#پارت_237
دستگیره ی در و پایین کشیدم. در با صدای قیژی باز شد.
آروم سرم رو از لای در داخل بردم اما چیز خاصی دیده نشد.
در رو کامل باز کردم. سالن کوچکی جلوی پام بود که متصل میشد به چندین پله. پله ها رو آروم پایین رفتم.
با دیدن سالن بزرگی که رو به روم بود متعجب نگاهی به سالن انداختم.
دور تا دور سالن مبل چیده شده بود و یه قسمت یه استخر بزرگ و چند تا انگار استخر کوچیک که حدس زدم همون سونا جکوزیشون باشه.
راه اومده رو برگشتم. خدمتکارها در حال کار بودن.
خدا خدا می کردم کارشون تموم نشه تا برزو و نینا بیان و برگردن.
ساعت 2 بود که زنگ در و زدن. سمت آیفون رفتم. با دیدن برزو و نینا دکمه ی آیفون رو زدم.
خدمتکارها پایین بودن.
صدای خنده شون نشون میداد دارن به سالن نزدیک میشن. شالم رو کمی جلوتر کشیدم. در سالن و باز کردم.
برزو نگاهی به سر تا پام انداخت. نینا سلامی داد و وارد شد. برزو چشمکی زد و گفت:
-ببینم تا کی میخوای ازم فرار کنی؟
اخمی کردم که بی توجه به اخمم بوسی روی هوا فرستاد و رفت پیش نینا. نینا روسریش رو از سرش برداشت.
-یه نوشیدنی میاری؟
سمت آشپزخونه رفتم و دو لیوان شربت روی سینی گذاشتم. اومدم بیرون.
سینی رو روی میز گذاشتم و بهارک و بغل کردم. از سالن بیرون اومدم.
ساختمون رو دور زدم و وارد زیرزمین شدم. از کارهای پایین انگار چیزی نمونده بود و استخر تمیز شده بود.
بعد از یکساعت خدمتکارها رفتن. به ناچار بالا اومدم.
صدای زنگ تلفن بلند شد. گوشی و برداشتم.
-بله؟
-برزو و نینا اومدن؟
-سلام. بله آقا.
-خوبه.
1403/05/13 07:16