The chronograph is started when the event is seen and stopped when it is heard. The chronograph seconds hand indicates the distance from the event on the telemetric scale. Telemeter: on account of most replica watches using a telemeter scale, best rolex replica Three different views from three different continents on the finalists in the Chronograph category at this years Grand Prix d . Audemars Piguet Replica Uk omegasphereco uk.

رمـانکـده نقطـه ی آغـازِعشـق🥹🍃

82 عضو

«رئیس شــوهَرم❗️»
#PART_73

+گناه دارم.

نیشخند زد و خیره تو چشمام گفت∶
_تو گناه داری؟تو؟ یا من؟

با تعجب نگاهش کردم
_چرا تو باید گناه داشته باشی؟من مظلومم.

تو گلو خندید
+اره یه تو مظلومی و یه عمه ی من.

بعد جدی شد.
+تو ناموس منی! زنم.ولی دلت پیش من نیست؛ دلت پیش کسیه که ازش جدا شدی...تو ناموس منی ولی به جای اینکه برای من از این لباسای قشنگ بپوشی وقتی من بیرونم و نیستم میپوشی!

چیزی برای گفتن نداشتم
فقط میتونستم سکوت کنم

سکوت کردم
اما اون با لحنی که توش شوخی نبود گفت
+از این به بعد از این لباسا برای من نپوشی به زور میپوشونمت!

لبمو گاز گرفتم که با حرص دستشو گذاشت رو لبم و از زیر دندونم کشید بیرون.

+نکن این لامصبو.نکن. نمیتونم خودمو کنترل کنم کاری میکنم که نباید بعد میترسی و ..

ادامه ی حرفش و خورد!

+چرا میترسی؟

چیزیو که میترسیدم پرسید.
نمیتونستم توضیح بدم براش.

حتی سهیلم درکم کرد و روز عروسی کاریم نداشت!

+بگو بهم!

با حال بد نگاهش کردم
_الان نه.

رنگ نگاهش داشت تغییر میکرد. دیگه خشم اولیه رو نداشت.

+اوکی

_چیشد برگشتی خونه؟

بدون اینکه نگاهی بهم بندازه گفت
+اومدم پوشه بردارم برم که دیدمتون.

_من میترسم تنها تو خونه بمونم!

1403/06/06 09:23

«رئیس شــوهَرم❗️»
#PART_74

مردد نگاهم کرد
یکم دیگه اصرار میکردم میزاشت برم بیرون
+خواهش میکنمم؛ من میترسم تنهایی

هوفی کشید!
کلافه پچ زد
+اوکـی پاشو بریم شرکت..

شرکـت؟من انتظار داشتم بزاره برم بیرون بگردم؛
ولی خب ..شرکت رفتن از همشون بهتر بود.

بلند شدم
_آمـاده شو!

لبمو گزیدم

دستم و جلوی تنم گرفتم

با خجالت گفتم
+میشه بری بیرون؟

نـچی گفت
_شوهرتم! کی میخوای یاد بگیری پیش من خودتو بقچه پیچ نکنی!

اروم گفتم
+تازه چند روزه میشناسمت ؛ یکم بگذره...

_یکم بگذره مطابق میل من رفتار میکنی؟

بعد با چشماش به چیزی که پوشیده بودم اشاره کرد
+نه!

ابرو کشید تو هم
تخص مثل پسر بچه های 4,5 ساله گفت
_پس منم میشینم اینجا نمیرم بیرون...

چه خوب بود اتفاقات چند دقیقه پیش و از یادش برده بود
و کاری کرده بود منم از یادم بره

از دستش گرفتم

باعث شد به دستم از روی قفسه س ینه و گردنم بره کنار و مشخص بشه

با چشم هایی که برق میزد نگاه کرد
خندم گرفت!

انگار تا حالا دختر ندیده بود ؛
هرچند دوستش سوتی داد ..

