رمـانکـده نقطـه ی آغـازِعشـق🥹🍃

76 عضو

داریم داریم🫡🫡

1403/06/07 15:00

ناجی میشم اگه کسی چپ‌ نگات کنم💀🗡️

1403/06/07 15:00

یا با اسم کوچیکت تورو صدات کنه🥲✨

1403/06/07 15:00

شما خودت چشمای منید👀💜

1403/06/07 15:00

بریم واسه پارتتت💖

1403/06/07 15:01

«رئیس شــوهَرم❗️»
#PART_121

+آهـا ، عروس اجباری

ابروهام بالا پرید
از همه چیز خبر داشت ، جالب بود!

بعد سپنتا می‌گفت من باهاش در ارتباط نیستم
باشه

اگه این ارتباط نیست
پس چیه؟؟

آیسان قضیه رو جمع و جور کرد و گفت
+الان چه وقت این حرفاس، پاشو ببینم خوشگله..پاشو بریم پیش مردا

سر تکون دادم

تکونی به خودم دادم
بلند شدم

موهام به هم ریخته بود

+شما برین بیرون من به خودم برسم بیام

آیسان باشه ای گفت

ولی روی لبای بیتا پوزخند بود

رفتن بیرون
از جام بلند شدم

سریع سمت چمدون رفتم

یه مانتو از توش کشیدم بیرون

با یه شلوار

موهامو شونه کردم و ارایشمو پاک کردم
دوباره آرایش کردم

طوری شد که طول کشید
دوباره صدای در اومد

آیسان بود
گفت
+چقد طولش دادی رهااا ،‌کجایی دختر

1403/06/07 15:02

«رئیس شــوهَرم❗️»
#PART_122

سریع گفتم
+اومدم اومدم

رفتم باهاش بیرون که سپنتا و بیتا رو در حال حرف زدن دیدم
آروم حرف میزدم!

حواسشون بهم نبود
یهو آیسان گفتم
+رها خانومم اومد

میدونم از قصد گفت که سپنتا رو متوجه من کنه، سپنتا ام به محض دیدن من از دختره جدا شد و سمت من اومد
+سلام عزیزم

عزیزم؟ الان شدم عزیزمش ؟
در جواب سلامش سر تکون دادم و سعی کردم لبخند بزنم ولی میدونستم به پوزخند شبیه تر بود!

+خوب بود؟ خسته شده بودی
دستشو دورم حلقه کرد

میخواستم بگم آره خسته شدم از تو و زندگی باهات
ولی جلوی خودمو گرفتم
+خوب بود!

آیسان دستمو کشید
_بچه ها

همه برگشتن سمتش
_بریم بیرون بگردیم؟

بیرون؟ گشتن ؟ فکر خوبی بود
دوس داشتم، موافقت خودمو اعلام کردم

با ذوق بلند شد و گفت
_پس بریم

هرکس سوار ماشین خودش شد و به پاساژی که تو 15 کیلومتری خونه قرار داشت رفتیم..

رسیدیم اونجا
همه خرید میکردن ولی من خیلی کم خرید میکردم
چون پولی نداشتم
بیشتر خریدامو سپنتا انجام میداد

بعد خرید رفتیم رستوران
. . .
چند روز از اینجا موندنمون گذشته بود
پس فردا قرار بود بریم خونه

خوش گذشت تو این مدت ، پس فردا قرار بود برگردیم‌..

تو اتاق بودم که یهو سپنتا بی هوا در و باز کرد و اومد تو
نزدیکم شد
خیلی

تو چشمام زل زد و گفت
+زنم نیستی مگه ؟ الان همینجا زنم رو میخواهم!!!همین الان

1403/06/07 15:02

«رئیس شــوهَرم❗️»
#PART_123

ترسیده نگاهش کردم
باز جنی شده بود؟

مشت زدم و به عقب هلش دادم
+برو عقب .

