رمـانکـده نقطـه ی آغـازِعشـق🥹🍃

76 عضو

«رئیس شــوهَرم❗️»
#PART_57
نور میزد
نمیزاشت بخوابم!

صبح شده بود

خواستم برگردم که جسمی مانع راهم شد

چشمامو اروم باز کردم

چشمم خورد به رها که تو بغلم ل ش کرده بود!

تو خودش جمع شده بود

پاهاش تو شکمش جمع شده بود

موهاشو کنار زدم

موهای بلندش و قهوه ای روشنش قشنگ بود

خواب بود ...

صورتش مثل ماه میتابید از سفیدی...
فرشته کوچولو!

چشمای خوشگل و پلکای بلندش
لبای گوشتیش
بینی قلمی
ازش یه دختر خیلی خوشگل ساخته بود ...

تو یه نگاه عاشق دختری شدم که داشت زن یکی دیگه میشد..

میخواستم از جلوی ارایشگاه بدزدمش
ولی دردسر درست میشد

خواستم قیدشو بزنم که اون اتفاق افتاد

اتفاقا خوشحالم!
خوشحالم که اون مرتیکه کشته شد...

و باعث شد الان پیش من باشه

1403/06/05 22:34

«رئیس شــوهَرم❗️»
#PART_58
موهاش بوی خوبی میداد

سرمو کردم داخل موهاش و سعی کردم از بوی خوش موهاش لذت ببرم

چشماش تکون خورد
اروم پلکاش و از هم باز کرد

حواسش نبود که با دیدن من ترسید
هینی کشید

عقب رفت
که چون لبه ی تخت لود کم موند بیوفته

سریع دستمو دور کمرش حلقه کردم و بالا کشیدم

حالا لبش خورده بود به گردنم

باعث شد ضربان قلبم بره بالا و حالم بد بشه

لعنت بهش
این دختر چی داشت؟
چی داشت که اینطوری جذبم میکرد؟؟؟

سرشو فاصله داد

با صدای نازش گفت
+سلام

نیشخند زدم
_سلام به روی ماهت قشنگم

با خجالت بلند شد

که سفت چسبیدمش
+بمون همینجا

گونه هاش قرمز شد ...من نیمدونم این دختر چطور شب عروسیشو گذرونده

این همه خجالت میکشه

1403/06/05 22:34

«رئیس شــوهَرم❗️»
#PART_59
قرمزی گونش رو لمس کردم؛
مثل پسر بچه ی 18 ساله شده بودم..

هیجان داشتم؛ میخواستم خودم فتحش کنم..
صداش بلند شد
+خفه شدم..

دستمو یکم ازاد کردم
دستشو گذاشت رو دستم و گفت
+بزار پاشم

نچی کردم که با چشمای مظلومش التماسی خیره شد بهم

لعنت به چشماش که نه گفتن بهش سخته!

هوفی کشیدم؛
با فکری که به ذهنم اومد گوشه لبم رفت بالا
باید کم کم خجالتش میریخت

گونمو گرفتم سمتش و گفتم
+باید گونمو ب و س کنی تا بزارم بری

دیدم مردده ؛ ادامه دادم
+اگه ام نخوای بری تو بغل من میمونی و کارای دیگه ای میکنیم...

دندوناشو روهم سابید
عصبی میشد دلبر تر میشد

ل ب شو اورد سمت گونم ، دو سانت مونده بود برسه که سری سرمو چرخوندم..

لبش به جای گونم روی ل .ب م نشست

دستمو گذاشتم رو سرشو و فشار دادم
جاهامونو عوض کردم
حالا اون پایین بود و من روش قرار گرفته بودم!

با چشمای خوشگل و گشادش بهم نگاه میکرد

انقدر متعجب شده بود که نتونست واکنش دیگه ای نشون بده

بعد دو دیقه انگار به خودش اومد که چشماش آتیشی شد...
دستاشو مشت کرد و محکم بهم کوبید

خندیدم و اروم ازش جدا شدم
شونه ای بالا انداختم

خیره به چشماش گفتم
+به من چه من سرمو چرخوندم تو از قصد منو بو سی دی

دستاشو گرفتم ؛چشماش تر شد
مگه بچه ی دو ساله بود که گریه میکرد؟؟

دست زیر فکش گذاشتم و بالا آوردم
+چت شد؟

با بغضش گفت
-تو بهم ت ع rض کردی

1403/06/05 22:35

«رئیس شــوهَرم❗️»
#PART_60
چشمام گرد شد ...
+چی کردم؟

با پاهاش لگد زد بهم و جیغ زد
_برو بمیر مرتیکه ی سه نقطه

خندم گرفته بود ؛ انگشتمو رو لبم کشیدم تا بروز ندم و از اینی که هست فشاری ترش نکنم..

