رمـانکـده نقطـه ی آغـازِعشـق🥹🍃

76 عضو

«رئیس شــوهَرم❗️»
#PART_4

#رهـا

کل شب و بیدار موندم
نمیتونستم بخوابم، فکر و خیال نمیراشت

عقربه های ساعت، هفت و نشون میداد

اروم از جام بلند شدم

دو روز شد، دو روز وقت داشتم
تو تمام این ماه انقدر التماس کرده بودم نتیجه نداده بود که نا امید بودم

نهایتش سهیلم اعدام میشد!

حتی فکرشم وحشتناک بود
یه قطره اشک از چشمم چکید

اگه سهیل اعدام میشد منم میمیرم باهاش

نمیتونستم بدون سهیل زندگی کنم..
کسیو نداشتم

در یخچال و باز کردم
چیزی جز نون داخلش نبود

یه تیکه نون برداشتم و گذاشتم دهنم
صدای شکمم خیر از گشنگیم میداد

لباس تو تنم چروک شده بود
ولی حوصله اتو کردنش رو نداشتم

باید راه میوفتادم
تا شرکتش پیاده یه ساعت بعد میرسیدم
ساعت هشت
دعا دعا میکردم اونجا بشه

از خونه زدم بیرون

1403/06/05 18:09

«رئیس شــوهَرم❗️»
#PART_3


#سپنتا ‹رئیس شرکت›

وقتی اونطوری به پام افتاد دلم ضعف رفت براش

میخواستم بلندش کنم
بغلش کنم
بهش بگم عـشـقم تا من زندم نباید اینطوری به پای کسی بیوفتی

ولی مجبور بودم فعلا به نقش بازی کردن ادامه بدم

من عاشق زن منشیِ خودم شده بودم..
عاشق زن قاتل برادرم

خم میشم جلو
چشمامو تنگ میکنم و پوزخندی میزنم!

باید یه کاری میکردم از شوهرش طلاق بگیره و بشه زن من...
البته زن فعلا زیادیه براش
تا خیال برش نداره

درسته!

قبل از اینکه شوهرش بره پای چوب دار باید طلاقشو بگیره..

هرچند بعد اعدام شوهرش هم،  میشه به دستش آورد
ولی به دست آوردنش سخت تره

نقشه هایی براش داشتم...
وقتی قبول کرد که میشه عقد موقت من

مجبورش میکنم لباساش رو در፤ره و ازش عکس و فیلم میگیرم که نتونه بزنه زیرش 

پیکو سر کشیدم و قهقه ای زدم

1403/06/05 18:09

«رئیس شــوهَرم❗️»
#PART_2


از جام بلند شدم
نه، نمیزاشتم....
فردا باز میومدم و التماسش میکردم

بارون نم نم داشت میبارید
من و سهیل عاشق هم بودیم
من خانواده ای نداشتم تو تصادف از دست داده بودم ، با خالم زندگی میکردم

سهیل به زور خانوادشو راضی کرده بود که بیان خواستگاریم
بعد کلی بالا پایین بلاخره قبول کردن که بدون گرفتن مجلس بریم سر خونمون

یه خونه اجاره کردیم

تاره عروس بودم من..

با فکر به اینا گریم شدید تر شد
چقدر عذاب کشیدیم به هم برسیم

سهیل تو یه شرکت بزرگ و معروف منشی بود
یه روز  برادر صاحب شرکتو نمیشناسه و دعواش میشه

از شانس بدمون هم تو اون دعوا ، مرده رو وقتی هل میده سرش به سنگ میخوره و درجا تموم میکنه

مادرشوهر و خواهر شوهرم میگن به خاطر پای من بود

میگن من نحسم، بدشگونم!

آهی کشیدم

نمیدونم چند دیقه یا ساعت بود که داشتم راه میرفتم زیر بارون ولی بلاخره به خونه رسیدم

کلید و انداختم تو در و بازش کردم
خواستم برم تو که صاحب خونه رو جلوی در دیدم

+خانم رحیمی

سلام کردم و بعدش گفتم∶ بفرمایید چیزی شده

+دوهفته از وقت تصفیه اجاره خونتون میگذره، لطفا تا دو روز دیگه تو حسابم باشه!

اینو گفت و رفت

1403/06/05 18:09

«رئیس شــوهَرم❗️»
#PART_1

با گریه به پاش افتادم
_التماست میکنم رضایت بدی؛اون قتل عمدی نبود... شوهر من برای دفاع از خودش برادرتون و هل داد

یه ماه بود هر روز التماسش میکردم
ولی اون سرسخت تر از دیروز میشد...

خواست بره که پاشو محکم تر چسبیدم
_توروخدا آقا رضایت بدین، من بدون اون کسی رو ندارم...

مکث کرد..وایساد

پاشو گذاشت زیر فکم و سرمو با پاش بالا آورد!
از اون بالا با تحقیر نگاهم کرد

هیچ اثری از ناراحتی اینکه برادرش مرده تو چشماش نبود..

بلاخره بعد یه نگاه تحقیر امیز نشست روی زانوهاش

خیره شد به چشمام و دم گوشم پچ زد 
+شوهرت یه قاتله!
رضایت نمیدم باید بمیره

ناباور بهش نگاه کردم که بدون توجه به چشمای اشکیم ، با پاش هلم داد و سمت ماشینش راه افتاد

افتادم رو زمین
دستم به سنگ خورده بود و زخمی شده بود

از گریه ی زیاد نفسم نمی اومد

سه روز، فقط سه روز وقت داشتم
بعدش سهیل اعدام میشد

1403/06/05 18:09

نصب اپلیکیشن نی نی پلاس

شخصیـت سپنتا😎🔥🍃

1403/06/05 22:07

نصب اپلیکیشن نی نی پلاس

شخـصـیت سپنتـا جذابمون🥰🤤🍃

1403/06/06 14:42

نبینم یه وقت غم تو چشات پره🫠🫀

1403/06/07 15:01

قشنگام بدلیل رمان آنلاین نویسنده روزی یک پاره میذاره
پس تا ایشون پارت بزارن
نظرتون چیه کنار این رمانمون رمان دیگ هم بزارم😉🙌

1403/06/07 20:42