The chronograph is started when the event is seen and stopped when it is heard. The chronograph seconds hand indicates the distance from the event on the telemetric scale. Telemeter: on account of most replica watches using a telemeter scale, best rolex replica Three different views from three different continents on the finalists in the Chronograph category at this years Grand Prix d . Audemars Piguet Replica Uk omegasphereco uk.

رمـانکـده نقطـه ی آغـازِعشـق🥹🍃

82 عضو

«رئیس شــوهَرم❗️»
#PART_141

دستمو گرفت
با صدای خش دارش گفت
+خوبی رها؟

سرمو برگردوندم !
نمی‌خواستم ببینمش، ازش بدم می اومد..

پچ زد
+سرتو از من برمیگردونی؟

چشمام پر شد
صدام گرفته و کلفت شده بود

خیلی

انگار که سرماخوردگی شدید گرفتم

+برو

با غم گفت
_کجا برم؟

همه جام درد میکرد
صدامو بلند کردم

با آخرین صدام گفتم

+برو پیش بیتا

دستشو بین موهام احساس کردم
_زن من تویی!

لب زدم
+دیگه نیستم، از همون موقع ای که تو اتاق بیتا دیدم

مات نگاهم کرد
انگار انتظار نداشت من اونو دیده باشم

1403/06/07 15:11

«رئیس شــوهَرم❗️»
#PART_142

فکمو‌ گرفت

صورتمو برگردوند سمت خودش و با صدای خش داری گفت
+چی میگی؟

یه قطره اشک از چشمم سر خورد و روی بالش ریخت .

رد اشکمو دنبال کرد..
لب زد
+رها

صداش خواهش داشت، انگار داشت خواهش میکرد که من ندیده باشم..

ولی من دیدم..
البته از سپنتا انتظار خواهش نمیشه داشت
اون الان طلبکارم هست!

منم باید حرف بزنم نه؟
باید بگم؟
وگرنه خفه میشم

میمرم اگه سکوت کنم
_دیدموتون..تو بودی بیتا بود ، دیشب یا نمیدونم ..شاید پریشب ..نمیدونم از کی اینجام

مات نگاهم کرد

حرفی نداشت بزنه
چی میگفت؟

نه ولی من انتظار داشتم بگه
بیاد بگه خوب کردم

بیاد بگه به تو ربطی نداره

لبمو گاز گرفتم صدام در میاد
گریم اوج نگیره
بغضم نترکه!

بلاخره به حرف اومدم
+م..من توضیح میدم...

پوزخند زدم
چیو توضیح میداد؟؟

1403/06/07 15:12

«رئیس شــوهَرم❗️»
#PART_143

همینو گفتم
+ چیو میخوای توضیح بدی؟

آب دهنمو قورت دادم..
تا بغضم و مخفی کنم

تا خودمو قوی کنم

اما نمیدونم چرا هر بار که بغضمو قورت میدادم سنگین تر میشدم

دلم پر تر میشد .‌.
چشمام لبریز از اشک‌تر...

+رهـا

متنفر بودم ازش رومو برگردوندم
_برو بیرون

خواست چیزی بگه که جیغ زدم
_بیرووون

همون لحظه در اتاق باز شد
پرستار با اخم اومد داخل

+چه خبره اینجا آقا بفرمایید بیرون

میدونستم روی موندن نداره

واقعا هم نداشت

رفت بیرون
ولی کاش نمی رفت ..

کاش تا وقتی اینجا بود میزدمش

من چرا انقدر بدبختم؟؟
اشک ریختم ..انقدری که خوابم برد و دیگه چیزی نفهمیدم

1403/06/07 15:12

«رئیس شــوهَرم❗️»
#PART_144

+مرخصی عزیزم ، همسرتون صورت حساب بیمارستان و تسویه کرده

بی حوصله سری تکون دادم
بعد از سه روز از اینجا خلاص شده بودم .

آروم بلند شدم ..
لباسایی که آویزون بود و تنم کردم

هنوزم همه ی بدنم درد میکرد
تو این سه روز سپنتا رو ندیدم

فقط شبا توی خواب حس میکردم یکی کنارمه
موهامو نوازش می‌کنه
بوسه میزنه روی پیشونیم...

