#پارت_171
با صدای پیانو چشمهام رو باز کردم. با تعجب نگاهی به ساعت انداختم. سریع از رو تخت بلند شدم.
روسری روی سرم انداختم و از اتاق بیرون اومدم. از بالای پله ها نگاهی به پایین انداختم.
شاهرخ پشت پیانو نشسته بود. صدای زیبا و دلنواز پیانو کل سالن رو گرفته بود.
آروم از پله ها پایین اومدم. سمت آشپزخونه رفتم.
زیر چایی رو روشن کردم. میز رو چیدم. از آشپزخونه بیرون اومدم.
شاهرخ هنوز پشت پیانو بود. پله ها رو بالا رفتم. بهارک بیدار شده بود، بغلش کردم که لباسم خیس شد.
سری تکون دادم، خودش رو خیس کرده بود. سمت حموم رفتم و لباس هاش رو درآوردم.
لباس های خودمم کثیف شده بود. لباسهام رو درآوردم و همراه بهارک توی وان نشستم.
بعد از کمی آب بازی بهارک و خودم رو شستم.
حوله پیچ بیرون اومدم. بهارکو لخت روی تخت گذاشتم، تا کرم بزنم بدنشو.
لباس زیرهامو پوشیدم که بهارک شروع به نق زدن کرد.
بدون اینکه لباس بپوشم با همون وضعیت و موهای خیس، روی تخت خم شدم و بدن بهارک رو کرم زدم.
داشتم لباس هاش رو تنش می دادم که یهو در اتاق باز شد. سربلند کردم که نگاهم به نگاه شاهرخ افتاد..
هول کردم و دور خودم می چرخیدم. فقط میخواستم یه چیزی پیدا کنم و بدنمو بپوشونم.
روتختی رو کشیدم و جلوم گرفتم. شاهرخ به در تکیه داده بود و بی خیال نگاهش رو بهم دوخت.
از خجالت سرم رو پایین انداختم. وارد اتاق شد و اومد سمت تخت...
🌀
1403/05/10 13:32