«رئیس شــوهَرم❗️»
#PART_57
نور میزد
نمیزاشت بخوابم!
صبح شده بود
خواستم برگردم که جسمی مانع راهم شد
چشمامو اروم باز کردم
چشمم خورد به رها که تو بغلم ل ش کرده بود!
تو خودش جمع شده بود
پاهاش تو شکمش جمع شده بود
موهاشو کنار زدم
موهای بلندش و قهوه ای روشنش قشنگ بود
خواب بود ...
صورتش مثل ماه میتابید از سفیدی...
فرشته کوچولو!
چشمای خوشگل و پلکای بلندش
لبای گوشتیش
بینی قلمی
ازش یه دختر خیلی خوشگل ساخته بود ...
تو یه نگاه عاشق دختری شدم که داشت زن یکی دیگه میشد..
میخواستم از جلوی ارایشگاه بدزدمش
ولی دردسر درست میشد
خواستم قیدشو بزنم که اون اتفاق افتاد
اتفاقا خوشحالم!
خوشحالم که اون مرتیکه کشته شد...
و باعث شد الان پیش من باشه
1403/06/05 22:34