دلم میخواست از دستش خلاص بشم
در باز شد

فکر کردم باز پرستاره!
برای همین سرمو بالا نیاوردم

وقتی دیدم صدایی نمیاد سرمو بلند کردم
با دیدن اینکه سپنتا تکیه داده به دیوار و خیره نگاهم می‌کنه شوکه شدم..

با دیدن نگاه من تکیشو‌ از دیوار گرفت

لبخند کجی زد..
امروز زیادی خوشتیپ کرده بود
موهاشو بالا شونه کرده بود و چند تار موش روی صورتش افتاده بود

ته ریش و پیراهن سفید به تن داشت

+خوبی عزیزم؟

صداش خش داشت
عزیزم؟ با من بود؟

نمایشی به دور و بر نگاه کردم
پوزخندی زدم

_بیتا خانوم اینجا نیست

1403/06/07 15:12

«رئیس شــوهَرم❗️»
#PART_145

با صدای مردونه و بمش پچ زد
+ولی من اومدم دنبال زنم!

خندم گرفت
_زنت؟

هوفی کشید و کلافه گفت
+لعنت بهت رها لعنت بهت...لعنتی خودت منو پس زدی ..منم مردم غرور دارم

داشت تقصیر من مینداخت؟!
این چیزی بود که تقصیر من بندازه؟؟؟

با چشمای گشاد شده نگاهش کردم
_جانم؟؟؟آروم آقا پسر

لبخند محوشو دیدم
گوشه ی لبش بالا رفت ولی نامحسوس بود

سریع به حالت قبل برگشت

بی توجه دادمه دادم
+هرکس زنش بهش توجه نکنه باید بره سراغ یکی دیگه؟؟ اره؟؟؟ باشه پس منم میتونم با یه مرد دیگه..

نزاشت حرفم کامل بشه

با دو قدم بلند خودشو بهم رسوند و یقمو تو دستش گرفت

رگ گردنش برجسته شده بود.
مودی که میگن همین بود!

_غیرتمو به بازی نگیر رها!

صداشم خش داشت
_غیرتمو به بازی بگیری جور دیگه ای باهات تا میکنم؛ شده تو خونه زندونیت میکنم! به جون خودت که عزیزمی

عزیزمی؟
من؟؟؟ من عزیز بودم نمی‌رفت سمت بیتا ..

صدای در اومد
ولی خودشو عقب نکشید خیره ی من بود

+آقای
صدای پرستار اومد

حرف پرستار و نیمه تموم گذاشت
_برو بیرون

چند لحظه بعد صدای در اومد، معلوم نبود چقدر پول داده بود که اینطوری ازش حرف شنوی داشتن...

بغ کرده دستشو پس زدم
+اذیتم میکنی!

محکم گفت
_نمیکنم

وحشی شدم، اشکم ریخت
با مشت زدم بهش ..

+هرجا میرم هر دختری اسم تو رو میگه یه بار منشی یه بار بیتا بار بعد کی؟

با ابروی بالا رفته گفت
+منشی؟

1403/06/07 15:12

«رئیس شــوهَرم❗️»
#PART_146

نیشخند زدم
+میخوای اینم انکار کنی؟

با اخم گفت
_نمیفهمم راجب چی حرف میزنی؟

با مشت کوبیدم بهش

بغض داشت خفم میکرد

نمیتونستم خودمو آروم کنم
دلم میخواست زار بزنم

برای بخت نحسم..

شایدم من واقعا نحس بودم نه؟

پدر و مادر که نداشتم
سهیلو اونطوری از دست دادم

الانم گیر این روانی افتادم

جیغ کشیدم
+لعنتی حامله بود

اشکمو پاک کردم
+یعنی داری بچه ی خودتم انکار میکنی

خیره شد به چشمام

لب زد
_دروغ گفته

متقابلاً گفتم
+باور نمیکنم

نیشخند زد

1403/06/07 15:13

«رئیس شــوهَرم❗️»
#PART_147

+ثابت کنم چی؟
چشمام ریز شد .

تردید داشتم ولی تا کی نازمو میکشید؟
لب زدم
_باشه‌

دستمو گرفت
که سریع دستمو از دستش کشیدم بیرون

+به من دست نزن

هوفی کشید
کلافه موهاشو چنگ زد و غرید
_بسه تمومش کن

شال و سرم انداختم
جلوتر ازش راه افتادم ..