داد زد
_لعنتی دوستام رفیقام با زناشون میرن بیرون، زن من اجازه نمیده بهش نزدیک بشم..

بغ کرده نگاهش کردم
مگه من مثل بقیه زنا بودم که با علاقه با شوهرم ازدواج کرده باشم

+من دوست ندارم

خندید
خنده هایش ترسناک نه ، وحشتناک بود
+دوستم نداری نه؟

سرمو به نشونه ی نه بالا انداختم
_نه دوست ندارم

داد زد
+این همه کار به خاطرت میکنم ، از آبروم زدم یه دختری که سواد ندارن عقد کردم، اوردمت پیش رفیقام

بغض کردم

داشت منت میزاشت؟
مگه من خواستم؟
نه

من نخواستم

+منو نمیخوای نه؟

با چشمای به خون نشسته نگاهش کردم
_به جهنم که نمیخوای ، یه زن میگیرم

رفت بیرون و در و به هم کوبید

1403/06/07 15:02

«رئیس شــوهَرم❗️»
#PART_124

به درک که زن میگیره
نه؟
به درک که بهم اهمیت نمیده ...

اصلا اون مگه کیه که اهمیت بده نده !
آب دهنمو قورت دادم

ساعت 9 شب بود
کجا رفته بود یعنی

بقیه همه اتاقاشون بودن!
دلم نمی‌دونم امشب چرا انقدر شور میزد..

خوبی کشیدم
مشغول قدم زدن تو اتاق شدم

یه ساعت گذشت
نیومد
دومین ساعت
سومین ساعت
عقربه دیر حرکت میکرد ولی حرکت میکرد

اه لعنت به من؛
باید این ترسمو‌ بزارم کنار ..
اره

فکر میکنم کنار دریاست
باید برم پیشش

با این فکر لباس پوشیدم
اماده ی رفتن شدم

ولی کاش نمی‌رفتم

از اتاق خارج شدم
آروم به سمت پله ها رفتم ..

خواستم پامو‌ بزارم پایین که صدای جیغ شنیدم
اخمام رفت تو هم

داشتن کیو اذیت میکردن

1403/06/07 15:02

«رئیس شــوهَرم❗️»
#PART_125
آروم سمت صدا قدم برداشتم..

هرچی نزدیک تر میشم مطمعن تر میشدم این جیغ از سر ترس نیست ..

آب دهنمو قورت دادم
صدای بیتا بود .


اما چرا بین جیغ زدناش اسم سپنتا رو گفت
نکنه چیزی که فکر میکنم نکنه ...

نفس عمیقی کشیدم
خیالاتی شده بودم ، امکان نداشت

جلوی در بیتا اینا وایسادم
در بسته بود

آروم دستمو گذاشتم روی در تا بازش کنم
لعنتی ، قفل بود

با شنیدن صدای سپنتا همونجا جلوی در آب رفتم
نیاز نبود که کسی چیزی بگه
یا چیزی رو ببینم
صداهاشون همه چیو ثابت میکرد

همه ی حرفای نگفته رو
چشمام اشکی شد
قلبم شکست

راستی
برای بار چندم بود که قلبم میشکست؟
نمیدونم ..

زنی که شوهرش و با یه نفر دیگه ببینه می‌شکنه
و من شکستم

بلند شدم
نباید اینجا بمونم، این که چیز تازه ای نیست هست ؟ من که نمی‌خواستم کلا زن سپنتا بمونم..

من منتظر بهونه بودم
که بتونم طلاق بگیرم ازش
برم پیش سهیلم ..

خواستم قدم از قدم بردارم که صدای دوست مجرد سپنتا رو شنیدم
اسمش چی بود؟

آهـــا آرش بود

1403/06/07 15:02

«رئیس شــوهَرم❗️»
#PART_126

اون اینجا چیکار میکرد ؟
اومد جلو

خیلی جلو ، ترسیدم ازش
یه طره از موهام و گرفت تو دستش

گفت
+دختر کوچولو اینجا چیکار می‌کنی باید خواب باشی!

