پارت 93
من لباسی نخریده بودم وسط راه هرچی گشتم سیسمونی مد نظرمو پیدا کنم نبود 😬😅کم مونده بود گریه کنم باعث هم آرمین میدونستم چرا نمیدونم 😪
کلا قهر کردم با آرمین حرف نمیزدم اونم اینجور موقع ها میگفت باز خوک اوردی یعنی باز قاطی کردی
میگفتم پس من چی بخرم چیزی نگرفتم موند من چیکار کنم اما آرمین مثل همیشه ریلکس میگفت میخری کوتا دنیا بیاد
با این لباسا من عشق میکردم همش میریختم میگفتم کی استفاده کنم من اینارو
من خودم لاغر بودم اما تو حاملگی بشدت چاق شده بود خیلی میخوردم
آرمین میگفت کاش بچه تپل باشه من خیلی بدم میومد
همش میترسیدم که وزنش کم باشه ولی میگفتم تهش 3 کیلو میشه اما دقم میداد تا تکون بخوره
من از 28 دیگ استراحتم کم کردم بخاطر اینکه کسیو نداشتم بشدت درگیر طبیعی بودم از هر دو میترسیدم ها اما میگفتم حداقل خودم پامیشم چون میدونستم حرفه که ما پیشت هستیم
عید شد و آرمین مغازع بود منم خونه اون موقع 30 هفته بودم
😅آرمین التماس میکرد بیا بریم بیرون من نمیرفتم میگفتم اصلا سمیرا میگفت فکر نمیکردم تحمل کنی بمونی خونی
ولی دوست داشتم آرمین خونه باشه وقتی خونه بود کلافم میکرد دوست داشتم بره🤭درگیر بودم
یادمه یبار آرمین گفت بیا جلو در من با کلی غر رفتم گفت بیا بشین تو ماشین بریم کنار دریا گفتم اصلا برو نمیخوام
در حیاط بست😐خودش رفت نشست تو ماشین گفت بیا بشین گفتم نمیام بیا در باز کن برم خونه
مثل بچه ها من میگفتم اون میگفت گفت بشین تو ماشین یچی نشون بدم برو جایی نمیبرمت منم از ترس اینکه قاطی نکنه قبول کردم نشستم گفتم بدو بگو برم خونه من بیرون نمیام اونم راه افتاد و کلی فوشش دادم حتی با دمپایی بودم بزور منو برگردوند خونه و خودش رفت رو حالی بودم دوست داشتم برم بیرون اما به همون اندازه بدم میومد😐
تو عید بود ابوذر اشغال زنگ زد آرمین که منو افسانه شمال هستیم بیایم پیشتون
من از اول عقد به آرمین میگفتم بدم میاد ازشون اما آرمین ابوذر ول نمیکرد
گفتم حق نداری بیاریشون خونه وضع خونه رو من خجالت میکشم خلاصه قرار گذاشتیم کنار دریا آرمین رفت کلی خوراکی خرید 😐من نسبت به اونا دیونه میشدم
رسیدیم کنار دریا من اول پیاده نشدم آرمین رفت سلام علیک کرد و افسانه اومد طرف ماشین
شب بود و تاریک منم در باز کردم اومدم دست بدم یهو این منو بغل کرد
یهو گفت وای شکمت از خودت جلوتره منم خندیدم متنفر بودم ازش
نشستیم افسانه خوراکی میخورد من هیچی نخوردم فقط آب آلبالو خوردم
آرمین یسره حواسش بهم بود رفت از تو ماشین کاپشن خودش آورد داد بهم هی میگفت خوبی چیزی میخوای
1403/02/18 19:59