نکنه منم مثل اونا بشم؟
بشم دستمال؟
که بعد از اینکه ازم خسته شد و استفاده کرد از من.. منو از زندگیش بندازه بیرون

1403/06/06 09:23

«رئیس شــوهَرم❗️»
#PART_75

به ضرب و زور بیرونش کردم و خودم مشغول لباس پوشیدن شدم.
کمد و باز کردم!

حجم لباسا خیلی زیاد بود.
از بین لباسا و مانتپهای رنگا رنگ و گوناگوت یه مانتوی سفید دکمه دار تا روی رونم کشیدم بیرون..

نمیدونستم چی روی سرم بندازم یه نگاه به انواع روسری و شال و مغنه ها انداختم و تصمیم گرفتم مغنعه بپوشم.
عینک آفتابی ام زدم رو موهام.

خوب شده بودم!

بارم لب و از روی میز برداشتم و با وسواس کشیدم روی لبام و یه ریمل حجم دهنده ام زدم به مژه هام .

اوکی بود

ولی یه سوال ذهنمو درگیر کرده بود.
این همه لوازم ارایشی؛ این همه لباس برای کی بود؟

سوالی که خیلی دوست داشتم جوابش و بدونم.
یعنی برای دوستای قبلیش بودن؟

خیلی خوشگل بودن؛ حداقل برای منی که از بچگس همچین چیزایی ندیده بودم و همش سگ دو زده بودم تا خرج شکممو در بیارم.

زندگی بدون پدر و مادر و سایه یه بزذگتر سخت بود.

تا اومدم طعم خوشبختی رو با سهیلم بکشم اونطوری شد .

از اتاق اومدم بیرون ..
سپنتا روی مبل نشسته بود!

پاشت سیگار میکشید.
چشمم به پیراهنش خورد و وای ای زیر لب گفتم
اه ؛ حواسم نبود اصلا

پیرهنش سفید بود و ناخواسته باهاش ست کرده بودم...

الان این فکر میکنه از قصد باهاش ست کردم.
هوفی کشیدم

بالا رفتن گوشه ی لبش و حس کردم.

سیگار و خاموش کرد و بلند شد
+بریم؟

سر تکون دادم
_بریم

از جلو راه افتادم و اون با برداشتن کتش پشت سرم اومد و در و قفل کرد.

دکمه ی آسانسور و زد..
نفسم بند اومد!

نه.

از آسانسور میترسیدم من.
به خاطر بلایی که قبلا سرم اومده بود وحشت داشتم.

اروم دستشو گرفتم
توجهش بهم جلب شد و با سر پرسید چیه؟

+من از پله ها میام!

نچی کرد  _چرا؟

به چشماش نگاه کردم نمیخواستم دلیلمو بدونه ..نمیخواستم غرورم بشکنه و بگم میترسم

ولی اون اجازه حرف زدن نداد بهم
به محض وایسادن آسانسور در اسانسور و باز کرد و منو همراه خودش کشید داخل ..

جیغ بلندی کشیدم
انگار از یه بلندی پرت شدم

سریع چشمامو بستم؛ جوشش اشک و حس میکردم..

1403/06/06 09:23

«رئیس شــوهَرم❗️»
#PART_76

خوشبختانه تو بغلش بودم.
محکم به خودش فشارم داد.

+جانم خانومم چت شد.

با مشت زدم رو سینش و با گریه و صدایی که از ترس میلرزید نالیدم
_خیلی نامردی خیلی..

کمرمو ماساژ داد
+نمیدونستم فوبیا داری..

سرم تو گردنش بود
بوی گردنش باعث میشد حالم بهتر بشه

نفس میکشیدم و توجهی بع اطراف نداشتم

رسیدیم طبقه ی پایین.

سریع از اسانسور اومدم بیرون
نشستم روی زمین

کنار دیوار اسانسور

اشکام ریخت

زانو زد کنارم
با اخم کمرنگی که روی پیشونیش بود.