آب دهنمو قورت دادم
الان وقت ترسیدن نبود
وقت باختن نبود

آروم گفتم
_دنبال سپنتا میگشتم

با ابروهای بالا رفته نگاهم کرد و خندید
+پیداش کردی؟

نیمدونستم چی بگم

که خودش گفت
_اره کردی

خندید ، با تمسخر انکار داشت منو اذیت و تحقیر میکرد

گفت
_تو اتاق بیتا

نمیتونستم بغض نکنم
وقتی یاد کارش میوفتم

لب زد
+ سپنتا از اول همین بود ، تنوع طلب راستی

سرشو آورد جلو
کنار گوشم

آروم گفت
+سپنتا هنوزم عاشق بیتاس...

1403/06/07 15:03

«رئیس شــوهَرم❗️»
#PART_127

دستمو مشت کردم تا نگم به تو چه؟
خودمو کنترل کردم تا صدام نلرزه

سعی کردم ریلکس به نظر بیام
لب زدم
+خب به من چه؟ منم عاشق یکی دیگه ام!

خندید و با تعجب گفت
_چه جالب! پس اصلا به هم علاقه ندارین نه؟

دندونامو رو هم فشار دادم

بغض داشت منو می‌کشت و این وقت گیر آورده بود

لب زدم
+به تو ربطی نداره

چشماشو تنگ کرد و گفت
_امشب رو با من باش!

مات موندم
چی؟
چی داشت میگفت؟؟؟
فکر کرده منم مثل اون بیتای ..

با بغض تفی انداختم رو زمین
سمت اتاقم دوییدم
واردش شدم

بعد در و بستم و پشت در نشستم
سرمو گذاشتم رو زانوهام
اشک ریختم

اشک ریختم شده بود کار هر روز من
دلم تنگ بود

رهایی میخواست، دلم میخواست خلاص شم .
از این دنیا
از آدمای پست و کثـ‌یفش..

در زده شد و دستگیره بالا پایین شد
پشت سرش صدای اون لعنتی اومد

+خوشگله به حرفام فکر کن، تو میتونی با وجود شوهر با منم باشی؛
من جذبت شدم.. هرچی بخوای میدم بهت
پول محبت خونه ماشین... فقط با من باش
من مشکلی با شوهر داشتنت ندارم

1403/06/07 15:03

«رئیس شــوهَرم❗️»
#PART_128

صدامو بلند کردم
میلرزید ولی نمیتونستم ساکت بمونم !

جیغ زدم :
+برو عوضی، برو

خندید و پچ‌زد
_چرا انقدر عصبی شدی عشقم؟ میرم ولی به حرفام فکر کن

بعد صدای قدماش می‌اومد که از اینجا دور شد

من چقدر بدبخت بودم
که گیر آدمایی مثل این افتاده بودم..

بلند شدم از جام
سمت تخت رفتم و گوشه ای از تخت تو خودم جمع شدم ؛

پتو رو کشیدم رو سرم
نمی‌خواستم گریه کنم ، نمی‌خواستم ضعیف باشم .

ولی نشد!
وقتی دختر باشی به یکی احتیاج داری که پشتت باشه
که ازت حمایت کنه ، بهت محبت کنه ..

من کمبود محبت داشتم
از پدرم از مادرم از خانوادم متنفر بودم

که اینطوری رهام کردن که با محبت یه مرد خام بشم و خودم و قلبمو ببازم..

شاید اگه اونا بودن این اتفاقات نمی افتاد

ساعت از پنج گذشته بود که داشت خوابم میبرد که یهو در باز شد

در و بست و قدماش سمت تخت نزدیکتر شد
یکم بعد تخت بالا پایین شد

خودمو بیشتر جمع کردم
سعی کردم خواب نشون بدم

نشست روی تخت
موهامو از روی صورتم کنار زد

لب زد
+خوابی کوچولو

وقتی دید جواب نمیدم خم شد و ب و سه ای روی پیشونیم کاشت

میخواستم عق بزنم
بگم دستت و به من نزن

تو نجسی!