پشت سرم راه افتاد
زدیم بیرون از اونجا

میخواستم وایسم اینجا که گفت
+ اونور خیابونه..

لب زدم
_چی

به ماشینش اشاره کرد
+ماشینم

باشه ای گفتم
راه افتادم

ولی حالم بد بود، سرم گیج می‌رفت
وسط خیابون وایسادم

که یهو یکی دستمو گرفت
حدس زدن این که سپنتا بود کار سختی نبود!
کمکم کرد از خیابون رد بشم

لب زدم
+ممنون

1403/06/07 15:13

«رئیس شــوهَرم❗️»
#PART_148
+برو بشین تو ماشین یه چیزی بگیرم بیام!

باشه ای گفتم
سمت ماشینش رفتم و توش نشستم..
چشمام دست بسته میشد

که یهو در ماشین باز شد

چشمامو بی حال باز کردم

یخ در بهشت گرفته بود
+بفرمایید

کنارش یه گل رز بود
میخواست اینطوری منو به دست بیاره؟
یا کاری که کرده بود یادم بره!

باد آرش دوستش با درخواست وقیحانش افتادم.
من از این جماعت میترسیدم

نکنه بعد از اینکه خسته شدم من و بده به اون؟
بعید نیست ازش

چونم لرزید

+بازم که چشمات ابریه!

بغ کرده گفتم
_طلاقم بده

اخماش رفت تو هم ، رگ گ‍ـردنش باد کرد

خشن شد و پچ‌زد
+یه بار بهت اخطار داده بودم نه!؟

نیشخند زدم
_میخوای بزنی؟ تو دهنم بزنی؟؟مثل اون دفعه؟!

+خیلی کینه ای!

اینو گفت و چیزی نگفت دیگه
ولی حقیقت یه چیز دیگه بود!

من اصلا کینه ای نبودم!

1403/06/07 15:13

«رئیس شــوهَرم❗️»
#PART_149

کنار اون ویلا وایساد
ویلای نحس

چشمام پر از اشک شد
من نمی‌مونم اینجا؛

تو خونه ای که شاهد عاشقانه های شوهرم و بیتا بودم..
نمی‌مونم

کمربندشو باز کرد که لب زدم
_نمیام

با اخم برگشت سمتم
+یعنی چی؟ چرا بچه بازی در میاری؟؟؟

عصبی شدم
_نمیام! نمیام جایی که شوهرمو دیدم جایی که دیدم بیتا رو من اینجا نمیام آخ

دستمو گذاشتم رو سرم
که فورا دستشو گذاشت رو بازوم

+باشه عزیزم ،

مکثی کرد
_ آروم باش نیا ! میرم لباساتو میارم خب؟ تو بشین همینجا

سر تکون دادم
_باشه

سرم درد میکرد

داشت میترکید
نمیتونستم دردشو تحمل کنم

خم شدم و با دستام محکم سرمو فشار دادم
حالم بد بود

1403/06/07 15:13

«رئیس شــوهَرم❗️»
#PART_150

در ماشین باز شد
سپنتا اومد داخل و در ماشین و بست

نگران نگام کرد
+حالت خوبه؟

آروم سر تکون دادم ولی خوب نبودم
_باید ببرمت پیش یه روانشن..

نزاشتم حرفظو کامل کنه
با صدای بلند گفتم

+من روانی نیستم

دستشو برد بالا
_اروم باش عشقم آروم! من کی بهت گفتم روانی

چشمام پر اشک شد
+روانی خودتی و مادر پدرت و جد و ابادت

بعد سرمو برگردوندم

میدونستم داره خودشو کنترل می‌کنه تا نزنم
اون خیلی مغرور بود

ولی منم غرور داشتم!

غروذمو شکست زیر پا گذاشت و له کرد
هم خودش هم مادرش

باید گوشی جور کنم
باید باهاش با سهیل در تماس باشم..

اره خودشه.
برگشتم سمتش

+سپنتا

هومی گفت
نگاهم نکرد

منم نگاهمو ازش گرفتم و لب زدم
_گوشی می‌خوام!

بدون حرف گفت باشه
لب زدم
+کی میخری؟

لبخند کجی زد
_هر موقع زنم دستور بده!