محکم دستشو گرفتم و یکم فشار داد
بغضش شدید تر شد

ابروهامو دادم بالا ؛ طبیعی نبود اینطوری بغض کردناش

سر تکون دادم
با جدیت نگاهش کردم و گفتم
+چته؟

_تو آشغالی.. علاوه بر اون کارت ،کتکم زدی...

چشمام گرد شد
منظورش از اون کارم برگردوندن صورتم بود؟

+من کی کتکت زدم

دستشو آورد بالا و جلوی چشمم گرفت و گفت
_نگا کن زدی داغونش کردی بعد میگی کتکت نزدم..

ابروهامو نزدیک هم کردم
اروم نزدیک خودم کردم و به خودم فشار دادمش ...

دلش گرفته بود؟
گریه میخواست؟یه بغل مردونه میخواست برای گریه کردن؟

بغلم کردم
سرمو گذاشتم رو سرش

اونم بی حرف اشک ریخت
کمرشو نوازش کردم

روی موهای خوش بوش بوسه ای زدم

بعد ده مین اروم شد
از بغلم اومد بیرون

ابرو بالا انداختم
+اروم شدی؟

اوهومی گفت که نیشخندی زدم
_خوشگله؛ گریه اینا نداریما دیگه؛ خب؟

فقط سرشو بالا پایین کرد
پرید پایین از تخت
رفتم سمت سرویس تا آب به سر و صورتش بزنه ..

1403/06/05 22:35

«رئیس شــوهَرم❗️»
#PART_61
اومد بیرون سرش پایین انداخته بود.
دستشو گرفتم

باهم رفتیم بیرون .

خب باید بخور بخواب تموم میشد..
نباید به علاقم پی میبرد
وگرنه سو استفاده میکرد،

نشستم رو مبل ؛ با چشماش منو دنبال کرد.
نمیدونست باید چیکار کنه!

با صدای محکم پچ زدم
+برو صبحونه حاظر کن!

چشماش گرد شد
لب زد
_مگه نوکرتم؟!
نیشخند زدم ، پس این جوجه زبونم داشت
+چه عجب ما زبون شمارو دیدیم!

چیزی نگفت منم کش ندادم
پا روی پا انداختم؛

_سریع حاظر کن!

+نمیکنم.

_زنمی یادت رفته نکنه؟

+زنتم دلیل نمیشه نوکرت باشم ، درضمن بهتره بگی زن اجباری.

_وظیفت چیه؟

+وظیفم هرچی هست دلیل نمیشه سو استفاده کنی بگی نوکرمی.

ابرو بالا انداختم
_جدی؟

سرشو به معنی چیه تکون داد که بلند شدم

+میخوام وظیفتو همین الان انجام بدی.! منم ازت نمیخوام میز صبحونه رو بچینی.

ترس تو چشماش رخنه کرد

سریع صاف وایساد

لب زد
+نه میرم اماده کنم صبحونه رو

بعد با سرعت نور از جلو چشمم محو شد

نیشخندی زدم
جوجه چه فکری کردی که میتونی جلوی من وایسی هوم؟

1403/06/05 22:35

«رئیس شــوهَرم❗️»
#PART_62
صدای غر غر کردنای ریزشو میشنیدم.

با حرص ظرفا رو میکوبید!
خندم گرفت..پد.س.گ

بعد چند دقیقه صداش اومد
+بیا کوفت کن

اخمام رفت تو هم
چه طرز حرف زدن بود؟

بلند شدم از جام .
رفتم سمتش

با اخم نگاهش کردم و پچ زدم
+پدر مادرت بهت ادب یاد ندادن؟

اخماش رفت تو هم
طولی نکشید که چشماش تر شد

تازه متوجه شدم چی گفتم

پدر مادرش فوت کرده بودن

لب زدم +متاسفم

بعد پشت میز نشستم
ولی اون غمشو پنهون کرد

شونشو بالا انداخت

پچ زد
+ادب برای کسی خرج میکنم که ادم باشه

هوفی کشیدم

خیلی سرکش بود خیلی، اصلا اون دختر مظلومی که نشون میداد نبود!