+خوبی

وقت خرفی از من نشنید دستمو گرفت

بلندم کرد
+بلند شو.

اشکامو پاک کردم؛ سرم گیج میرفت
بلند شدم.

سمت ماشینش حرکت کردیم

حواسم بود که دستش پشت کمرمه

1403/06/06 09:23

«رئیس شــوهَرم❗️»
#PART_77

+نمیدونستم حالت بد میشه
دستشو پس زدم.
_یاد بگیر بدون اجازه دست به من نزنی.

ابرو بالا داد
+نه بابـا؟جدی میفرمایین؟؟

پوکر نگاهش کردم
داشت مسخرم میکرد؟؟؟

_کم مونده بود بمیرم.

+مواظبت بودم.

برگشتم سمتش ، دندونامو سابیدم رو هم و گفتم
_جدی؟

دستمو گرفتم سمتش
_ببین، همین الانشم دستام داره میلرزه.

دستامو گرفت و کشید سمت خودش
اروم بغلم کرد

+ببخشید

ابروهام بالا پرید؛ الان معذرت خواهی کرد.؟
حس میکردم مغرور تر از این حرفا باشه

انگار فکر منو میخوند
که بعد ثانیه ای گفت
+اولین نفری هستی که ازش عذر خواهی کردم؛

نمیدونم چرا ولی از شنیدنش یه حس خوبی بهم دست داد.

حالا لرزش دستام هی کمتر و کمتر میشد.

نشستیم توی ماشین.
+میخوای تو برونی؟

لبام آویزون شد
خیلی دوست داشتم ماشین برونم ولی بلد نبودم، به خاطر محدودیت مالی و اینام نتونستم جایی یاد بگیرم

_بلد نیستم

لپمو کشید
+خودم یادت میدم خوشگله.

بعد ماشین و روشن کرد و شروع کرد به رانندگی کردن

گوشی ساده و لمسی هوآویم تپی خونه مونده بود .

یه نگاه به آیفون سپنتا و یه نگاه به خودش کردم

خیلی دوست داشتم با آیفون عکس و فیلم بگیرم

ولی خجالت میکشیدم بگم

خودش فهمید میخوام چیزی بگم
_چی میخوای بگی؟

+گوشیتو بردارم؟

شونه بالا انداخت و سوالی گفت∶
_گوشیم؟

+اوهوم
فک کردم نمیده برای اینکه ضایع نشم گفتم

+نه نمیخوام ولش...

1403/06/06 09:24

«رئیس شــوهَرم❗️»
#PART_78

بی حرف گوشی رو از روی داشبورد برداشت و سمتم گرفت.

با خجالت گرفتمش...

گوشیش چه قشنگ و خوش دست بود
وای ننه
منم از این گوشیا میخوام

_رمزشو میزنی؟

بدون اینکه نگاهی بهم بندازه گفت
+رمز نداره.

_اهان!

باز کردم گوشیشو...وقت فضولیه

تموم حواسش به رانندگی بود.
اصلا براش مهم نبود که گوشیشو برداشتم

دارم میگردم داخلشو.

اول رفتم فیلم بگیرم از خودم.
با دوربینش یه چن تایی عکس گرفتم و دوتا ام دابسمش با اهنگی که تو ماشین گذاشته بود رفتم.

متوجه شدم بعضی اوقات نگاهم میکرد

ولی به روی خودم نیاوردم

عکس و فیلما رو ذخیره کردم

خب یکمم بریم داخل گوشیشو چک کنیم...

رفتم داخل تلگرام
خالی بود

1403/06/06 09:24

«رئیس شــوهَرم❗️»
#PART_79
لبام آویزون شد
چرا باید خالی باشه؟
نتونستم جلوی فضولی خودمو بگیرم.
برگشتم و گفتم
+چرا تلگرامت خالیه؟

ابروهاش بالا پرید
با خنده گفت
_تو تلگرام من چیکار میکنی تو اونوقت؟

وای
انگار سوتی دادم.