سرمو انداختم پایین
زنش بودم من!
با شالم بازی میکردم

نه عقد موقتش بودم من

شایدم دستمالش !!!

ولی وقتی عقد موقتش بودم با سهیل کردنم چه معنی داشت؟

سعی کردم بهش فکر نکنم
اینم منو بعدا مثل یه اشغال میندازه بیرون ..

1403/06/07 15:14

«رئیس شــوهَرم❗️»
#PART_151

آروم گفتم
+هرموقع تونستی

باشه ای گفت ، با وایستادنش جلوی پاساژ متعجب برگشتم سمتش

نگاهش کردم که چشمکی زد
+پیاده شو خوشگله

آروم پیاده شدم
اینجا چیکار داشت؟

دستمو گرفت و گفت
+مگه گوشی نمیخواستی؟

ناباور نگاهش کردم
یعنی منو آورده بود برام گوشی بخره

تک خندی زد
+جزو اولین باراست با یه دختر میام خرید!

اگه بگم یهو دلم یه جور شد دروغ نگفتم
خب منم دخترم..

وقتی کسی عاشقانه باهام حرف میزنع حق داره دلم بلرزه..

وارد پاساژ شدیم
مستقیم سمت گوشی فروشی رفت.

منم دنبالش رفتم و وارد شدیم

+چه مدلی میخوای؟

اگه میگفتم از مدلا سر در نمیارم دروغ نگفتم
من آخرین گوشی که داشتم هوآوی ساده بود
که به زور کار میکرد

شونه ای بالا انداختم
+فرقی نمیکنه برام

_اپل بیارید!

رو به فروشنده اینو گفت

چشمام گرد شد
فروشنده با خوش رویی گوشی رو آورد


+بفرمایید

ازش کردم و با بهت به گوشی نگاه کردم
باورم نمیشد

سپنتا لب زد
+خوشا میاد عزیزم

اوهومی گفتم و بی اراده بلند شدم و بوسه ای روی گونش زدم

ابروهای بالا پرید
سرمو انداختم پایین و لبمو گاز گرفتم

فروشنده با خنده گفت
+انگار خیلی ذوق دارم

سپنتا جدی شد
کارت و داد دستش و با اخم گفت
+حساب کنید

یه سیم کارتم برام گرفت
اومدیم بیرون

نشستم تو ماشین
سریع تلگرام نصب کردم

برگشتم سمت سپنتا
+نت میخری برام؟

با لبخند باهاش گفت و‌نت زد

شماره ی سهیل و حفظ بودم
سیوش کردم

یه حسی بهم می‌گفت تو با سپنتا و بیتا فرق نداری!

تو حتی کثیف تری که با وجود شوهر تلگرام یکی دیگه رو چک میکنی

1403/06/07 15:14

«رئیس شــوهَرم❗️»
#PART_152
زدم رو عکساش
دلم براش تنگ شده بود ..

عکسای دو نفرمون بود
هنوز پاکشون نکرده بود

بغض کردم
دورت بگردم سهیلم ..

تو منو از دست اون پیرمرد
از دست اون کسایی که اذیتم میکردن نجاتم دادی و من اینجا دارم با کسی که زندانیت کرده خوش میگذرونم

+چرا بغض کردی؟

با سوال یهویی و مشکوک سپنتا به خودم اومدم
سریع اومدم بیرون
قطع کردم

لبخندی با استرس زدم
+هیچی

تای ابروشو داد بالا
_برای هیچی بغض کردی دختره؟

+یهو یاد گذشته ها افتادم

اخماش یهویی رفت تو هم
برگشت سمتم

نیم نگاهی انداخت و صدام زد
+رها

هومی گفتم

نگاهش و دوخت به جاده
تلخ شد

+ نبینم به اون مرتیکه فکر کنی!

لب گاز گرفتم
نمیدونست برنامه دارم باهاش فرار کنم

+غیرتمو به بازی بگیری چشم می‌بندم رو همه چی و نابودت میکنم!؛

تلخ شدم
گفتم
_من همین الانم نابود شده ام

1403/06/07 15:15

«رئیس شــوهَرم❗️»
#PART_153

وایساد
برگشتم ، هتل پنج ستاره با بهترین خدمات!
خوب بود

برنگردوند اون‌ خونه
حواسم پی هتل بود که یهو دست گذاشت زیر فکم
صورتمو برگردوند سمت خودش!