کلافه دستی داخل موهام کشیدم.

1403/06/05 22:35

«رئیس شــوهَرم❗️»
#PART_63
نشستم پشت میز
میز خلوت بود

از اون همه چیز توی یخچال فقط یه مربا گذاشته بود جلوم.

چیزی که ازش متنفر بودم.

خودشم نشست پشت میز
دستاشو تو سینش جمع کرد

به من نگاه کرد
لب زدم
_یه چیز دیگه بیار!

شونه ای بالا انداخت
+پاهام درد گرفت

با چشمای گرد لب زدم
_چیکار کردی که پاهات درد گرفتن؟

با اخم گفت
+از صبح سر پا ام ، همش بهم زور میگی ..کتکمم که میزنی ..کارم میدی بهم ..دادم میزنی اصلا تو..

چقدر داشت حرف میزد
هوفی کشیدم

بلند شدم خودم از سرجام
_باشه ساکت باش

ساکت شد ، انگار که بهش برخورده باشه ..
پنیر و برداشتم

اوردم گذاشتم جلوم ..

لقمه ی کوچیک گرفتم واسش
دستمو دراز کردم و رو به روش گرفتم

انگار گشنه بود
که بدون مخالفت از دستم گرفت و شروع کرد به خوردن

خدا عاقبت منو با این زلزله به خیر کنه
مثل اینکه قراره روزای هیجانی زیادی پیش رو داشته باشم.!

با فکری که به ذهنم اومد ابرو بالا دادم

اگه مببردمش شرکت، پیش خودم کار کنه خیالمم راحت میشد...

بعد صبحونه بهش میگفتم

1403/06/05 22:35

«رئیس شــوهَرم❗️»
#PART_64
بلند شد از جاش
با چشمام دنبالش کردم

برا خودش چای ریخت ؛ آورد گذاشت روی میز

رفت تا قند بیاره که نیشخند زدم و استکلن چای اشو از جلوش برداشتم و سر کشیدم

برگشت
با دیدن استکانش دست من اول چشماش گرد شد ، بعد اخماشو برد توهم

با حرص نگاهم کرد
+چای من بود خوردی.

شونه بالا انداختم
_میخواستی برا منم بریزی که چای تو رو نخورم ..در ضمن

نگاهی به چشماش کردم
_من و تو نداریم! الان ما ایم...

پاهاشو کوبید رو زمین
+برو باباا

با چشماش نگاه کردم ، رامت میگنم اعوی وحشی من!

_هرچقدر وحشی تر باشی بیشتر دوست دارم.

چشماشو نمایشی گرد کرد
+مگه من حیوونم که وحشی باشم، من مثل تو نیستم..ما باهم فرق داریم..

_تو آهوی وحشی منی.

پوزخند زد
+پس مواظب باش این اهو از دستت فرار نکنه.

_اهوی من زندانیه.

خندید و بعد با تمسخر گفت
+بعد نگهبانش تویی؟

اوهومی گفتم که اهانی گفت .

_راستی رها..

نگاهم کرد
+میخوام ببرمت شرکت!

اخماش رفت توهم
_شرکت برای چی؟

+میخوام پیش خودم کار بکنی.

لب زد
_من کاری بلد نیستم..

+منشی نداریم.

پوزخندی زد و گفت∶ بیام جای سهیل و بگیرم؟

اخم کردم
+سهیل نه اقای واحدی!


1403/06/05 22:36

«رئیس شــوهَرم❗️»
#PART_65
ابروشو بالا داد و زمزمه کرد
+دو روز پیش شوهرم بود.

با اخم گفتم
_دو روز پیش! الان از هر غریبه ای برات غریبه تره..

+اوهوم، یه غریبه ی دوس داشتنی...

دستام مشت شد
میتونستم حس کتم که رگای گردنم برجسته شده .
لعنت بهش که با  غیرتم بازی میکرد

یه کاری کنم دوست داشتن از یادت بره.

پچ زدم
+جلوی شوهرت از دوست داشتن یکی دیگه حرف میزنی؟

لجوجانه به چشمام خیره شد
_شوهر اجباری!

+ولی بلاخره شوهرتم!!!!

