#پارت_488
-وایستین عکس بگیرم.
چند تا عکس دسته جمعی گرفت.
-شاهرخ ، تو با دخترت عکس نمیگیری؟
شاهرخ اومد سمتمون و کنار من و بهارک ایستاد.
بعد از عکس بهارک شمع رو فوت کرد و همه کادوهاشون رو دادن.
کیک و توی یخچال گذاشتم تا بعد از شام بخوریم. میز شام رو با کمک هانیه و مونا چیدیم. همه اومدن سمت میز
خانوم جان نگاهی به میز انداخت.
-غذا رو از رستوران شاهرخ گرفتی؟
-نه، خودمون درست کردیم.
نگاه تحسین آمیزی بهم انداخت. همه دور میز نشستیم و شام تو شوخی و خنده صرف شد.
میز و تازه جمع کرده بودم که صدای زنگ آیفون بلند شد.
با لب خندون سمت آیفون رفتم اما با دیدن کسی که اونور بود ته دلم خالی شد ... مرجان!!
1403/05/31 21:28