موهامو از صورتم زد کنار
نگاهم کرد

غرور از چهرش می‌بارید
مخصوصا از اخم های توی همش ..

لبخند کجی زد
با شصتش گونمو نوازش کرد و انگشت شصتش و کشید روی لبم

+نه عزیزم.! نابود نشدی! الان احترامی که من میزارم برات و داری، هرچی میخوای فراهم برات ولی

محکم تر نوازش کرد
انگار داشت اخطار میداد ..
+ولی وای به حالت دست از پا خطا کنی. کاری میکنم که جهنم برات کم باشه

چقدر از این لحنش میترسیدم

وقتی دید ترسیدم لبخند زد
منو کشید جلو

بغلم کرد و روی پیشونیم بوسه ای زد
+ دختر کوچولو ی من

خودمو از بغلش کشیدم کنار

چشمامو از چشماش دزدیدن

هنوز حس میکردم بوی بیتارو میده
بوی خودش نیست

رفتیم داخل
کلید گرفت

باز جلوی آسانسور وایساد
با ترس نگاهش کردم

از گوشه کتش گرفتم
+سپنتا

هومی گفت
+نگام کن

نگاهم کرد
_بهش بگو ببین کجاست پله ها

اخم کرد

+نمیزارم با پله بری

لب زدم
_پس منم بالا نمیام

1403/06/07 15:15

«رئیس شــوهَرم❗️»
#PART_154

تای ابروشو بالا انداخت
گفت
+کجا میخوای بشینی پس؟

لب زدم
_تو لابی

دستمو گرفت
+بیخود

تا به خودم بیام بغلم کرد
برد اون تو

بازم آسانسور
بازم بوی خون و سوختگی
بازم تنگی

تو بغلش بودم

نمی‌فهمیدم
ولی بغلش بود بیتا رو میداد

نمی‌خواستم

جدا شدم ازش

+برو عقب

لب زد

_حالت خوب نیست خانومم

با گریه گفتم
+حالم خوبه، بهار از بغل نجست هست

رفتم کنار آسانسور

نشستم دستمو گذاشتم رو سرم

سپنتا نشست کنارم

1403/06/07 15:15

«رئیس شــوهَرم❗️»
#PART_155

+چیشدی تو؟
با مشت زدم رو شونش
_برو عقب

جیغ کشیدم

هوفی کشید که با وایسادن آسانسور خودم و سریع اومدم بیرون

نمیتونستم بشینم
بغض داشتم

ازشون متنفر بودم، از اون پیرمرد که میخواست بهم دست درازی کنه

که منو تو آسانسور زندانی کرد

حالم بهم میخورد
میخواستم بالا بیارم

دست انداخت زیر پام

همین که بغلم کرد عق زدم
پیراهنش کثیف شده بود

اخم نکرد
سرزنشم نکرد

حتی چندشش هم نشد !

با آرامش منو برد داخل اتاقی که بهمون دادن

با صدای آروم گفتم
+بزارم زمین

راستش خجالت میکشیدم
نچی کرد

آروم کمرم نوازش کرد

1403/06/07 15:15

«رئیس شــوهَرم❗️»
#PART_156

پچ‌زد
+آروم شدی خوشگلم؟

دلم میخواست سرمو بزارم رو شونه هاشو بخوابم ..
فقط تنش بوی بیتا رو میداد!

آروم گفتم
+منو بزار پایین

توجهی به حرفم نکرد ، تا پای سرویس بهداشتی برد!
گذاشتی پایین
دستمو گرفت و با خودش برد تو

بدنم سست بود
نمیتونستم بلند بشم ..

خودش همه کارامو کرد
صورتمو شست و موهامو باز کرد

+دستاتو بالا بگیر
به حرفش گوش دادم و دستامو بالا گرفتم..
مانتومو در آورد

خواست تابمم در بیاره که دستمو گذاشتم رو دستاش
لب زدم
+نکن..

اخم کرد و دستمو پس زد
با صدای خش داری گفت
_من شوهرتم! شوهر! محرمتم بفهم

بعد تو یه حرکت تاب و در آورد
گونه هام سرخ شد

سرمو پایین انداختم
نیشخند زد

دم گوشم گفت
+چقدر سفیدی!!

دستمو جلوی خودم گذاشتم
+میخوای حموم کنی ؟!

