«رئیس شــوهَرم❗️»
#PART_74
مردد نگاهم کرد
یکم دیگه اصرار میکردم میزاشت برم بیرون
+خواهش میکنمم؛ من میترسم تنهایی
هوفی کشید!
کلافه پچ زد
+اوکـی پاشو بریم شرکت..
شرکـت؟من انتظار داشتم بزاره برم بیرون بگردم؛
ولی خب ..شرکت رفتن از همشون بهتر بود.
بلند شدم
_آمـاده شو!
لبمو گزیدم
دستم و جلوی تنم گرفتم
با خجالت گفتم
+میشه بری بیرون؟
نـچی گفت
_شوهرتم! کی میخوای یاد بگیری پیش من خودتو بقچه پیچ نکنی!
اروم گفتم
+تازه چند روزه میشناسمت ؛ یکم بگذره...
_یکم بگذره مطابق میل من رفتار میکنی؟
بعد با چشماش به چیزی که پوشیده بودم اشاره کرد
+نه!
ابرو کشید تو هم
تخص مثل پسر بچه های 4,5 ساله گفت
_پس منم میشینم اینجا نمیرم بیرون...
چه خوب بود اتفاقات چند دقیقه پیش و از یادش برده بود
و کاری کرده بود منم از یادم بره
از دستش گرفتم
باعث شد به دستم از روی قفسه س ینه و گردنم بره کنار و مشخص بشه
با چشم هایی که برق میزد نگاه کرد
خندم گرفت!
انگار تا حالا دختر ندیده بود ؛
هرچند دوستش سوتی داد ..
نکنه منم مثل اونا بشم؟
بشم دستمال؟
که بعد از اینکه ازم خسته شد و استفاده کرد از من.. منو از زندگیش بندازه بیرون
1403/06/06 09:23