خواست چیزی بگه که سریع  بلند شدم
رفتم سمتش
با چشمای گرد شده نگاهم کرد

دستم چنگ شد تو موهاش
یکم عقب کشیدم
به چشماش نگاه کردم و یهو بوسه ای کاشتم.

سریع ازش جدا شدم.
هنوز به خودش نیومده بود.

لب زدم
_اگه بس نبود یه جور دیگه بهت نشون بودم شوهرتم.

بهم نگاه کرد
ناباور گفت
_تو یه حیوونی؛ ازت بدم میاد

برای اینکه غرورمو حفظ کنم نگاهی به چشمای قشنگش کردم و گفتم
+فکر کردی من خوشم میاد ازت؟!

چشمکی زدم

خندیدم و گفتم
+نچ ؛ تو از کلفت خونم ، هم برا من کمتری گلم

لبشو گاز گرفت
انگار داشت خودشو کنترل میکرد تا نزنه زیر گریه.

بی توجه بهش از اشپزخونه زدم بیرون.
دختره ی احمق!
فقط بلد بود بر ی نه به عصاب نداشته ی من.

سمت اتاق قدم برداشتم
کمد و باز کردم و یه دست کت و شلوار اتو کشیده بیرون کشیدم.

1403/06/05 22:36

«رئیس شــوهَرم❗️»
#PART_66

پوشیدم!
کروات میخواستم ببندم یه فکری به ذهنم رسید.
بهتر بود بدم کرواتمو رها ببنده

برای همین سمت پذیرایی حرکت کردم..

روی مبل نشسته بود
خیره ی تی وی تو فکر بود .

جلوتر رفتم . متوجه من شد ولی به روی خودش نیاورد.
رو به روش وایسادم و زمزمه کردم
_کراواتمو ببند...

با لجبازی سرشو برگردوند که پچ زدم
+نکنه میخوای یه بار دیگه کارمو تکرار کنم؟

دیدم ناخوناشو تو دستاش فشار داد؛

اروم بلند شد
گفت∶ من بلد نبستم کروات ببیندم...

به رفتارش خیره شدم..
اون از بو سی ده شدن میترسید ، وحشت داشت انگار!

برای همین هیچ مقاومتی نکرد
سریع از سر جاش بلند شد

با ابرو های بالا رفته ازش سوال کردم
+تو از من میترسی؟

_مثل غول بیابونی ای دیگه، هم شاخ داری هم بزرگی...نباید بترسم؟

+آها اره بزرگم...خیلی بزرگم..

گونه هاش سرخ شد
ولی ادامه دادم
_ترسیده خوبه جوجه.ولی تو از چیز ساده میترسی...

دیدم رنگش پرید!

با رنگی که یهو سفید شده بود گفت
+نه

حتی صداشم میلرزید.

_چه خوب پس الان به عمو ب ده ببینم.

عقب رفت
بهتر بود دیگه اذیتش نمیکردم....

1403/06/05 22:37

«رئیس شــوهَرم❗️»
#PART_67
بس بود برای امروز...
نگاهی به ساعت انداختم، دیرم شده بود.

اخم کوچیکی رو پیشونیم نشست
+دیرم شده، جلسه دارم سریع کروات و ببند...

دستش جلو اومد
با دقت مشغول بستن کروات شد !

مثل بچه ها بود
لبامو رو هم فشار دادم تا متوجه لبخندم نشه،
کارش تموم شد عقب رفت و نیم نگاهی به کارش انداخت..

+تموم شد برو!

نشست رو مبل
خم شدم سمتش که از روی مبل گوشیمو بردارم
ولی اون فکر کرد خم شدم روی اون
ترسید و چشماشو بست

با تعجب خیرش شدم وقتی دید اتفاقی نیوفتاد چشماشو باز کرد،

با دبدن گوشی توی دستم سرشو انداخت پایین
باید سر از این ترسش در بیارم..!!
بدون هیچ حرفی از خونه زدم بیرون.

#رها
کروات بستن بلد بودم ولی دلم میخواست لج کنم باهاش.

خیلی حرصمو در میاورد و فشاریم میکرد...

برای همین بهش گفتم کروات بستن بلد نیستم
ولی با حرفی که زد رنگم پرید!
بدون هیچ معطلی بلند شدم

با دستایی که ملایم میلرزید شروع کردم به بستن کرواتِ مرد زوری این روزای زندگیم!