سرمو به نشونه ی نه تکون دادم

لب زد
+باشه ، میتونی بری بیرون

سرم گیج میرفت
کاش منو میبرد بیرون از این اتاق

وقتی تعللم و دید دستمو گرفت
برد بیرون
کمکم کرد بخوابم روی تخت

+لباس

لب زد
_نپوش راحت بگیر بخواب

بوسه ای روی پیشونیم زد

پتو رو کشید روم
+بخواب دختر کوچولوی من ..

لبخند نامحسوسی از لفظ دختر کوچولوی من اومد روی لبم..

با چشمای نیمه باز حرکتاشو دنبال کردم
چمدون و باز کرد

یه تیشرت مردونه کشید بیرون
دکمه های پیراهنشو جلوی چشمام باز کرد
و در آورد

تیشرت و تنش کرد

اومد سمتم
ناخداگاه تو خودم جمع شدم که اخماش رفت تو هم

+زمین می‌خوابم راحت باش

نتونستم بگم بیا رو تخت
زمین باشه منم راحت ترم ..

چشم بستم و دیگه چیزی نفهمیدم

1403/06/07 15:15

«رئیس شــوهَرم❗️»
#PART_157


خمیازه ای کشیدم و توی جام غلط زدم
بازم خوابم می اومد.

+سپنتا
صداش کردم ولی جواب نداد

پاشدم از جام
دیدم نیست
من هنوز تو همون هتل بودم ..

به لباسام نگاه کردم گونم سرخ شد
یاد گوشی اپلم افتادم

وای ، ذوق کردم باز
بلند شدم رفتم برش داشت و اومدم
خودمو رو تخت انداختم

رفتم تلگرام
استرس داشتم ..

میخواستم به سهیل پیام بدم
دستم رو پیویش لغزید و رفتم پیویش

با دیدن اینکه نوشته آنلاین نفسم رفت
وای

الان چی بنویسم
نوشتم سریع
+سلام

منتظر بودم جواب بده
بعد چند ثانیه جوابش اون
_سلام شما

تو پیویش بودم ، چشمام پر اشک بود اما نمی‌دونستم چی بنویسم

بهتر بود بگم کی ام
آف شد
لعنت بهش

+سهیل رهام ، نمیتونم زیاد حرف بزنم

+من مجبور شدم طلاق بگیرم رئیس شرکت مجبورم کرد

+فرار میکنم از دستش قول میدم فقط باهم هماهنگ‌کنیم

هیچ کدومو سین نکرده بود
خواستم پیام بعدی رو بدم که در باز شد

1403/06/07 15:16

«رئیس شــوهَرم❗️»
#PART_158

سپنتا اومد تو
سریع گوشی رو گذاشتم زیر بالشت و لبخند زدم
حس میکردم متوجه شد

چون تای ابروشو بالا رفت
+صبح بخیر

منم لب زدم
_صبح‌توام بخیر ، کجا بودی

+رفتم صبحونه بخورم

بلند شدم از جام
رفت سمت میزی که اونجا بود

سریع گوشی رو در آوردم

از صفحه چت سهیل بدون اینکه به جوابش نگاه کنم در اومدم

گذاشتم گوشه ی دیوار جایی که تو چشم نباشه

بلند شدم
رفتم سرویس و کارام و انجام دادم ...

اومدم بیرون
بعد صبحونه سپنتا پرسید
+اگه کاری نداری برگردیم خونمون

ابروهای بالا پرید؟
خونمون ؟ خونه ی خودشو می‌گفت
همون که مادرش با خفت از توش بیرونم کرد

لب زدم
+خونت

روی ت مالکیت تاکید کردم و ادامه دادم
+من از اولم کاری نداشتم تو به زور آوردیم

_وقتی با من ازدواج کردی خونه ی توام شد .

پوزخندی زدم
+آهااا پس برای همین مامانت منو بیرون کرد؟؟؟؟ از خونه ی خودم؟!

_مامانم ناراحته، به خاطر پسری که شوهرت کشت آروم میشه

زیر لب گفتم
+صد سال سیاه آروم نشه.

1403/06/07 15:16

«رئیس شــوهَرم❗️»
#PART_159
+شنیدم
چیزی نگفتم
نمی‌خواستم دعوا بشه

بدنم ضعیف بود
حوصله و توان دعوا نداشتم

+اونجا خونه ی توام هست !