+عا.چیزه دستم خورد رفتم توش

اهان منظور داری گفت

+جواب ندادی؟

همونطور که حواسشو به رانندگی میداد گفت
_این سیمکارتمو تازه خریدم.

پس بگو برا همینه که انقدر خلوته.
تا برسیم من عکساشو نگاه میکنم.

رفتم تو گالریش

شروع کردم دونه دونه عکساش و با دقت آنالیز کردن.

لعنتی
تو بهترین موقعیتا بهترین کشورا عکس داشت.

عکس بعدی رو که زدم اخمام رفت توهم
یه دختر از خودش عکس گرفته بود.

+باز چرا اخمات توهمه؟

گوشی رو گرفتم سمتش
_این کیه؟

بی تفاوت نگاهی به گوشیش انداخت

+از این دخترایی که یه ش ب میان

دندونامو از این همه رک بودنش روهم سابیدم
پسره ی عوضی

داشت جلوی من راحت از گ و ه کاریاش حرف میزد

+ولی من نمیدونم کی گوشیمو برداشته و عکسشو انداخته.

گوشیشو پرت کردم رو داشبورد
برداشت و همون لحظه عکس و حذف کرد

دلم گرفت
اینم از این..
سرمو برگردوندم سمت پنجره و به آدمایی که هرکدوم مشغول کاری بودن خیره شدم

1403/06/06 09:24

«رئیس شــوهَرم❗️»
#PART_80

صداش اومد
+عزیزم!

با لبای آویزون شده گفتم
_به من نگو عزیزم.

اما اون پرو پرو لب زد
+چرا عزیزم؟

_ازت بدم میاد

چشمکی حوالم کرد
+چرا بدت میاد؟

_چون دختـر بازی ؛ چون داری بازی در میاری! چون دوستت گفت

+اسمشو نیار

فرمونو چرخوند
_اگه دختر بازم بوده باشم قبل از تو بود نه الان اوکی؟

+بازم میری پی اونا

انگار حوصله ی بحث با من و نداشت که گفت
_میرم که میرم.، خوب میکنم میرم.. پولشو دارم پولشوتو میدم.

حرصم گرفت

منم آدمت میکنم میمون

پچ زدم

_منم میرم با پسرا ، ازشون پول میگی...

نزاشت حرفم کامل بشه
با پشت دست محکم کوبید دهنم

1403/06/06 09:25

سلام سلامممم😮🐣

1403/06/06 14:33

پارت داریمااااااااا اوفففف😎💋

1403/06/06 14:34

نمیدونم کجایی تو اصن🧑🏽‍🦯🍂

1403/06/06 14:34

این پروانه ها میگرن هی سراغتو ازم💙🦋

1403/06/06 14:34

بهشون قول دادم که میای🦉🫱🏼‍🫲🏻

1403/06/06 14:34

رومو زمین‌ نزن یه پارت به ما بزن😼🩶

1403/06/06 14:34

خب بریم واسه پارت🥲💖

1403/06/06 14:34

«رئیس شــوهَرم❗️»
#PART_81

+بار آخرت باشه همچین حرفی زدی

با چشمای پر شده از اشکم نگاش کردم
_نباشه چی؟

نیشخند زد
+نباشه با یه تو دهنی جوابتو نمیدم شاید کمربند...

نگاه به تن لرزونم کرد
حرفشو خورد

ولی من تا ته حرفش رفتم..
_منو برگردون خونه!

جواب نداد
_با توام...

بازم جوابم سکوت بود.

در ماشین و خواستم باز کنم و مجبورش کنم برگردونه که قفل مرکزی رو زد و عربده زد

+بتمرگ سرجات

داد زدنش همزمان شد با بوق بلند کامیون و چرخش سریع فرمون به طرف چپ

انقدر سریع این کارو کرد که سرم کوبیده شد به داشبورد

ماشین بزرگ با بوق بلند از کنارمون رد شد

سپنتام ماشین کنار زد

سرشو گذاشت رو فرمون

نفس عمیق میکشید خودشو کنترل کنه

برگشت سمتم
+چه غلطی میخواستی بکنی؟؟؟

1403/06/06 14:35

«رئیس شــوهَرم❗️»
#PART_82

خودمو مظلوم نشون دادم.

