میرم درخواست حضانت بذم آرین بگیرم تو بچمد ازم گرفتی گفتم برو من نگرفتم هر زمان بخوای ببین عکس میدم دقیقا براش میدادم عکس خبر ...
درخواست داد و عکسش داد
دیدم نوشته😐زنم قصد ازدواج موقت داره و مرد میاره خونش
آخ روانی شدم زنگ زدم فوشش دادم
آخ که ذلیل بشی هربار اومدن دلمو صاف کنم این حرکت رفت گفت نوشتم چیکار داری بچه رو بده
تو این بین فامیل بابام یه وکیل گفتن عالیه و فلان وکیله گفته بود من مهریه میارم تهران شکایت کنیم
و تو این بین من توضیح دادم این آقا یسره تماس داشت که کجا رسیدی و چه کردی فامیلیش معصومی هست خیر ندیده
من با وکیل قبلی حرف زدم گفت نترس باید ثابت کنه اولین جلسه حضانت رفت شورا برا برج 12 بود
این معصومی پیام میداد هر روز صبح بخیر و فلان که چیکار کردی کارت کجا رسید
من فلان میکنم ال میکنم بل میکنم
من از فامیل بابام پرسید و نظرم برگشت گفتم پرونده ابطال سند بیاد تهران عالیه چون تو شمال گرفته شده مهریه ابطال هم میخوره شمال
هرچی می‌گذشت این معصومی یسره حال منو می‌پرسید من به خواهرم میگفتم اون تعجب می‌کرد میگفت فاطمه دیگ منفی نگر نباش قصدش خیره

1403/02/24 23:19

گفتم چی بگم شاید پیام میداد حالمو می‌پرسید یبار گفت فک نکن تو بدتری از تو بدترم هست من با زنم مشکل دارم و در حال طلاقیم من این معصومی ندیدم ها
فکر میکردم جونه حتما
گفتم وا شما چرا انشالا حل بشه گفت خدا نکنه این سر مزاجه 😐من کپ کردم دیک ج ندادم
هر روز پیام صبح بخیر میگفتم ممنون همچنین و خبر کارام می‌گرفت و تا خود شب
گاهیم میگفت چرا دیر ج میدی😐
چند وقت که گذشت گفت من منشی میخوام یه دفتر تو تهران یکی اردبیل گفتم کجا تهران گفت میدان ونک گفتم راهش دوره گفت اسنپ میگیرم برات میخوام رو پا خودت وایسی
گفتم حقوقش گفت 15 تا ساعت 2 و صبح ها
فکر کردیم دیدم عالیه برا من هم حقوق هم ساعت بخاطر آرین
گفت بخوای اینجا خونه دارم میدم در خدمتت😐گفتم نه ممنون من با خانوادم مشورت کنم خبر میدم اول به خواهرم گفتم و اسقبال کرد😂گفت فاطی تو نرفتی من میرم دعوا داشتیم
بشدت دو دل بودم
حتی تو پلاس به دوستام گفتم و اونام سر این همه خوبی هنگ بودن من قانع میکردم خودم کع نیتش خیره
آرمین همچنان فوش میداد و این معصومی گفت شکایت کن جرم داره راحت طلاقت میگیرن
زنگ زد گفت من حرف زدم رشت پرونده رو بیارم تهران و 10تومن هزینه داره البته شیرینی
در صورتی اون 20تومن صدتا دزد راهزن کرد وکیل رو
ماهم بخاطر اینکه بیاره باز قرض کردم و 10تومن واریز کردم البته این کلا حرفاش یکی نبود اما نه وکالت گرفت نه چیزی
من از اول گفتم مامان برید حرف بزنید زد انجام داد گفت 100 میلیون چی من ندارم مامانم میگفت تو ساکت پسر خاله حرف زده و هرچی میگفتم این جواب بود
این معصومی یبار میگفت گیر امضا یبار میگف طرف زنش سر زا رفته و میاد
هربار ی حرفی میزد و آخرش گفت اومده تهران
گفتم چرا پیامک نمیاد گفت جون نمیخوام آرمین بفهمه و آرمین گفتن سند شش دنگ گرو گذاشته اما با عقلم جور نبو چون آرمین آدمی نیست بگیرن و به من نگه اما همچنان معصومی قانع می‌کرد و من سکوت میکردم
کم کم حرفاش تغیر کرد قلب میداد و میگفت من امیدوارت بشم 😐واقعا هنگ میموندم
چون من وسط یه دنیا دیگ بودم این چی میگفت من خودم نمیتونم امیدوار کنم
گاهی ج نمیدادم میزدم ندیدن گاهی میگفت بوس میخوام😐من هنگ میموندم
یبار قرار بود عکس ابلاغ بدم دیر دادم گفت چرا دیر ج میدی گفتم درگیر بچه بودم شرمنده .گفت من بودم کمکت میکردم گفتم بله؟گفت من شیر درست میکردم و بچه هامو خودم بزرگ کردم و من خر میگفتم افرین😂مگ اینجور مردی هست
پیام هاش بیشتر شده بود و تا من دیر ج میدادم کلی حرف که من از کیه منتظرم
یبار ساعت 11 ج داد و تا 2 شب حرف زد راجب من می‌پرسید و زندگیم 😐به