تموم که شد عقب رفتم تا ببینم چطوری شده
خوب بود
حس میکردم لباس داره میخنده ولی اخم روی پیشونیش بهم گفت که این حسم غلطه!

برای چی باید به من بخنده؟
شاید تا الان زیاد با من بد رفتاری نکرده ولی دلیل نمیشه که از من متنفر باشه.

اون میخواست من طلاق بگیرم و عقد موقتش بشم تا سهیل عذاب بکشه!
میدونست چقدر هم دیگه رو دوست داریم...

ولی کور خونده؛

با نزدیک شدنش ترسیده چشمامو بستم؛ نکنه بلند فکر کردم ؟

یک دقیقه گذشت ولی خبری نشد
آروم چشماشو باز کرد
با دیدن اینکه میخواست گوشیش رو برداره خجالت زده نگاهم رو به پایین دوختم .

بدون هیچ حرفی به سمت در ورودی رفت و خارج شد!
نفس راحتی کشیدم..

1403/06/05 22:37

«رئیس شــوهَرم❗️»
#PART_68
با چشمای گرد شده از ترس نگاهش کردم ..
اونم به من نگاه کرد
انگار تعجب کرده بود.

با ترس گفتم
+شما کی هستین؟؟

خیره بهم پچ زد
_سپنتا دختر آورده خونه باز؟؟

باز؟یعنی قبلا خیلی از این کارا میکرده...
دوباره گفت
_هر دفعه که تو انتخابش می ری د چه عجب یه بار یکیو انتخاب کرد که مثل فرسته هاست!!!
زیبایی چندانی نداشتم ولی میتونستم حدس بزنم با اون ن یم تنه ی قرمز و پوست سفدیم الان محشر شدم..

سریع جیغ بلندی کشیدم
اومدم فرار کنم سمت اتاق که نزاشت و از پشت گرفتتم..

سرشو کرد توی موهام !

+چه بوی خوبی میدی؛ عزیزم!

ترسیده بودم؛ یاد خاطرات بچگیم افتادم..
داشتم توی دستاش میلرزیدم.

ولی اون بی رحمانه ادامه داد
+سپنتا همیشه دخترایی که میاورد خونش و کارش تموم میشد میداد به من!

هق مظلومانه ای زدم
+در تعجبم که چطور در مورد تو حرفی نزده!

موهامو کنار زد
+البته تو مثل فرشته هایی ، ادم دوست داره مدت زیادی باهات بمونه!

صدای گریم اوج گرفت
انگار صدای گریم به مزاجش خوش نیومد که گفت

+این کارا چیه خوشگل، من دو برابر پول میدم

1403/06/05 22:37

«رئیس شــوهَرم❗️»
#PART_69

جیغ کشیدم.
یهو صدای سپنتا اومد
+اینجا چه خبره؟؟

ناباور به ما نگاه میکرد؛ برای اولین بار از اومدنش خوشحال شدم..

پسره برگشت سمت سپنتا و خندید و گفت
+سپنتا این حوری رو از .

سپنتا نزاشت حرفش تموم شه
به رگ متورم شده و صورتی که رفته رفته کبود میشد با یه قدم خودش و به پسره رسوند

مشت محکمش روی صورت پسره فرود اومد
عربده زد
+اینجا چع غلطی میکنی؟؟؟؟؟؟مگه نگفتم از این به بعد بدون اجازه ی من خونم نیا؟؟؟گفتم یا نه؟؟؟؟؟؟؟؟؟

پسره باز خواست چیزی بگه که نزاشت !
مشت بعدی رو زد

پسره افتاد روی زمین

نشست روی شکم پسره و شروع کرد به زدنش

نشستم یه گوشه ؛ نمیتونستم وایسم!
خودمو بغل کردم..

صورت سپنتا از خمم کبود شده بود
رگشم برجسته!

هقی زدم
یاد چند سال پیش افتادم

دستای پیرمردی که داشت پیش روی میکرد

گرگی که لباس میدرید...
دستام و رو گوشام گذاشتم

صدای جیغ زدنای خودم تو مغزم اکو میشد

بی فایده بود...
خنده ی چندشش هنوز یادمه...

میخندید و میخواست

همش 9 سالم بود
پدر و مادر نداشتم که بشن پناهم

1403/06/05 22:38

«رئیس شــوهَرم❗️»
#PART_70

اونجا اولین بار یه پسری که سن زیادی نداشت نجاتم داد!

