#پارت_322
بهارک و آماده کردم و لباس پوشیدم. زنگ زدم به آژانس. پولی هم همراهم نبود.
آدرس هتل شاهرخ رو دادم. ماشین کنار هتل نگهداشت.
سمت دربان رفتم. با دیدنم خواست احوالپرسی کنه که سریع گفتم:
-میشه کرایه رو حساب کنید؟
-بله خانوم.
دربان هتل رفت تا کرایه رو حساب کنه. سمت ورودی هتل رفتم.
وارد هتل شدم. سر شب بود و هتل تقریباً شلوغ بود. سمت پذیرش رفتم. مردی پشت میز بود.
-سلام آقا.
-سلام، بفرمائین.
-ببخشید، آقای سالار هست؟
-شما؟
-بگید گلاره اومده.
مرد نگاهی به سر تا پام انداخت. بهارک تو بغلم به خواب رفته بود. سمت در بزرگی رفت.
طاقت نیاوردم و دنبالش راه افتادم. همین که در و باز کردم نگاهم به شاهرخ و المیرا افتاد که با فاصله ی کمی کنار هم ایستاده بودن
1403/05/17 22:13