1403/02/24 23:35

مامانم گفته بود تا 2شب جوابش میدادم
مامانم گفت چرا گفتم به قرآن خودش 11ج داد پیام داد حتی به خواهرم نشون دادم گفتم من کاری ندارم
یباگفت ایشالا عروسیت 🤕گفتم خدا نکنه من دیگ این غلط نمیکنم
همچنان ادامه داشت اینا میگفت خب منم مثل دوستت هستم تا قرار بود بیاد تهران

1403/02/24 23:35

که راجب پرونده ها حرف بزنه😂قرار نبود
صبح گفت من دارم میارم گفتم چشم تشریف بیارید
با مامانم حرف زد و قرار شد اومد بگ ما بریم حرف بزنیم
ساعت 5 بود من رفته بودم داروخونه شیر خشک بگیرم این پیام داد برا خودم متاسفم مامانت نگفت بیا خونمون 😐من هنگ موندم 😂خندم می‌گرفت اومدم خونه به خواهرم گفتم خاک توسرم من باید ناز اینم بکشم چون کارم لنگه؟
مامانم زنگ زد و معصومی مثل سگ حرف می‌زد که آخ چه خاکی بریزم سرم من کجا برم من جایی ندارم مامانم گفت بیا خونمون😐گفتم مامان یعنی چی به من ربطی نداره بیاد خونه همون دختر خاله بابا معرفی کرده به من چه مامانم ساعت هی گفت بیا شرمنده انگار چون آشنا بود باید سوار ما میشد گفتم آخه چرا بیاد خونه ما؟به من چه که بیاد
خلاصه ما رفتیم خونه دختر خاله بابام با اونا نمیدونم تا چه حده اما خونشون رفت آمد داره
آخ این اومد من خشکم زد 😂همه رو برق میگیره منو چراغ نفتی
چون یک درصد احتمال نداشتم نیت بد باشه میگفتم آشنا هستیم نمیکنه هیچ وقته
اونجا حرف زدیم و برداشت شکایت اینا نوشت و یه برگه داد که ببر برا ماشین بریم دادگاه
تا ساعت 2شب ما اومدیم و اون موند اونجا شب😐
من رفتم و اداره ثبت هرکار کردم گفت نمیشه باید صبر کنی تا راهور ماشین بگیره
آرمین ماشین بیرون نمیاره از خونه
گذشت این زنگ زد من توضیح دادم براش
سر منشی گفت و من گفتم هنوز حرف نزدم خبر میدم بهتون ولی برا خودم سوال بود اسنپ از منطقه ما تا اونجا 150.200این چجور میخواست بده با 15 حقوق
به مامانم گفتم و گفت پسر خاله بابات گفت دفتر نداره 😐گفتم پ مامانم کجا میبره دنبال راضی کردن مامانم بودم و میگفتم یکساله خودمو جمع میکنم 😂آبجیم میگفت نرفتی من میرم به خدا
مامانم به پسر خاله بابام گفت و اونم گفت این دفتر نداره مگ میشه اصلا کی 15 میده منشی
بعد به من گفت صبح خب من میدونم صبح وکیل ها دفتر نبستن وقتی گفتم گفت گاهی نیستم
چند روزی گذشت یهو گفت اون روز تبپ پسر کش زدی 😐گفتم من؟ نه بابا
گفت آره دلم میخواست پاشم بغلت کنم
آخ که چندشم میشد به جان آرین به آبجیم میگفتم حالم بد میشه از حرفاش اما بدبختی کارم لنگشه من اصلا ج این پیام ندادم و
یبار آقا پیام داد من دیر ج دادم 😐کلی حرف بارم کرد که چرا