لب زدم
_باشه

خیره بهم پچ زد
+داری روز به روز سگ اخلاق تر و پرو تر میشی! کاری نکن آدمت کنم

با بغض خندیدم
_چجوری میخوای آدمم کنی؟ نکنه میخوای بازم اذیتم کنی با بیتا هوم ؟

با اخم نگاهم کرد
چیزی نگفت

+آماده شو میریم

باشه ای گفتم
بلند شدم

مانتو رو کشیدم تنم
شال و آن امام دور گردنم و پچ زدم
+بریم

بلند شد
اومد جلو

با چشمای گشاد شده از تعجب نگاهش کردم
میخواست چیکار کنه؟
+میخوای چیکار کنی؟

اومد جلو
شالمو‌ انداخت روی سرم و گفت
_غیرتم‌ و به بازی نگیر؛ بار چندمه بهت میگم؟

+تعصبه غیرت نیست!

خیره نگاهم کرد و سر تکون داد
_اره

1403/06/07 15:16

«رئیس شــوهَرم❗️»
#PART_160
شال و روی سرم مرتب کردن
یکم عقب بردم

هوفی کشید و کلافه گفت
+چرا با من لج میکنی دختر خوب هوم ؟

شونه بالا انداختم ، اگه میگفتم دوست دارم خیلی ضایع میشد نه!؟

_من لج نمیکنم

پچ زد
+کاملا مشخصه ، همه وسایلتو برداشتی؟

اوهومی گفتم

گوشیمو برداشتم و گذاشتم توی کیفم
از اونجا بیرون رفتیم

هنوز درد بدنم کامل خوب نشده بود
نشستیم توی ماشین

+خب کاری نداری دیگه اینجا؟

سرمو به نشونه ی نه تکون دادم

لبخند تلخی زدم

_تا عمر دارم از اینجا متنفرم، از اینجا،از دریایی که از بچگی آرزو داشتم بیام کنارش

چیزی نگفت
راه افتاد

یاد پیام سهیل افتادم که سین کردم و جواب ندادم
استرس داشتم

گوشی و برداشتم که یهو سپنتا دام زد
+رها

برگشتم سمتش
هومی گفتم

1403/06/07 15:16

«رئیس شــوهَرم❗️»
#PART_161

مشکوک گفت
+ چی تو اون گوشی هست که هی دم به دقیقه نگاهش میکنی

با ترس گفتم
_هیچی

پوزخندی زد
+معلومه از صدا و قیافه ی ترسیدت

دستشو جلو آورد
+بده به من

داشتم سکته میکردم
بغض کردم

سعی کردم از در سیاست برم تو و فریبش بودم
یه قطره اشک از چشمم ریخت

+سپنتا؟

نیم نگاهی بهم انداخت
_جانم ؟

+یه گوشی خریدی برام ، هی میگی بده بده

گوشی رو برداشتم
کوبیدم روی داشبرد
_بیا اینم گوشیت، دستت بخوره دیگه نمیخوامش؛

هوفی کشید

کلافه گفت
_بردار چک نمیکنم

تو دلم خندیدم
ایول نقشم گرفت...

اومد بردارم که پچ‌ زد
+ولی...

1403/06/07 15:16

«رئیس شــوهَرم❗️»
#PART_162

قلبم داشت میومد تو دهنم
+ولی چی؟

با چشمای تنگ شده نگاهم کرد و پچ‌ زد

_ولی نفهمم داری کاری میکنی رها! نفهمم که داری از غیرتم سو استفاده میکنیم که یه جور دیگه حالیت میکنم اگه بی غیرت نشونم بدی!

ترسیدم
از تهدیدش ترسیدم و سر تکون دادم
+باشه

لبخند کجی زد
نیم نگاهی بهم انداخت و گفت
_آفرین دختر خوب

سر پایین انداختم
دیگه چیزی نگفتم

حقیقتا ازش خیلی میترسیدم ..
وقتی تهدید می‌کرد
میدونستم هر حرفی بزنه دروغ نیست

میدونستم واقعا کاری که بگه می‌کنه
رئیس شرکت شوهرم

وای کلافه بودم
تو یه روز چطوری آخه همه چیز برگشت و من شدم زن رئیس شوهرم ..

