پارت 46
بعد کلی حرف گفت دیگ نگو نمیدونم آخر حرفمون چی شد که تموم شد برگشتیم خونه
3 روز بعد رفتیم تهران رسیدیم خونمون و ظهرش رفتیم خونه افسانه
آرمین ماشین خودشو داد ابوذر و مال اونو خرید و یکم پول گرفت چون ماشین خودش مدل بالا بود ماشین ابوذر وانت
جابه جا کردن و ما برگشتیم آخ ماشین راه نمیومد که
وسط راه یه آهنگ اومد دقیقا یادمه طرف رودبار بودیم آرمین میخوند و میگفت برا تو میخونم بهم گفت این تیکه رو توام برا من بخون گفتم نه من دوست ندارم
باز شروع کرد گفت باید بخونی حتما هرچی من نه آوردم این بدتر کرد باید بخونی زد بغل گفت باید بخونی چرا نمیخونی 😐اوففف آخر منو مجبور کرد که بخونم اما باهاش حرف نزدم
من زمانی که آرمین خونه بود میرفتم پذیزای بیرون نبودنی سخت بود برام مادرشوهرم محل نمیداد یجور بود من نه از درآمد آرمین خبر داشتم نه چیزی
اونجا من حق بیرون رفتن تنها نداشتم اگر مادرشوهرم نبود میرفتم خونه سمیرا که روبه رو خونه مادرشوهرم بود
آرمین همش از بچه میگفت میگفتم نه چه خبرته با سمیرا تقریبا من راحت بود یبار گفتم گفت ادفف فاطمه تا بگیره طول میکشه فکر نکن میگیره بحث نکن
همینجور روزا میگذشت یادم نیست سر چی بحثمون شد و آرمین خانواده منو فوش داد منم حلقه هامو درآوردم گذاشتم رو کشو گفتم میرم تهران
آرمین گفت دراوردی حلقت گفتم اره گفت واقعا گفتم اره😐 گفت میری گفتم آره پاشد من گریه میکردم گفت لباست من میارم بریم هیچی نگو ولی به کسی
سمیرا خونه مادرشوهرم بود من رفتم فقط خدافظی کردم رفتم داخل ماشین
آرمین اومد و راه افتاد گفت زنگ بزن بابات بگو میایم منم زدم 🙂
چند دقیقه از قطع کردنم نگذشت که دیدم با شدت چیزی خورد تو صورتم
میزد همینجور میگفت میزی تهران میگفتم اره با شدت بالاتر میومد مادرشوهرم زنگ زد که کجایید آرمین گفت فاطمه میرع تهران و من نمیخوامش مادرشوهرم گفت بیاید حرف بزنیم نکن و برگرد اونم قبول کرد ولی باز میزد پشت سر هم هی میگف میزی میگفتم آره باشدت بالا میومد اخرا صورتم حس نداشت فقط کوبیدن میفهمیدم
سر کوچشون رسید گفت میری گفتم آره یه چاقو تو ماشین بود درآورد گفت باز میگم میری گفتم نه نمیرم گفت بازم بگو میری میکفتم نه به خدا نمیرم 😔تا رسیدیم در حیاط باز شد من دوییدم داخل همه با دیدنم خشکشون زد
1403/02/16 00:39