1403/02/24 23:49

پارت 74
اومد خونه من میدونستم قاطیه
دیدم اوه مادرشوهرم همچین پرش کرده که
گفت تو به مامانم گفتی کع خوب کاری کردن خانوادم😐گفتم نه اومد بع من اینجور گفت منم گفتم خب خانوادم چندماهه ازم خبر ندارن
دیگ آرمین هرچی دهنش اومد گفت خیلی ترسیدم بگم به مامانم زنگ زدم
گفت تو هنوز پشت خانوادتی مادرشوهرم جوری گفته بود که هرچی از دهنش دراومد گفت بهم .
میدونستم امکان داره پرینت بگیره گفتم زنگ زدم مامانم آخ روانی شد یدونه خوابوند در گوشم ‌
گفت زنگ زدی گفتی منو گرفتن خوشحالشون کردی دیگ هیچی نمی‌دید
به لطف داداشم من بشدت از چاقو و چیزا تیر میترسم ارمین گاهی یهو چاقو برمیداشت به لطف آرمین بدتر شدم
اون داد میزد من ترسیده بودم
مادرشوهرم پشت مامانم میگفت
آرمین زنگ زده بوده به دوستش پروانه کسب گذاشته بودن
یک هفته طول کشید آرمین آروم شد ولی باز تیکه و فوش هاش بود
آرمین گفت میخوام برم از تهران جنس ماشین بیارم هرچی داشتیم برد و یکم وسایل یدکی ماشین آورد
آرمین بد بود اما اونجا تنها کسیو که داشتم آرمین بود وقتی نبود دلم براش تنگ میشد
آرمین اکثرا منو میبرد بیرون حتی در حد به دور جمعه ها خونه میموند و میرفتیم بیرون
همش سمیرا میگفت داداشم تورو بیرون میبره شوهرم منو نمیبره😐
بدبخت شوهرش از صبح میرفت سرکار تا 2شب
آرمین هم جایی نمیرفتیم میرفت سر بیجا مامانش اینا
آرمین خوب بود اما یهو طوفانی میشد حالا به هر نحوی
حسین و ایمان چیزی می‌خریدند میگفت تو منو عقب انداختی تو فلانی
خانوادت تورو فرستادن سرکار و این حرفا 😔
آرمین گفت اسقاط دیگ دامد نداره و چند ماهه داریم از جیب میخوریم
اون زمان آرمین کوئیک فروخت یه وانت داشتیم اونم فروخت یه 206 موند دستمون هرچی نقد بود اونم جمع کرد گفت برم از تهران بار بیارم اولش میترسیدم میگفتم برو شرکت جایی کار کن اما آرمین قبول نمیکرد
منم مثل همه زنا برای زودتر رسیدن به هدفم تو خرج هام خیلی قناعت میکردم
من از تهران که اومدم لباسی نیاوردم فقط لباس تنم بود ولی باز زیاد نمیخریدم
آرمین رفت تهران من خیلی دلم می‌گرفت فقط میگفتم زودتر برگرده
من خونه مادرشوهرم بودم که آرمین اومد ساعت 7.8 غروب بود
آرمین تک تک کاراش اکثر وقتا میگفت بهم گاهیم حتی نظر می‌گرفت
آرمین غذاش خورد و سمیرا اونجا بود گفتم چی شد گفت کلی وسایل خریدم نزدیک .380 .350تومن نقد برده بود
گفت 600 میلیون چک دادم😐من خشکم زد

1403/02/17 21:53