1403/06/07 15:03

«رئیس شــوهَرم❗️»
#PART_129

پتو رو کشید رو دوتامون!
بیشتر جوری که نفهمه تو خودم جمع شدم..

نمیخواستم دستاش به من بخوره

اون دستایی که به بیتا خورده
بیتارو نوازش کرده

نجس بود
نمی‌خواستم!!

ازش بدم میومد ...متنفر بودم ازش

نمیدونم چجوری شد
شاید به خاطر اینکه گریه کرده بودم خسته شده بودم

سریع خوابم برد

صبح با تکون دادنای یکی بیدار شدم

آروم چشمامو باز کردم

سپنتا بود
لبخند زد

آروم با شصتش گونمو نوازش کرد و گفت
+پاشو کوچولو می‌خوایم بعد صبونه بریم دریا..چقدر میخوای بسه!

تازه یاد دیشب و اتفاقاتش افتادم

اخم کردم

دستشو پس زدم

اون فکر کرد باهاش قهرم
لب زد
+قهری؟

1403/06/07 15:03

«رئیس شــوهَرم❗️»
#PART_130
قهر؟ من؟
پوزخند زدم و سرمو به نشونه ی نه تکون دادم

لپمو‌کشید
بوسه ای روی بوم زد و لب زد
+من پایینم سریع آماده شو بیا بریم دریا

باشه ای گفتم
ولی کاش نمی رفتم ...
نمی‌دونستم رفتنم شاید منجر به آخرین لحظه های عمرم بشه!

همه کنار ساحل وایسادیم

ناهارمون جوجه بود
پسرا مشغول شدن

اینجا خصوصی بود و برای همین خلوت بود !

تو خودم بودم که یهو آیسان گفت
+رها بیا والیبال

سرمو به نشونه ی نه تکون دادم
_حوصله ندارم

دستمو کشید
+خودتو لوس نکن پاشو‌ببینم

لبخند زدم و با اکراه و زور بلند شدم
من که مثل آیسان نبودم
شوهرم عاشقم باشه

شوهرم یکی دیگه رو دوست داشت

یه ربعی ای میشد که من و آیسان بازی میکردیم که خسته شد

رفت آب بخوره

منم برگشتم ببینم سپنتا کجاست که با صح نه ای که دیدم مات شدم

سپنتا ، بیتا رو بغل کرده بود و ...

1403/06/07 15:04

«رئیس شــوهَرم❗️»
#PART_131

با دیدن اون صحنه حس کردم یخ زدم!
حس کردم نفسم بالا نمیاد

به خودم امیدواری دادم
حتما خواسته بیوفته دستشو حلقه کرده نه؟

خدا خدا میکردم که اینطوری باشه ،
حالم بد بود!

با صحنه ای که دیدم فهمیدم اتفاقی نبود
چشمام پر اشک شد

سپنتا بوسه ای روی گونش کاشت..‌

داشتم میمردم
کاش میمردم و اون صحنه رو نمی‌دیدم

بیتا خندید
اون خندید و من گریم گرفت و گریه کردم

اشک ریختم
ولی ندیدن

برا چی زنده میموندم؟
چرا؟

به خاطر شوهری که یکی دیگه رو دوست داره؟؟

به دریا نگاه کردم
باید از اینجا فرار میکردم
میرفتم

پا گذاشتم تو دریا
می دوییدم

میخواستم از اونجا دور بشم

آب تا گردنم رسید
صدای داد میشنیدم

یکی داد میزد
+رهــــا وایساا

صدای خودش بود، خود نامردش...



1403/06/07 15:08

«رئیس شــوهَرم❗️»
#PART_132

توجه نکردم...
ازش بدم‌ می اومد ، متنفر بودم!

دوییدن و رفتن تو آب حالمو خوب میکرد
علاوه بر سپنتا صدای دوستاشم‌ می اومد‌..

