#پارت_466
صبح مثل همیشه بیدار شدم. با کش موهام رو شل بستم. مانتو شلوار پوشیدم و بهارک رو آماده کردم.
آروم از اتاق بیرون اومدم. بدون نگاه کردن به اتاق شاهرخ پله ها رو پایین اومدم. گونه و سرم هنوز درد می کرد.
با اینکه کرم پودر زده بودم اما هنوز کبودی صورتم مشخص بود.
خواستم در سالن رو باز کنم که هیکل شاهرخ جلوی در نمایان شد.
ترسیده هینی کشیدم و قدمی به عقب گذاشتم. سوئیچش رو توی دستش چرخوند.
این کی آماده شده بود که من نفهمیدم؟!در سالن رو باز کرد.
-میرسونمت.
از سالن بیرون رفت. کوله ام رو روی دوشم جا به جا کردم و دنبالش راه افتادم. توی سکوت رانندگی می کرد.
1403/05/30 12:59