#اوج_لذت
#پارت_255
قلبم محکم خودش رو به سینهم میکوبید.
من به موهاش چنگ میزدم و اون به بین پام.
مقاومت چه معنی داشت وقتی داشتم له له میزدم برای یک لحظه با حامد بودن؟
_میبینم که چشمه راه انداختی کوچولوم؟
هیچ کدوم از قسمتهای جملهش رو نشنیدم و فقط
کوچولوم رو شنیدم!
کوچولوش بودم...
میم مالکیت عجیب به دلم نشسته بود.
سربلند کردم و بهش نگاه کردم.
با چشمهام ازش میخواستم تمومش کنه، تمومش کنه اونم وقتی که هنوز هردو لباس تنمون بود.
با دستهای لرزون دکمه ی بالایی پیرهن حامد رو باز کردم و موهام شالق وار تو صورتش ریخت.
هنوز دکمه ی اول به دوم نرسیده بود که صدای تقه ای که به در خورد جفتمون رو از جا پروند.
سریع از بغل حامد بیرون اومدم و روی تخت نشستم.
_حامد دایی اینجایی؟
دایی بود که داشت دنبال حامد میگشت.
حامد زیر لب حرصی غرید:
_ بر خر مکس معرکه لعنت!
هیشی گفتم.
_ زشته هیس...
بلا فاصله بعد از حرفم در باز شد و به دنبالش دایی داخل اومد.
_عه هردو اینجایید؟ داشتم دنبالتون میگشتم.
با یادآوری عشق بازیمون و لبهایی که تو هم قفل شده بود سرم رو پایین انداختم تا اگه رژم پخش شده، دایی نبینه و شک نکنه که قطعا شده بود.
_ آره دایی اینجاییم. پروا اومد صدام کنه بریم پیش بچه ها...
از صداش کلافگی میبارید.
بدون دیدنش هم میتونستم قسم بخورم صورتش سرخ شده و الان دستش داره تو موهاش کشیده میشه.
بدجایی دایی اومد و بود و هردو هنوز تو اون حال و هوای پیچ و تاب بدنهامون بودیم که تو هم میلولیدن.
_میخواستم بگم بیاید پایین یه چای بخوریم بعدشام میچسبه، چون باباتم انگار خیلی عجله داره هی دم از رفتن میزنه.
حامد نامحسوس کوسنی که روی تخت بود رو برداشت و روی پاشت گذاشت.
خدا میدونه اون لحظه چقدر دلم میخواست بزنم زیر خنده.
هنوز ضربان قلبم بالا بود و بدنم انگار تو کوره ای از آتیش بود، مطمئنم هستم که حامد هم دست کمی
از من نداره
_ باشه دایی جان حتما چند دقیقه دیگه میایم داشتیم راجب درس و دانشگاه پروا با هم حرف میزدیم.
دایی نگاه اجمالی به اتاق انداخت و با خنده گفت: تو خونه وقت واسه حرف زدن راجب اینجور چیزا ندارید شما دوتا؟
منتظر جواب نشد و از اتاق بیرون رفت.
_ بخیر گذشت.
حامد با حرص نگاهم کرد.
نگاه دزدیدم تا به روی خودم نیارم.
_ آره آره بخیر گذشت، من با این دسته بیل کجا پاشم بیام آخه.
دیگه امکان نداشت دوباره بخوایم معاشقه کنیم و ادامه بدیم.
از جا بلند شدم و سمت حامد رفتم.
_ بزار دکمه ت رو ببندم.
_ بعد برو سرویس رژت و درست کن، شالتم یطور بنداز که این گردن لامصبت که هنوز هیچی نشده کبود شده دیده نشه.
چشم غره ای بهش رفتم و بعد از بستن
1403/06/19 23:18