«رئیس شــوهَرم❗️»
#PART_105
+طلاق گرفت
عصبی خندید
_طلاق گرفت؟مگه به این اسونیه؟؟ طلاقم بگیره عده اش سر
حرفاشو قطع کرد
+عروس یک روزه بود ..
مادرش تو یه لحظه لیوان روی میز و برداشت و سمت من پرت کرد
چشمم گرد شد
سریع جای خالی دادم...
اینا همشون جـنـی بودن نه؟؟؟؟
اره حتما بودن ...
لیوان با صدای بدی شکست
سپنتا بلند شد از جاش
+مامان چیکار میکنی...
مامانش سمتم اومد
دستمو گرفت
کشید سمت بیرون
دختره وایساده بود با حرص نگاهمون میکرد
سپنتا کلافه گفت.
+مامان داری چیکار میکنی؟
مادرش با حرص گفت
_معاوم نیست؟؟؟دارم این دختره ی ... احمقو از خونه تکپسرم میندازم زیذون
دیگه طاقت نیاوردم
بغضم با صدای بدی شکست
مقاومت نکردم در برابر بیرون رفت
رفتم بیرون و پشت در نشستم
پاهامو تو شکمم جمع کردم و سرمو گذاشتم رو پاهام...
1403/06/06 18:43