با دیدن قیافم هوفی کشید
+داشتی به کشتنمون میدادی دختره ی ..استغفرلله.

با صدایی که از شدت بغض میلرزید گفتم
_دومین بارت بود کـ ـتکم زدی.

+لازم بود.

رومو برگردوندم
ناراحت گفتم
_منم همون حرفی رو زدم که تو زدی.

+دیگه همچین چیزی به زبونت نیار خب؟بزار من آروم باشم.

مگه میتونستم بیارم؟
نه.!
من خون ب س ام ؛ اصلا کی گفته عروس خون میتونه با آرامش زندگی کنه؟

دست گذاشت رو بازوم
+با توام؟

سری تکون دادم و بق کرده پچ زدم
_چشم.

یهو منو کشید بغلش ؛
سرم و روی سینش گذاشتم.

آروم کمرمو نوازش کرد
+دختر خوبی باش.

_من دختر خوبیم تو پسر بدی ای.

نچی کرد و موهامو از روی صورتم کنار زد
همون لحظه آهنگ گفتی سالیوانی منم دختر کوچیکت پخش شد.

گفتی سرد باشه دستامه تو جیب.

+باهام لج نکن ، اسم مرد دیکه ای رو پیش من نیار.!تو ناموسمی. خوشم نمیاد وقتی اسم کسی رو میاری

یه در میخوام اونورش اتاقت باشه
این عادیه ادم بخواد معتادش باشه.

_باشه.

باشه میگفتم ولی مطمعن بودم باز اسم میارم و باز غیرتیش میکنم.

بلندم کرد

دست روی لبم کشید
_درد میکنه؟

سری به نشونه ی نه تکون دادم که هوفی کشید.

+بریم شرکت؟جلسه داشتم مثلا.

_بریم.

لب زد
+فکر نکنم دیگه بمونن برای جلسه. بریم تو رو با محل کارت آشنا کنم.

پامو توی دلم جمع کردم
اخم کرد

خیلی صبور بود که میتونست منو تحمل کنه خیلی

+پاتو بنداز کمربندتو ببند

سر تکون دادم
پامو انداختم و کمربندمو بستم

دختر خوب و حرف گوش کنی شده بودم.

1403/06/06 14:36

«رئیس شــوهَرم❗️»
#PART_83

گاز داد
تا رسیدن به شرکت دیگه حرفی نزدم
سکوت بود بینمون ..

لبم میسوخت ولی!

به شرکت رسیدیم؛ همونجایی که چن روز پیش لومدم تا التماس کنم

هیچ وقت فکر نمیکردم که سرنوشت منو به اینجا بکشونه!

جایی که بشم زن رئیس شوهر سابقم.
رسیدیم به در شرکت
پیاده شد

منم پیاده شدم

کلید و به نگهبانی که دم در شرکت بود داد
+سلام اقای دکتر
سری براش تکون داد

_سلام

بعد دست منو گرفت و باهم سمت ساختمون شرکت حرکت کردیم

رسیدیم دم اسانسور
با ترس نگاهش کردم و سریع دستمو از تو دستش ازاد کردم

عقب رفتم

با اخم نگاهم کرد
+بیا جلو

سرمو به نشونه نه تکون دادم
_نمیام

+یکی دو طبقه نیست 10 بیست طبقس!

لب زدم
_اشکال نداره دفعه ی پیشم اینطوری اومدم.