اسمش سهیل بود!
بعد از اون شد رفیق و همه *** و کارم

میومد و بهم سر میزد
وضع خوب و انچنانی نداشت..

ولی هیچی برام کم نمیزاشت.

هرموقع میومد پیشم یه چیزی برام میخرید و توی دستش میاورد برام.

هر روز که میگذشت و بزرگتر میشد قیافش مردونه تر و پخته تر مبشد و
صد البته جذاب تر!!

کم کم دل بستم بهش

اونم عاشقم شد

با مخالفت خانوادش روبه رو شدیم

ولی انقدری دوست داشتیم همدیگه رو که تحمل کنیم

خانوادش میگفتن
خانواده یعنی اصالت!
یعنی شناسنامه ی آدم

میگفتن این دختره خانواده نداره؛ معلوم نیست چطوری بزرگ شده.
اون بی اصل و نسبه!

دلم شکست ولی نمیتونستم چیزی بگم
راست میگفتن..

تنها پسر بود، براش همه کار میکردن

براش ارزو داشتن
نگران آیندش بودن

1403/06/05 22:39

79 پارت خدمتتون😍🍃

1403/06/05 22:41

نصب اپلیکیشن نی نی پلاس

آرزو میڪنم تو زندگیت
به جایے برسی
ڪه هر شب قبل خواب
از ته دل بگی:
خدایااااا شڪرت
شبتون قشنگ.....🍃

1403/06/05 22:48

سلامممم😵🐧

1403/06/06 09:01

صبح زیباتون بخیررر😎🙌

1403/06/06 09:01

یعنی بی تو چی میشه😮‍💨🐾

1403/06/06 09:01

تا بهت فکر میکنم بوی عطرت میپیچه🫠🎶

1403/06/06 09:01

همه جز تو دورمن بیا داره دیر میشه🖤🌿

1403/06/06 09:02

الان الان الان تو بی من کجایی . . . 🙂💤

1403/06/06 09:02

اماده پارت شدید خوشگلاااااا🐧🥤

1403/06/06 09:02

«رئیس شــوهَرم❗️»
#PART_71

با پیچیده شدن دستی به خودم اومدم ..
سر بلند کردم که سپنتا رو دیدم.

اخماش تو هم بود ولی نگران نگاهم میکرد
اروم تو بغلش گرفتتم و بلندم کرد

سرمو به سینش فشرد
تازه فهمیدم دندونام قفل شدن و به گذشته برگشتم.

دستشو گذاشته بود رو کمرم و اروم نوازش میکرد
برد سمت اتاق و گذاشت روی تخت

نفس عمیقی کشیدم.
سرم افتضاح درد میکرد.

وقتی دید حالم خوبه اخماش از بین رفت..

+این چه وضعیه؟

لبمو گاز گرفتم

_یه متر پارچه با ضخامت دستمال؟

اب دهنمو قورت دادم

+گ..گرمم بود بعد .م.من ای.نو...

_جلوی شوهرت ادای قدیسه ها رو در میاری ولی جلوی پسر غریبه لباس این طوری میپوشی.

لکنت گرفته بودم
نمیتونستم حرف بزنم

+م.م.ن ن.پ.وشیدم..یع.

عصبی گفت
_بهت وقت دادم اماده بشی ولی لیاقت نداری!

بغض کردم
چی داشت میگفت.

1403/06/06 09:22

«رئیس شــوهَرم❗️»
#PART_72

لبه ی تخت نشست

سرشو تو دستش گرفت و دندوناشو به هم فشار داد
بلند شدم از جام

کنارش نشستم
دستمو گذاشتم روی بازوش ..

اولین بار بود.
لب زدم
_سپنتا ؟

بازم اولین بر بود که اسمشو صدا میزدم
با صدای گرفته ای گقت
+جانم

لب زدم
_پسره خوشش اومد داخل خونه!

+میدونم

_من مقصر نیستم..

بازم گفت میدونم

لبمو گاز گرفتم تا اشکام سرازیر نشه
بهش گفتم

+پس باهام بد اخلاقی نکن

لبخند ملایمشو میتونستم حس کنم
سرشو بلند کرد

خیره تو چشمام گفت

_باشه جوجه.!

مرسی ای گفتم
که ادامه داد

+ولی این باعث نمیشه از تنبیهت دست بکشم!!!!

1403/06/06 09:23