#پارت880
پارسا و هلیا روی مبل رو به روم نشستن و صدرا روی مبل کناریم.
-من و پارسا چند ماه پیش تصادفی با هم آشنا شدیم و از اونجا دیگه دوستی ما شروع شد.
همه با هم در حال صحبت و بگو بخند بودن اما من تمام حواسم به اخم میان ابروهای پارسا بود
که صدرا سیستم رو روشن کرد.
همه با ذوق رفتن وسط تا برقصن. هر کی با زوج خودش گوشه ای رو برای رقص انتخاب کرده بودن.
هلیا دست پارسا رو کشید. با هم وسط رفتن. صدرا جلوم ایستاد.
سؤالی سر بلند کردم. دستش و سمتم گرفت.
-برقصیم؟
-نه ممنون، من نمی رقصم.
-اما با من می رقصی!
1403/06/19 17:16