+برام یه چیزی میخری بخورم

_چی؟

شونه بالا انداختم
+پفک چیپس ، جاده بدون خوراکی که مزه نمی‌ده .

با چشمای شیطون گفت
_ولی یه چیز خوردنی دیگه ام داریمااا

وای
چشمای گردم که دید نزدیک *** مارکت زد کنار

1403/06/07 15:17

«رئیس شــوهَرم❗️»
#PART_163

+چشماتو اونجوری نکن

سری سرمو انداختم پایین ...
سعی کردم خودم و به نفهمیدن بزنم و به روش میارم چقدر بی ادبه !

+چشماتو اونطوری کنی بار بعدی کنترلم و از دست میدم.

میخواستم بگم مگه تو وحشی ای،
ولی هیچی نگفتم

از ماشین پیاده شد
نفس عمیق کشیدم
که همون موقع دور زد ماشین و از پنجره سرشو آورد تو

+خب!

با چشمای گرد نگاهش کردم
شیطونه می‌گفت الان بکشی بالا پنجره رو سرش بمونه اون وسط

_خب چیه؟

دستی به گردنش کشید و گفت
+چی میخواستی؟

لب زدم
_لواشک،چیپس،پفک ..

سر تکون داد
+باشه ‌فقط ...

با تعجب نگاهش کردم
منتظر بودم حرفشو بزنه

هوفی کشید
+هیچی

1403/06/07 15:17

«رئیس شــوهَرم❗️»
#PART_164
با رفتنش گوشی رو دست گرفتم و وارد تلگرام شدم
با دیدن پیام سهیل مات شدم

فـ..وش نامـ..ـوسی
اونم وقتی می‌دونه من هیچ *** و ندارم و همه ی خانواده ی من مردن؟

نمیدونم چرا بی دلیل بغض کردم
دستم رو تایپ رفت

+نامــرد

میخواستم بازم تایپ کنم براش
جمله بندیامو درست میکردم تا تایپ کنم

که همون لحظه آن شد
سریع نوشتم

+من به خاطر تو مجبور شدم بهش بله گم!

به کلمه نوشت
_شمارت!

تردید داشتم شماره رو بدم یا ندم؛
میدونستم سپنتا بفهمه نابودم می‌کنه ، هم منو هم سهیل و

نمی‌دونستم چیکار کنم
استرس داشتم

شماره رو هم حفظ نبودم
نوشتم

+نمیدونم شمارمو..

رفت رو تایپ
ضربان قلبم رو هزار بود

_مثل دستمال کاغذی پرتت کرد بیرون آره؟!
برا دو شب بودی
دیگه نمیخوادت؟
که اومدی سراغ من

بوم، شکستن قلبم و حس کردم
پیام بعدیش باعث شد اشک از چشمم سر بخوره رو گونم

+من به دختر دست خ و رده کاری ندارم..

1403/06/07 15:17

«رئیس شــوهَرم❗️»
#PART_165

حواسم به اومدن سپنتا نبود ..
تا دیدم داره ماشین و دور میزنه سریع گوشی رو انداختم توی کیفم و اشکمو پاک کردم.

اومد تو
کلی خوراکی توی دستش بود ..
+خب خریدم بفرمایید

گرفت سمت من خوراکیا رو
لبخند مصنوعی زدم

خیره شد به صورتم ، لب زدم
_چیشده؟

+برای چی گریه کردی ؟!

یادم نبود سپنتا زرنگه ، همه چی رو سریع می‌فهمه باید احتیاط کنم..

باید دنبال بهانه میگشتم
+یاد گذشته ها افتادم

ابروهاشو بالا داد
_دیگه گذشته ها رو فراموش کن دختر خوب

خوراکی ها رو داد دستم
خودش با اخمای توهم شروع کرد رانندگی کردن

وای
ناراحت شد ، آب دهنمو قورت دادم ..

+ناراحتی ؟

جواب نداد ، دستمو گذاشتم رو بازوش که تکونی خورد
دوباره گفتم
+سپنتا

هومی گفت
_ناراحتی ازم ؟

لب زد
+مهمه؟
سوالش برای خودمم سوال بود؟ مهمه بود برام؟؟ نمیدونم ..شاید ..

1403/06/07 15:17