دوس نداشتم برگردم،
حس آزادی داشتم

انگار داشتم رها میشدم..

صدای داد سپنتا می اومد
+رها جان عزیز ترین *** وایسا، خواهش میکنم التماست میکنم

عزیز ترین *** ؟
اون سهیل بود

سهیل الان منو یادشم‌ نمیاد
مطمئنم ‌.

+وایسا رها وایسا

وایمیستادم‌ تا بیشتر از این تحقیر بشم؟؟؟
نه
نمیتونستم..

آب تا فکم رسید
لبخند زدم

دیگه از مرگ نمی‌ترسیدم..

آب بالا تر اومد
لبخندم عمق یافت
به خنده

یاد روزای خوشم با سهیل افتادم
اون روزی که بستنی خریدیم و زیر بارون خوردیم
فرداش مریض شدم..

اون شبی که رفیتم با پارک والیبال بازی کردیم

سرم رفت زیر اب

1403/06/07 15:08

«رئیس شــوهَرم❗️»
#PART_133

آب وارد دهنم میشد ،مثل دیوونه ها میخندیدم

گذشته رو می‌دیدم

وقتی کسی رو نداشتم

اون پیرمرد
بهم نزدیک شده بود ، خیلی نزدیک شده بود

میخواست اذیتم کنه
اون مرد هو/ل

تو آسانسور زندونیم کرد
چند ساعت بدون آب و غذا و اکسیژن اونجا مونده بودم!!

میون خنده هام گریم گرفت
آب بیشتر رفت تو بدنم ...

خدایا چرا من تو این دنیا چیزی ندیدم
اینو تو دلم دیدم
خندیدم

شب اول عروسیم
میترسیدم و سهیل با شیطنت گفت
+فعلا خسته ای بعدا به حسابت میرسم

خندم کم کم جمع شد
چشمام بسته شد

آخرین چیزی که حس کردم این بود که دست یکی دورم حلقه شد

منو بالا کشید
فک کنم توهم زدم

دیگه بعد از اون چیزی نفهمیدم..

1403/06/07 15:08

«رئیس شــوهَرم❗️»
#PART_134

#سپنتا

دندونامو رو هم فشار دادم
مجبور بودم به خاطر نزدیک شدن به پدرش با بیتا صمیمی بشم.

در حدی که وقتی آخرین شب اونطوری پسم زد رها برم سمتش و آروم بشم ..

ولی آروم نشدم
کدوم تشنه ای وقتی از آب شور میخوره تشنگیش بر طرف میشه؟

نصف شب برگشتم تو اتاق
خواب بود

موهاشو نوازش کردم و بوسه ای بر زلف زیبای یار زدم ؛
از دست خودم عصبی بودم ..

عذاب وجدان داشت نابودم میکرد!

هوفی کشیدم
تا صبح خوابم نبرد
خیره شدم به صورت دختری که دل سنگی منو برده بود .

ولی حالا خودش در نمی‌داد..

افسردگی حاد گرفته بود
کاملا مشخص بود

شاید نباید از اون نامزد عوضیش جداش میکردم
نه ولی
اون مال منه! تمام و کمال مال منه!

صبح زود تر ازش پاشدم
میخواستم بیدارش کنم
ولی آنقدر ناز خوابیده بود که دلم نیومد از خواب بلندش کنم


1403/06/07 15:08

«رئیس شــوهَرم❗️»
#PART_135

رفتم پایین

دیدم همه ی بچه ها بیدارم ، باهاشون مشغول صبحونه خوردن شدم

یادم رفت برم رهارو بیدار کنم

یهو آیسان برگشت سمتم
+سپنتا

هومی گفتم و چای توی دستمو سر کشیدم
لب زد

_برچ زنتو صدا کن بیا. بریم دریا

با یاد آوری رها چای و همشو یه جا خوردم
بلند شدم

لب زدم
+شما برین ما ام میایم

سری تکون دادن که بیتا یهو گفت
_میخواین‌چیکار اون دختره رو میارین ، من ازش خوشم نمیاد

خودمو کنترل کردم که نکوبم تو دهنش

خوش اومدن یا نیومدنش به ما ربطی نداشت
بن جهنم که خوشش نمی اومد

مهم من بودم
که عاشقانه دوستش داشتم

ولی نمیدونستم امروز ترکم می‌کنه...