هوفی کشید

کلافه گفت
+بغلت میکنم نمیزارم پایین و ببینی که سرت گیج بره و بترسی

لبخند تلخی زدم
_ولی من از ارتفاع نمیترسم

+پس چی؟

با اومدن نگهبان ساکت شدیم
_مشکلی پیش اومده قربان

سپنتا با اخم سری به نشونه ی نه تکون داد
+میتونی بری

بعد اومد سمتم اومد و دستم و کشید و برد سمت راه پله ها

1403/06/06 14:36

«رئیس شــوهَرم❗️»
#PART_84

+از دست تو ببین چیکار میکنی!من رئیس اینجا باید به خاطر یه فسقلی 20 طبقه رو با پله ها برم

لبام آویزون شد
_این همه چربی داری اب میشن دیگه؛ اینم یه جور ورزشه

نیشخند زد
+چربی؟تو به این بازو ها و س یکس پکا میگی چربی؟

اوهومی گفتم که لب زد
+آخـه جوجـه همه ی دخترا آرزوشونه یه کیسی پیدا کنن همچین برو بازویی داشته باشه ؛ بعد تو میگی چربی؟

انگار فشاریش کرده بودم
_من مثل بقیه ی دخترا نیستم رئیس

ابروهاش بالا پرید
+کاملا مشخصه.

نفهمیدم کنایه زد یا چی ولی مهم نبود

تازه 4 طبقه بالا رفته بودیم .
نفسم بالا نمیومد

+یکم بشینیم!

با اخم نگام کرد
_اوکی

وایسادیم تا نفسمون جا بیاد .

+چرا از آسانسور میترسی؟

چپ چپ نگاهش کردم
نه جدی جدی انگار این حرف حالیش نمیشد.
_اگه میخواستم بدونی دفعه ی اول میگفتمت.

بیخیال گفت
+اوک.ولی بهتره این ترستو کنترل کنی..چون از این به بعد چه بخوای چه نخوای باید سوارش بشی.

_کسی مجبورم نکرده

+من مجبورت میکنم!

برگشتم سمتش
دندونامو رو هم سابیدم و گفتم
_تو چرا انقدر خود خواه و از خود راضی ای ؟؟؟

+ناراحتتون کردم خانم؟

چیزی نگفتم
اما اون با کمال پرویی برگشت و با صدای بم شدش پچ زد
+ناراحتم شده باشین مهم نیست چون کاری که من میخوام اتفاق میوفته

بعد از من میخواستن اروم باشم.

چطوری با وجود یه بیشعور آروم بمونم؟؟؟؟

1403/06/06 14:36

«رئیس شــوهَرم❗️»
#PART_85

بدون توجه به من سمت پله ها رفت و رفت بالا.

10 طبقه بدون مکث راه رفت
نامرد.

نفس نفس میزدم....نفسم گرفته بود.

برگشت سمتم
_3طبقه دیگه مونده..

کم مونده بود گریم بگیره.
_خسته شدی کوچولو؟

+اولا خسته نشدم
نفس عمیقی کشیدم

ادامه دادم
+ثانیه کوچولو عمته

یه تای ابروش بالا انداخت
_جدی؟اوکی

بعد مثل این میمونا سرشو انداخت پایین و بالا رفت.

فشاری شده بودم.
من وضعیت خوبی نداشتم..چیز شده بودم ..

دست رو کمرم گذاشتم
بلاخره رسیدیم .

نشستم روی پله
سرمو گذاشتم رو پام
کمرم درد میکرد

خیلی درد میکرد؛ اشک از چشمم ریخت
یهو دست سپنتا رو روی بازوم حس کردم

کنارم نشست
+خوبی؟

دست زیر فکم گذاشت و بالا اورد
با دیدن چشمای اشکیم اخم کرد
_چت شد؟

+کمرم درد میکنه

با ابروهای بالا رفته گفت
_عدت بودی!

سرخ شدم


1403/06/06 14:37

«رئیس شــوهَرم❗️»
#PART_86

دستمو گرفت.
+بلند شو بریم داخل اتاق استراحت کن.

