#پارت942
وااو … چه ویلائی!!
نگاهی به اطراف انداختم. واقعاً زیبا بود. استخر بزرگ و درختهای سر به فلک کشیده.
مردی اومد سمت آقای مرشدی. همه وارد ساختمون شدیم.
خونه ای دوبلکس و چشمگیر بود. هر کدوم یه اتاق برداشتیم.
مرشدی: تا شما کمی استراحت کنید، شام آماده است.
لباس ساده و راحتی پوشیدم و از اتاق بیرون اومدم. موقع شام بود.
در اتاق نیلا باز شد. لحظه ای از دیدن تیپش تعجب کردم.
تاپ بازی همراه با دامنی کوتاه پوشیده بود و موهاش رو باز گذاشته بود.
پوزخندی زد و از کنارم رد شد. از پله ها پایین اومدم. همه دور میز جمع شده بودن.
صندلی کنار پارسا خالی بود. نیلا روی صندلی رو به روئی پارسا نشسته بود.
صندلی رو کمی عقب کشیدم و نشستم. میز مفصلی چیده بودن! بعد از صرف شام آقای مرشدی گفت:
-با یکی دو پیک که مشکلی ندارین؟
همه موافقت کردن.
1403/07/19 10:43