شاید برای همیشه.

1403/06/07 15:08

«رئیس شــوهَرم❗️»
#PART_136

بیدارش کردم ‌..
رفتیم دریا ..

خیلی تو خودش بود و خودشو می‌گرفت
از یه طرفم بیتا بهم می‌چسبید

وقتی پسم زد اخمام رفت تو هم
بدم اومد!

هیچ دختری منو پس نزده بود
این وحشی بودن هاش بود که جذبم میکرد

تو خودش بود
باید حتما پیش یه مشاور میبردمش..
فکر کنم افسردگی گرفته بود

هوفی کشیدم و دستی به صورتم کشیدم
آیسان رفت طرفش

که همون موقع بیتا اومد سمتم
لب زد
+عشقم

چقدر ازش بدم میومد
با اخم گفتم
_هوم

دستشو بین ابروهام برد

لبای ژل خوردش و آویزون کرد و گفت
+اخم نکن زشت میشی

بعد بغلم کرد
گفت
_بابا گفته عکس بندازین بفرستین برای من...بغلم کن عکس بندازیم

حیف چاره ای نداشتم
ناچار بودم این بازی و ادامه بدم

سرمو برگردوندم
دیدم رها داره والیبال بازی می‌کنه

وای وقتی بالا پایین می‌پرید عصبی میشدم
جلوی دوستام..
بعد عکس با این به حسابش میرسم

ولی نمیدونستم بعدی وجود نداره...

دستمو دورش حلقه کردم عکس گرفتم باهاش
ولی اون یه یه عکس ساده اکتفا نکرد

1403/06/07 15:09

«رئیس شــوهَرم❗️»
#PART_137
خم شد سمتم و با کاری که کرد مات شدم
حواسم به رها نبود

نمی‌دونستم سرگرم بازی نیست
نمی‌دونستم داره تماشام می‌کنه ...

سریع پسش زدم
با اخم گفتم
+چیکار میکنی بیتا؟؟ جلوی همه ...

لباشو آویزون کرد
آروم گفت
_خب عشقم مثل قبلنا هوس کردم

غریدم
+بیخود هوس کردی ..نمیبینی رها اینجاست

اخم کرد
_همش به اون اهمیت میدی ، مگه نگفتی بودنت باهاش بازیه؟الکی داری منو‌ گول میزنی اره؟

دستمو مشت کردم
+بیتا جلوی بقیه زنمه!

اخم کرد گفت
_اون بقیه ای که میگی دوستامونن

برگشت به سمت و گفت
+ آیسان

آیسان نزدیک اومد و گفت
_هوم‌

ولی من داشتم نامحسوس دور و برم‌رو‌‌ میگشتم

کو‌ رها؟

بیتا گفت
+آیسان تو دوست منی یا رها؟

دیگه حواسم به حرفاشون نبود

بی‌حس گفتم
+آیسان ...

حرفشو‌ قطع کرد
_جانم سپنتا

+رها کو، مگه والیبال بازی نمی‌کردین؟؟؟

شونه بالا انداخت
_بهش گفتم اونجا وایسا همونجا

دور خودم چرخیدم

یهو گفت
_اون‌کیه‌ داره میره تو‌آب

برگشتم جایی که اشاره میکرد
رها بود ،وسط دریا

داشت جلوتر می‌رفت
انگار قلبم اومد تو دهنم

گوشی از توی دستم افتاد روی زمین ، دوییدم سمت دریا ..

داشت دور میشد دور و دور و دورتر...