اشکمو پاک کردم
بلند شدم

چقدر خوبه آدم یه حامی داشته باشه اینجور وقتا..
که پشت و پناهش باشه
مثل کوه پشتش.

یکی که پدر باشه.
آروم رفتیم داخل
منشی از جاش بلند شد
با دیدن من با چشمای گرد شده بهم بعد به دستای گره خوردمون نگاه کرد

+سلام

سپنتا سری تکون داد
_سلام

بعد نگاهی به سر تا پاش کرد
اخمی کرد
+خانم رحمانی اینجا مجلس عروسیه؟

منشی که فهمیده بودم فامیلیش رحمانبه با تعجب نگاه کرد و گفت
_نه ؛ چطور؟

+این چه وضع لباس پوشیدنه؟

نیشخند زدم
به به

جدیت سپنتا ولی یه چیز دیگه بود
خیلی با ابهت میدش وقتی عصبی بود.

دیدم دندوناشو رو هم فشرد
به من نگاه کرد

ولی بعدش گفت
_عذر میخوام!

سپنتا با اخم گفت
+پوششتون رو درست کنید! اگه نمیتونین بگین یکیو جاتون بیارم!

بعد دستشو پشت کمرم گذاشت
+بریم عزیزم

1403/06/06 14:37

«رئیس شــوهَرم❗️»
#PART_87

منشی با چشمای درشت شده به ما نگاه کرد
چشمامو ریز کردم و لبخندی به صورتش زدم.

حرص دادن و فشار خوردنش حال میداد.
داشتیم میرفتیم داخل اتاق که زیر گوش سپنتا گفتم

+یه چیزیو نگفتی..

سوالی نگاهم کرد
_چیو نگفتم

+نگفتی بهش که آرایش غلیظ نکنه.

با شیطنت بهم نگاه کرد
یهو برگشت سمت زنه
_خانوم رحمانی؟

خانم رحمانی که تازه خودشو خم کرده بود تا بشینه با شنیدن صدای سپنتا شونش پرید.

سریع بلند شد
+یادم رفت بگم میکاپ غلیظم نکنین!

از چهره ی رحمانی انگار دود بلند میشد

+چشمتونو نشنیدم!

با غیض و غضب گفت
_چشم

سپنتا با غرور سر تکون داد

رفتیم داخل اتاق ..
دستمو از دستش کشیدم بیرون

مستقیم رفتم سمت صندلی ریاستش
نشستم..

نیشخند زد
+فکر کنم اشتباه اونجا نشستی خانم رئیس

داشت تیکه مینداخت؟
به خودم نگرفتم

_ساکت باش میخوام بخوابم.

1403/06/06 14:37

«رئیس شــوهَرم❗️»
#PART_88

تای ابروشو داد بالا
+چشم رئیس چشم سرورم.. خسته نشده باشید یه وقت؟بیام ماساژتون بدم؟

خندم گرفت
_فقط ساکت باش

پوکر نگاهم کرد
+مسخره بازی در نیار پاشو کار دارم

به مبلا اشاره کردم
_کارتو میتونی اونجام کنی

+کمرم درد میکنه بلند شو

شونه ای بالا انداختم
_به نمن چه ، منم کمرم بد تر از تو درد میکنه..منو برداشتی به زور اوردی اینجا.

چشماش گرد شد
+من؟من به زور اوردمت؟

_حالا هرچی ، ساکت باش...

با حرص نگام کرد

اومد و پوشه های روی میز و با غضب برداشت
نشست روی میز..

شروع کرد خوندنشون.

چشمامو بستم و نفهمیدم کی خوابم برد
با صدای زنگ موبایل از خواب پریدم.

سپنتا سریع خاموشش کرد
برگشت سمتم

با دیدن چشمای بازم گفت
+بیدار شدی؟

اوهومی گفتم.

+خرسم اندازه تو نمیخوابه.

_چقد خوابیدم مگه؟

چپ چپ نگاهم کرد
+سه ساعت

اوهی گفتم
_یهو خوابم برد.

+اوکی ولی کمر من اینجا ب...

1403/06/06 14:37

«رئیس شــوهَرم❗️»
#PART_89

چشمای گرد شدمو که دید حرفشو کامل نکرد

هوفی کشید
+خب دیگه سر و صدا نکن من کارمو انجام بدم.

باشه ای گفتم
یکم خیرش شدم دیدم به کارش مشغوله نگاهمو ازش برداشتم.

کشوهای میزشو گشتم.
فقط یه عکس از بچگیش پیدا کردم.

اخم کرده به دوربین نگاه کرده بود
مثل الانش بود

نیشخند زدم
پس از همون بچگی همینطوری تو ماتح...ت نرو بود.

پام خشک شد
بلند شدم از جام.

مانتوی توی تنم و درست کردم.

+تشنمه.

لب زد
_امروز آبدارچی نیست میخوای زنگ بزن به منشی بیاره

یاد اون زنیکه منشی افتادم.

نچی کردم

خودم میرم.
سر تکون داد و همونجور که سرش تو برگه بود گفت
+برو

سمت در رفتم
بازش کردم و بیرون رفتم.

منشیه نبود.
بهتر..انقدر ارایش و میکاپ کرده بود که ادم دلش نمیخواست نگاهش کنه

تنفرم فقط به خاطر رفتار بار اولی که اینجا اومدم و منو با گدا اشتباه گرفت نیست

شاید تنفر اصلیم ازش به خاطر سهیله.
که جاشو گرفت

آخ سهیل.
بعنی الان آزاد شد؟
رفت خونمون؟
مامان و خواهرش سرزنشش میکنن؟

دلش برام تنگ شده؟

باید یه سراغ ازش بگیرم.
ببینمش ...یه توضیح بدم

1403/06/06 14:38

«رئیس شــوهَرم❗️»
#PART_90

یه لیوان آب خوردم.
شیطنتم گل کرد...لیوان و برداشتم و یه چای ریختم توش

تو آبدارخونه گشتم فلفل و نمک پیدا کردم.

لبخند خبیثانه ای زدم و فلفل و نمک و ریختم تو لیوان چای!نوش جونت سپنتا جان..

گذاشتم توی سینی
اومدم بیرون که یهو خانم رحمانی یا همون منشی رو جلوی خودم دیدم.

با دیدنم پورخند زد
+الان یادم اومد کجا دیدمت.

با تعجب نگاهش کردم،
_تو گوشی سهیل دیدم.

ابروهام بالا پرید
جالب شد ؛ سهیل و از کجا میشناخت

+اون روزم اومده بودی از رئیس رضایت بگیری ولی پول و ثروتشو دیدی خوشت اومد مخشو زدی یا نه؟

خواستم چیزی بگم که ادامه داد

_از سر و وضعتم معلومه چیکاره ای...نکنه شبا کنار خیابون وایمیسی تا

نزاشتم حرفشو ادامه بده
لیوان و گذاشتم اونجا رو میز و دستم بردم بالا که بکوبم تو صورتش

دستمو گرفت

با نفرت پچ زد
+سپنتا قبل تو با من بود

چشمکی زد
+تو خونش پیش خانوادش همه جا منو برده خوشگل..

برق اشک و که تو چشمام دید گفت
+دل نبند بهش! همه ی حرفاش هیچه..به منم قول ازدواج داد ولی میدونی چیه؟من میتونم بازم به دستش بیارم.

مات موندم.
داشتم کم کم تصور دیگه ای از سپنتا میکردم.
قول ازدواج داده بود بهش؟

خونش برده بود

+راستی یه چیزی رم نگفتم

مات و لرزون به لبای پروتز شدش نگاه کردم و اون زمزمه کرد

+ماه پیشم ازش حامله بودم.!

کیش و مات شدم

1403/06/06 14:38