داد زدم
+رها وایسا .

واینستاد

با بغض مردونه ام گفتم
+غلط کردم جلو نرو...

گوش نکرد
سرعتش کم میشد ، آب تا گلوش رسیده بود
شنا بلد نبود
رفت زیر آب

منم رفتم زیر آب ، پیداش کردم
بغلش کردم
از آب کشیدمش بیرون

بیهوش بود
دستمو گذاشتم روی نبض گردنش

کند میزد
خیلی کند!!! جوری که انگار مرده بود ..

1403/06/07 15:09

«رئیس شــوهَرم❗️»
#PART_138

کشیدمش بالا و بغلش کردم
بردمش سمت ساحل

بچه ها نگران اونجا بودن
حتی بیتا

ولی تو چشمای بیتا نگرانی نبود
گزاشتمش‌رو خاک
آروم زدم رو صورتش

با بغض مردونم گفتم
+رها پاشو‌ رها؟

رها اما حرکتی نکرد ، دوباره زدمش
+پاشو خانومم نخواب بیدار شو

یهو یکی کنارم زد
آرش بود

سمتش رفت محکم با دستاش شکمش و فشار داد
آرش دکتر بود

آب از دهنش بیرون زد
بازم اینطوری کرد

بارها و بارها
تا آبی نموند

+باید ببریمش بیمارستان

سرمو تکون دادم
که یهو بیتا گفت

_بابا این هیچیش نیست ، ادا داره در میاره

میخواستم بگویم تو دهنش
بگم مثل تو دو رو نیست ولی جلوی خودمو گرفتم

دستمو انداختم زیر پاهاش و گردنش

کشیدمش تو بغلم
گریه های آیسان رو مخم بود

1403/06/07 15:09

«رئیس شــوهَرم❗️»
#PART_139

سریع سمت ماشین دوییدم
دور بود یکم ..سعی میکردم تند تر برم ..

عشقم داشت تو بغلم جون میداد
داشتم میمردم !

چقدر سخته تو نفس بکشی و عشقت بغلت پر پر بشه!
کسی که تازه بعد مدت ها به دست آوردی
کسی که نابه

بغض داشت خفه ام میکرد
کنار گوشش پچ‌زدم
+غلط کردم رها پاشو

سریع روی صندلی عقب درازش کردم
خودم نشستم پشت فرمون

آیسان و آرش میخواستن بیان که نزاشتم

ماشین و روشن کردم

از بین ماشینا با سرعت لایی می‌کشیدم
به بیمارستان رسیدم

نگه داشتم

در و باز کردم و رها رو بغل کردم

سریع رفتم بیمارستان
بستری شد

+دکتر حال خانومم چطوره؟

دکتر نگاهی به من انداخت

سرشو به نشونه ی تاسف تکون داد
_خوب نیست وضعیتشون

وا رفتم
مات پرسیدم
+یعنی چی؟

_نبضشون خیلی کند میزنم! احتمالا نیاز به آی سیو باشه.

1403/06/07 15:09

«رئیس شــوهَرم❗️»
#PART_140

#رها

چشمام و باز کردم
همه جام درد میکرد همه ی بدنم

نیمدونستم تکون بخورم!
سرمو برگردوندم

سپنتا روی تخت خوابش برده بود
خیلی تشنم بود

خیلی ، داشتم خفه میشدم
صدام در نمی اومد

گفتم
+آب..

صدام خیلی خیلی ضعیف بود ..
نفس عمیقی کشیدم

دلم میخواست گریه کنم، خیلی درد میکرد
تکون خوردم
که یهو سپنتا سرشو بالا آورد

چشمای خمارشو باز کر
با دیدن چشمای باز من سریع صاف نشست

_بیدار شدی

لب زدم
+آب

سریع بوسه ای روی دستم زد

بلند شد
_چشم الان میارم

سریع یه لیوان آب برام اورد
کمک کرد بشینم
آب و بخورم

1403/06/07 15:09